پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

کوچه بن بست غربیها


کوچه بن بست غربیها

زمانه، تنی تبدار دارد و جهان در حجم مخصوصی از تراکم شهوت و گناه می سوزد. زبانه های زباله های تمدن غربی، از لوله های اگزوز زمین، به هوا بلند می شود و عشق و ایمان مثل مرغی سربریده، …

زمانه، تنی تبدار دارد و جهان در حجم مخصوصی از تراکم شهوت و گناه می سوزد. زبانه های زباله های تمدن غربی، از لوله های اگزوز زمین، به هوا بلند می شود و عشق و ایمان مثل مرغی سربریده، پرپر می زند!... انسانیت معاصر، در لابلای چرخ دنده های صنعت و در میانه دیسکت های کامپیوترهای بی مخ! له و لورده شده است! معنای بشریت را در قاموس زندگانی خط زده اند. شرافت و اخلاق و دین، کلمات مهجوری در دفتر زندگان امروزین جوامع غرب است.

کوچه های غربی، همه بن بستند! و در این وانفسای حیات، جوان جامعه های دور از خدا، سرگشته ای بیش نیست، که حیثیت انسانی خود را در سنگلاخهای به اصطلاح تمدن، گم کرده است.

جوان غربی، امروزه بی پناه ترین است، تنها ترین است، گمشده ای دارد که نمی یابدش، در جست وجوی چیزی است که فراتر از ماده و مظاهر آن باشد. او می خواهد از آتش جنون بگریزد و به پناهگاهی بیاویزد که روح آواره اش را در خویش بپذیرد. و فطرت گمشده اش را پیدا کند و وجدان مغفولش را مدنظر آورد...

او در پی یافتن معنویت است و از هر چه مد و جلوه گری بیزار است، دلگیر است! و برای همین هم هست که از این در به آن در می رود!...

و تو، ای جوان مسلمان! در تو هنوز و تا همیشه، ریشه ای بالنده باقی است.

ریشه ای که وجود زمینی تو را به آسمان پیوند می زند. ریشه ای که در آب حیات معنا، گسترده است. ریشه ای که اگر خشکش نکنی، دامن دامن سرسبزی برایت به ارمغان می آورد و کیسه کیسه میوه های خوشبو نثارت می سازد.

جوان مسلمان! به هوش باش. جهانی که در آتش فساد می سوزد، می خواهد شعله بکشد و زبانه ای به سوی تو پرتاب کند و تو را نیز در آغوش کشد! گوشه دامانت را برچین، آتشفشان گناه را خاموش کن. آتش نشانی دیدگانت را از منبع لایزال غیبی، در شباهنگامان روشن بیداری، سرشار کن و اجازه نده که شبروان شب اندیش شب پرست غرب غدار، بر روح پاک تو جراحت وارد آورند!

هشدار! هشدار که غرب مکار، بی کار ننشسته است. این مار خطرناک، هر لحظه به رنگی درمی آ ید و گام به گام به سوی مغز تو می خزد، تا آن را به زنگار غفلت و تباهی بیالاید.

نیرنگ های استعماری، نقش در نقشند، هزار رنگند. و دشمن، گاه جلوه می کند چونان طاووسی که پرهایی رنگین، ولی هدفی ننگین دارد! گاه در قامت، خمیده به نظر می آید، اما خنجری بر کمر بسته دارد! گاه خوش می خرامد، اما سمی در آستین دارد. گاه می آید «آهسته»، ولی «پیوسته» پیکر اندیشه تو را می تراشد و نحیف می کند.

یک بار، ماسکی از ویدئو بر چهره دارد، دیگر بار سوار بر ماهواره می آید. یک روز لباس سنتی تو را از تنت بیرون می آورد، روزی دیگر گرد سفید لعنتی را بر قامت تو می پاشد. و دیگر گونه و دیگر گونه ها... می خواهد تو را از تو بگیرد، تو را از ما بگیرد!

به هوش باش جوان! از غرب مکاره بپرهیز! و گوهر «جوانی» را در صدف لیاقت و دانایی خویشتن بپرور! پیروز باشی دلاور!

جواد نعیمی