چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
مجله ویستا

حقوق بشر و عدالت


حقوق بشر و عدالت

عدالت والاترین ارزش انسانی و گوهری گرانبها در راه تحقق حقوق بشر است

عدالت‌ والاترین‌ ارزش‌ انسانی‌ و گوهری‌ گرانبها در راه‌ تحقق‌ حقوق بشر است‌. عنوان‌ عدالت‌ یکی‌ از خواسته‌ها و آرمانهای‌ حقوق بشر است‌. درباره‌ کرامت‌ انسان‌، احترام‌ به‌ شخصیت‌ او و اراده‌ انسان‌ و اینکه‌ هیچ‌ کس‌ بر دیگری‌ سلطه‌ای‌ ندارد، حکما، علما وپیامبران‌ الهی‌ از دیرباز داد سخن‌ داشته‌اند. اومانیست‌های‌ فعلی‌ می‌گویند آنچه‌ از حقوق بشر می‌دانند ناشی‌ از افکار مسیح‌ است‌.حتی‌ یکی‌ از نویسندگان‌ بزرگ‌ حقوق عمومی‌ فرانسه‌ «دوگی‌» می‌گوید: «مسیح‌ به‌ ما انسانیت‌ را آموخت‌ و شرافت‌ را به‌ ما یاد داد.»احکام‌ اسلامی‌ هم‌ از چنین‌ مواردی‌ سرشار است‌. انسان‌ به‌ عنوان‌ اشرف‌ مخلوقات‌ و کسی‌ که‌ خلیفه‌ خدا بر زمین‌ است‌ و از روح‌خدا بر او دمیده‌ شده‌ است‌، طبیعی‌ است‌ که‌ دارای‌ حقوقی‌ است‌ که‌ همیشه‌ باید محترم‌ باشد. راجع‌ به‌ «جان‌ انسان‌» نیز احکام‌زیادی‌ وجود دارد. این‌ نکته‌ را من‌ در قالب‌ تذکر به‌ قضاتی‌ که‌ با دست‌ گشاده‌ حکم‌ به‌ اعدام‌ می‌دهند، می‌گویم‌ که‌ بدانند چه‌مسؤولیت‌ سنگینی‌ دارند. اولین‌ چیزی‌ که‌ در معاد سؤال‌ می‌شود راجع‌ به‌ خون‌ انسان‌ها است‌، که‌ آیا خون‌ کسی‌ را هدر داده‌اند یا نه‌،بنابراین‌ قضات‌ باید بسیار با احتیاط‌ رفتار کنند.

مسأله‌ «کرامت‌ انسانی‌» از سه‌ قرن‌ پیش‌ یا کمی‌ قبل‌تر، شکل‌ دیگری‌ به‌ خود گرفت‌ و وارد زندگی‌ اجتماعی‌ انسان‌ شد و به‌ عنوان‌ابزاری‌ برای‌ حمایت‌ از حقوق انسان‌ها در مقابل‌ قدرت‌ دولت‌ها و کسانی‌ که‌ بر آنها سلطه‌ پیدا کرده‌ بودند، به‌ کار رفت‌. دلیلش‌ هم‌این‌ بود که‌ در قرارداد اجتماعی‌، «روسو» چنین‌ ابزار عقیده‌ کرده‌ بود که‌ اگر یک‌ دولت‌ ملی‌ سرکار باشد، چون‌ اراده‌ آن‌، اراده‌ خوداشخاص‌ است‌، احتمال‌ هیچگونه‌ ظلمی‌ نمی‌رود. بنابراین‌ ملت‌ می‌تواند تمام‌ حقوق را به‌ دولت‌ واگذار کند و در پناه‌ امنیتی‌ که‌دولت‌ به‌ وجود می‌آورد، زندگی‌ کند.

این‌ نظریه‌، در آن‌ روز، گیرایی‌ زیادی‌ داشت‌ ولی‌ بعدها مورد سوء استفاده‌ زیادی‌ قرار گرفت‌. تجربه‌ تاریخی‌ در این‌ چند قرن‌، نشان‌داده‌ است‌ که‌ به‌ هیچ‌ دولتی‌ اعم‌ از دولت‌ پادشاه‌ مستبد یا سوسیالیست‌ و حتی‌ دموکراتیک‌، نمی‌توان‌ آنقدر اطمینان‌ کرد که‌ حقوق ملت‌ را کامل‌ در اختیار آن‌ گذاشت‌ که‌ هرگونه‌ می‌خواهد تصمیم‌ بگیرد. وضعیت‌ دولت‌ مستبد که‌ مشخص‌ است‌، وقتی‌ در یک‌ فردتکاثر قدرت‌ پیش‌ آمد و او هیچ‌ مانعی‌ و رادعی‌ برای‌ اراده‌ خودش‌ ندید، طبیعتاً به‌ فساد کشیده‌ می‌شود؛ اما این‌ عیب‌ در دول‌دموکراتیک‌ نیز از بین‌ نمی‌رود. هر دولتی‌ منافعی‌ دارد که‌ ممکن‌ است‌ با منافع‌ ملت‌ها در تعارض‌ باشد. کمتر دولتی‌ حقوق ملی‌ را بربقای‌ خودش‌ ترجیح‌ می‌دهد. این‌ وضعیت‌ در دموکرات‌ترین‌ دولت‌ها، یعنی‌ حکومت‌ اکثریت‌ بر اقلیت‌ هم‌ وجود دارد. انتخاب‌نمایندگان‌ مجلس‌ را تصور کنید، نماینده‌ای‌ به‌ اکثریت‌ رای‌ یک‌ نفر انتخاب‌ می‌شود و بعد قانونی‌ که‌ در مجلس‌ مطرح‌ می‌شود، بااکثریت‌ یک‌ نفر طرح‌ را تصویب‌ می‌کند که‌ با حقوق دیگران‌ منافات‌ دارد. بنابراین‌، آنچه‌ در مجالس‌ مقننه‌ منجر به‌ تصویب‌ قانون‌ می‌شود نظر قدرت‌ حاکم‌ است‌ و یا طبقه‌ حاکمی‌ است‌ که‌ انتخاب‌ شده‌اند و برای‌ اینکه‌ چیرگی‌ اکثریت‌ را بر اقلیت‌ تخفیف‌ داد بایدچاره‌ای‌ اندیشید.

از این‌ دردناک‌تر، وضع‌ حکومت‌هایی‌ است‌ که‌ به‌ ظاهر دموکراسی‌ آراسته‌اند ولی‌ در باطن‌، دیکتاتوری‌ هستند. در بسیاری‌ ازکشورها، رؤسای‌ جمهور برای‌ تمام‌ مدت‌ عمر انتخاب‌ می‌شوند. این‌ عیوب‌، باعث‌ شد اندیشمندان‌ کشورها به‌ فکر سرپناه‌ بیفتند تادر پناه‌ آن‌ از تجاوز قدرت‌ مصون‌ شوند. عده‌ای‌ آن‌ را در «حقوق فطری‌» جست‌ و جو کردند. آنها می‌گفتند یک‌ دسته‌ از حقوق، برتر ازقدرت‌ دولت‌ها و اراده‌ اکثریت‌ هستند. آنها، حقوق عالی‌ هستند که‌ دولت‌ها باید کشفشان‌ کنند و در قوانین‌ خود بیاورند و دولتها اگربه‌ آن‌ تجاوز کردند، غاصب‌ محسوب‌ می‌شوند. علمای‌ این‌ دسته‌، معیار تشخیص‌ حقوق عالی‌ را عقل‌ انسان‌ قراردادند.

«ارسطو» یکی‌ از پیشگامان‌ حقوق فطری‌ انسان‌ است‌ که‌ حس‌ و تجربه‌ را هم‌ علاوه‌ بر عقل‌ دخالت‌ می‌دهد. او می‌گوید: «به‌ تجربه‌ درمی‌یابیم‌ نظمی‌ بر جهان‌ حکم‌ فرما است‌ و هدفی‌ آن‌ را هدایت‌ می‌کند. ما هم‌ ذره‌ ناچیزی‌ از این‌ نظم‌ هستیم‌.» بنابراین‌ تا وقتی‌ قواعد مابا این‌ نظم‌ سازگار باشد، مثبت‌ و عادلانه‌ است‌ ولی‌ اگر قواعد نظم‌ را نقض‌ کند، دیگر قاعده‌ نیست‌، دولت‌ حق‌ ندارد چنین‌ قوانین‌ناقصی‌ را وضع‌ کند. در غیر این‌ صورت‌ دولت‌ غاصب‌ است‌؛ چون‌ حدود اختیار دولت‌ مقید به‌ این‌ است‌ که‌ حقوق بشر و حقوق فطری‌ را رعایت‌ کند و وقت‌ از این‌ حد تجاوز کرد، غاصب‌ می‌شود و ملت‌ حق‌ دارد آن‌ دولت‌ را سرنگون‌ کند.

اما جمع‌ دیگری‌، تحت‌ عنوان‌ «حقوق اجتماعی‌» یک‌ خاکریز برای‌ دفاع‌ از حقوق انسان‌ها در مقابل‌ دولتها ایجاد کردند. بسیاری‌ ازجامعه‌ شناسان‌ گفته‌اند قواعد حقوق خود به‌ خود از دل‌ اجتماع‌ تراوش‌ می‌کند و زندگی‌ اجتماعی‌، قاعده‌ ایجاد می‌کند. پس‌ هرقاعده‌ای‌ که‌ جامعه‌ خود به‌ خود ساخت‌، حقوقی‌ است‌. بنابراین‌ دولت‌ حق‌ ندارد به‌ چنین‌ حقوقی‌ تجاوز کند.

عده‌ای‌ هم‌، از مذاهب‌ استفاده‌ کرده‌اند. آنها بر این‌ عقیده‌ هستند که‌ دولت‌ ما، دولت‌ مذهبی‌ و محدود به‌ اراده‌ خداوند است‌.همانطور که‌ در امور تکوینی‌ این‌ رابطه‌ برقرار است‌ در امور تشریعی‌ هم‌ برقرار است‌؛ یعنی‌ از چیزی‌ که‌ حکم‌ خداست‌ و در مذاهب‌مختلف‌ آمده‌، نباید تجاوز کرد. در قانون‌ اساسی‌ ما نیز از این‌ طریق‌ پیروی‌ شده‌ است‌.

حقوق فطری‌ دوام‌ زیادی‌ نیاورد و با ایرادات‌ زیادی‌ مواجه‌ شد نقادان‌ حقوق، مشاهده‌ و تجربه‌ را میدان‌ عمل‌ خود قراردادند وگفتند اگر به‌ حقوق کشورهای‌ مختلف‌ مراجعه‌ کنیم‌ جز تکثر و اختلاف‌ نمی‌بنیم‌، در حالی‌ که‌ فطرت‌ انسان‌ها در همه‌ جا یکی‌ است‌.منشاء قواعدی‌ که‌ در کشورهای‌ مختلف‌ وضع‌ می‌شود به‌ اراده‌ آنها وضع‌ شده‌ است‌ و در واقع‌ منشاء آن‌، عقل‌ انسان‌ها است‌ واراده‌شان‌ و نه‌ فطرت‌ آنها، اینگونه‌ بود که‌ کم‌ کم‌ از این‌ نظریه‌ دست‌ کشیدند و به‌ حداقل‌ حقوق فطری‌ که‌ «عدالت‌» بود رسیدند.دسته‌ای‌ هم‌ که‌ سرپناهی‌ از مذاهب‌ و حقوق اجتماعی‌ پیدا کرده‌ بودند نیز، نتوانستند این‌ دو نظریه‌ را جهانی‌ کنند چون‌ هر دو، جنبه‌محلی‌ داشتند هر جامعه‌ای‌ سلسله‌ قواعد خاصی‌ دارد که‌ آنها را وضع‌ می‌کند. هر گروهی‌ هم‌ اعتقاداتی‌ دارند که‌ برایشان‌ از درجه‌اهمیت‌ بالایی‌ برخوردار است‌. بنابراین‌ هر سه‌ این‌ نظریه‌ جنبه‌ محلی‌ پیدا کرد.

در مقابل‌ اینها، جمعی‌ به‌ دنبال‌ برگزیدن‌ بهترین‌ قواعد که‌ با حقوق بشر سازگاری‌ داشته‌ باشد، رفتند و آن‌ را به‌ عنوان‌ حقوق بشراعلام‌ کردند. این‌ قواعد جنبه‌ جهانی‌ پیدا کرد؛ چون‌ مستقل‌ از هر نوع‌ مذهب‌، نژاد، فرهنگ‌ و زبان‌ مختلف‌ بود. در اعلامیه‌ جهانی‌حقوق بشر، جهانی‌ شدن‌ آن‌ تثبیت‌ شد و کشورهایی‌ که‌ به‌ آن‌ پیوستند، موظف‌ به‌ طرفداری‌ از قواعد آن‌ شدند. به‌ عنوان‌ نمونه‌،اصلی‌ در قانون‌ اساسی‌ جمهوری‌ فرانسه‌ وجود دارد مبنی‌ بر اینکه‌ پیمان‌های‌ بین‌ المللی‌ را بر قوانین‌ داخلی‌ ارجحیت‌ می‌دهد. این‌اصل‌ می‌گوید وقتی‌ دولتی‌ متعهد شد قوانینی‌ را بپذیرد، حق‌ ندارد در داخل‌، مقرراتی‌ را وضع‌ کند که‌ با آن‌ قاعده‌ در تضاد باشد.

در اینجا در برابر جهانی‌ شدن‌ حقوق بشر، دو اشکال‌ عمده‌ وجود دارد. اول‌ عادات‌ و رسوم‌ محلی‌ است‌ که‌ در خود اعلامیه‌،حاشیه‌ای‌ برآن‌ در نظر گرفتند تا قدری‌ بتوانند حقوق بشر را با آداب‌ و رسوم‌ اجتماعی‌ هماهنگ‌ کنند. مانع‌ دوم‌ که‌ مهم‌تر است‌، تکیه‌بر حاکمیت‌ دولت‌ها است‌. این‌ مانع‌ شدید بود و هنوز هم‌ باقی‌ است‌. هر دولتی‌ می‌گوید من‌ حاکم‌ هستم‌ و قوانینی‌ دارم‌ و کسی‌ حق‌ندارد بگوید چرا چنین‌ قانونی‌ را وضع‌ کرده‌ام‌، ولی‌ باید پذیرفت‌ دیوارهای‌ این‌ مرز هم‌ در حال‌ فرو ریختن‌ است‌. وجدان‌ عمومی‌جهان‌، به‌ قدری‌ حساس‌ است‌ که‌ هر جا حقوق نقض‌ شود و به‌ حقوق بشر تجاوز شود، این‌ وجدان‌ آزرده‌ می‌شود و واکنش‌ نشان‌می‌دهد. این‌ واکنش‌ عبارت‌ است‌ از محدودیت‌ها و محرومیت‌ها و احتمالاً می‌تواند مادی‌ هم‌ باشد و بیشتر جنبه‌ اخلاقی‌ دارد.

قواعد حقوق بشر حاوی‌ یک‌ سلسله‌ احکام‌ مثل‌ آزادی‌ بیان‌، منع‌ شکنجه‌ و اصل‌ برائت‌ و... است‌. ولی‌ همه‌ این‌ قواعد مبتنی‌ بر سه‌قاعده‌ و ارزش‌ اصلی‌ است‌ که‌ عبارتند از: آزادی‌، برابری‌، عدالت‌. در اینجا توضیح‌ مختصری‌ درباره‌ هر کدام‌ از این‌ ارزش‌ها می‌دهم‌ وآنگاه‌ هر سه‌ را با هم‌ مقایسه‌ می‌کنم‌.

در توصیف‌ آزادی‌ اینکه‌ جزو آرمان‌های‌ اصلی‌ بشر است‌، تردیدی‌ وجود ندارد.«کانت‌» حکیم‌ چیره‌ دست‌ آلمانی‌، در نقدی‌ از عقل‌بشر، احکام‌ آن‌ را به‌ دو دسته‌ تقسیم‌ می‌کند: احکام‌ عقل‌ نظری‌ و احکام‌ عقل‌ عملی‌.

احکام‌ عقل‌ نظری‌، احکامی‌ است‌ که‌ در نتیجه‌ استدلال‌، تمثیل‌، استقراء، تجزیه‌ و تحلیل‌ عقل‌ از رویدادهای‌ خارجی‌ به‌ دست‌می‌آید. اما احکام‌ عقل‌ عملی‌، آن‌ چیزی‌ است‌ که‌ وجدان‌ آدمی‌ به‌ آن‌ دستور می‌دهد. کانت‌ معتقد است‌ احکام‌ عقل‌ عملی‌ بر احکام‌عقل‌ نظری‌ چیده‌ است‌، چون‌ به‌ طور مستقیم‌ از وجدان‌ انسان‌ سرچشمه‌ می‌گیرد. حکمای‌ ما نیز در مورد ارتباط‌ قرآن‌ با سایر احکام‌مذهبی‌ از همین‌ استدلال‌ بهره‌ جسته‌اند. آنها، بر این‌ نظرند که‌ چون‌ احکام‌ قرآن‌ به‌ طور مستقیم‌ بر نهاد پیامبر نازل‌ شده‌، ناب‌ و زلال‌است‌ و هیچ‌ گونه‌ عقل‌ بشری‌ در آن‌ دخالت‌ ندارد، ولی‌ بقیه‌ احکام‌ مذهبی‌ که‌ در اخبار دیده‌ می‌شود ولو اینکه‌ در سند آن‌ هیچ‌ شکی‌نباشد با عقل‌ و استدلال‌ بشر مخلوط‌ است‌. بنابراین‌ اگر برفرض‌، اختلاف‌ نادری‌ بین‌ قرآن‌ و احکام‌ مذهبی‌ به‌ وجود آمد، قرآن‌ترجیح‌ دارد.

کانت‌ برای‌ اینکه‌ مسأله‌ را مبهم‌ نگذارد و سازمانی‌ به‌ فکرش‌ بدهد، می‌گوید اولین‌ حکم‌ عملی‌ از عقل‌ عملی‌، آزادی‌ است‌؛ یعنی‌جوهر حیات‌ هستی‌ آزادی‌ است‌. تمام‌ ارزش‌های‌ دیگر منشعب‌ از این‌ حکم‌ عقل‌ عملی‌ اولیه‌ هستند و والاترین‌ ارزش‌ها آزادی‌است‌. حکمای‌ دیگری‌ همچون‌ «هگل‌» هم‌ از طرفداران‌ این‌ نظریه‌اند. هگل‌ آرمان‌ طبیعت‌ و هستی‌ را در حرکت‌ می‌بیند و هدفش‌ راجایی‌ قرار می‌دهد که‌ انسان‌ به‌ آزادی‌ برسد. اما در مورد برابری‌، بسیاری‌ از حکما برای‌ اینکه‌ به‌ آزادی‌ برسند، برابری‌ را فدا کردند.مثلاً «روسو» می‌گوید انسان‌ها باید همه‌ آزادی‌ هایشان‌ را به‌ دولت‌ واگذر کنند تا در پناه‌ دولت‌ به‌ برابری‌ برسند.

درباره‌ ارزش‌ سوم‌، که‌ عدالت‌ باشد زیاد بحثی‌ نیست‌ همه‌ پذیرفته‌اند که‌ آرمان‌ اصلی‌ انسان‌ رسیدن‌ به‌ عدالت‌ است‌. حتی‌ خیلی‌هامعتقدند آزادی‌ هدف‌ نیست‌، بلکه‌ وسیله‌ای‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ عدالت‌ است‌. کانت‌ با اینکه‌ آزادی‌ را حکم‌ اولیه‌ عقل‌ عملی‌ می‌داند،می‌گوید:«اگر عدالتی‌ نباشد، زندگی‌ کردن‌ به‌ زحمتش‌ نمی‌ارزد».

«ویلی‌»، از علمای‌ جدیدتر و سردبیر مجله‌ معتبر «فلسفه‌ حقوق فرانسه‌»، می‌گوید: هنر حقوق و دادگستری‌ هنر توزیع‌ است‌. هرقاضی‌، هنگامی‌ که‌ قضاوت‌ می‌کند به‌ بخشی‌ از تعهدات‌ و اموالی‌ که‌ باید عادلانه‌ بین‌ اصحاب‌ دعوا تقسیم‌ شود، حکم‌ می‌دهد.

حال‌ می‌رسیم‌ به‌ مقایسه‌ آزادی‌، برابری‌ و عدالت‌. این‌ مقایسه‌ سخت‌ است‌. ترجیح‌ هر کدام‌ از آنها به‌ دیگری‌، مانند ترجیح‌ مولانا،سعدی‌ و حافظ‌ است‌ بر دیگری‌. هر کدام‌ از جهتی‌ برای‌ زندگی‌ بشر لازم‌ است‌. با این‌ حال‌، اگر مجبور به‌ این‌ تقسیم‌بندی‌ باشیم‌، به‌نظرم‌ والاترین‌ ارزش‌ها عدالت‌ است‌. آزادی‌ قید و مرزهایی‌ دارد. هیچ‌ کس‌ بی‌ بند و باری‌ و آزادی‌ مطلق‌ را نمی‌پذیرد. حتی‌ کانت‌می‌گوید حقوق شرایطی‌ دارد که‌ در آن‌، آزادی‌ هر کس‌ باید محدود به‌ آزادی‌ دیگران‌ باشد. گروه‌ هایی‌ هم‌ که‌ به‌ آزادی‌ افراطی‌ روی‌آورده‌اند، از نظر اخلاقی‌ چنان‌ واکنشی‌ را در جهان‌ ایجاد کرده‌اند که‌ مورد پذیرش‌ هیچ‌ کس‌ نیست‌. برابری‌ هم‌ همین‌ وضع‌ را دارد؛برابری‌ بیش‌ از حد، ممکن‌ است‌ به‌ جاهای‌ بدی‌ کشیده‌ شود. اوایل‌ انقلاب‌ می‌گفتند جراحی‌ به‌ پیشخدمتش‌ گفته‌ بود زمین‌ رابشوید، پیشخدمت‌ جواب‌ می‌دهد خودت‌ باید بشویی‌، چون‌ ما با هم‌ برابریم‌، جراح‌ هم‌ می‌گوید قبول‌، من‌ زمین‌ را تمیز می‌کنم‌، توهم‌ چاقو را بگیر و برو به‌ اتاق عمل‌. برابری‌ مطلق‌ به‌ عدم‌ عدالت‌ می‌رسد، اما هر چه‌ عدالت‌ قوی‌تر و شدیدتر باشد، مطلوب‌تراست‌. عدالت‌ هیچ‌ قیدی‌ ندارد، حتی‌ بسیاری‌ از حکما از آن‌ به‌ انصاف‌ رسیده‌اند که‌ درجه‌ رقیق‌تر و لطیف‌تر عدالت‌ است‌. عدالت‌اقتضا می‌کند هر مدیونی‌، دینش‌ را به‌ طلبکار بپردازد، ولی‌ انصاف‌ اقتضا می‌کند اگر خواهر درمانده‌ای‌ به‌ برادر توانگرش‌ مدیون‌ بود،به‌ او مهلت‌ داده‌ شود و قاضی‌ فوراً اظهار نظر نکند. علاوه‌ بر این‌، عدالت‌، حاکم‌ بر آزادی‌ و برابری‌ است‌. آزادی‌ که‌ به‌ عدالت‌ منتهی‌نشود اصلاً آزادی‌ نیست‌. «پوپر» می‌گوید: «جان‌ استوارت‌ میل‌ چنان‌ از آزادی‌ صحبت‌ می‌کند، انگار که‌ آزادی‌ هدف‌ است‌ در صورتی‌که‌ آزادی‌ وسیله‌ است‌.»

ولی‌ عدالت‌، یک‌ اشکال‌ اساسی‌ دارد. بحث‌های‌ مختلفی‌ درباره‌ آن‌ شده‌ است‌، مانند عدالت‌ اجتماعی‌، اقتصادی‌، خانوادگی‌،قضائی‌ و... که‌ در دهه‌ اخیر بیشتر به‌ انواع‌ آن‌ پرداخته‌ام‌ و تحقیق‌ کرده‌ام‌. مختصر می‌گویم‌ یک‌ اشکال‌ و ابهام‌ در عدالت‌ است‌ و آنهم‌اینکه‌، اصلاً عدالت‌ چیست‌؟ البته‌ در همه‌ امور معنوی‌ چنین‌ پرسشی‌ مطرح‌ می‌شود، مثلاً زیبایی‌ چیست‌؟ یعنی‌ در تعریف‌ این‌ اموردچار اشکال‌ می‌شویم‌ که‌ این‌ هم‌ یک‌ اشکال‌ عمومی‌ است‌. جواب‌ نغزی‌ که‌ به‌ این‌ پرسش‌ می‌توان‌ داد، این‌ است‌ که‌ مگر معنی‌ قانون‌روشن‌ است‌؟ این‌ همه‌ اختلافات‌ در دیوان‌ کشورها، چه‌ در ایران‌ و چه‌ در سایر کشورها، مگر از یک‌ متن‌ روشن‌ برنخواسته‌ است‌؟مگر قرآن‌ برای‌ تمام‌ مسلمین‌ نبوده‌ است‌، پس‌ این‌ همه‌ اختلافات‌ از کجاست‌؟ ذات‌ استنباط‌ و تفسیر، اقتضای‌ این‌ اختلافات‌ را دارد.نکته‌ در اینجاست‌ که‌ ذات‌ تفسیر، اقتضای‌ این‌ اختلافات‌ را دارد. نکته‌ در اینجاست‌ که‌ ذات‌ تفسیر، ایجاد اختلاف‌ می‌کند. هر کسی‌براساس‌ عقل‌ و برداشت‌ خودش‌، می‌تواند یک‌ استنباط‌ جدید داشته‌ باشد. این‌ نیست‌ که‌ فقط‌ یک‌ نظر درست‌ باشد و بقیه‌ غلط‌.بسیاری‌ از کسانی‌ که‌ به‌ خاطر نظرشان‌، متهم‌ به‌ فساد عقیده‌ شده‌ و محکوم‌ شدند، امروز از معلمان‌ اخلاق بشرند.

مسیح‌ به‌ دلیل‌ فساد عقیده‌، مصلوب‌ شد. سقراط‌ هم‌ به‌ همین‌ دلیل‌ محکوم‌ شد. بنابراین‌ نباید بگوییم‌ آنچه‌ نظر ماست‌، درست‌ وهرچه‌ بقیه‌ می‌گویند، سراسر غلط‌ است‌.

عدالت‌ به‌ قدری‌ مهم‌ است‌ که‌ برخی‌ که‌ ظلم‌ می‌کنند، می‌خواهند سرپوشی‌ از عدالت‌ بر آن‌ بگذارند، معروف‌ است‌ امیر تیمور دریکی‌ از شهرهای‌ مسلمین‌ چشم‌ همه‌ مردم‌ را درآورد و چون‌ از این‌ واقعه‌ متاسف‌ شد به‌ یکی‌ از شهرهای‌ کفار نیز حمله‌ برد و چشم‌آنان‌ را نیز از حدقه‌ در آورد تا عدالت‌ را برقرار سازد.

تعاریف‌ مختلفی‌ از عدالت‌ شده‌ است‌ که‌ ما را به‌ مفهوم‌ آن‌ نزدیک‌تر می‌کند. افلاطون‌ می‌گوید «عدالت‌ عبارت‌ است‌ از وضع‌ شی‌ءدر مأخوذ علیه‌»؛ یعنی‌ هر چیزی‌ سر جای‌ خودش‌ باشد. از لحاظ‌ اجتماعی‌، تنها کسانی‌ می‌توانند به‌ عدالت‌ برسند که‌ در دامن‌فلسفه‌ بزرگ‌ شده‌ باشند؛ یعنی‌ عقلای‌ قوم‌ که‌ بایستی‌ حکومت‌ را به‌ آنان‌ واگذار نمود. همچنین‌ در انسان‌ نیز قوای‌ مختلفی‌ وجوددارد، وقتی‌ در وجود انسان‌ عدالت‌ برقرار می‌شود که‌ همه‌ قوا در سیطره‌ عقل‌ باشد. این‌ نظریه‌ در فرهنگ‌ اسلامی‌ هم‌ وارد شده‌ وخیلی‌ها همچون‌ مولوی‌ از آن‌ تقلید کرده‌اند.

مولوی‌ می‌فرماید:

● عقل‌ چه‌ بود وضع‌ آن‌ در موضعش‌ ظلم‌ چه‌ بود وضع‌ آن‌ در ناموضعش‌

ارسطو، عدالت‌ را به‌ دو دسته‌ عام‌ و خاص‌ تقسیم‌ کرده‌ است‌. عدالت‌ عام‌، همه‌ فضیلتها را در بر می‌گیرد. عدالت‌ خاص‌ یعنی‌ اینکه‌حق‌ هر کسی‌ را بدهند. این‌ مفهوم‌ نیز در فرهنگ‌ اسلامی‌ وارد شده‌ است‌. خصوصیت‌ نظریه‌ ارسطو این‌ است‌ که‌ زاویه‌ تشخیص‌ را برمبنای‌ تجربه‌ قرارداده‌ است‌. در «تفسیر المیزان‌» مخلوطی‌ از تعریف‌ افلاطون‌ و ارسطو برای‌ عدالت‌ آورده‌ شده‌ است‌ و یا شیخ‌طوسی‌ در «مبسوط‌» تعریف‌ ارسطو را ملاک‌ قرار داده‌ است‌.

هگل‌ عدالت‌ را اینگونه‌ تعریف‌ می‌کند: «آن‌ چیزی‌ که‌ دولت‌ می‌گوید، عدالت‌ است‌». فقدان‌ و فساد این‌ نظر، مورد توجه‌ بسیاری‌ ازحکمای‌ بعد از او قرار گرفته‌ است‌، اما برتراند راسل‌، هیوم‌ و ویلی‌، اکثریت‌ را ملاک‌ قرارداده‌اند و گفته‌اند عدالت‌ چیزی‌ است‌ که‌وجدان‌ عمومی‌ و یا اکثریت‌ قاطع‌ مردم‌ آن‌ را عدالت‌ بداند. راسل‌ می‌گوید عدالت‌ امری‌ است‌ که‌ اگر اجرا شود، کمترین‌ نارضایتی‌ به‌وجود می‌آورد، به‌ همین‌ نظر، بازهم‌ انتقاداتی‌ وارد است‌. چنانچه‌ ویلی‌ در مجله‌ فلسفه‌ حقوق می‌گوید هنر تشخیص‌ عدالت‌ مثل‌سایر هنرهاست‌. یعنی‌ فقط‌ هنرمندها می‌توانند صحت‌ آن‌ را تشخیص‌ دهند و عامه‌، این‌ قدرت‌ تشخیص‌ را ندارند و این‌ واقعیت‌است‌. تنها قضات‌ هستند که‌ برای‌ تشخیص‌ عدالت‌ شایستگی‌ دارند.

بنابراین‌ نتیجه‌ای‌ که‌ می‌خواهم‌ بگیرم‌، آن‌ است‌ که‌ عدالت‌، مفهومی‌ اخلاقی‌ است‌. تمام‌ عوامی‌ که‌ در ایجاد اخلاق اجتماعی‌ یک‌ملت‌ مؤثر هستند، در به‌ وجود آمدن‌ عدالت‌ هم‌ تأثیر دارند. اعتقادات‌، نیازها، عوامل‌ اقتصادی‌، اجتماعی‌، تاریخی‌ و جغرافیایی‌،همه‌ در شکل‌ گرفتن‌ یک‌ امر عمومی‌ که‌ اخلاق عمومی‌ را می‌سازد موثر هستند و بنابراین‌ همگی‌ در عدالت‌ هم‌ موثر می‌باشند.

با این‌ سخنان‌ بحث‌ را اینگونه‌ خاتمه‌ می‌دهم‌ که‌ همه‌ این‌ نظرها جای‌ خدشه‌ دارند، ولی‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ یک‌ گوهر گرانبها، اگر دچارخدشه‌ شویم‌، مشکلی‌ نخواهد بود.

نویسنده: دکتر امیر ناصر کاتوزیان‌