جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

پایان یک خاطره


پایان یک خاطره

سینمای کیمیایی در تضاد فلسفه هنر برای هنر به رسالتی روشنفکرانه ارتقا یافته و تحت هژمونی ایدئولوژی مبارزه و مقاومت, کسوتی سیاسی به تن کرده بود و این رازی بود که قیصر و گوزن ها را بر دل ها نشاند و بر روح زمان حک کرد و این شاید تناسب تاریخی باشد که هنر را در بستر واقعیت اجتماعی به ابزاری آگاهی بخش و تاریخ ساز بدل می سازد و سینما را به جنبش رهایی بخش باز تعریف می کند

نام مسعود کیمیایی همواره با تاریخ تحولات سینمایی ایران گره خورده است و فیلم های او را در برهه هایی از این تاریخ، مبدأ و اساس تقسیم بندی سینمایی ایران قرار داده است. چنانچه برخی سینمای کشور را به قبل و بعد از قیصر تقسیم می کنند و مسعود کیمیایی را به عنوان یک کارگردان مولف و موثر دانسته که در شکل گیری بدنه اصلی سینما در ایران نقشی محوری داشته است. اکثر مردم ما در حافظه تاریخی خود نام فیلم هایی مثل قیصر و گوزن ها را فراموش نکرده اند. این اثرگذاری اجتماعی تا حدی بود که فیلم قیصر به نوعی خرده فرهنگ قیصری با رفتارشناسی خاص خود را در جامعه به وجود آورد و حتی هنوز هم تیپ و مدل قیصری از سر زبان ها نیفتاده است. مسعود کیمیایی سینماگر صاحب سبکی است که آثارش از عناصر و نشانه های مشخص پیروی می کند و زبانی ساخته است که هویتی معین به آثارش می دهد و ردپای اندیشه و نگاه وی را می توان در سینما بازشناسی کرد. بازخوانی اجمالی آثار او در ۴ دهه حضور حرفه یی اش در سینما مخاطب را با زبان سینمایی کیمیایی آشنا کرده است. زبانی که در بستری اجتماعی - سیاسی پرورش یافته و هنر مقاومت در بستر اختناق و استبداد را در روایتی تعلیق گونه میان واقعیت و توهم خلق کرده است.

سینمای کیمیایی در تضاد فلسفه هنر برای هنر به رسالتی روشنفکرانه ارتقا یافته و تحت هژمونی ایدئولوژی مبارزه و مقاومت، کسوتی سیاسی به تن کرده بود و این رازی بود که قیصر و گوزن ها را بر دل ها نشاند و بر روح زمان حک کرد و این شاید تناسب تاریخی باشد که هنر را در بستر واقعیت اجتماعی به ابزاری آگاهی بخش و تاریخ ساز بدل می سازد و سینما را به جنبش رهایی بخش باز تعریف می کند. سینمای مسعود کیمیایی با استفاده از المان های زبانی- روانی این گفتمان سیاسی- هنری به آفرینش آثاری دست می یابد که کارگردانش را در ایفای نقش تاریخی خود به عنوان یک فیلمساز آگاه، یاری می کند و مجموعه این عوامل دست به دست هم می دهند تا سینمای کیمیایی هویتی معین به خود بگیرد و شاید اگر به گزافه نگوییم یک ژانر تازه به نام کارگردانش خلق می کند. ژانر کیمیایی دارای عناصر و ویژگی های مشخصی است که در تمام آثارش تا همین رئیس آخرین فیلم او قابل ردیابی است. به لحاظ ساختاری سینمای کیمیایی از سه عنصر عمده بهره می گیرد؛ موسیقی، دیالوگ ها و ارتباط انسانی - عاطفی کاراکترهای آن. از برآیند این عناصر، سینمای کیمیایی در مرز میان رئالیسم اجتماعی و ذهنیت نوستالژیک در حرکت است و این ساختار زیربنایی ستون اصلی و استخوان بندی تمام آثار وی را می سازد. شاید هیچ کارگردانی به اندازه کیمیایی موسیقی متن فیلم هایش به کاست های مستقل بدل نشده باشد. تعلق خاص او به خلق فضاهای غیرمتعارف و نوستالژی و روایتی قهرمان گونه از کاراکترهای فیلم به تعمیق نقش موسیقی در آثار او انجامیده است. اما دیالوگ های مسعود کیمیایی به پررنگ ترین و بارز ترین ویژگی سینمایی او تبدیل شده است که اساساً بسیاری از دیالوگ های فیلم های دیگر را که از جنس فیلم های او باشد به دیالوگ های کیمیایی تشبیه می کنند. دیالوگ هایی که به دلیل تاکید کارگردان در برجسته سازی قهرمان داستانش برجسته می شود و اهمیتی مضاعف می یابد و چه بسیار مخاطبانی که سینمای کیمیایی را به خاطر جنس دیالوگ هایش دوست دارند؛ دیالوگ هایی که برساخته ایدئولوژی مسلط بر زمان و زبان کارگردان می شود و روح زمان خود را فریاد می زند و لذا حتی اگر شعاری هم بود بر دل می نشست و اثرش را می گذاشت. فرازی از دیالوگ های سینمایی او همچون کلمات قصار در حافظه تاریخی نسل گذشته و امروز حک شده است مثل جمله «قیصر کجایی که داداشت را کشتند» دیالوگ هایی که با شور و شعار زمانه خود سنخیت تاریخی داشت اما شاید بیش از همه روابط انسانی و دوستانه و رفیق و رفیق بازی به سینمای کیمیایی هویتی متمایز داده باشد. سینمای کیمیایی قصه آدم هایی است که در چنبره ساختار ظالمانه و قدرتمند، سعادت فردی و اجتماعی خویش از دست داده اند و برای احقاق حق خویش بر پایه عدالت فردی قیام می کنند تا ظلم و تباهی را نه به دست قانون و مناسبات رسمی که به اراده فردی خویش از میان بردارند و سرنوشت خویش را رقم بزنند. آدم هایی از جنس اعتراض و مقاومت که به وظیفه دشوار ظلم ستیزی عمل می کنند و در این راه نان و جان خویش را فدا می سازند.

سینمای کیمیایی اما بعد از انقلاب و به ویژه در سال های اخیر و در فیلم آخرش حکم از پایان ریاست سینمایی او و از یک مرگ هنری شاید خبر می دهد. او دیگر زبان حال زمانه خودش نیست و به تکرار خویش به جای تکرار نقش تاریخی خویش می پردازد. صدای قهرمان های او دیگر به گوش کسی نمی رسد و دیالوگ های غلو شده او دیگر دلی را نمی لرزاند. این همه نه از کم هنری او که از تعطیلی تاریخ تفکر او ناشی می شود، تفکری که دیگر امروز به صدای خاموش بدل شده و به گوش نوش نمی رسد و البته او خود به این حقیقت ایمان دارد و می گوید «دیگر فکر می کنم از دوره خودم زیاد تر عمر کرده ام. همیشه می گویم خوشا به حال آدم هایی که در دوران خودشان به پایان می رسند و مرگ شان در دوران خودشان اتفاق می افتد. وقتی به دوره دیگری پرتاب می شوی نمی توانی دستاویز و سکان آشنایی پیدا کنی چون چنین سکان آشنایی وجود ندارد».

آری این یک واقعیت است که سینمای هر کارگردانی زمانی می میرد که تفکر و اندیشه و فلسفه اجتماعی مولفش به پایان رسیده باشد و اینک مسعود کیمیایی به پایان خود رسیده است، پایانی که اگر باشکوه نباشد اما پرخاطره و محترم است و پایان کیمیایی اتمام یک دوره تاریخی در سینمای ایران است.

سید رضا صائمی



همچنین مشاهده کنید