پنجشنبه, ۲۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 13 February, 2025
مجله ویستا

جزیره­گردی بی­حس و حال


جزیره­گردی بی­حس و حال

نگاهی به فیلم «تاکسی نارنجی» ساختۀ ابراهیم وحیدزاده

در روزهایی هستیم که باز هم کمدی­های عامه­پسند یکه­تاز پردۀ سینماهای کشور هستند و دست بر قضا هیچ­یک فروش خوب و چشمگیری هم ندارند. این روزها اکران «تاکسی نارنجی»- واپسین اثر سینمایی ابراهیم وحیدزاده- آغاز شده که می­توان آن را در ردۀ کمدی­رمانتیک­های سینمای کشورمان طبقه­بندی کنیم. ابراهیم وحیدزاده برای تماشاگر ایرانی نیاز چندانی به معرفی ندارد؛ در زمانه­ای که در کشور ما سینمای نظارتی موسوم به سینمای گلخانه­ای حرف نخست را در مناسبات هنر هفتم می­زد، وحیدزاده با ساخت کمدی­های نسبتاً نامتعارفی همچون «تحفه­ها» (۱۳۶۶) و «مجسمه» (۱۳۷۱) توانست گونۀ تازه­ای از کمدی را در سینمای ایران تجربه کند. حتی بعدها که دست سینماگران برای رفتن به­سوی موضوع­های اجتماعی و سیاسی بازتر شد، او با ساخت فیلم­هایی همچون «عشق فیلم» (۱۳۸۱)، «معادله» (۱۳۸۲) و «شام عروسی» (۱۳۸۴) با تلفیق مؤلفه­های بومی و ویژگی کمدی­های روز دنیا و استفاده از جلوه­های ویژۀ غیرمعمول (نسبت به سطح سینمای ایران) کوشید چیزی جدا از کمدی­های عامه­پسند کم­خرج ارائه دهد؛ هرچند که هیچ­یک از این سه فیلم آثار خیلی خوبی از کار در نیامدند.

اما «تاکسی نارنجی» با این­که در جاهایی به مؤلفه­های آثار پیشین وحیدزاده نزدیک می­شود، اما می­کوشد بار ملودرام­اش را از ابتدا تا پایان حفظ کند. فیلم داستان زندگی سیمین زمانی (آزیتا حاجیان) است که به همراه پدر (سیروس ابراهیم­زاده) و دختر (آرمیتا زمانی) و پسرش (ارسلان قاسمی) به جزیرۀ کیش می­آید تا دور از چشم همسرش مدتی را در آن­جا زندگی کند. او برای گذران زندگی به رانندگی روی می­آورد و با موضوع­ها و آدم­هایی تازه روبه­رو می­شود. وحیدزاده در این فیلم یک مثلث عشقی نیز ترسیم کرده که در نگاه اول می­تواند خیلی جذاب باشد. از سویی اصفهانی (حسن پورشیرازی)، یکی از راننده­تاکسی­های جزیره عاشق او می­شود و در سوی دیگر سیمون (علی دهکردی)، همسایۀ سیمین که با مادرش- شارلوت پطروسیان (ماهایا پطروسیان)- و دخترش زندگی می­کند، کم­کم به سیمین علاقه­مند می­شود. در عین حال احتمال حضور همسر سیمین برای بازپس­گیری بچه­ها می­توانست فضا­ی شوخ و شنگ فیلم و ریتم روایی آن را با تعلیق­زایی همراه کند. اما وحیدزاده از هیچ­­یک از داشته­های ابتدایی خود استفاده­ای درست نکرده است.

هیچ کدام از شخصیت­ها در طول داستان قوام پیدا نمی­کنند و همان چیزی هستند که از ابتدا به تماشاگر معرفی می­شوند. این­که کاراکتر سیمین بیش از اندازه خوب و بی­ایراد است و به قول سینمایی­ها نقطه­ضعف شخصیتی ندارد، به خودی خود ضعف بزرگی به­حساب نمی­آید؛ چون وحیدزاده دربارۀ کاراکتر اصلی فیلم­اش به الگوی کمدی/موزیکال­های سینمای کلاسیک آمریکا روی آورده و خواسته با ورود شخصیتی همچون سیمین، تأثیر او را بر محیط پیرامون­اش و آدم­های آن نشان دهد و درام فیلم­اش را پایه­ریزی کند. اما مشکل این­جاست که سیمین کاراکتری نیست که ویژگی خاصی و تأثیرگذاری داشته باشد و تنها به صرف این­که یک زن برای نخستین­بار در جزیره­ای توریستی حرفۀ رانندگی را پیشه کند، نمی­توان ۹۰ دقیقه تماشاگر را بر روی صندلی سینما نشاند؛ آن هم در حالی­که تم اصلی فیلم برای مخاطب امروزی چندان هم نمی­تواند جذاب باشد. وحیدزاده که فیلم­نامۀ اثرش را هم خودش نوشته، بیشتر از آن­که درگیر ترسیم رابطه­های جذاب میان شخصیت­های اصلی­اش باشد، به موقعیت­هایی دل خوش کرده که در ذات خود چیز چندان دندان­گیری هم نیستند و اگر آن­ها را حذف و یا به جای­شان موقعیت­های تازه (با رویکرد کمک به پیش­برد خط روایی اثر) را جایگزین کنیم، خللی در روند داستان­گویی فیلم رخ نمی­دهد.

در مثلث عشقی پدید آمده در فیلم، با توجه به محدودیت­های موجود، می­توان به آسانی حدس زد که حس عاطفی پدیدآمده میان سیمون و سیمین از حد همان عشق ممنوع فراتر نمی­رود و این سیمون است که باید میدان را برای رقابت با اصفهانی خالی کند (هرچند که ما چیزی به نام رقابت هم در این رابطه نمی­بینیم). از سویی نقش کاراکتر شارلوت نیز تا پایان فیلم نامشخص باقی می­ماند. او به عنوان یک پیرزن بیوۀ بهانه­گیر که سایۀ سنگینی بر زندگی سیمون دارد، از ابتدا تا پایان تغییری نمی­کند. بازی اغراق­آمیز ماهایا پطروسیان هم به بهبود ضعف­های شخصیتی این کاراکتر کمکی نکرده است. زمانی­که سیمین شارلوت را به حمام آفتاب و پیاده­روی در آب می­برد، ما انتظار داریم که در نگاه بدبینانۀ شارلوت به سیمین تغییری جدی ایجاد شود. اما این اتفاق هم رخ نمی­دهد و داستانک ورود ژولیت (خواهرزادۀ شارلوت) به خانۀ او و متهم­شدن او از سوی شارلوت نشان می­دهد که کاراکتر شارلوت قرار نیست تغییری روحی را تجربه کند و بیشتر از یک شخصیت تیپیک نیست که تنها قرار است نمک ماجرا را بیفزاید و ماجرای علاقۀ او و پدر سیمین نیز همانند رابطۀ پسرش با سیمین یک خط روایی عقیم و بی­نتیجه در فیلم است.

اما تا دلتان بخواهد در فیلم موقعیت­هایی است که منطق وجودشان زیر سوال است. برای مثال پافشاری اعصاب­خردکن (و نه کمیک) سیمین برای سوار کردن مردی بومی در همان روز نخست کاری­اش در ادامه تنها کارکردی که دارد، فصلی بی­کارکرد است که مرد الاغ بیمار خود را سوار تاکسی سیمین می­کند؛ در حالی­که اصرار سمین در آن ابتدا تماشاگر را نسبت به سلامت عقل شخصیت اصلی فیلم به تردید وا می­دارد. طبیعی است که به تصویر کشیدن زندگی یک زن راننده نیازمند داستانک­ها و موقعیت­هایی کوچک است که خط روایی اصلی را به پیش ببرد. اما این­جا این داستانک­ها حس و حال چندانی ندارند و نقشی پیش­برنده هم بازی نمی­کنند. برای مثال درگیری سیمین و اصفهانی با سه مرد شهری که مزاحم سیمین می­شوند، دریچۀ تازه­ای به میزان علاقۀ اصفهانی و سیمین به یکدیگر باز نمی­کند.

در پایان این سکانس ما اصفهانی را در جایگاه همان مرد عاشق­پیشۀ پیشین می­بینیم و سیمین را هم در چارچوب همان شخصیت منفعل که نمی­دانیم به چه کسی علاقه­مند شده است. ­ یا باید به سکانس طولانی چراغ­زدن راننده­ها به سیمین اشاره کرد که در پایان به مولفه­های مورد علاقۀ وحیدزاده ختم می­شود (رفتن تاکسی اصفهانی بر روی اتومُبیل­های پلیس راهنمایی و رانندگی)؛ اما چیزی به خط روایی اصلی نمی­افزاید و اگر آن را از درون فیلم بیرون بیاوریم، باز هم اتفاقی رخ نمی­دهد. شاید تنها نکتۀ بامزۀ روایی در این خط روایی اصلی، موضوع کلنجار رفتن سیمین با جناب سرگرد (محمدرضا هدایتی) است که به لطف تیپ­سازی­های همیشه­موفق هدایتی خوب از کار در آمده است. همچنین می­توان به فصل حضور سیمین در تیم فوتبال پسرش اشاره کرد که از آن فصل­های اضافی و بی­کارکرد به­حساب می­آید؛ یا باید سکانس شیطنت بچه­ها در انداختن قورباغه در غذای شارلوت را نام برد که تنها کارکردش استفاده از همان تروکاژهای رایانه­ای مورد علاقۀ وحیدزاده است و کارکردی در فیلم ندارد.

اما بزرگ­ترین مشکل فیلم در گره­­گشایی فیلم­نامه­اش نمود پیدا کرده است. تصادف دختر سرگرد با اتومبیل و نجات او به­وسیلۀ سیمین (که تازه می­فهمیم پرستار بوده است)، کوچ بی­دلیل خانوادۀ سیمون و جمله­های دهان­پُرکن اصفهانی (که زمین تا آسمان با شخصیت عامیانۀ او تفاوت دارد) و از همه مهم­تر دیدار تصادفی سیمین با همسر سابق­اش (که می­فهمیم ازدواج دوباره کرده و به ماه­عسل آمده و البته معلوم نیست آن تهدیدهای تلفنی­اش برای چه بوده)، همه چیز را دست به دست هم می­دهد تا سیمین را به آقای اصفهانی برساند و تماشاگر در حالی­که بدرقه­کنندۀ کاروان عروسی (تاکسی­های نارنجی) است، از خود می­پرسد که اگر از ابتدا قرار بود همه­چیز به این آسانی­ها ختم به خیر شود، پس از ابتدا چه نیازی به خلق آن همه شخصیت و ترسیم آن همه روابط بود؟ و آیا این را می­توان جز با ساده­پنداشتن مخاطب توجیه کرد؟

کارنامۀ جمع و جور ابراهیم وحیدزاده نام او را به عنوان یک کارگردان علاقه­مند و قابل احترام در سینمای کمدی ایران مطرح می­کند؛ اما باید پذیرفت که «تاکسی نارنجی» یکی از ضعیف­ترین کارهایش به­شمار می­آید. در حقیقت این فیلم در کل آن جذابیت سینمایی لازم را با خود به همراه ندارد و گویی تنها قرار بوده که عده­ای سینماگر برای مدتی در جزیره کیش دور هم گرد آیند و خوش بگذرانند و در آن میان فیلمی مفرح و سرخوشانه هم بسازند و البته تماشاگر بینوا هم در سالن تاریک سینما نداند که در رویارویی با این فیلم قرار است چه حس یا درک تازه­ای تجربه کند.

پی نوشت: وبلاگم هم سه سالگی اش تمام شد! به همین سادگی رفت توی چهار سال! اما کی هست که توی این روزها حال و حوصله جشن گرفتن و خوشحالی کردن داشته باشد؟!!

نوشته شده توسط امیررضا نوری پرتو

www.cinema-cinemast.blogfa.com