پنجشنبه, ۲۰ دی, ۱۴۰۳ / 9 January, 2025
کلاغان سور و سوگ
بعضی وقتها شرایط و اصل موقعیتی که تویشگیر میکنیم، آنقدر حساس است که بهتر است چیزهای فرعی و حاشیهای را فراموش کنیم. خودمان هم دوست داریم و راحتتریم این اتفاق بیفتد. بعضی از این موقعیتها آنقدر شیرین و جذاب و دوست داشتنی و منحصر به فرد است که نمیارزد به خاطر یک چیز کوچک، شادی بزرگش رااز بین ببریم.
بر عکس بعضیهاش هم آنقدر بد و تلخ است که برای فرار از آن و خلاص شدن از دستش، ترجیح میدهیم هرکاری بکنیم که زودتر تمام شود و برود پی کارش.
نمونههایش زیاد است. هم کوچک دارد، هم بزرگ. بیشترش مال وقتهایی است که پای آبرو و حیثیت میآید وسط. اینجور اتفاقها معمولا نقاط عطف زندگی هر کسی است. چیزهایی مثل عروسی و ازدواج، خانه خریدن یا خدای ناکرده مرگ و میر و عزا.
این جور وقتها سر و کله یک عده پیدا میشود که گریزی از روبهرو شدن با آنها ندارید. ولی راه پس و پیش ندارید. اگر قرار است خانه بخرید، پای دلال وسط است. اگر دور از جان، زبانم لال کسی فوت شده، باید با غسال و قبرکن جوری تا کنید که آن شب کارتان راه بیفتد و خدای نکرده میت روی زمین نماند و آبرویتان پیش دوست و آشنا نرود و...
نمیدانم شما کدامش را تجربه کردهاید. ولی من از همانی میخواهم بگویم که تازه تجربهاش کردهام و اگر بگذارند، آن جور که میگویند شیرین ترین بخش زندگی است. به هر حال، عروسی هم خیلی با بقیه توفیر نمیکند. مثلا وقتی به ۱۰ تا دفترخانه سر میزنید تا برای شب مراسم جمع و جور عقدتان یک تک پا قدم رنجه بفرمایند و پژواک آن بله تاریخی و دشمن شکن را در دفترشان ثبت بفرمایند و هیچکس نمیآید، حاضر میشوید هرکاری بکنید که این اتفاق بیفتد. پس وقتی یکی با هزار سلام و صلوات قبول کرد تشریف بیاورد، معلوم است که باید حسابی نازش را بخرید. مثلا وقتی گفت پورسانت و دستمزدش براساس مهریه عروس خانم تعیین میشود، مجبورید بگویید چشم.
چه قانون باشد، چه نباشد. راحتترید این سوال را که میزان مهریه چه تاثیری در طول و عرض خطبهای که خوانده میشود یا کارهای دفتری میتواند داشته باشد، در ذهنتان بیخیال بشوید. ۱۴ سکهایها هم مشکل خودشان است که چطور عاقد گیر بیاورند. تازه غیر از اینها انعام دستیار و میرزا بنویس جناب عاقد هم هست.
قبل از این که خودش از عروس بله بگیرد، یکی باید با انعام و زیر لفظی از خودش بله بگیرد.بگذارید یک مثال سادهتر بزنم: دیدهاید یک نم باران که میزند، همه مثل مورچههایی که آب میافتد توی سوراخشان، ماشینشان را میآورند بیرون و خیابانها رسما میشود پارکینگ. اینجور وقتها رفتن از محل کارتان در این سر شهر به آلونکتان در آن سر شهر میشود رویا، میشود کابوس.
تاکسیها و مسافرکشها زودتر از آب بارانی که هیچ راه فراری ندارد و جاری میشود در سطح خیابان، فرو میروند توی زمین. آنهایی هم که میمانند و شما را به جایی میرسانند، کرایهای میخواهند بالاتر از خون پدرشان. میخواهند پول همه روزهای هفته را همین یک شب دربیاورند.
من کلا اسم اینها را گذاشتهام «کلاغ سور و سوگ.» این عبارت خدای ناکرده به قشر خاصی برنمیگردد، خیلی کلی است. فرقی نمیکند شما ناراحتید یا خوشحال. فقط کافی است تنگی و ضیقی پیش بیاید تا سر و کله آنها هم پیدا بشود. مهم این است که گیر افتادهاید و چارهای ندارید جز این که در ازای رفع نیازتان هرچه آنها میگویند، بگویید چشم.
جابر تواضعی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست