چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

رهیافت روانی در سیاست امریكا در قبال جمهوری اسلامی ایران ۲۰۰۴ ۲۰۰۱


رهیافت روانی در سیاست امریكا در قبال جمهوری اسلامی ایران ۲۰۰۴ ۲۰۰۱

مقاله حاضر به بررسی تلاشهای تبلیغاتی محافل مختلف امریكایی برای تحت تأثیر قرار دادن جمهوری اسلامی ایران طی چهار سال دوره نخست ریاست جمهوری جرج بوش می پردازد آنچه مسلم است دولت بوش در دوره نخست زمامداری خود بیشتر با به كارگیری قدرت نرم به مقابله با جمهوری اسلامی پرداخته است و از این رهگذر بیشترین بهره برداری را از ابزارهای روانی ـ تبلیغی در راستای منافع ملی خود كرده است

مقاله حاضر به بررسی تلاشهای تبلیغاتی محافل مختلف امریكایی برای تحت تأثیر قرار دادن جمهوری اسلامی ایران طی چهار سال دوره نخست ریاست جمهوری جرج بوش می‌پردازد. آنچه مسلم است دولت بوش در دوره نخست زمامداری خود بیشتر با به كارگیری قدرت نرم به مقابله با جمهوری اسلامی پرداخته است و از این رهگذر بیشترین بهره‌برداری را از ابزارهای روانی ـ تبلیغی در راستای منافع ملی خود كرده است. در این مقاله نویسنده ضمن تقسیم‌بندی زمانی دوره حكومت دولت بوش با استفاده از داده‌های عینی و عملكردهای دولت بوش به بررسی رفتار امریكاییها در طول چهار سال گذشته پرداخته است. در پایان ضمن تقسیم‌بندی مخاطبان آماج حملات روانی امریكا، اهداف این كشور از عملیات روانی علیه جمهوری اسلامی را برشمرده است. این مقاله از آن جهت كه با رویكرد روانی به تحلیل رفتار دولت‌مردان امریكا پرداخته است توسط فصلنامه عملیات روانی انتشار یافته است تا انشاا... نویسنده محترم راهكارهای عملی مقابله با شیوه‌های روانی امریكا را در مقاله‌ای دیگر ارائه فرمایند.

●مقدمه

هدف این نوشتار بررسی تلاش‌های تبلیغاتی محافل مختلف امریكایی برای تحت تأثیر قرار دادن جمهوری اسلامی طی چهار سال گذشته و كوشش برای طبقه‌بندی و تبیین آنهاست به طوری كه بتوان به كمك آن چشم‌اندازهای آینده در دیپلماسی واشنگتن نسبت به تهران را تا میزان مؤثری پیش‌بینی كرد. شواهد و قرائن نشان می‌دهد كه تا قبل از حوادث یازده سپتامبر ۲۰۰۱، تلاشهای تبلیغاتی امریكا در قبال جمهوری اسلامی در قالب خط‌مشیهای رسمی و حكومتی( ) مطرح می‌شدند در حالی كه بعد از آن این فعالیتها بیشتر در قالب طرحهای نیمه‌رسمی و پیشنهادی و حداكثر به صورت خط‌مشیهای اعلامی( ) اعلام می‌شوند. آیا امریكا در قبال جمهوری اسلامی دیپلماسی مشاهده و انتظار( ) را دنبال می‌كند كه از طریق ابزارهای روانی صورت می‌گیرند؟ در این نوشتار ابتدا سیاست بوش در قبال ایران در سال اول ریاست جمهوری وی را مورد ملاحظه قرار می‌دهیم و به دنبال آن تحول در سیاست امریكا در قبال ایران در سالهای بعدی بررسی می‌شود و بالاخره این تحولات از نقطه نظر جامعه‌شناسی سیاسی تبیین می‌شوند.

دوره ریاست جمهوری جرج بوش را از منظر مناسبات خارجی این كشور می‌توان به دو زمان عمده تقسیم كرد:

۱ـ از بیستم ژانویه ۲۰۰۱ ـ زمان روی كار آمدن جرج بوش ـ تا سپتامبر ۲۰۰۱؛

۲ـ از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به این طرف.

در هر كدام از دو دوره فوق نگاه‌های امریكا به جهان و از جمله به جمهوری اسلامی ایران تفاوت قابل ملاحظه‌ای با یكدیگر داشتند و در هر كدام از این دوره‌ها شكلهای كلی تبلیغات و تمهیدات روانی امریكا در مقابل جمهوری اسلامی ویژگیهای خاص خود را داشتند.

۱ـ دوره اول: این مقطع كوتاه‌مدت را می‌توان مقطع آزمایش و خطا( ) در سیاست خارجی امریكا و از جمله در خط مشی تبلیغاتی ـ روانی این كشور در قبال جمهوری اسلامی ایران به طور خاص تصور كرد. در این دوره كوتاه منافع و علایق مختلف امریكا در جهان و از جمله در منطقه خاورمیانه و خلیج‌فارس مورد ارزیابی كلی و جزئی قرار گرفتند. در این مقطع زمانی دولت بوش، در حالت كلی، در صدد بود كه یك سیاست خارجی مبتنی بر واقع‌گرایی قدرت بزرگ را در جهان دنبال كند. در این تمایل امریكا، فدراسیون روسیه و چین به منزله عامل تهدیدكننده اصلی علیه واشنگتن تلقی می‌شدند.۱

در این دوره كوتاه، امریكا نسبت به جمهوری اسلامی ایران رفتاری نسبتا كم‌شدت و تا حدودی متمایل به همگامی( ) را دنبال می‌كرد. به نظر می‌رسید كه امریكا در این دوره مشغول سبك سنگین كردن این قضیه بود كه آیا می‌تواند در چارچوب سیاست خارجی رئالیسم قدرت بزرگ مناسبات خود با جمهوری اسلامی ایران را ارتقا دهد یا نه. در دوران جنگ سرد كه شوروی و تا مدتی چین تهدیدی علیه امریكا بودند ایران (قبل از انقلاب) به عنوان بازوی منطقه‌ای استراتژی امریكایی مطرح بود و در سال ۲۰۰۱ مقامات جدید كاخ سفید بازگشت به چنان دورانی را در خیال خود به تصویر می‌كشیدند.( )

این وضعیت در واشنگتن ادامه داشت تا اینكه در تابستان سال مزبور(۲۰۰۱) تنش در مناسبات امریكا و جمهوری اسلامی ایران بالا گرفت. افزایش دامنه كشمكش میان رژیم صهیونیستی و فلسطینیها و استنباط دولتمردان جدید امریكا، مبنی بر دست داشتن جمهوری اسلامی در آن، ناآرامیهای داخلی در ایران، تبلیغات برخی از محافل بین‌المللی و داخل امریكا نقش مهمی در بالا گرفتن تنش میان واشنگتن و تهران، بازی كردند. به دنبال این رخدادها، زنجیره‌ای از رفتارهای واكنشی از سوی امریكا علیه ایران به وقوع پیوستند كه همه، ماهیت روانی داشتند یعنی هدف از آنها اثرگذاری روانی بر جمهوری اسلامی بود.

در ماه ژوئن سال مزبور، سیزده تبعه عربستان سعودی و یك تبعه لبنانی به جرم دست داشتن در انفجار پایگاه الخوبر عربستان سعودی در سال ۱۹۹۶ از سوی امریكا به طور غیابی محكوم شدند. گرچه هیچ ایرانی در میان این افراد وجود نداشت اما مقامات امریكایی همچون گذشته اما با شدت بیشتر ادعا كردند كه جمهوری اسلامی در حمله به پایگاه مزبور دست داشته است.۲ این در حالی است كه از یك سو عربستان سعودی طبق اطلاعات موثق شركت ایرانیان در حمله به پایگاه مزبور را مورد اعتنا قرار نداده و از سوی دیگر، دسترسی امریكا به همه اطلاعات در مورد حادثه الخوبر را بسیار محدود نموده بود به طوری كه دانسته‌های امریكاییان پیرامون وقوع حادثه اندكی از سطح بی‌اطلاعاتی كامل فراتر می‌رفت.

واكنش دیگر، نزدیك به یك ماه بعد و در ژوئیه ۲۰۰۱ رخ داد. امریكا برای دومین‌بار درخواست ایران جهت وارد شدن در مذاكرات پیرامون عضویت در سازمان تجارت جهانی را با مانع روبه‌رو كرد.۳ در واقع، این اقدام امریكا برای نشان دادن عزم واشنگتن بود كه همچنان می‌خواهد علیه جمهوری اسلامی ایران موضع خصمانه‌ای را دنبال كند. اما این اقدامات بیشتر نقش خویشتن التیام‌بخشی را دارد تا نقش زیان رساندن به طرف مقابل. در اوایل ماه بعد، اوگوست ۲۰۰۱، دولت بوش قانون تحریم ایران توسط دستگاه قانونگذاری امریكا( ) را برای پنج سال دیگر تمدید كرد.۴ البته، در راستای تلاش برای ایجاد موازنه در برابر زنجیره واكنشهای یاد شده و به خصوص این اقدام اخیر، واشنگتن گوشه چشمی از ملایمت را هم نشان داد و به اصطلاح نخواست همه پلها را در مناسبات خود با جمهوری اسلامی ویران سازد. قوه مقننه امریكا در همان زمان با تمدید قانون فوق به دولت بوش این فرصت را داد كه در سال ۲۰۰۳ قانون تحریم ایران را مورد بازنگری قرار دهد.۵

اقدامات دولت جرج بوش در سال اول روی كار آمدنش در مقابل جمهوری اسلامی ایران در واقع ادامه اقدامات دولتهای گذشته امریكا در قبال تهران بوده و دولت بوش در تعدیل یا تغییر آنها بدون داشتن بهانه و دلیل لازم كاری از پیش نمی‌برد. این واقعیت كه دولت بوش به رغم حضور نیروهای بسیار محافظه‌كار دست راستی و مخالف جمهوری اسلامی در پستهای حساس و تعیین‌كننده اقدامات علیه این كشور را شدت نبخشید دلیل بارزی بر این مدعاست كه علاقه‌مندی امریكا در توجه به دولت جمهوری اسلامی را باید در راستای دنباله‌روی از اصول رئالیسم در سیاستهایش در مورد ایران جست‌وجو كرد.

●دور دوم: از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به این طرف

در نتیجه تحولات یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱، منطقه خاورمیانه برای امریكا به صورت مهد اصلی تهدیدهای نظامی ـ امنیتی درآمد و این نخستین‌باری بود كه منطقه مزبور چنین كارویژگی را برای امریكا پیدا می‌كرد. در طول سالهای جنگ سرد كه شوروی و تا حدودی چین (در سالهای اولیه جنگ سرد) برای امریكا یك تهدید نظامی ـ امنیتی بودند و یا حتی در دهه بعد از جنگ سرد كه میان امریكا و اروپا در مورد خاورمیانه رقابت شدیدی وجود داشت، منطقه خاورمیانه بالاترین تهدیدی كه می‌توانست علیه امریكا ایجاد كند تهدید اقتصادی، تجاری و یا فرهنگی زودگذر و ناپایدار بود. این تهدیدها از نوع تحریم صوری صادرات نفت به امریكا، همچون جریان جنگ شش روزه (میان اعراب و رژیم صهیونیستی در اكتبر ۱۹۷۳) و یا تحریم خرید كالاهای امریكایی در منطقه و یا حداكثر حمله به مراكز امریكایی در منطقه بودند. اما بعد از یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱، امریكا دریافت كه تهدید از سوی خاورمیانه رخنه‌ناپذیری( ) خاك امریكا را هدف قرار می‌دهد، آن هم بدون این كه تیری از سوی واشنگتن شلیك شده باشد یا اصلا شلیك شود! این رخداد عجیب، امریكا را با بزرگ‌ترین ضربه روانی (شوك) در تاریخ خود روبه‌رو ساخت كه با حمله ژاپنیها به پرل‌هابر در سال ۱۹۴۲ و پایان گرفتن محدوده جغرافیایی غرب وحشی( ) در اواخر قرن ۱۹ و حتی خروج ایالات جنوبی امریكا از اتحاد در سال ۱۷۶۰ و متعاقب آن در گرفتن جنگ داخلی در این كشور قابل قیاس نبود. در هر سه رخداد تاریخی و مهم یاد شده، امریكاییان تا حدود زیادی از توانایی پیش‌بینی تحولات و تبدیل خطرات به فرصتها و سپس بهره‌گیری به موقع از آنها برخوردار بودند. اما رخداد ۱۱ سپتامبر برای امریكا قابل پیش‌بینی و كنترل نبود و نه تنها نمی‌توانست خطرات آن را به فرصت تبدیل و از آنها بهره‌برداری كند، بلكه وقوع رخدادهای مشابه و حتی شدیدتر و پردامنه‌تر در آینده خارج از پیش‌بینی و كنترل مقامات امنیتی و نظامی بود.

این ضربه روانی ناشی از حوادث ۱۱ سپتامبر باعث شد امریكاییها به دو اقدام عمده در سیاست خارجی متوسل شوند كه دیوان‌سالاری این كشور پیش از این مطالعه‌ای فراگیر روی كلیت آنها نكرده و سود و زیان آنها را به طور كامل مشخص ننموده بود: اقدام اول انسجام حملات نظامی علیه افغانستان و عراق بود كه بعداً به عملیات سرنگون‌سازی طالبان حاكم بر افغانستان و رژیم صدام حسین تقلیل یافت و یا حداكثر توجیه شد. اقدام دوم، دشمن اصلی و خط مقدم جبهه دیدن همه دولتهای مخالف امریكا و حتی مخالف واشنگتن پنداشتن همه یاران و متحدین امریكا كه با خط‌مشیهای این كشور موافقت نداشتند. در راستای چنین تغییر تند در سیاست خارجی امریكا، موضع‌گیری واشنگتن در قبال جمهوری اسلامی ایران قابل توجیه و تشریح است. از آنجا كه مواضع امریكا در قبال جمهوری اسلامی ایران تأثیرپذیری از حوادث ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ ریشه روانی و نه مادی در حوادث تاریخی خاورمیانه دارند پس چندان مشكل نیست كه شماری از این مواضع را در راستای تاكتیكهای روانی قلمداد كنیم تا خط‌مشیهای درازمدت و كلی استراتژیك. در پرتو این فرایند روانی دشمنی فزاینده بعد از ۱۱ سپتامبر، دولت بوش در اوایل سال ۲۰۰۲، جمهوری اسلامی ایران را متهم به یاری رساندن به فراریان طالبان می‌كند كه می‌خواستند از خاك ایران عبور كنند، موضوعی كه از سوی دولت جمهوری اسلامی به شدت تكذیب شد.۶


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.