شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

دم معنوی رقص آفرینش


دم معنوی رقص آفرینش

دگرآفرینی از فیلم باراکا برکت

"باراکا" به‌ معنی‌ "برکت"، نوعی‌ جهان‌شناسی‌ و معنی‌شناسی‌ در هستی‌ است‌. برخی از اهالی‌هندوستان‌ در جهان‌بینی‌ دینی‌ و هستی‌شناسی‌ خود، به‌ چیزی‌ که‌ "برکت‌" می‌نامند، اعتقاد دارند. در ملانزی‌ به‌ آن‌ "مانا" می‌گویند. سرخپوستان‌ ایروکوا و همچنین‌ساکنان‌ شمالی‌ قاره‌ آمریکا، آن‌ را تحت‌ عنوان‌ "اورندا" می‌شناسند. هورون‌ها، "اکی" و پیگمه‌ها، "مگبه‌" می‌نامند. استرالیایی‌ها، آن‌ را "آرونگ‌-کیل‌تا"، الگون‌کوئین‌ها، "مانیتو" و سیوها، آن‌ را "واکاندا" خطاب‌ می‌کنند و دراویش با لفظ "هو" و عرفا آن‌ را به معنای "او" می‌شناسند. برکت‌، مانا، واکاندا، او و ... به‌ جوهری‌ در هستی‌ اشاره‌ دارند که‌ در همه‌ جاست‌ وهیچ‌ چیز و هیچ‌ کجای‌ خالی‌ از آن‌ نیست‌. تنها در پاره‌ای‌ از موجودات‌، بیش‌ از بقیه ‌وجود دارد. برکت‌ همان‌ اقیانوسی‌ از انرژی‌ نهفته‌ در هستی‌ است‌ که‌ به‌ آن‌ روح‌می‌بخشد. آن‌ هستی‌ ابتدایی‌ که‌ همه‌ چیز از او پدید آمده‌ و از او نشأت‌ می‌گیرد و به‌پاره‌ای‌ ماده‌، حیات‌ می‌بخشد، برکت‌ است‌. وجه‌ روحانی‌ و معنوی‌ هستی‌ که‌ درکالبد ماده‌ طنین‌انداز است‌. باراکا، جستجویی‌ است‌ برای‌ رجعت‌ به‌ آن‌ هستی ‌ابتدایی‌ و اصالت‌ بخشیدن‌ به‌ آن‌ خود گمشده‌ درون‌ هر انسان‌. آن‌ که‌ در هر دینی‌ وآئینی‌ با نمودی‌ و صورتی‌ خود را می‌نمایاند. اما از ذاتی‌ مشترک‌ برخوردارست‌. باراکا سرود آفرینش‌ را زمزمه‌ می‌کند و داستان‌ پیدایش‌ را معنا می‌بخشد.

نخستین‌ ادراک‌ از زمین‌، آسمان‌ و دنیای‌ پیرامون‌، از جهانی‌ حکایت‌ دارد که‌ نگاه‌ ناظر بر آن‌، همه‌ جای‌ را یخ‌ زده‌می‌یابد! نگاه‌ یکی‌ از اجداد بشر به‌ زمین‌ و آسمان‌، نیاز به‌ یافتن‌ معنایی‌ در هستی‌ را متجلی‌ می‌سازد. انگار برماده‌ هستی‌، روحی‌ حاکم‌ است‌!؟ معنایی‌ که‌ در جای‌ جای‌ هستی‌ هست‌، ولی‌ از دیدگان‌ ما به‌ دور مانده‌ است‌، به‌ مانند همان‌ خورشیدی‌ که‌ در کسوف‌ از دیدگان‌ پنهان‌ می‌ماند، اما بارقه‌های‌ آن‌ را از پشت‌ کسوف‌ می‌توان‌ به‌تماشا نشست‌!؟ آن‌ نخستین‌ تصاویری‌ در "باراکا"ست‌ که‌ جلوه‌افشانی‌ می‌کند.

پس‌ جستجوی‌ انسان‌ به‌ دیانت‌ می‌نشیند و کوشش‌ انسان‌ در یافتن‌ مأمنی‌ که‌ چنان‌ آشکار پنهانی‌ را به‌ خود بدمد، به‌ پیدایش‌ معابدی‌ منجر می‌شود که‌ برای‌ نزدیکی‌ استعاری‌ انسان‌ به‌ مکانهایی‌ شکل‌ می‌گیرد که‌ چنان ‌جستجویی‌ را به‌ وصال‌ برسانند. در باراکا نگاهی‌ را می‌بینیم‌ که‌ بر دیواره‌های‌ معبدی‌ نقش‌ بسته‌ است‌، تا کنایه‌ای‌ بر آن‌ جستجو در عبادتگاهها باشد. معابد، مرجع‌ و نقطه‌ پایان‌ آن‌ وصال‌ نیستند (برخلاف‌ پندار بسیاری‌از ایمان‌ آورندگان‌)، بلکه‌ تنها بهانه‌ای‌ برای‌ آغاز آن‌ راه‌اند!؟ آنگاه‌ آنچه‌ در همه‌ جای‌ دیدگان‌ در جستجویش‌بود، وجود انسان‌ درصدد حسش‌ برمی‌آید، همان‌ گونه‌ که‌ عابدی‌، اشیاء مقدس‌ را لمس‌ می‌کند.

گام‌ بعدی‌ برای‌ آن‌ وصال‌، شکستن‌ سکوت‌ و به‌ معنا کشیدن‌ آن‌ چیزی‌ است‌ که‌ احساس‌ بدان‌ نزدیک‌ می‌شود،ولی‌ قادر به‌ بیانش‌ نیست‌! پس‌ کتب‌ مقدس‌ پدید می‌آیند تا چنان‌ "تماس‌ در سکوتی" را به‌ "تماس‌ با معنا" تبدیل‌کنند!؟ آنگاه‌ باراکا خوانده‌ می‌شود و تکرارش‌ به‌ "ذکر" بدل‌ می‌گردد. کوششی‌ که‌ هر رهرویی‌ آغاز می‌کند، ولی‌کیست‌ که‌ به‌ پایان‌ برد؟! اما هنوز آنچه‌ گفته‌ می‌شود، تنها به‌ زبان‌ کشیده‌ شده‌ است‌ و با درون‌ عجین‌ نگردیده‌است‌. پس‌ انسان‌ باید آتشی‌ بیافروزد که‌ از درون‌ برخیزد، همچون‌ آتشی‌ که‌ در باراکا افروخته‌ می‌گردد و از شمع‌وجود انسان‌ زبانه‌ کشد تا او را فراگیرد. اما بارقه‌های‌ آن‌ آتش‌، خواهد سوزاند، پس‌ آب‌ حیاتی‌ ضروری‌ است‌، تاآن‌ سوختن‌ را به‌ نیستی‌ نکشد، بل‌ حیات‌ بخشد. آنگاه نیروهای‌ متضادند که‌ زندگی‌ را می‌آفرینند، همچون‌ همان‌نماهای‌ دوگانه‌ آب‌ و آتش‌ در باراکا.

آنگاه‌ موج‌ زندگی‌، انسان‌ را فرا می‌گیرد، به‌ مانند مناسک‌ مواجی‌ که‌ با نمایش‌ و اذکار ریتمیک‌ در باراکا شکل ‌می‌گیرد، که‌ در هر مرحله‌، نیمی‌ خاموش‌ و نیمی‌ دیگر بیدار می‌شود! تا به‌ آتشفشانی‌ در درون‌ انسان‌ بدل ‌می‌گردد و از آنجا نگاه‌ معطوف‌ به‌ آسمان‌ شود، و آنگاه‌ تأملی‌ در ابرها، ستارگان‌، گیاهان‌، جانوران‌، شب‌ و روز وتمامی‌ پدیده‌های‌ هستی‌ و وجد و تغییری‌ مداوم‌ که‌ حیاتشان‌ را معنا می‌بخشد. حیاتی‌ به‌ مانند همان‌ روزنه‌صخره‌ای‌ که‌ امواج‌ را به‌ بیرون‌ می‌دمد و استعاره‌ای‌ از تنفس‌ و حیات‌ جهان‌ را به‌ تصویر می‌کشد. پس‌ نوامیس‌طبیعت‌ اولین‌ نیروهایی‌ هستند که‌ آن‌ دم‌ و بازدم‌ را منعکس‌ می‌سازند و نگاه‌ معطوف‌ به‌ آنها، ادیان‌ نخستین‌ را پدید می‌آورد. اما آن‌ تنها جلوه‌ای‌ از رقص‌ آفرینش‌ برکت‌ است‌!؟ او همچون‌ آن‌ الوان‌ نهفته‌ در رنگین‌کمان‌ باراکا، هزاران‌ راز نهفته‌ در خود را آبستن‌ است‌. نگاه‌ انسان‌ با عطف‌ به‌ هر سوی‌ می‌بیند زندگی‌ در همه‌ جا جوانه‌ زده‌ وبه‌ بار می‌نشیند، اما آن‌ تنها یک‌ سوی‌ پدیدارهاست‌. مرگ‌ و نابودی‌ چهره‌ دیگری‌ است‌ که‌ انسان‌ می‌تواند با دستان‌ خویش‌، خالق‌ فرو ریختن‌ نهال‌ زندگی‌ دنیای‌ خود گردد.

اما نگاه‌ نگران‌ انسان‌ را نمی‌توان‌ به‌ فراموشی‌ سپرد! زندگی‌ هر چه‌ بیشتر مدرن‌ می‌شود. اولین‌ نشانه‌های‌ خطر ازآن‌ به‌ گوش‌ می‌رسد; همانند زنگی‌ که‌ زاهدی‌ در باراکا به‌ صدا در می‌آورد. باراکا نشان‌ می‌دهد، انسان‌ با شهری‌شدن‌، رفته‌ رفته‌ تنهاتر می‌شود. به‌ تنهایی‌ همان‌ اتاقهای‌ کپسولی‌ در باراکا. انسانها در خیابانها، کارخانه‌ها، معابرو گذرگاهها و هر سوی‌ در هم‌ می‌پیچند، ولی‌ به‌ یکدیگر نمی‌رسد، از هم‌ می‌گذرند و یکدیگر را قطع‌ می‌کنند، اما به‌ هم‌ نمی‌پیوندند!! پیشرفت‌ تاوان‌ خویش‌ را همچون‌ هدیه‌اش‌ به‌ انسان‌ تقدیم‌ کرده‌ است‌ و زندگی‌ مدرن‌، انسان‌ را در بسیاری‌ از موارد ناگزیر به‌ اطاعت‌ از خویش‌ ساخته‌ است‌، و انسانی‌ ماشینی‌ را پدید آورده‌ که ‌همچون‌ ساعتی‌، برای‌ کاری‌ مشخص‌ و تکراری‌ کوک‌ شده‌ باشد. همان‌ گونه‌ که‌ در سیمای‌ ماشینها و کارخانه‌ها در باراکا می‌توان‌ یافت‌ و حتی‌ تولد، زندگی‌ و مرگ‌ انسان‌ نیز مانند همان‌ جوجه‌های‌ ماشینی‌ بی‌هویت‌ شده‌است‌! ولی‌ این‌ جنون‌ سریع‌ بی‌هویت‌، به‌ مرحله‌ تهوع‌ می‌رسد و سرسام‌ آن‌ در انسان‌ به‌ فریاد منتهی‌ می‌شود. به‌نظر می‌رسد همچون‌ همان‌ الاغی‌ که‌ در باراکا به‌ زور بار سنگین‌ خویش‌ را می‌کشد، انسان‌ نیز توان‌ ادامه‌ کشش‌زندگی‌ ماشینی‌ خود را از کف‌ داده‌ است‌. فقر، کارهای‌ سیاه‌، زاغه‌نشینی‌، فحشاء و بی‌خانمانی‌، چهره‌ دیگر این‌زندگی‌ مدرن‌ است‌ که‌ با جنگ‌ و آلوده‌ ساختن‌ محیط زیست‌ عجین‌ شده‌ است‌. اما کوره‌ زندگی‌ مدرن‌ هم‌ چنان‌روشن‌ نگاه‌ داشته‌ می‌شود. آتشدانی‌ که‌ به‌ نظر می‌رسد هیزم‌ آن‌، قربانی‌ای‌ به‌ جز انسان‌ ندارد! در ازای‌ هر گلوله‌،جمجمه‌ و استخوانی‌ فرومی‌ریزد. زندگی‌ای‌ که‌ با جنگ‌ و خون‌ریزی‌ خود را روشن‌ نگاه‌ می‌دارد! تمدنهای ‌بسیاری‌ می‌آیند و می‌روند و در فیلم‌ باراکا تنها خاطره‌ مسخ‌ شده‌ آنها در تاریخ‌ به‌ جای‌ می‌ماند، که‌ حاکی‌ ازتکرار متناوب‌ فرجام‌ انقراضی‌ است‌ که‌ پیش‌ روی‌ انسان‌ امروز می‌نهد!؟ اما مگر باراکا به‌ روح‌ هستی‌بخش‌ ومعنوی‌ همه‌ چیز در جهان‌ و زندگی‌ نظر ندارد و هیچ‌ چیز را خالی‌ از آن‌ نمی‌بیند؟ پس‌ به‌ چه‌ سبب‌ دنیای‌ مدرن ‌و توسعه‌ یافته‌ را از این‌ قاعده‌ مستثنی‌ می‌سازد!؟ با تأویلی‌ که‌ او از باراکا در هستی‌ دارد، مگر هرگز هستی ‌می‌تواند از وجودش‌ تهی‌ شده‌ و هیچ‌ موجود یا پدیده‌ای‌ در آن‌ هرگز می‌تواند از خواست‌ او تخطی‌ کند!؟

در هستی‌ و تجلی‌ دنیای‌ مدرن‌ با تمامی‌ کاستی‌هایش‌، نظرش‌ را قبلا در این‌ مورد داده‌ است‌!؟ پس‌ باراکا و باراکا در هستی‌ پیدا شده‌ بود، اما هنوز نسبت‌ به‌ آنچه‌ کشف‌ گردیده‌ بود، "خودآگاهی" پدید نیامده‌ بود!؟ فیلم ‌باراکا چون‌ بسیاری‌ از آثار نسبت‌ به‌ هر آنچه‌ که‌ مدعی‌ آن‌ است‌، خودآگاهی‌ ندارد. اما روح‌ باراکا با انتخاب‌ خود مخاطبانش‌ باید مراقب‌ باشند، که‌ تحجر، سکون‌ یا بازگشت‌ را با گزینش‌ روحانی‌ هستی‌ اشتباه‌ نگیرند وگزینش‌، تأویل‌ و آفرینش‌ باراکای‌ امروز و فردا را قربانی‌ آفرینش‌، تأویل‌ و تجلی‌ باراکای‌ دیروز نسازند!؟ پس‌انسان‌ و گزینشهای‌ او در هستی‌ و زندگی‌ است‌ که‌ دیگر تجلی‌ آن‌ دم‌ معنویت‌ است‌. چرا که‌ آن‌ سوی‌ خودآگاهی‌فیلم‌ باراکا، تجارب‌ و تلاشهایی‌ در باراکای‌ هستی‌ قرار دارند که‌ بقاء انسان‌ را مقدور ساخته‌ و بسیاری‌ از کاستی‌هایش‌ را نسبت‌ به‌ گذشته‌ مرتفع‌ می‌سازند. فقر، بی‌خانمانی‌، جنگ‌، فحشاء و کشت‌ و کشتار پیش‌ و بیش‌از دنیای‌ مدرن‌ به‌ زندگی‌ انسان‌ تجویز می‌شد و اتفاقاً دنیای‌ مدرن‌ با عقلانیت‌ از خشونت‌ و کمیت‌ همه‌ آنها کاسته‌ است‌!؟ همان‌ گونه‌ که‌ با تفکر از جبرهای‌ بیرونی‌ و تسخیرکننده‌ انسان‌ کاسته‌ است‌، و انسان‌ هیچگاه ‌آزادتر از زمانی‌ نیست‌ که‌ عقلایی‌ برمی‌گزیند!؟ پس‌ در ابتدا انسان‌ برای‌ این‌ که‌ در آن‌ منجلاب‌ رکود باراکا مسخ‌نگردد، باید از کودکی‌ تا کهنسالی‌ دست‌ به‌ هر کوششی‌ زند تا زنده‌ بماند. انسانها همچون‌ همان‌ آلونکها وکارگاههای‌ تو در تو در باراکا، در هم‌ می‌لولند تا زندگی‌ به‌ سوگ‌ ننشیند. دنیای‌ ساخته‌ بشر از هر سوی‌ اوج ‌می‌گیرد، زندگی‌ رو به‌ پیشرفت‌ می‌گذارد و آنگاه‌ اندک‌ فرصتی‌ را به‌ اندیشه‌ ارزانی‌ می‌دارد تا بسیاری‌ از کاستی‌های گذشته‌ را جبران‌ کند.

پس‌ در تأویل‌ فیلم‌ باراکا، هنگامه‌ بازگشت‌ به‌ گذشته‌ فرا رسیده‌ است‌. گذشته‌ای‌ که‌ می‌بایست‌، همه‌ زوائد وآلودگی‌های‌ زندگی‌ مدرن‌ را در آن‌ بشوئیم‌. به‌ مانند همان‌ شستشویی‌ در باراکا که‌ کنار رودخانه‌ به‌ خود و تمامی‌چیزهای‌ زندگی‌ خویش‌ می‌دهیم‌ و سوزاندن‌ تمامی‌ چیزهایی‌ که‌ دوری‌ از جوهر معنوی‌ او می‌دانیم‌. اما با تأویل‌فیلم‌ باراکا، بدون‌ چنان‌ جوهری‌، چگونه‌ آفرینشی‌ مقدور خواهد بود!؟

پس‌ با تأویلی‌ از باراکا در هستی‌، زمان‌ رجعت‌ انسان‌، نه‌ به‌ گذشته‌، بلکه‌ به‌ خودآگاهی‌ جدیدی‌ از آفریده‌های ‌خود فرا رسیده‌ است‌; بازگشت‌ به‌ معنویتی‌ که‌ چون‌ جویباری‌ در درون‌ جاری‌ است‌، همچون‌ جویبار تأویلی‌ که‌خود و نگاه‌ کهنه‌ خویش‌ را در باراکا شستشو می‌دهیم‌، تا شاید معنایی‌ جدید را بیابیم‌ که‌ در آن‌ به‌ خودآگاهی‌نرسیده‌ایم‌ و از این‌ روی‌ مرتب‌ قربانی‌اش‌ می‌سازیم‌!؟ نه‌ تنها زوائد و آلودگی‌ را باید از زندگی‌ زدود، بلکه‌می‌بایست‌ "خود"، "نگاه‌" و "اندیشه" را نیز در آن‌ غوطه‌ور ساخت‌، که‌ آن‌ نیز آفرینشی‌ دیگر با دو بازوی‌ "عقل‌" و "احساس‌" در باراکا خواهد بود. تنها آن‌ هنگام‌ است‌ که‌ با باراکا در هستی‌ همراه‌ خواهیم‌ شد و آن‌ موقع‌ است‌ که‌خورشید معنویت‌ از پشت‌ ماه‌ زندگی‌مان‌ طلوع‌ خواهد نمود تا شاید به‌ رقص‌ بنشیند (رقصی‌ که‌ عارفان‌ در باراکابه‌ نمایش‌ می‌گذارند) در وجودمان‌، به‌ سکوت‌ یا نیایش‌مان‌ دل‌ بندد (به‌ مانند همان‌ عابدی‌ که‌ در معبدی‌ آرام‌نشسته‌ است‌ و عابدی‌ دیگر به‌ نیایش‌ مشغول‌ است‌) و در جوشش‌مان‌ موج‌ زند (موازی‌ با مراسم‌ حج‌ و حرکات‌مواج‌ زائران‌) و "تمامی‌ هستی‌ را معنایی‌ دگر بخشد"!؟!

دکترکاوه‌ احمدی‌ علی‌آبادی‌

دکترای فلسفه وادیان از تگزاس آمریکا



همچنین مشاهده کنید