چهارشنبه, ۲ خرداد, ۱۴۰۳ / 22 May, 2024
مجله ویستا

بیمارانی که باید از نو شناخت


بیمارانی که باید از نو شناخت

می گویند فلان کس سیاه پوست است بنابراین از همان ابتدا در چارچوب ویژه ای قرار می گیرد که عبارت است از خشونت, تمایل به تجاوز, بی میلی به کارهای علمی و در مقابل علاقه به رقص و آواز

می‌گویند فلان‌کس سیاه‌پوست است بنابراین از همان ابتدا در چارچوب ویژه‌ای قرار می‌گیرد که عبارت است از خشونت، تمایل به تجاوز، بی‌میلی به کارهای علمی و در مقابل علاقه به رقص و آواز. متأسفانه در مورد بیماران مبتلا به بیماری‌های روانی نیز کلیشه‌ای رایج تحت عنوان «روانی» وجود دارد.

افراد را به عنوان کر، کور، چلاق و کچل طبقه‌بندی کردن یک نوع انگ‌زنی است. چگونه ممکن است بر این مبنا که فردی کور است، بتوانیم همه ویژگی‌های شخصیتی، ذهنی، رفتاری و عواطف و آرزوهای او را متوجه شویم؟ مساله دیگر، انگ‌زنی بر حسب یک منطقه خاص جغرافیایی است؛ فلان کس اهل فلان جاست و گویا با دانستن این نکته همه چیز را در مورد او دانسته‌ایم. این موضوع مربوط به همه جای جهان است. برای نمونه، مردم انگلستان، اسکاتلندی‌ها را به خساست و ایرلندی‌ها را به حماقت و فرانسوی‌ها، مردم جزیره کرس را به تنبلی منسوب می‌کنند. مردم ایتالیا به هیجانی بودن متهم می‌شوند. البته گاهی این کلیشه‌ها مثبت است، برای نمونه، منظم و قانونمند بودن مردم آلمان و سوئیس، اما معمولا کلیشه‌های منفی غلبه دارند. برای مثال در کشورهای آمریکای لاتین، سرخپوستان را به تنبلی منتسب می‌کنند.

همانطور که گفتم متاسفانه در مورد بیماران مبتلا به بیماری‌های روانی نیز کلیشه‌ای تحت عنوان «روانی» وجود دارد. این هم در واقع نوعی انگ است که بیمار روانی را فردی خطرناک، عجیب و غریب، مضحک، کم هوش و پرخاشگر در نظر بگیریم اما واقعیت برخلاف این کلیشه است.

● بیماران اعصاب و روان یکی دوتا نیستند

حدود ۴۰۰ نوع بیماری‌ روانی وجود دارد. در هر جامعه از جمله در ایران، حداقل ۲۰ درصد افراد به نوعی بیماری روانی قابل طبقه‌بندی مبتلا هستند. این یعنی حداقل ۱۴ میلیون فرد مبتلا به بیماری روانی در ایران زندگی می‌کنند. با توجه به اینکه ما مطلقا ۱۴میلیون نفر افراد خطرناک، پرخاشگر، مضحک و عجیب و غریب نداریم از همان ابتدا نادرستی این کلیشه آشکار می‌شود.

وقتی از هر ۵ نفر، ۱ نفر به نوعی نابسامانی روانی مبتلاست؛ یعنی در هر خانواده ۵ نفری، حداقل یک نفر دچار مشکلاتی است که در صورت تشخیص و درمان صحیح به‌وسیله روان‌پزشک قابل‌برطرف شدن است.

جالب است بدانید تقریبا همه موارد جرم و جنایت را افرادی انجام می‌دهند که به بیماری روانی مبتلا نیستند بلکه شخصیت ضداجتماعی دارند. موارد ارتکاب جرم بیماران روانی عمدتا بسیار ناچیز و در حد جمعیت عمومی است ضمن آنکه باید اذعان کرد بسیاری از بیماران دچار بیماری‌های شدید روانی به علت محرومیت از درمان و فقدان‌های اجتماعی ممکن است برای گذراندن زندگی مرتکب جرم‌های کوچک یا به جرائم بزرگ‌تر کشانده شوند که اگر تخت‌های کافی روان‌پزشکی برای بستری آنها و تعداد کافی روان‌پزشک موجود بود، این جرم‌ها هم رخ نمی‌داد.

برای اینکه با دنیای درون این بیماران آشنا شویم، موردی را از بین بیماران مبتلا به شدیدترین بیماری‌ها روانی یعنی «روان‌پریشی‌ها» برایتان نقل می‌کنم، روان‌پریشی‌ها بخش ناچیزی از کل بیماری‌های روانی را تشکیل می‌دهند. بیشتر بیماران روانی شبیه عموم مردم هستند و کسی نمی‌تواند تشخیص دهد بیمارند مانند مبتلایان به انواع وضعیت‌های اضطرابی، وسواس، ترس‌های بیمارگونه و افسردگی‌های خفیف اما حدود ۲درصد کل مردم جامعه، دچار روان‌پریشی هستند که به معنی قطع ارتباط با واقعیت بیرونی است و گاهی توهم و هذیان در آنها ملاحظه می‌شود. «توهم»، به معنی ادراک بدون وجود محرک در عالم واقع است. یعنی بیمار صداهایی می‌شنود یا منظره‌ای را می‌بیند که وجود خارجی ندارند اما به نظر او زنده و واقعی است. «هذیان» به معنی عقیده‌ای است نادرست که با عقل سلیم، سن، تحصیلات، هوش و فرهنگ بیمار هماهنگی ندارد اما بیمار روان‌پریش با وجود همه دلایل بر رد آن، این عقیده را کنار نمی‌گذارد و بر آن پافشاری می‌کند. برای نمونه اعتقاد دارد اختراعی کرده است که باعث شده سازمان‌های جاسوسی برای دستیابی به آن اختراع تعقیبش کنند، در حالی که هیچ آگاهی‌ای در مورد آنچه موضوع اختراع تصوری اوست، ندارد.

● خاطره‌ای از یک بیمار روان‌پریش

یکی از این بیماران که در اثر افکار روان‌پریشانه و هذیانی خود مرتکب قتل پدر شده است به عنوان نمونه برایتان می‌گویم. شاید علت قتل پدر این بوده که به علت بی‌اطلاعی از بیماری فرزندش، مرتب او را سرزنش و تحقیر می‌کرده است که چرا به دنبال ادامه تحصیل یا کار نمی‌رود و وقت خود را به بطالت می‌گذراند. بیمار هم با این عقیده هذیانی که پدر قصد کشتن او را دارد، پیشدستی می‌کند و او را به قتل می‌رساند. پس از دستگیری و گذراندن مدتی در بازداشتگاه، قاضی متوجه وجود اشکالی در ذهنیت مجرم می‌شود و او را به پزشکی قانونی و از آنجا به بیمارستان روانی اعزام می‌کند. بیمار پس از چندماه از بیمارستان روانی در استان فرار می‌کند و به تهران نزد خانواده برمی‌گردد که او را نمی‌پذیرند و مدتی را به ولگردی می‌گذراند و سپس به گرمخانه‌ای که شهرداری برای افراد بی‌خانمان تهیه کرده بوده است، می‌رود و در آنجا پس از مدتی به دادسرا مراجعه می‌کند که تکلیفش را معلوم کنند. دوباره او را به پزشکی قانونی و با توجه به هذیان‌ها و توهمات متعدد به بیمارستان روانی در تهران معرفی می‌کنند و اکنون پس از چندماه درمان، بهبود یافته و منتظر نصب قیم است تا به یک مرکز مراقبت منتقل شود.

اما نکته جالب در مورد بیمار آن است که در پاسخ به این پرسش که چگونه وقت خود را می‌گذراندی؟ می‌گوید در شهر محل تولدم، روبروی اتاق من درختی بود زیبا و قله کوهی نیز از دور پیدا بود و من در آن اتاق احساس می‌کردم در جایی مانند ژاپن هستم. آن درخت و آن کوه شبیه به نقاشی‌های ژاپنی بود. شب‌ها به موسیقی کلاسیک فرانسه در ابتدای قرن بیستم گوش می‌دادم: موریس راول، گابریل فوره، کلود دبوسی و گاهی هم به جرج گرشوین و به رویا می‌رفتم. خود را در آن صحنه‌ها که به نظرم مربوط به پاریس ابتدای قرن بیستم بود، تصور می‌کردم. آن وقت پدرم که هیچ بهره‌ای از این عوالم نداشت، سر من داد می‌کشید و توهین می‌کرد. او یک فرد خشن بود که زندگی را بر دیگران سخت می‌کرد.

از او سوال شد آیا دوست داری کاست‌هایی از آهنگسازان مورد علاقه‌ات را برای تو بیاوریم که در بیمارستان بشنوی؟ پاسخ داد: «نه! به نظرم آن نغمه‌ها لطیف‌تر از آن است که در فضای بخش بیمارستان روانی پخش شود. ترجیح می‌دهم آنها را در ذهن خود بشنوم.» سوال شد چگونه با این آهنگسازان آشنا شدی؟ پاسخ داد از طریق رادیو. شب‌ها ایستگاه‌های گوناگون را می‌گرفتم و به تدریج با این آهنگ‌ها و نام سازندگان آنها آشنا شدم. این بیمار در حال حاضر نشانه‌ای از بیماری روانی ندارد و رفتارش کاملا مودبانه و محبت‌آمیز است.

او یک بیمار روانی است که اگر خانواده به موقع متوجه بیمار بودن او می‌شدند و مورد درمان قرار می‌گرفت، نه مرتکب جرم و نه در زندگی تحصیلی و شغلی با عدم موفقیت روبرو می‌شد.

دکتر فربد فدایی

عضو هیات مدیره انجمن علمی روان‌پزشکان ایران