دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
شهاب حسینی چگونه بازیگر شد
باور کنید یا نه به آن آسانی که من و شما فکر میکنیم نیست؛ یعنی اصلا آسان نیست. خیلی هم سخت است. درخشیدن، مطرح شدن، ستاره بودن، محبوبیت، پرطرفدار بودن یا هر چیزی که شما اسمش را میگذارید یک شبه و یک روزه اتفاق نمیافتد. به قول آن دیالوگ معروف فیلم «شب یلدا»:« همه چی برمیگرده به قبل، قبل و قبل ترش.» قبل و قبل و قبلتر از آن روزی که ستارهای برای اولین بار دیده میشود.
● با نصرالله رادش، یوسف صیادی یوسف تیموری و رضا شفیعیجم
من کارم را از تلویزیون شروع کردم و اولین پلههای ترقی را در آنجا پیمودم و به نوعی به آن دوره از کارم مدیونم. دورهای که از تئاترهای دانشجویی شروع شد. مدتی بعد بازی در نمایشنامههای رادیویی و گویندگی به آن اضافه شد. ما با اغلب بچههای بازیگری که کار طنز میکنند، مثل نادر سلیمانی، نصرالله رادش، یوسف صیادی، یوسف تیموری و رضا شفیعیجم، تیمی داشتیم که به شهرهای مختلف میرفتیم و برنامههای شاد اجرا میکردیم. من آیتم روی صحنه بازی کردم و فهمیدم که کارم طنز نیست و در این زمینه به شدت بیاستعداد هستم. شاید در زندگی عادی خلاقیت خنداندن دیگران را داشته باشم ولی در بازی اینطور نیستم. زیبایی طنز این است که از یک عمق و ژرفا بیرون میآید. به این ترتیب بچهها کار طنز را ادامه دادند و من شومن بودم؛ سلام و عرض ادب و... سال ۷۵ ،۷۶ در فرهنگسرای شفق،کیش و اراک. اوایل کار کمی تپق میزدم. بعد به تدریج با تماشاگر ارتباط برقرار کردم و توانستم ادامه دهم.
نکته مهم: شاید در زندگی عادی خلاقیت خنداندن دیگران را داشته باشم ولی در بازی اینطور نیستم. زیبایی طنز این است که از یک عمق و ژرفا بیرون میآید.
● نادر سلیمانی مرابه تلویزیون برد
اینها همه پله بود. آن زمان من تئاتر دانشجویی کار میکردم، یکی از بچههایی که در آن تئاتر کار میکرد دستیار آقای فردرو شد. ایشان میخواستند مجموعههایی به نام «جمعهها با شبکه ۲» تهیه کنند. آن دوست ما موظف شد برای آیتم در طنز بازیگر انتخاب کند، بدیهی بود که اول سراغ ما بیاید چون یک سال بود که با هم تئاتر کار میکردیم. آنجا بود که من با ۲ نفر آشنا شدم؛ کامران ملکمطیعی و نادر سلیمانی. از طریق کامران برای گویندگی در رادیو دعوت شدم و از طریق نادر به آن تیم رفتم. در آن برنامهها بین مردم مسابقه اجرا میکردیم، مثل مسابقه خوانندگی و... خلاصه جوی شاد ایجاد میکردیم و هرقدر انسان از کاری که میکند انرژی مثبت کسب کند اعتماد به نفسش برای ادامه کار بیشتر میشود. در همین ایام یکی از دوستانم به من گفت: «آقای رسول برنامهای را برای شبکه ۲ تهیه و تولید میکند به اسم «اکسیژن» و برای انتخاب مجری آن تست میگیرد.» بین ۱۵۰ نفر در تست شرکت کردم و لطف خدا که همواره همراهم بوده انتخاب شدم. به این ترتیب کار من در تلویزیون شروع شد. آن برنامه خیلی موفق بود. در آن زمان امیرحسین مدرس و کامیار اسماعیلی در برنامه «نیمرخ» این راه را هموار کرده بودند و ما در برنامه اکسیژن یکسری موزیکهای پاپ و رپ کار کردیم که خیلی باعث جذابیت برنامه شد.
● صرفا به خاطر خانم نیکول کیدمن
سینما یک هدف را دنبال میکند. ما یک قصه تعریف میکنیم که در آن یکسری آدم وجود دارند. این آدمها میتوانند هر کدام از ما باشند. در داستانی که این افراد شکل میدهند یک حرفی نهفته است که تماشاگر، آخر ماجرا باید آن را درک کند. خیلی از فیلمها بودهاند که در انسانها دگرگونیهای عمیق ایجاد کردند مثل فیلم «دیگران». وقتی من این فیلم را در «سینما فرهنگ» دیدم نمیدانستم که مردهام یا زندهام. روحام یا جسمام. این فیلم را صرفا به خاطر خانم نیکول کیدمن دوست ندارم هرچند که ایشان بازی حرفهای و محشری داشتند ولی درواقع عضو موثر یک تیم بوده است چون من همان قدر که لحظات برجسته بازی خانم کیدمن را به خاطر سپردهام، لحظههایی از بازی آن مستخدم را هم به یاد میآورم. موسیقی فیلم، تدوین، دکوپاژ، همه و همه بسیار موثر بودند. یک دانه سنگ شاید به خودی خود ارزشی نداشته باشد ولی وقتی دانههای بیشتری در کنار هم قرار میگیرند شکل یک تندیس یا یک فرم را ارائه میدهند. بازیگر، آدم یک قصه است. در این قصه مهم نیست که من خوش بدرخشم یا نه. مهم این است که من آن قصه را باور کنم و کاری کنم که تماشاگر هم آن را باور کند.
● مقوله عشقبازی
وقتی یک نفر در کارش سختی میکشد یعنی نسبت لذت بردنش به سختی کشیدنش یک به ۱۰ است. کاری که ارائه میدهد خیلی ارزشمند است. هیچ بازیگری نیست که از کار خودش لذت نبرد. بازیگر هنگام بازی در وهله اول خودش از کار خودش لذت میبرد. وقتی کات میدهند دیگران به او میگویند که چه کرده است. به هر حال لحظهای که بازی صورت میگیرد بازیگر لذت میبرد و وقتی بازیگر احساس لذت میکند سهم خودش را از کار میگیرد. حالا موظف است این لذت را به دیگران هم منتقل کند. البته منظورم این نیست که نگاههای دلبرانه به تماشاگر بکند،گاهی اوقات وقتی نقش اقتضا میکند تماشاگر باید از من بدش بیاید. ما شخصیتهای قصه هستیم و نمیتوانیم کاری غیر از اجرای قصه بکنیم.
● تیر خلاص آقای رونالدینیو
همه بازیگران کار میکنند که بدرخشند ولی نتیجه کار بستگی دارد به نوع مانیفست و دیدگاهی که در مورد کارشان دارند. بعضیها میآیند و معتقدند همه شرایط جمع شده تا من بدرخشم و به چشم بیایم. این یعنی تیر خلاص. اگر آقای رونالدینیو به این حس برسد که همه توجهات روی من متمرکز است بازی خوب خودش را ارائه میدهد. به من شهاب حسینی بازیگر، چه ربطی دارد که کارگردان از من کلوزآپ بگیرد یا اکستریم کلوزآپ یا لانگشات یا اکستریم لانگشات. من در آن لحظه شخصیت یک قصه هستم که از زاویه چشم کارگردان نشان داده شدهام. اگر بازیگر خوبی باشم از زاویهای دیگر هم مورد توجه تماشاگر قرار میگیرم. وقتی شما وارد مقوله عشقبازی با کارتان میشوید به ماجراهای دیگر فکر نمیکنید. مجنون هیچ وقت فکر نمیکرد مردم پشت سرش چه میگویند چون عاشق بود. در جهان اینطوری به کارشان نگاه میکنند. دیشب من فیلمی دیدم به اسم (King) داستان آدمی بود که میتوانست زندگی خودش را کنترل کند. این فیلم کمدی بود ولی دقایقی شما بغض میکردی و اشک میریختی. این فقط حاصل عشق کردن با کار است. من وقتی تماشاگر از کارم راضی است لذت میبرم ولی هیچ وقت کاری که انجام دادم به نظر خودم آرمانی و ایدهآل نیست. همیشه به نظرم میتوان بهتر بود.
● نمیتوانم بگویم خداحافظ تلویزیون و مخاطبان تلویزیون!
یکی از بدترین حرفهایی که ۲ نفر بعد از یک زمان طولانی به هم میزنند این است که فلانی تو اصلا تغییر نکردی. فضای آن برنامه میطلبید که اجرای من انرژیک و شاداب باشد. من سال ۷۴ ازدواج کردم و از همان ابتدا با مسئولیتهای زندگی خانوادگی وارد این حرفه شدم. کسانی که این مسئولیت را دارند میدانند چقدر دغدغههای خاص خودش را دارد ولی آن برنامه ایجاب میکرد که این اتفاقها بیفتد. بنابراین من یک دورهای از کارم را به تلویزیون و جوابی که مردم و مخاطبین به من دادهاند مدیون هستم و حالا که در سینما هستم نمیتوانم بگویم خداحافظ تلویزیون و مخاطبان تلویزیون! چون اگر این کار را بکنم احساس میکنم تمام استقبال و جواب مثبتی که گرفتهام را تبدیل به پلکان کردهام و از آنها رد شدهام و بالا رفتهام. اینطور نیست.
همه ما در این جامعه مثل خانواده هستیم. همه هم از شرایط یکسانی برخورداریم و مشکلات و نقاط قوتمان چنین است. اگر نانوای محلی شما نان خوبی به دست شما بدهد ارزش دارد. بازیگر اگر بازی خوب ارائه دهد ارزشمند است، شما اگر نشریه خوبی داشته باشید، ارزش دارید. وقتی شما به عنوان مجری کار میکنید ناچارید که گویشها را تقویت کنید، این موضوع برای بازیگر یک نقطه مثبت است. بازیگرانی هستند که تا وقتی دهان باز نکردهاند نمیتوانیم با آنها ارتباط برقرار کنیم ولی وقتی با گویش خودش مینوازد و خوشآهنگ حرف میزند، انسان را جذب میکند. من اگر در کار اجرا نمیرفتم به این گویش نمیرسیدم.
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران رهبر انقلاب حج آمریکا مجلس شورای اسلامی دولت شورای نگهبان حجاب دولت سیزدهم جنگ رسانه حسین امیرعبداللهیان
هواشناسی تهران شهرداری تهران قتل فضای مجازی آموزش و پرورش سیلاب سلامت شهرداری سازمان هواشناسی باران آتش سوزی
قیمت دلار ایران خودرو قیمت طلا خودرو بانک مرکزی قیمت خودرو دلار بازار خودرو حقوق بازنشستگان مسکن تورم قیمت
تئاتر محمدعلی علومی سریال تلویزیون سینمای ایران نمایشگاه کتاب مسعود اسکویی دفاع مقدس صدا و سیما موسیقی سینما مهران غفوریان
مغز دانش بنیان فضا
اسرائیل رژیم صهیونیستی غزه حماس فلسطین جنگ غزه روسیه طوفان الاقصی نتانیاهو اوکراین نوار غزه طالبان
پرسپولیس فوتبال استقلال لیگ برتر نساجی عبدالله ویسی رئال مادرید لیگ برتر ایران سپاهان جواد نکونام بازی بارسلونا
اپل مایکروسافت سامسونگ آیفون گوگل باتری پهپاد عکاسی ناسا
سازمان غذا و دارو رژیم غذایی بیمه سیگار کاهش وزن توت فرنگی دندانپزشکی فشار خون