دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

فرزند به مثابه غایت زندگی


فرزند به مثابه غایت زندگی

نگاهی به فیلم «النا» ساخته آندری زویاگینتسف

حجم انبوهی از شاخه و بخش بالای تنه درختی که در مرکزیت این حجم قرار دارد قسمت عمده‌ای از تصویر را فرا گرفته و کلاغی که در تقابل با سرمای هوا پرهایش را پوش داده، در راست محو تصویر آرام گرفته است. در سمت چپ کادر، گوشه‌ای از نمای خانه‌ای را می‌بینیم. صبح زود است، خورشید آرام بالا می‌آید و به تناسب این امر، کلاغ هم وضوح می‌یابد و در این حین کلاغ دیگری از خارج کادر پر می‌کشد و بر شاخه‌ای در سوی مقابل می‌نشیند و همین که سرش را به سمت خانه می‌گرداند تصویر، کات می‌خورد و به داخلِ خانه می‌رویم و تصاویری را می‌بینیم که از پی هم می‌گذرند؛ میزی با سه صندلی خالی (در واقع چهار صندلی دور میز است و به مرور به این گمان می‌افتیم که شاید جاهای خالی در آینده متعلق به کسانی دیگر شود)، خانه‌ای با دیوارهای آبی و دکوراسیونی چوبی، میزِ کاری که عکس سیاه‌وسفید دخترکی روی آن قرار گرفته و زنی با لباس سفید که زودتر از آنکه ساعت بیدارش کند با چشمانی باز (با المان‌هایی از نگرانی) در تختخوابی یک نفره درازکشیده است. او برمی‌خیزد و در آینه با خود مواجه می‌شود. در آینه دو النا می‌بینیم، گویی دو وجه با تمایزی از لحاظ زاویه دید، می‌خواهد برایمان از انسانی با وجودی چند وجهی سخن بگوید. النا به سالن می‌رود و پرده‌ها را کنار می‌زند، او نور می‌خواهد، نیاز دارد خانه‌ و زندگیش روشن باشد. در بسته‌ای را می‌بینیم که ابتدا سایه النا روی آن می‌افتد و سپس او با لباسی آبی -از طیف رنگ آمیزی دیوارهای خانه- به اتاق خواب شوهرش قدم می‌گذارد و بلافاصله راه ورود نور به آنجا را نیز باز می‌کند. او مرد را با تکانی بیدار می‌کند و از در اتاق خارج می‌شود. مجموع این تصاویر با ایجاز در پرداخت، مقدمه‌ای است برای ورود به زندگی النا. خصایص به غایت مادرانه از یک سو و فرمانبرداری در هیات یک همسر از سوی دیگر، دو روی یک سکه هستند که شخصیت النا را شکل می‌دهند و در کشاکشی در طولِ فیلم، بُعد مادرانه وی بر بعد دیگر چیره می‌شود و در این روند ما ناظر بر این جدال هستیم.

● نگاهی به سینمای آندری زویاگینتسف

در فیلم‌های زویاگینتسف همیشه یک نفر در خانواده‌ای که فیلم با مرکزیت بر آن پیش می‌رود، می‌میرد. پدرِ به ظاهر بی‌عاطفه «بازگشت»، مادر زجر کشیده «تبعید» و ولادیمیر در «النا» مردن‌هایی غریب و تکان دهنده هستند. در فیلم «بازگشت»، زمانی که پدر برای نجات پسرش در تکاپوست، از ارتفاع پرتاب می‌شود و جان می‌دهد. در «تبعید» مادر بعد از جانِ سالم به در بردن از خودکشی، به دروغ به شوهرش می‌گوید حامله است، ولی نه از او. به واسطه این دروغ، بعد از عمل و بنا به تجویزی ناشیانه، جان می‌دهد و در «النا» ولادیمیر از حمله‌ای قلبی جانِ سالم به در می‌برد ولی به واسطه خوراندن قرص اشتباه از جانب النا می‌میرد. ادامه یافتن زندگی در طبیعت و برای انسان، وقتی که فردی تاثیرگذار از بین می‌رود، به نظر حقیقت ثابتی است که زویاگینتسف قصد تاکید بر آن را دارد و در واقع در هر سه فیلم به طرق مختلف این مضمون را در پایان به تصویر می‌کشد و در این میان پایان «تبعید» از یاد نرفتنی ا‌ست.

یکی دیگر از مشخصه‌های بارز سینمای زویاگینتسف، نگاه انسانی در خورِ توجهی است که وی به شخصیت‌های فیلم‌هایش دارد. از پدر سخت‌گیر و عجیب «بازگشت» که جان می‌دهد و به قعر آب فرو می‌رود، متنفر نمی‌شویم که هیچ، با وجود آن همه رفتارهای آزار‌دهنده در قبال خانواده‌اش، دل‌مان به حالش نیز می‌سوزد. پدر درمانده «تبعید» را به یاد بیاوریم که به قول خودش، زن و فرزندش را کشت، برایش ناراحت می‌شویم و از غمش، اندوهگین (تغییر موضع‌گیری مخاطب نسبت به رابرت در چند دقیقه پایانی را نیز نمی‌توان نادیده گرفت). در فیلم آخر نیز با زنی روبه‌روییم که از جهتی جان شوهرش را می‌گیرد و دست به جنایت می‌زند و از جهت دیگر با مادری که برای تحقق خواسته‌های پسر و خانواده او، عاشقانه، ایثار می‌کند. زویاگینتسف با این تمهید اجازه گسترش حس تنفر نسبت به النا را به مخاطبش نمی‌دهد. او هیچ‌کس را در فیلم‌هایش سیاه یا سفید مطلق نمی‌بیند.

تفاوت دیگر فیلم «النا» این است که به کل در شهر اتفاق می‌افتد. در دو فیلم قبل عمده زمان فیلم را در جزیره و روستا می‌گذراندیم. این لوکیشن، شخصیت‌های فیلم اخیر را در جامعه امروز روسیه ترسیم می‌کند و حال و هوایی معاصرتر دارد.

● حدفاصل آبی تا سفید

یکی از عناصر مهم در شخصیت‌پردازی و فضاسازی در فیلم، استفاده بجا از رنگ است. اول صبح با خانه‌ای با دیوارهای آبی و لباس آبی النا مواجه می‌شویم. همین‌طور که با او پیش می‌رویم به عناصری از طیف رنگ آبی دیگری همچون راهرو، درِ آسانسور و بالکن ساختمان، پسر النا، رنگ لباس پسر النا (که جزیی از وجود اوست)، رنگ لباس نوه کوچک و بسیاری جزییات دیگر که حتی در انتخاب رنگ متمایز آبی لیوانی که النا در آن چای می‌خورد، مشهود است. آبی، رنگی است که از لحاظ روانشناسی بیشتر نشانگر آرامش، پشتکار و... همچنین آبی تیره نمایانگرِ حقیقت و اعتماد، عشق و ایثار، تسلیم و فداکاری است*. این صفات به شخصیت النا بسیار نزدیکند و عناصرِ دیگری که در طیف آبی در فیلم می‌بینیم درلوکیشنی که او در آنها هست نیز کمک به درک و شناخت شخصیت او و همچنین فضای فیلم می‌کند.

فردای آن روز، رنگی که بیشتر از هر رنگ دیگر به چشم می‌آید، سفید است. لباس سفید النا و ولادیمیر، محیط خانه که به واسطه نور، به رنگ سفید درآمده و بعد از گذشت زمان و قسمت‌هایی که در بیمارستان می‌گذرد دیگر همه چیز از لباس‌ها و دیوارها گرفته تا عناصری جزیی چون استکان‌ها سفید هستند. فیلم در این قسمت به واسطه‌ نشان دادن روز و پرهیز از به تصویر کشیدن شب، طوری جلوه می‌کند که گویی تا وقتی که ولادیمیر به خانه بازمی‌گردد، همه اتفاقات در یک روز می‌افتد و در زمان سپری شده در این فاصله جزییات سفید فراوانی به چشم می‌خورد. رنگ سفید نیز بیشتر یادآور مفاهیمی همچون پاکدامنی، خلوص و صلح است.

در ادامه فیلم به طیف رنگ‌هایی غالبا آبی و سفید برمی‌خوریم. قرص‌های اشتباهی که النا به ولادیمیر می‌خوراند، لباس دکتری که به خانه آمده، لباس کاتیا در دفتر وکیل تا لباس نوه النا در خانه او همه به رنگ آبی هستند. همچنین می‌توان به عنصر سفید مهمی مثل رنگ اسبی که کنار راه‌آهن جان داده بود و همین‌طور گذر النا درحالی‌که سوار بر قطار از کنار این صحنه و آن اسب می‌گذرد و با استناد به مفاهیم رنگ سفید -که در پاراگراف قبل به آن اشاره شد- به گونه‌ای گذشتن از پاکدامنی و خلوص را در النا به ذهن متبادر می‌کند، اشاره کرد.

در طول فیلم کاربرد گهگاهی از رنگ‌های دیگر نیز به واسطه وجود دو رنگ غالب، بیشتر به چشم می‌آیند، همانند تی‌شرت قرمز شوهر النا در باشگاه و آن نگاه‌های خاص او و کتاب قرمزی که النا قبل از خوراندن قرص به همسرش در آن اطلاعاتی در مورد اثرات قرص‌ها را مطالعه می‌کند. قرمز نیز رنگی است که در روانشناسی رنگ، چنین تعریف می‌شود: محرک، اراده برای پیروزی و تمام شکل‌های شور زندگی و قدرت*.

● نقطه‌گذاری‌های موسیقایی

چهار بار در طول فیلم تکه‌هایی از قسمت سوم موومان سمفونی، سوم فیلیپ گِلَس را روی تصاویری می‌شنویم، چهار قسمت اصلی که به مدد موسیقی برجسته می‌شوند:

۱- النا بعد از خارج شدن شوهرش از خانه بیرون می‌رود و از بانک پول می‌گیرد و به سمت خانه‌ پسرش می‌رود و در انتها همه را به او ارزانی می‌کند، گویی پسر و خانواده‌اش تمام هستی او هستند.

۲- شوهر النا با ماشین‌اش به سمت مجموعه‌ای ورزشی می‌رود. به آنجا می‌رسد، بعد از کمی ورزش در باشگاه بدنسازی به استخر می‌رود و آنجاست که در آب دچار حمله قلبی می‌شود.

۳- النا روز بعد از مرگ ولادیمیر روی صندلی‌ای که هنگام زنده بودن ولادیمیر و خوردن صبحانه روی آن نمی‌نشست، نشسته و تلویزیونی را نگاه می‌کند که سابق بر این، یک‌بار به دلیل حضور ولادیمیر آن را خاموش کرده بود. (و اینجا جایی‌ است که وی با رفتارش احساس رهایی از قید و بند در هیات همسری مطیع را به ما القا می‌کند) انگار هرآنچه النا تا به حال می‌خواسته، ممکن می‌شود و تمام پولِ خانه را آماده می‌کند که پس از مشخص شدن تکلیفِ ارثیه به جا مانده از همسرش، آن را برای خانواده پسرش ببرد.

۴- نوه کوچک النا با لباسی آبی روی تخت ولادیمیر خوابیده و کمی بعد بیدار می‌شود. چهار نفر دیگر دور میزِ در خانه النا نشسته‌اند. نمایی قرینه، نمای ابتدایی فیلم با این تفاوت که خبری از کلاغ‌ها نیست و هوا روبه تاریک شدن است و خانه به واسطه نور مصنوعی چراغ روشن است.

در صحنه‌های پایانی فیلم ساشا با صورت کتک‌خورده‌اش همچون عمل پدرش در خانه‌شان، درحالی‌که بعد از مردن شوهر النا در بالکن خانه او ایستاده، آب دهانش را به پایین می‌ریزد. او نماینده‌ای است از نسل بعد از پدر نالایقش که اعمالی همچون پدر را تکرار می‌کند، نسلی که قرار است در جامعه امروز مسوولیت‌هایی را متقبل شود.

بابک کریمی

روان شناسی رنگ‌ها

دکتر ماکس لوشر

ویدا ابی‌زاده

انتشارات درسا