شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

فیلسوف اخلاق گرای اروپا


فیلسوف اخلاق گرای اروپا

با نگاهی در اندیشه و نظریات بیان گشته از یوهان گوتلب فیخته johann gottlieb fichte به این نتیجه می رسیم که فلسفه وی بر فلسفه کانت تکیه دارد

فیخته را جزء فیلسوفان اخلاق گرا می دانند. فلسفه اخلاق اروپا در قرن نوزدهم به وسیله کانت شروع شد و توسط فیخته و دیگران ادامه پیدا کرد و با رد آن توسط نیچه به پایان رسید. بسیاری از نظریه پردازان فیخته را بزرگترین شاگرد کانت دانسته اند. از این رو در مطالعات و بررسی فلسفه فیخته، نگاهی کوتاه به اندیشه کانت از جهان هستی و انسان ضروری به نظر می رسد.‏

کانت بر این عقیده است که عقل انسان برای درک مطالب یعنی تحصیل علم از چه راه می رود و این که اگر علم برای انسان میسر است از آن است که مفهومات و تصورات را که از موجودات دارد ذهن خودش آنها را می سازد. و اینکه علم ماده ای دارد و صورتی. صورتش قالب هایی دارد که عقل تاثیرات آن را در قالب ها می ریزد و به صورت علم یعنی مفهومات و تصورات در می آورد. کانت به مختار بودن نفس انسان حکم کرد و مختار بودن را هم از مکلف بودن در آورد.‏

فیخته پس از آنکه با تحقیقات کانت آشنا شد، اساسش را پذیرفت جز اینکه ذهنش بیشتر متوجه به یکتایی بود و قبول تعدد حقیقت را روا نمی داشت، چرا که کانت به حقایق چند گانه معتقد بود. به علاوه این فقره که حقایقی باشند که عقل به درک آنها دسترس نداشته باشد، بر طبع کنجکاوگران است و به آسانی زیر بارش نمی‌رود. همچنین فیخته مذهب دوگانگی کانت را به مذهب یگانگی تبدیل کرد.‏

فیخته گرایشی اجتماعی به اخلاق داد. وی مکتب اصالت فرد را که به هر خود خاص و فردی تمایز وجود شناختی می داد و نیز دیدگاه مخالف آن را که فردیت آنها را کلاً نادیده می گرفت، رد کرد و نظر میانه را اتخاذ نمود که وجود فردی و جزئی را در درون وجود جمعی یک گروه و زندگی خاص تاریخی اش جای می داد. این آرمان های جمعی بر خاسته از یک گروه هستند که آرمان هایی را مشخص می کنند که برای وظیفه اخلاقی محتوای اولیه ای را که برای هر فرد جزئی در آن گروه داشته، فراهم می کند و عمل اخلاقی را بر عمل صرفاً دل‌خواهانه و از روی میل برتری می دهد. ‏

این طرح، فلسفه اخلاق فیخته را کاملاً از اخلاق هستی شناسانه جدا می کند که در غیر این صورت به نظر می رسید پیوند محکمی با آن داشته باشد. همچنین این طرح، اخلاق فیخته را از اخلاق وظیفه‌گروانه کانت که در اصل ملهم از آن بود، جدا می‌‌سازد. او سرانجام در فلسفه خود به این نتیجه می‌رسد که اصل اصیل یک چیز است، یعنی همان که علم به او منسوب است و همان که می گوید "من"؛ و معلوم را هم خود او می سازد و خلق می‌کند. منظور او از "من" شخص خودش نیست، بلکه هر نفس مدرک است. حقیقت یکی است و آن "من" است و باقی همه مخلوق و مصنوع او می باشند.‏

به طور کلی فیخته نقش عمده ای را در تبدیل فلسفه کانت به یک ایده آلیسم ما بعد الطبیعی ایفا کرد که در آن همه واقعیت همچون فعالیت یک اصل معنوی غایی که وی آن را "من" می نامد، تلقی شده است. وی بر این باور بود که "من" فرا پدیدار نه فقط جهان پدیدار را نظم بخشیده بلکه آن را خلق کرده است که "در خود تنیده شده هم چون عنکبوتی که تارهایش را می ریسد"، و پدید آمدن "موضوع وظیفه" دقیقاً به "من" ظور ممکن ساختن عمل اخلاقی است.‏

از نظر فیخته مهم ترین خیر در عمل اخلاقی این است که آزادی ذاتی "من" مطلق و افراد جزئی آن، به طور عینی و ملموس تجلی کند. فیخته عمل اخلاقی را به عنوان اظهار همزمان آزادی و وظیفه تصور می کرد، اما برخلاف کانت هیچ مبنا و محتوای عقلانی را به آن نسبت نمی داد، بلکه بر عکس آن را بر خلاقیت و جوشش سرشت اساساً روحانی ما مبتنی می کرد و ما را بر فرض ایده ها و تلاش برای کسب آنها توانا می ساخت. با در نظرگیری این نظر، الزام با آرمان پیوند خورده است نه با تنظیم سلوک بر طبق قوانین از هر نوع که باشد. این است که اخلاق در نظر فیخته به مسئله آرمان ها تبدیل می شود نه قواعد. در اخلاق وجدان ما را به احساس تعهد فرا می خواند نه به اطاعت.

از دید او آنچه حقیقت دارد همان "من" است، به بیان مطلب اینکه چون آن چه مردم می دانند حقیقت ندارد و ظواهر است، به معنای بودن نیست بلکه در واقع نمود است و حقیقت چیزی چون "من" نیست. پس حصول علم چنین است که "من" نخست به خود می آید یا متوجه خود می شود یا به خود پی می برد. فیخته لفظی به کار می برد که معادل آن را می توانیم "وضع"، (‏poser‏) بگوییم، که معادل فارسی آن "برنهادن" است. از دید وی نخست "من" خود را بر می نهد. ‏

‏"من" هر چند در اصل نامحدود است ولی چون خود را بر می نهد و به خود تشخص و تعین می‌دهد، خود را محدود می کند، چون تشخص و تعین مستلزم محدود بودن است و نامحدود متشخص و متغین نیست. به همین عمل که "من" خود را محدود می کند، "جز من" یعنی عالم ظاهر و کلیه اشیاء و اعیان تحقق می یابد. وجود "جز من" یعنی وجود عالم محسوس و عالم خارج از ذهن به واسطه حدی است که "من" به خود می نهد.‏

اصل وجود و اصل حقیقت متفاوت از هم هستند، و در عالم باید هایی وجود دارد که همان معنای تکلیف است، گراییدن به آن چه در عالم نیست ولی باید باشد، یعنی کمال. و طلب کمال یک تکلیف است که متضمن آزادی و مختاریت فرد است. از دید فیخته کمال انسانی زمانی معنا دارد که که فرد در یک محیط آزاد، بایدهایی را انتخاب نماید که لزومی برای طی آن نباشد ولی وی هدفمندانه جهت سیر مراحل کمال تلاش نماید. کردار و عمل انسان ناشی از اراده و خواست اوست و اراده انسان به "من" بر می گردد. عمل یعنی کوشش و کوشش مستلزم آن است که عایقی در راه باشد. عایق عالم ظاهر و محسوسات است و "من" تلاش می کند تا این عایق و مانع را برداشته و جهان خویش را پهناور ساخته و به سوی خیر و کمال پیش برود یعنی ارتقاء یابد. و این کوشش چون در جهت نیل به کمال است نوعی فضیلت محسوب می شود.‏

زمان چیزی نیست جز سیر "من" به سوی کمال. پس ذات حق که عین کمال است از زمان و مکان بیرون است و چونن ذات حق "من" مطلق است که "جز من" در برابر خود ندارد، پس در او عالم و معلوم به طور مطلق یکی است و از هم متمایز نیست.

از منظر فیخته ظهور پاکی و نیکی و زیبایی در اشخاص نمایش ذات حق است، و ذات حق منشا درستی اخلاق و کردار است. هر کس در ادای تکلیف نظر به نتیجه و ثمره عمل ندارد و فقط تکلیف را منظور می دارد. با خداست و دیندار است و هر کس ثمره کار خود را می خواهد، بی خدا و بی‌دین است. پس دیانت کمال اخلاقی است و کمال اخلاقی کل دیانت است.‏

نقد: به نظر می آید فلسفه فیخته به عقاید عرفا و حکمای اشراقی شرق نزدیک است، از این نظر که حقیقت واحدی در جهان هستی حاکم است و هدف انسان نیل به کمالات و خیر عمومی است، ولی تفاوت های اساسی نیز با آن دارد و اینکه در فلسفه اشراق حقیقت واحد مشخص گشته است و راه های نیل به آن و مراحل و شرایطی که فرد باید طی کند. در فلسفه فیخته مفهوم کمال به صورت مبهم بیان گشته و شرایط و زمینه های اخلاقی که فرد باید به دست آورد، بیان نگشته است.‏

از جمله اشکالاتی که بر فلسفه فیخته وارد شده است این است که اگر "جز من" جنبه منفی و غیر عالم "من" است و حقیقت ندارد، پس چگونه معلوم می شود، و چگونه می توان آن را از تشخیص داده و مرز و حایلی را برای آن مشخص نمود! زمانی که این "جز من" عایق و مانعی برای اهداف کمال جویانه انسان است، می بایست قابل تمییز باشد تا فرد با شناخت آن، بتواند در مسیر خیر از آن دوری نماید. همچنین فیخته بیان نکرده است که "من" چگونه به آن بر می خورد و آن را در می یابد.‏

فیخته معتقد است که "من" مطلق است و نامحدود است، و با هیچ وسیله ای نمی توان این صفت را از آن جدا کرد، چرا که نامحدود بودن جزء ذات آن است، ولی این "من" در طول زمان به خود تشخص و تعین داده و محدود می شود، وی دلایل و علت اینکه چرا "من" خود را محدود و مقید می کند را بیان نکرده است. و آخرین اشکال بر دیدگاه وی این است که چه فلسفه ای است که مشکلاتی باقی نگذاشته و کدام حکمت است که معما را به درستی گشوده باشد؟ وی این مسئله را نیز بی پاسخ گذاشته است.‏

معصومه نعمتی

منابع:

سیر حکمت در اروپا، محمد علی فروغی، تهران: نشر البرز، ۱۳۷۵

تاریخ فلسفه اخلاق غرب، لارنس سی. بکر، قم: موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، ۱۳۷۸‏

مبانی اخلاق در فلسفه غرب و در فلسفه اسلامی، حسن معلمی، تهران: موسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، ۱۳۸۰