جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

خلقت انسان


خلقت انسان

موجودات عالم همه برای انسان رام شده اند و خدای سبحان این علوم و ادراکات را به ما الهام کرده تا ما را برای قدم نهادن د رمرحله عمل مجهز کند وما شروع کنیم به تصرف در عالم, تا خدا آنچه را که می خواهد بشود و خدای تعالی در این باره فرموده الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی خدای تعالی کسی است که خلقت هرچیزی بداد و سپس هدایتش کرد

متن خلقت انسان آیات قرآن که هر کدام در جائی قرار دارد به تفصیل تاریخ بشریت را بیان کرده، و حاصل این تفصیل این است که نوع انسانی (البته به تمامی انواع انسانها که حتی شامل سایر ادوار بشریت هم بشود) بلکه این نوعی که فعلاً نسلش در روز زمین زندگی می کند نوعی نبوده که از نوعی دیگر از انواع حیوانات و یا غیر حیوانات پدید آمده باشد مثلاً از میمون درست شده باشد، و طبیعت او را که در اصل حیوانی دیگر بوده با تحولات خود تحول داده، وتکامل بخشیده باشد. بلکه نوعی است مستقل که خدای تعالی او را بدون الگو از مواد زمین بیافرید و خلاصه روزگاری بود که آسمان و زمین و همه موجودات زمینی بودند ولی از این نسل بشر هیچ خبرواثری نبود، آنگاه خدای تعالی از این نوع یک مرد و یک زن خلق کرد که نسل فعلی بشر منتهی به آن دونفر می شود می فرماید: انا خلقناکم من ذکر وانثی، و شما را تیره تیره ساختیم، تایکدیگر را بشناسید.۱

و نیز می فرماید: خلقکم من نفس واحده و جعل منها زوجها شما را از یک تن خلق کرد که همسران آن یک تن را هم از جنس خود او کرد۲ ونیز می فرماید: ان مثل عیسی عندالله کمثل آدم خلقه من تراب مثل عیسی که بدون پدر خلق شد مثل آدم است که پدر ومادری نداشت، و از خاک خلق شد۳ این بود خلاصه ای از تاریخ پیدایش بشر از نظر قرآن. و اما این فرضی که علمای طبیعی امروز کرده اند که تمامی انواع حیوانات فعلی و حتی انسان از انواع ساده تری پیدا شده اند و گفته اند: که اولین فرد تکامل یافته بشر از آخرین فرد تکامل یافته میمون پدید آمده، که مدار بحثهای طبیعی امروز هم همین فرضیه است، و یا گفته اند: انسان از ماهی تحول یافته، همه این حرفها صرف فرض است، و فرض هیچ دلیل علمی یقینی ندارد، بلکه آنرا فرض و تصور می کنند تا بوسیله آن بیانات علمی خود را توجیه و تعلیل کنند، و هرقدر هم که این فرضیه ها معتبر باشد، اعتبارش ربطی به اعتبار حقایق دینی ندارد، بلکه حتی با امکانات ذهنی هم منافات ندارد، چون بیشتر از توجیه کردن آثار واحکام مربوطه به موضوع بحث خاصیت دیگری ندارد.

● عقل ودیعه الهی:

خدای تعالی آنروز که بشر را می آفرید شعور را در او به ودیعه نهاد و گوش و چشم و قلب دراو قرار داد و در نتیجه نیروئی در او پدید آمد به نام نیروی ادراک وفکر که بوسیله آن حوادث و موجودات عصر خود و آنچه قبلاً بوده، و عوامل آنچه بعداً خواهد بود نزد خود حاضر می بیند، پس می توان گفت: بخاطر داشتن نیروی فکر به همه حوادث تا حدی احاطه دارد و خدای تعالی هم در این باره می فرماید: و علم آدم الاسماء کلها خدا نشانه و علامت هرچیزی را به آدم تعلیم داد.۴ ونیز خدای تعالی برای این نوع از جنبندگان زمین سخنی از وجود اختیارکرده که قابل ارتباط با تمامی اشیاء عالم هست و می تواند از هر چیزی استفاده کند، چه از راه اتصال به آن چیز، و چه از راه وسیله قرار دادن برای استفاده از چیز دیگر، همچنانکه می بینیم، چه حیله های عجیبی در امر صنعت بکار می برد و راههای باریکی با فکر خود برای خود درست می کند و خدای تعالی هم در این باره فرمود: وخلق لکم ما فی الارض جمیعاً خدای تعالی آنچه در زمین آفریده برای شما آفریده.۵ و نیز فرموده: وسخر لکم ما فی السموات و الارض جمیعاً منه خداوند تمامی آنچه در آسمانها وزمین هست رام شما کرده، و همه آنها از خداست.۶

و آیاتی دیگر که همه گویای این حقیقتند که موجودات عالم همه برای انسان رام شده اند. و خدای سبحان این علوم و ادراکات را به ما الهام کرده تا ما را برای قدم نهادن د رمرحله عمل مجهز کند وما شروع کنیم به تصرف در عالم، تا خدا آنچه را که می خواهد بشود و خدای تعالی در این باره فرموده: الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی خدای تعالی کسی است که خلقت هرچیزی بداد و سپس هدایتش کرد.۷

ونیز فرموده: الذی خلق فسوی و الذی قدر فهدی کسی که بیافرید و آفرینش را کامل کرد، و اندازه گرفت، در نتیجه هدایت کرد.۸ و این هدایت هدایتی است مربوط به تمامی موجودات، که هر موجودی را به سوی کمال مخصوص به خودش هدایت کرده او را برای حفظ وجودش و بقاء نسلش به اعمالی مخصوص به خودش سوق داده، چه اینکه موجود دارای شعور باشد یا بی شعور.

واما در خصوص هدایت انسان فرموده: ونفس وما سواها، فالهما فجورها و تقواها سوگند به نفس و خلقت کاملش، که هم فجورش را به او الهام کرده و هم تقوایش را۹ که به حکم این آیه فجور و تقوای انسانها برای آنها معلوم و به الهامی فطری و خدائی مشخص شده است، هرکسی می داند چه کارهایی سزاوار است انجام دهد، و رعایتش کند و چه کارهایی سزاوار انجام نیست، و اینگونه علوم، علوم عملیه ای است که در خارج نفس انسانی اعتبار ندارد و ای بسا به همین جهت فجور وتقوی را به نفس نسبت داد.

و درباره کارهایی که نباید کرد فرمود: ماالحیاه الدنیا الا لهو ولعب، و ان الدار الاخره لهی الحیوان لو کانوا یعلمون زندگی دنیا لهو ولعب نیست، و براستی خانه آخرت است که زندگی واقعی است، اگر بخواهند بدانند.۱۰ چون لعب عملی است که جز در خیال حقیقتی ندارد، زندگی دنیا هم همین طور است، جاه و مال و تقدم و تأخر و ریاست و مرئوسیت، و سائر امتیازاتش هم خیالی است و در واقع و خارج از ذهن صاحب خیال حقیقتی ندارد، باین معنا که آنچه در خارج است حرکاتی است طبیعی که انسان به وسیله آن حرکات در ماده ای مواد عالم تصرف می کند، حال فردی که این حرکات را از خود بروز می دهد هر که می خواهد باشد، آنچه در خارج تحقق دارد این حرکات یک انسان رئیس است و انسانیت او است، و اما ریاستش جز در خانه خیال و وهم تحققی ندارد، و همچنین لباسی که یک انسان به تن کرده آنچه از این لباس در خارج هست خود لباس است، اما مملوک بودنش برای او در خارج نیست، تنها در وهم و خیال صاحب لباس است، و بر همین قیاس است تمامی شئون زندگی دنیا.

● اختلاف انسانها عامل تشریع الهی:

هرانسانی دارای قریحه است که می خواهد انسانهای دیگر را استخدام کند، و از سایر انسانها بهره کشی کند، حال اگر این نکته را هم ضمیمه کنیم که افراد وانسانها به حکم ضرورت از نظر خلقت و منطقه زندگی و عادات و اخلاقی که مولود خلقت و منطقه زندگی است، مختلفند، نتیجه می گیریم که این اختلاف طبقات همواره آن اجتماع صالح و آن عدالت اجتماعی را تهدید می کند و هر قوی ای می خواهد از ضعیف بهره کشی کند، و بیشتر از آنچه به او می دهد از او بگیرد، و از این بدتر اینکه غالب می خواهد از مغلوب، بهره کشی کند و بیگاری بکشد، بدون اینکه چیزی به او بدهد، و مغلوب هم بحکم ضرورت مجبور می شود در مقابل ظلم غالب دست به حیله و کید و خدعه بزند تا روزی که به قوت برسد، آن وقت تلافی و انتقام ظلم ظالم را به بدترین وجهی بگیرد ، پس بروز اختلاف سرانجام به هرج و مرج منجر شده، و انسانیت انسان را به هلاکت می کشاند یعنی فطرت او را از دستش گرفته سعادتش را تباه می سازد. آیه شریفه زیر به همین معنا اشاره دارد: و ماکان الناس الا امه واحده فاختلفوا مردم در آغاز بجز یک امت نبودند، ولی بعداً اختلاف کردند.۱۱

و همچنین آیه شریفه: ولا یزالون مختلفین الا من رحم ربک، و لذلک خلقهم، انسانها لایزال در اختلافند مگر کسانی که پروردگارت به آنان رحمی کرده باشد، و برای همین هم خلقشان کرده بود.۱۲ و این اختلاف امریست ضروری، و وقوعش در بین افراد جامعه های بشری حتمی است، چون خلقت بخاطر اختلاف مواد مختلف است، هرچند که همگی به حسب صورت انسانند، و وحدت در صورت تاحدی باعث وحدت افکار و افعال می شود، و لکن اختلاف در مواد هم اقتضائی دارد، و آن اختلاف و احساسات و ادراکات و احوال است، پس انسانها در عین اینکه به وجهی متحدند، بوجهی هم مختلفند، و اختلاف در احساسات و ادراکات باعث می شود که هدفها و آرزوها هم مختلف شود، و اختلاف در اهداف باعث اختلاف در افعال می گردد و آن نیز باعث اختلال نظام اجتماع می شود. و پیدایش این اختلاف بود که بشر را ناگزیر از تشریع قوانین کرده، قوانین کلی ای که عمل به آنها باعث رفع اختلاف شود، و هر صاحب حقی بحقش برسد، و قانون گذاران را ناگزیر کرد که قوانین خود را بر مردم تحمیل کنند و در عصر حاضر راه تحصیل قوانین بر مردم یکی از دو طریق است: اول اینکه مردم را مجبور و ناچار کنند از اینکه قوانین موضوعه را که به منظور شرکت دادن همه طبقات در حق حیات و تساوی آنان در حقوق تشریع شده بپذیرند، تا آنکه هر فردی از افراد به آن درجه از کمال زندگی که لیاقت آن را دارد برسد، حال چه اینکه معتقد به دینی باشد یا نباشد، چون در این طریقه از تحمیل دین و معارف دینی از توحید و اخلاق فاضله را بکلی لغو می کنند، باین معنا که این عقائد را منظور نظر ندارند، و رعایتش را لازم نمی شمارند، اخلاق را هم تابع اجتماع وتحولات اجتماعی می دانند، هرخلقی که با حال اجتماع موافق بود آنرا فضیلت می شمارند، حال چه اینکه از نظر دین خوب باشد و چه نباشد، مثلاً یکروز عفت از اخلاق فاضله بشمار می رود و روز دیگر بی عفتی و بی شرمی، روزی راستی و درستی فضیلت می شود، وروزی دیگر دروغ و خدعه، روزی امانت، و روزی دیگر خیانت و همچنین.

طریقه دوم ازدوطریق تحمیل قوانین بر مردم این است که مردم را طوری تربیت کنند و به اخلاقی متخلق بسازند که خود بخود قوانین را محترم ومقدس بشمارند، در این طریقه باز دین را در تربیت اجتماع لغو بی اعتبار می شمارند. این دو طریق از راههای تحمیل قانون برمردم مورد عمل قرار گرفته که گفتیم یکی تنها از راه زور و دیکتاتوری قانون را بخورد مردم می دهد و دومی از راه تربیت اخلاقی ، ولکن علاوه براینکه اساس این دو طریق جهل و نادانی است ، مفاسدی هم بدنبال دارد ، ازآن جمله نابودی نوع بشر است ، البته نابودی انسانیت او. چون انسان موجودی است که خدای تعالی او را آفریده ، وهستی اش وابسته ومتعلق به خداست از ناحیه خدا آغاز شده و بزودی بسوی او بر می گردد ، وهستی اش با مردن ختم نمی شود او یک زندگی ابدی دارد که سرنوشت زندگی ابدیش باید در این دنیا معین شود ، در اینجا هر راهی که پیش گرفته باشد، ودر اثر تمرین آن روش ملکاتی کسب کرده باشد ، در ابدیت هم تا ابد با آن ملکات خواهد بود . اگر در دنیا احوال و ملکاتی متناسب با توحید کسب کرده باشد یعنی هر عملی که کرد براین اساس کرد که بنده ای بود از خدای سبحان ، که آغازش از او و انجامش بسوی اوست ، قهرا فردی بوده که انسان آمده وانسان رفته است ، واما اگر توحید را فراموش کند، یعنی در واقع حقیقت امر خود را بپوشاند فردی بوده که انسان آمده و دیو رفته است .

پس مثل انسان در سلوک این دو طریق مثل کاروانی می ماند که راه بس دور و درازی در پیش گرفته ، و برای رسیدن به هدف وطی این راه دور ، همه رقم لوازم و زاد و توشه هم برداشته ، ولی درهمان اولین منزل اختلاف راه بیندازند ، و افراد کاروان بجان هم بیفتند ، یکدیگر را بکشند ، هتک ناموس کنند ، اموال یکدیگر را غارت کنند، و جای یکدیگر را غصب کنند، آنوقت دور هم جمع شوند و به اصطلاح مجلس شورا و قانون گزاری درست کنند که چه راهی پیش بگیرند که جان ومالشان محفوظ بماند ؟

بابک نامی

تنظیم : زهره معصوم زاده مدرسه علمیه نرجس علیها سلام – مشهد مقدس

پی نوشت ها :

۱- حجرات/۱۳

۲- اعراف/

۱۸۸ ۳- آل عمران/۵۹

۴- بقره/۳۹

۵- بقره/۲۹

۶- جاثیه/

۱۲ ۷- طه/

۵۰ ۸- اعلی/۳

۹- شمس/۸

۱۰- عنکبوت/۶۴

۱۱- یونس/۱۹

۱۲- هود/۱۱۹