جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

سخن حافظ در چشمه خورشید


سخن حافظ در چشمه خورشید

بازخوانی زندگی, اندیشه و سخن حافظ شیرازی در کتاب «چشمه خورشید» تألیف دکتر کاووس حسن لی دانشیار دانشگاه شیراز, گامی دیگر در معرفی این شاعر جهانی است که از دریچه ای جدید به افکار حافظ نگریسته و پویایی روح و روانش را به نمایش گذاشته است

بازخوانی زندگی، اندیشه و سخن حافظ شیرازی در کتاب «چشمه خورشید» تألیف دکتر کاووس حسن‌لی دانشیار دانشگاه شیراز، گامی دیگر در معرفی این شاعر جهانی است که از دریچه‌ای جدید به افکار حافظ نگریسته و پویایی روح و روانش را به نمایش گذاشته است. بسیاری از پرسش‌های ذهن عام و خاص در پیوند با شهریار سخن شمس‌الدین محمد در این کتاب گرانسنگ پاسخهایی حکیمانه و مستدل و درخور شأن و موقعیت او می‌گیرند.

علل دلبستگی حافظ به شیراز، چگونگی رویش او، ارتباط وی با حاکمان شهر، مقدار بهره‌گیری حافظ از سخن‌سرایان دیگر، پیوند عمومی غزل‌ها، دوگانگی‌های گفتاری در سروده‌ها، و علت فال زدن مردم ایران زمین به دیوان حافظ، از جمله سئوالاتی است که مدتها فکر و ذکر نگارنده این مقاله را به خود مشغول کرده بود و هرچند در این زمینه به جوابهایی ناقص دست‌یافت اما همواره در پی پژوهش قانع‌کننده بود که اطمینان قلب از آن حاصل آید تا اینکه به چشمه خورشید رسید و از هرچه جز آن دست کشید.

این کتاب در پنج فصل با نظم و نسق خاص و زیبایی بیان و بهره‌وری از بافت و سیاق ادبی به رشته تحریر درآمد.

در فصل اول، خانواده حافظ، دلبستگی او به شیراز، مذهب وی، چگونگی شکوفایی او، نحوه ارتباطش با حاکمان شیراز، درگذشت او و سرگذشتِ آرامگاهش مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.

نگارنده کتاب با استناد به ابیات حافظ ثابت کرد که او قطعاً متأهل بوده، اما این مطلب را قبول ندارد که نام همسرش «شاخ نبات» بوده است. و کاربرد این واژه را در ابیاتی که بوی ملکوت می‌دهد دلیلی بر مدعای خویش می‌داند و استنباط نام همسر حافظ از این ابیات را دریافتی ساده انگارانه می‌خواند:

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

و اندر آن خلوت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخندی شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آینه وصف جمال

که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند

هاتف آنروز به من مژده این دولت داد

که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد

اجری صبری است کز آن شاخ‌نباتم دادند

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود

که ز بندِ غمِ ایام نجاتم دادند

و در جائی دیگر این بیت را شاهد می‌آورد:

حافظ چه طرفه شاخه‌نباتی است کِلک تو

کِش میوه دلپذیرتر از شهد و شکر است

(ص ۱۹۸)

و می‌گوید منظور حافظ از «شاخ نبات»، قَلَم اوست.

دلبستگی به شیراز

نشانه‌های روشن علاقه حافظ به شیراز در سراسر دیوانش به چشم می‌خورد:

نمی‌دهند اجازت مرا به سیر و سفر

نسیم باد مصلا و آب رکناباد

(ص ۲۷۶)

بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت

کنار آب رکناباد و گلگشت مصلا را

(ص ۸۳)

خوشا شیراز و وضع بی‌مثالش

خداوندا نگه‌دار از زوالش

● مذهب حافظ

سروده‌های برجای مانده حافظ نشان می‌دهد که او از آشکار کردن مذهب خود در سروده‌هایش پرهیز داشته و از هرگونه تنگ‌نظری، یک‌سو نگری و تعصب بی‌پایه به دور بوده است.

آنچه از سروده‌های او فهمیده می‌شود این است که او:

الف) به رحمت و لطف خداوندی بسیار امیدوار بوده است:

لطف خدا بیش‌تر از جُرم ماست

نکته سربسته چه دانی خموش

(ص ۳۵۹)

ب) به قرآن مجیدعلاقه فراوان داشته و آن را به چهارده روایت از حفظ داشته است:

صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ

هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم

(ص ۳۹۰)

عشقت رسد به فریاد گر خود به سان حافظ

قرآن ز بر بخوانی با چهارده روایت

(ص ۱۷۲)

ج) به قیامت و جزای اعمال باور داشته است:

فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید

شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد

(ص ۲۱۷)

د) اهل راز و نیاز شبانه و دعای صبحگاهی و عبادت خالصانه بوده است:

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ

از یمن دعای شب و ورد سحری بود

(ص ۲۹۰)

دعای صبح و آه شب، کلید گنج مقصود است

بدین راه و روش می‌رو که با دلدار پیوندی

(ص ۵۰۹)

نگارنده در فصل دوم به اندیشه‌های اجتماعی و عرفانی حافظ پرداخته، پویایی ذهن او را به نمایش گذاشته و از دوگانگی‌های واژه‌هایش سخن رانده است.

دنیا در نظر حافظ زیباست اما آنقدر ارزش ندارد که به قیمت فروختنِ یار به دست آید:

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد

آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود

(ص ۲۸۵)

حافظ به جای بیم و انفعال در برابر زاهدان ریایی، اتهامات آنها را به خودشان باز می‌گرداند و اصلاً آنان را مسلمان نمی‌داند:

گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود

تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود

(ص ۲۹۹)

او در بسیاری از سخنان خود، رندی، عاشقی و نظربازی را در کنار هم نهاده و آنها را هنرهایی هم‌سو و همسان دیده است:

عاشق و رند و نظر بازم و می‌گویم فاش

تا بدانی که به چندین هنر آراسته‌ام

(ص ۳۸۲)

رندِ حافظ وارسته نیک‌اندیشی است که پیوندی استوار با عالم معنا دارد و در دیده حافظ به پایگاه «ولی» رسیده است:

رندان تشنه‌لب را آبی نمی‌دهد کس

گویی ولی‌شناسان رفتند از این ولایت

(ص ۱۷۲)

رند از خودبینی و مصلحت‌اندیشی گریزان است و از رفتارهای ناشایست همچون دروغ، نفاق، ریا همواره پرهیز می‌کند:

فکر خود و رأی خود در عالم رندی نیست

کفر است در این مذهب خودبینی و خود رایی

دوگانگی‌های حافظ

ـ برخی از سروده‌های حافظ در پذیرش «جبر» است:

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم

لطف آنچه تو اندیشی،‌ حکم آنچه تو فرمایی

(ص ۵۵۹)

رضا به داده بده وز جبین گره بگشای

که بر من و تو در اختیار نگشوده است

(ص ۱۱۵)

ـ در آن روی دیگر سکه بر خلاف آنچه گفته شد، سخن از اختیار و تلاش و باز آفریدن است:

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم

ـ گاهی همه امور را شایسته، منظم و معتدل می‌بیند:

دور فلکی یکسره بر منهج عدل است

خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل

(ص ۳۷۲)

و گاهی همه آن را هیچ بر هیچ می‌پندارد و چرخ گردون را فتنه‌خیز می‌بیند:

جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است

هزار بار من این نکته کرده‌ام تحقیق

(ص ۳۷۰)

این همه تناقض و ناسازواری که از دید بسیاری از کسان شایسته پنداشته نمی‌شود از دیدگاه نگارنده کتاب، نشان دهنده طبیعت متعادل و سرشتِ پویای حافظ است افزون بر این باید به یاد داشته باشیم که سروده‌های حافظ در یک زمان سروده نشده و هریک از آنها مربوط به دوره‌ای از زندگی حافظ است.

در فصل سوم زیبایی‌شناسی سخن حافظ دیده و دل را می‌نوازد. پیوندِ استوار واژه‌ها و هم‌نشینی هنری آنها از یک‌سو و تراکم معانی گوناگون در واژگانی اندک از سویی دیگر شعرِ حافظ را به سخنی جادویی در زبان فارسی تبدیل کرده است. او هوشمندانه از توانایی‌های هنری خود کمک گرفته و به شایستگی توانسته است تجربه‌های عمومی مردم را به شیواترین شیوه بیانی بازگوید و خود را به گستردگی در ذهن و زبان آنان جاری می‌سازد.

در فصل چهارم دلایل رویکرد گسترده مردم به شعر حافظ را چنین برشمرده است:

۱) حافظ در معماری کلام، پیوند واژگان،‌ و تراکم معانی سرآمد همه سخن‌سرایان ایرانی است.

۲) شعر حافظ به منشوری چندوجهی می‌ماند که از هر سو در آن بنگری فروغی دیگر می‌بینی.

۳) وجود مفاهیم اجتماعی در سروده‌های حافظ مثل انتقاد از تظاهر، تزویر و ریا.

۴) فراخوانی آدمیان به شاد زیستن و مهر ورزیدن:

درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد

۵) وجود حکمت‌های عامیانه فراوان در دیوان حافظ از قبیل گذر زمان، ناپایداری جهان، اغتنام فرصت، بلند نظری، مناعت طبع، دل نبستن به دنیا، تواضع و فروتنی، و پرهیز از آزار دیگران:

بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین

کاین اشارت ز جهان گذرا ما را بس

(ص ۳۴۰)

مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن

که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست

(ص ۱۵۵)

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

(ص ۱۱۵)

بر بساط نکته‌دانان خودفروشی شرط نیست

یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش

(ص ۳۵۷)

۶ـ باور مردم به پیوند روحانی حافظ با عالم بالا:

مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول

ز وِرد نیم‌شب و درسِ صبحگاه رسید

و در فصل پنجم ستایش برخی نام‌آوران جهان از حافظ گلچین شده است و ما از میان آن همه به ذکر سخن دانشمند بزرگ آلمانی اینشتاین (Einstein) اکتفاء می‌کنیم:

«ایران سرزمین حکمت و فلسفه است و یک دنیا لطف و طراوت در آن نهفته است. من هر وقت از کار روزانه خسته می‌شوم و بر آن چه بر دنیا و بشر می‌گذرد رنج می‌برم، دست به دامان حافظ شیراز می‌شوم».

م.خرسندی