سه شنبه, ۲ مرداد, ۱۴۰۳ / 23 July, 2024
مجله ویستا

برادر و یار مرا پیش من آرید


برادر و یار مرا پیش من آرید

رحلت رسول اعظم ص

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)پس از مراجعت از سفر حجه الوداع درصدد تهیه لشکری عظیم برآمد تا روانه روم کند . فرماندهی لشکر مزبور را به اسامه واگذار کرد و پرچم جنگ را به دست خود به نام اسامه بست و عموم مهاجر و انصار را مأمور کرد تا تحت فرماندهی اسامه در این جنگ شرکت کنند.

اسامه در آن روز حدود بیست سال بیشتر نداشت و همین موضوع برای برخی از پیرمردان و کارآزمودگانی که مأمور شده بودند تحت فرماندهی او به جنگ بروند گران می آمد ، از این رو در کار رفتن به دنبال لشکر تعلل می کردند.

در این خلال رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)بیمار شد و در بستر افتاد ، اما با این حال وقتی مطلع شد که مردم از رفتن به دنبال لشکر تعلل می کنند با همان حالت بیماری و تب و سردرد شدید که داشت دستمالی به سر خود بست و از خانه به مسجد آمد و به منبر رفته فرمود:« ای مردم فرماندهی اسامه را بپذیرید که سوگند به جان خودم اگر ( اکنون ) درباره فرماندهی او مناقشه می‌کنید پیش از این نیز درباره فرماندهی پدرش حرفها زدید ، ولی او شایسته و لایق فرماندهی است چنانکه پدرش نیز لایق این مقام بود . »

اسامه در صدد حرکت بود که پیک ام ایمن آمد که حال پیغمبر سخت شده و مرگ آن حضرت نزدیک شده و بدین ترتیب اسامه و همراهانش توقف کردند.

سخنان پیغمبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) و رفتار آن حضرت در روزهای آخر عمر همه حکایت از این داشت که مرگ خود را نزدیک می داند و با گفتار و کردار از مرگ خود خبر می دهد.

حال پیغمبر روز به روز بدتر می شد و حضرت برای اینکه تب و حرارت بدنش تخفیف یابد و بتواند برای وداع با مردم به مسجد برود دستور داد هفت مشک آب از چاه های مختلف مدینه بکشند و بر بدنش بریزند ، سپس دستمالی بر سر بسته و در حالی که یک دست روی شانة امیرالمؤمنین ( علیه السلام) و دست دیگرش را بر شانه فضل بن عباس گذارده بود به مسجد آمد و بر منبر رفته فرمود:« ای گروه مردم نزدیک است که من از میان شما بروم پس هر کس امانتی پیش من دارد بیاید تا به او بپردازم و هر کس به من وام و قرضی داده مرا آگاه کند . ای مردم میان خدا و بندگان چیزی نیست که سبب وصول خیر یا دفع شری شود جز عمل و کردار ، سوگند بدانکه مرا به حق به نبوت برانگیخته ، رهایی ندهد کسی را جز عمل نیک و رحمت پروردگار و من که پیغمبر اویم اگر نافرمانی او را بکنم هر آینه به دوزخ می افتم ! بار خدایا آیا ابلاغ کردم !؟‌ »

آن گاه از منبر فرود آمده نماز کوتاهی با مردم خواند سپس به خانه ام سلمه رفت و یک روز یا دو روز در اتاق ام سلمه بود ، سپس عایشه پیش ام سلمه آمد و از او درخواست کرد آن حضرت را به اتاق خود ببرد و پرستاری آن حضرت را خود به عهده گیرد . همسران دیگر آن حضرت نیز با این پیشنهاد موافقت کرده و حضرت را به اتاق عایشه بردند.

چون روز دیگر شد حال پیغمبر سخت شد و از حال رفت و ملاقات با آن حضرت ممنوع گردید . چون به حال آمد فرمود : « برادر و یار مرا پیش من آرید » و دوباره از حال رفت . ام سلمه برخاست و گفت : علی را نزدش بیاورید که جز او را نمی خواهد ، از این رو به نزد علی ( علیه السلام) رفته او را کنار بستر آن حضرت آوردند . چون چشمش به علی افتاد اشاره کرد و علی پیش رفت و سر خود را روی سینه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)خم کرد.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)زمانی طولانی با او به طور خصوصی و در گوشی سخن گفت و در این وقت دوباره از حال رفت . علی (علیه السلام)نیز برخاست و گوشه ای نشست . سپس از اتاق آن حضرت خارج شد . چون از علی (علیه السلام)پرسیدند : « پیغمبر با تو چه گفت ؟ » فرمود:

« هزار باب علم به من آموخت که هر بابی هزار باب دیگر را بر من گشود . به چیزی مرا وصیت کرد که ان شاءالله تعالی بدان عمل خواهم کرد . »

و چون حالت احتضار و هنگام رحلتش فرا رسید به علی (علیه السلام)فرمود :« ای علی سر مرا در دامن خود گیر که امر خدا آمد و چون جانم بیرون رفت آن را به دست خود بگیر و به روی خود بکش ، آن گاه مرا رو به قبله کن و کار غسل و نماز و کفن مرا به عهده بگیر و تا هنگام دفن از من جدا مشو. »

و بدین ترتیب علی (علیه السلام)سر آن حضرت را به دامن گرفت و پیغمبر از حال رفت .

رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)در روز دوشنبه بیست و هفتم ماه صفر اتفاق افتاد ، و در آن موقع شصت و سه سال از عمر شریف آن حضرت گذشته بود . علی (علیه السلام)جنازه را غسل داد و حنوط و کفن کرد . سپس به تنهایی بر او نماز خواند ،‌ آن گاه از خانه بیرون آمده و رو به مردم کرد و گفت: « همانا پیغمبر در زندگی و پس از مرگ امام و پیشوای ماست اکنون دسته دسته بیایید و بر او نماز بخوانید . »

در همان اتاقی که پیغمبر از دنیا رفته بود قبری حفر کرده و همانجا آن حضرت را دفن کردند . سپس امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)داخل قبر شد و بند کفن را از طرف سر باز کرد و گونة مباک رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)را روی خاک نهاد و لحد چیده خاک روی قبر ریختند و بدین ترتیب با یک دنیا اندوه و غم بدن مطهر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)را در خاک دفن کردند

● آخرین وصایای رسول‏ خدا صلی ‏الله ‏علیه ‏و آله

مسلم این است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در حضور مسلمانان، امیرمؤمنان را وصی خود قرار داده و علی(علیه السلام)نیز این وصایت را پذیرفته است و عهد کرده است که به آنچه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) می‏فرماید عمل نماید. امیرمؤمنان(علیه السلام)در این باره می‏فرماید: وقتی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در مریضی آخر خود در بستر بیماری افتاده بود، من سر مبارک وی را بر روی سینه خود نهاده بودم و سرای حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) انباشته از مهاجر و انصار بود و عباس عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رو به روی او نشسته بود و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) زمانی به هوش می‏آمد و زمانی از هوش می‏رفت. اندکی که حال آن جناب بهتر شد، خطاب به عباس فرمود:« ای عباس، ای عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)! وصیت مرا در مورد فرزندانم و همسرانم قبول کن و قرض های مرا ادا نما و وعده‏هایی که به مردم داده‏ام به جای آور و چنان کن که بر ذمه من چیزی نماند.»

عباس عرض کرد:«ای رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) من پیرمردی هستم که فرزندان و عیال بسیار دارم و دارایی و اموال من اندک است [چگونه وصیت تو را بپذیرم و به وعده‏هایت عمل کنم] در حالی که تو از ابر پر باران و نسیم رها شده بخشنده ‏تر بودی [و وعده‏های بسیار داده‏ای] خوب است از من درگذری و این وظیفه بر دوش کسی نهی که توانایی بیشتری دارد!»

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:« آگاه باش که اینک وصیت‏ خود را به کسی خواهم گفت که آن را می‏پذیرد و حق آن را ادا می‏نماید و او کسی است که این سخنان را که تو گفتی نخواهد گفت! یا علی(علیه السلام)بدان که این حق توست و احدی نباید در این امر با تو ستیزه کند، اکنون وصیت مرا بپذیر و آنچه به مردمان وعده داده‏ام به جای ‏آر و قرض مرا ادا کن. یا علی(علیه السلام)پس از من امر خاندانم به دست توست و پیام مرا به کسانی که پس از من می‏آیند برسان.»

امیرمؤمنان(علیه السلام)گوید:« من وقتی دیدم که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از مرگ خود سخن می‏گوید، قلبم لرزید و به خاطر آن به گریه درآمدم و نتوانستم که درخواست پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را با سخنی پاسخ گویم.»

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) دوباره فرمود:« یا علی آیا وصیت من را قبول می‏کنی!؟» و من در حالتی که گریه گلویم را می‏فشرد و کلمات را نمی‏توانستم به درستی ادا نمایم، گفتم:

آری ای رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)! آن گاه رو به بلال کرد و گفت: ای بلال! کلاهخُود و زره و پرچم مرا که «عقاب‏» نام دارد و شمشیرم ذوالفقار و عمامه‏ام را که «سحاب‏» نام دارد برایم بیاور...[ سپس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آنچه که مختص خود وی بود از جمله لباسی که در شب معراج پوشیده بود و لباسی که در جنگ احد بر تن داشت و کلاه هایی که مربوط به سفر، روزهای عید و مجالس دوستانه بود و حیواناتی که در خدمت آن حضرت بود را طلب کرد] و بلال همه را آورد مگر زره پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که در گرو بود. آن گاه رو به من کرد و فرمود: « یا علی(علیه السلام)برخیز و اینها را در حالی که من زنده‏ام، در حضور این جمع بگیر تا کسی پس از من بر سر آنها با تو نزاع نجوید.»

من برخاستم و با این که توانایی راه رفتن نداشتم، آنها را گرفتم و به خانه خود بردم و چون بازگشتم و رو به روی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ایستادم، به من نگریست و بعد انگشتری خود را از دست ‏بیرون آورد و به من داد و گفت: « بگیر یا علی این مال توست در دنیا و آخرت!»

بعد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:« یا علی(علیه السلام)مرا بنشان.» من او را نشاندم و بر سینه من تکیه داد و هر آینه می‏دیدم که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از بسیاری ضعف سر مبارک را به سختی نگاه می‏دارد و با وجود این، با صدای بلند که همه اهل خانه می‏شنیدند فرمود:« همانا برادر و وصی من و جانشینم در خاندانم علی بن ابی‏طالب است. اوست که قرض مرا ادا می‏کند و وعده‏هایم را وفا می‏نماید. ای بنی‏هاشم، ای بنی‏عبدالمطلب، کینه علی(علیه السلام)را به دل نداشته باشید و از فرمان هایش سرپیچی نکنید که گمراه می‏شوید و با او حسد نورزید و از وی برائت نجویید که کافر خواهید شد.»

سپس به من گفت:« مرا در بسترم بخوابان.» و بلال را فرمود که حسن(علیه السلام)و حسین(علیه السلام)را نزد او بیاورد بلال رفت و آنها را با خود آورد. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آن دو را به سینه خویش چسباند و آنها را می‏بویید.

علی(علیه السلام)می‏گوید: من پنداشتم که حسن(علیه السلام)و حسین(علیه السلام)باعث‏ شدند که اندوه و رنج پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فزونی یابد، خواستم آن دو را از حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) جدا سازم. فرمود:« یا علی(علیه السلام)آنها را واگذار تا مرا ببویند و من هم آنها را ببویم! بگذار تا آن دو از وجود من بهره گیرند و من نیز از وجود ایشان بهره گیرم! به راستی که پس از من مشکلات بسیار خواهند داشت و مصایب سختی را تحمل خواهند کرد، پس لعنت ‏خداوند بر آن کس باد که حق حسن(علیه السلام)و حسین(علیه السلام)را پست ‏شمارد. پروردگارا! من این دو را و علی صالح ‏ترین مؤمنان را به تو می‏سپارم!» (۱)

● در محضر فرشتگان

از برخی روایات استفاده می‏شود که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در محضر فرشتگان مقرب، علی(علیه السلام)را وصی خود قرار داد و آنان شاهد بودند، از آن جمله روایتی است که از امام کاظم(علیه السلام)نقل شده است که امیرالمؤمنین فرمود: در شبی از شب های بیماری پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) من نشسته بودم و حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) بر سینه من تکیه داده بود و فاطمه(س) دخترش نیز حضور داشت. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده بود که همسرانش و سایر زنان از نزد وی بیرون روند و آنها رفته بودند. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به من فرمود: «ای اباالحسن! از جای خود برخیز و رو به روی من بایست.»

من برخاستم و جبرئیل به جای من نشست و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بر سینه وی تکیه داد و میکائیل در جانب راست پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بنشست. حضرت فرمود:« یا علی(علیه السلام)دست های خود را بر هم بگذار!»

من این کار را انجام دادم. آن گاه فرمود:« من با تو عهد بسته بودم و اینک آن عهد را تازه می‏کنم، در محضر جبرئیل و میکائیل که دو امین پروردگار جهانیانند. یا علی! تو را به حقی که این دو بر گردن تو دارند، هر چه در وصیت من آمده است ‏باید به جای آوری و مفاد آن را بپذیری و صبر را پیشه خود سازی و بر راه و روش من پایداری کنی نه روش فلان کس و فلان کس! اکنون هر چه را خدا به تو عنایت کرده است‏ با قدرت پذیرا باش.»

من دست هایم را به روی هم نهاده بودم و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دست مبارک خود را بین دو دست من گذاشت، به طوری که گویی بین آن دو چیزی قرار می‏داد، سپس فرمود:« من بین دست هایت ‏حکمت و دانش آنچه را برایت پیش خواهد آمد، نهادم، تا چیزی از سرنوشت تو نباشد که از آن آگاه نباشی و هر گاه مرگ تو فرا رسید وصیت ‏خود را به امام پس از خود بگوی، بنابر آنچه من به تو وصیت کردم و همانند من عمل کن و نیازی به کتاب و نوشته‏ای نیست.» (۲)

● نزول کتاب وصیت از آسمان

امام موسی بن جعفر(علیه السلام)فرمود به پدرم اباعبدالله (علیه السلام)عرض کردم:« آیا نویسنده وصیت، حضرت علی(علیه السلام)نبود و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مفاد آن را بر او نمی‏خواند، در حالی که جبرئیل و سایر فرشتگان شاهد بودند؟» پدرم مدتی سکوت کرد، بعد فرمود: «ای اباالحسن! ماجرا چنین بود که گفتی لکن هنگامی که زمان رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) رسید، وصیت‏ به صورت کتابی نوشته شده از آسمان نازل شد و جبرئیل(علیه السلام)همراه با فرشتگانی که امین خدای تبارک و تعالی هستند، آن را نزد رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) آورد و به ایشان گفت:« ای محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) هر کس که نزد توست ‏بیرون فرست مگر وصی خود را که باید کتاب وصیت را بگیرد و ما شاهد باشیم که تو وصیت را به وی دادی و او اجرای آن را ضمانت کند.»

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) همگان را دستور داد که از خانه بیرون روند. تنها علی(علیه السلام)و فاطمه(س) بین پرده و در اتاق باقی ماندند.

جبرئیل(علیه السلام)به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کرد:« پروردگارت تو را سلام می‏رساند و می‏گوید: این کتابی است که من با تو عهد بسته بودم و شرط کرده بودم [عمل به آن را] و من خود شاهد هستم و فرشتگانم را بر تو شاهد گرفتم و من تنها برای شهادت کافی هستم ای محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)!»

وقتی سخن به این جا رسید، مفاصل پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به لرزه درآمد و گفت:«ای جبرئیل! خدای من، اوست که سلام است و سلام از وی است و سلام به سوی او باز می‏گردد. راست گفت‏ خدای عزوجل و نیکی نمود، کتاب را به من ده!»

جبرئیل کتاب وصیت را به رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) داد و گفت که آن را به امیرمؤمنان(علیه السلام)دهد. چون علی(علیه السلام)کتاب را گرفت، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «بخوان!»

امیرمؤمنان(علیه السلام)آن را کلمه به کلمه خواند، سپس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به او گفت: یا علی(علیه السلام)این عهد خدایم تبارک و تعالی به سوی من است و خواسته وی و امانت او پیش من است و به راستی که من آن را ابلاغ کردم و خیرخواهی نمودم و امانت را ادا کردم.»

علی(علیه السلام)عرض کرد: « پدر و مادرم فدای تو باد! من هم شهادت می‏دهم که تو پیام خود را ابلاغ کردی و نصیحت ‏خود گفتی و در آنچه فرمودی صادق بودی و گوش و چشم و گوشت و خون من نیز بر این امر گواه است!»

جبرئیل(علیه السلام)گفت:« من نیز بر آنچه می‏گویید گواه هستم!»

پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:« یا علی(علیه السلام)وصیت مرا گرفتی و دانستی که چیست و با خداوند و من پیمان بستی که به هر چه در آن است عمل کنی.»

علی(ع): «آری، پدر و مادرم فدای تو باد! انجام آن به عهده من است و بر خداست که مرا یاری دهد و توفیق عطا فرماید که به مفاد آن وفا کنم.»

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم): « یا علی(علیه السلام)اراده نموده‏ام که بر پیمان تو شاهد بگیرم که روز قیامت ‏شهادت دهند که من به وظیفه خود عمل کردم.»

علی(ع): «آری گواه گیرید!»

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم):« همانا من جبرئیل و میکائیل(علیه السلام)که هر دو در این جا حاضرند و فرشتگان مقرب خداوند نیز با آنهایند بر آنچه اینک بین من و تو گذشت ‏شاهد می‏گیرم.»

علی(ع):« بله شهادت دهند، پدر و مادرم فدایت! من هم آنها را گواه می‏گیرم.»

و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرشتگان را شاهد گرفت... سپس رسول اکرم، فاطمه، حسن، حسین علیهم السلام را به حضور خواند و مانند امیرالمؤمنین(علیه السلام)آنها را از وصیت ‏خود آگاه کرد. آنان هم مانند علی(علیه السلام)سخن گفتند و قبول کردند و سرانجام کتاب وصیت ‏با طلایی که آتش به آن نرسیده بود مهر شد و تحویل امیرمؤمنان(علیه السلام)گشت. (۳)

● مفاد وصیت

از جمله مفاد این وصیت که به دستور خدای تعالی پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) انجام آن را بر علی(علیه السلام)شرط نمود این بود که فرمود: « یا علی(علیه السلام)به آنچه در این وصیت آمده است وفا کن، آن کس که خدا و رسولش را دوست دارد، دوست ‏بدار و با هر که با خدا و رسولش دشمنی ورزد، دشمن باش و از آنان بیزاری بجوی و صبور باش و خشم خود را فرو خور، گرچه حق تو پایمال گردد و خمس تو غصب شود و هتک حرمت ‏حرم تو کنند.»

علی(علیه السلام)عرض کرد:« پذیرفتم ای رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)!»

امیرالمؤمنین(علیه السلام)گوید: سوگند به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید من هر آینه شنیدم که جبرئیل(علیه السلام)به نبی‏اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) می‏گفت:« ای محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) به علی(علیه السلام)بگوی که حرم تو هتک می‏گردد که حرم خدا و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز هست و محاسن تو از خون روشن سرت خضاب خواهد شد.»

من چون معنای این کلمات را که جبرئیل امین می‏گفت فهم کردم [و دانستم که حرم من هتک خواهد شد] به روی درافتادم و از حال رفتم و چون بازآمدم، گفتم: «آری پذیرفتم و راضی هستم! اگر چه به حرم من جسارت روا دارند و سنت های خدا و رسول را معطل گذارند و کتاب خدا پاره پاره شود و کعبه خراب گردد و محاسنم از خون روشن سرم خضاب شود، پیوسته صبوری خواهم کرد و کار را به خدا وا می‏گذارم تا این که نزد تو حاضر گردم.» (۴)

و باز از جمله موارد وصیت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) این بود که در خانه‏اش، که در آن جان سپرده بود، دفن گردد و با سه پارچه کفن شود که یکی از آنها یمنی باشد و کسی جز علی(علیه السلام)داخل قبر نشود و به علی(علیه السلام)فرمود:« یا علی(علیه السلام)تو و دخترم فاطمه(س) و حسن و حسین علیهما السلام با هم بر من نماز بخوانید و نخست هفتاد و و پنج تکبیر بگویید. سپس نماز را با پنج تکبیر به جای آور و آن را تمام کن و البته این کار پس از آن است که از طرف خداوند به تو اجازه نماز داده شود.»

علی(علیه السلام)عرض کرد: «پدر و مادرم فدای تو باد! چه کسی به من اجازه نماز می‏دهد؟»

فرمود:«جبرئیل(علیه السلام)به تو اجازه خواهد داد. و پس از شما هر کس از خاندانم حاضر شد، گروه گروه بر من نماز بخوانند، سپس زنان ایشان و در آخر مردم نماز بخوانند.» (۵)

و نیز فرمود: هرگاه من جان تسلیم نمودم و تو تمام آنچه را که من وصیت کرده‏ام انجام دادی و مرا در قبرم پنهان ساختی، پس در خانه خود آرام گیر و آیات قرآن را بر طبق تالیف آن گردآوری کن و واجبات و احکام را چنان که نازل شده‏اند، ثبت نما و سپس باقی آنچه را گفته‏ام به جای آور و هیچ سرزنشی بر تو نیست و باید که صبوری کنی بر ستم هایی که ایشان در حق تو روا دارند تا این که به سوی من آیی.» (۶)

● اتمام حجت ‏با علی(علیه السلام)

رسول خدا هنگامی که کتاب وصیت‏ خود را به امیرمؤمنان(علیه السلام)داد فرمود: در قبال این وصیت فردای قیامت در برابر خدای تبارک و تعالی که پروردگار عرش است می‏بایست جوابگو باشی! به راستی که من روز قیامت ‏با استناد به حلال و حرام خدا و آیات محکم و متشابه، آن سان که خداوند نازل فرموده و در کتاب وی جمع آمده است، با تو محاجه خواهم کرد و از تو حجت‏ خواهم طلبید در مورد آنچه تو را امر کردم و انجام واجبات الهی آن گونه که نازل شده‏اند و احکام شریعت و در مورد امر به معروف و نهی از منکر و دوری جستن از آن، و بر پای داشتن حدود الهی و عمل به فرمان های حق و تمامی امور دین و هم از تو حجت ‏خواهم خواست درباره گزاردن نماز در وقت ‏خود و اعطای زکات به مستحقین آن و حج‏ بیت الله و جهاد در راه خدا. پس تو چه پاسخی خواهی داشت‏ یا علی(ع)!؟

امیرمؤمنان(علیه السلام)عرض کرد: پدر و مادرم فدایت! امید دارم به سبب بلندی مرتبت تو در نزد خدا و مقام ارجمندی که پیش او داری و نعماتی که تو را ارزانی داشته است، خداوند مرا یاری نماید و استقامت عطا فرماید و من فردای قیامت ‏با شما ملاقات نکنم در حالی که در انجام وظیفه خود سستی و تقصیری کرده باشم و یا تفریط نموده باشم و باعث درهم شدن چهره مبارکتان در برابر من و دیدگان پدران و مادران خود شوم. بلکه مرا خواهی یافت که تا زنده‏ام پیوسته بر طبق وصیت‏ شما رفتار کنم و راه و روش شما را دنبال نمایم تا با این حالت نزدتان شرفیاب شوم و بعد از من فرزندانم به ترتیب بدون هیچ گونه تقصیری و تفریطی چنین خواهند کرد. در این لحظه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) از هوش برفت و علی(ع)، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را در آغوش گرفت در حالی که می‏گفت: « پدر و مادرم فدای تو باد! پس از تو چه دهشتی ما را فرا خواهد گرفت و وحشت دختر تو و پسرانت چه اندازه خواهد بود و غصه‏های من بعد از تو چه طولانی خواهد بود، ای برادرم! از خانه من اخبار آسمان ها قطع خواهد شد و پس از تو دیگر جبرئیل و میکائیل نخواهم دید و دیگر هیچ اثری از آنها نخواهم یافت و صدای آنها را نخواهم شنید.» و رسول خدا همچنان مدهوش بود. (۷)

● آخرین سفارش ها

امام کاظم علیه السلام نقل می‏کند که از پدرم پرسیدم: وقتی فرشتگان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را ترک گفتند چه اتفاقی افتاد؟ فرمود: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، فاطمه، علی، حسن و حسین علیهم السلام را به گرد خود خواند و به کسانی که در خانه بودند فرمود:« از نزد من بیرون بروید» و همسر خود «ام سلمه‏» را فرمود که بر درگاه بایستد تا کسی وارد خانه نشود. ام سلمه اطاعت کرد. آن گاه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به علی(علیه السلام)گفت: « یا علی نزدیک من بیا.» علی(علیه السلام)پیشتر رفت، پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، دست زهرا(س) را گرفت و بر سینه گذاشت ‏بعد با دست دیگر خود دست علی(علیه السلام)را گرفت و چون خواست ‏با آنها سخنی بگوید، اشک از چشمانش فرو غلتید و نتوانست کلامی بگوید. فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام وقتی حالت گریه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را مشاهده کردند به سختی به گریه درآمدند و فاطمه(س) گفت: ای پیامبر خدا(س) رشته قلبم از هم گسست و جگرم آتش گرفت وقتی که گریه شما را دیدم. ای آقای پیامبران از اولین تا آخرین آنها، ای امین پروردگار و رسول او، ای محبوب خدا! فرزندانت پس از تو، که را دارند و با آن خواری که بعد از تو مرا فرا گیرد چه کنم؟ چه کسی علی(علیه السلام)را که یاور دین است، کمک خواهد کرد؟ چه کسی وحی خدا و فرمان هایش را دریافت ‏خواهد کرد. سپس به سختی گریست و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را در آغوش گرفت و چهره او را بوسید و علی، حسن و حسین علیهم السلام نیز چنین کردند.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) سربلند کرد و دست فاطمه(س) را در دست علی(علیه السلام)نهاد و گفت: «ای اباالحسن! این امانت ‏خدا و امانت محمد رسول خدا در دست توست و در مورد فاطمه(س) خدا را و مرا به یاد داشته باش! و به راستی که تو چنین رفتار می‏کنی.

یا علی(علیه السلام)سوگند به خدا که فاطمه(س) سیده زنان بهشت است از اولین تا آخرین آنها. به خدا قسم! فاطمه(س) همان مریم کبری است. آگاه باش که من به این حالت نیافتاده بودم مگر این که برای شما و فاطمه(س) دعا کردم و خدا آنچه خواسته بودم به من عطا فرمود.

ای علی(علیه السلام)هر چه فاطمه(س) به تو فرمان داد به جای آور که هر آینه من به فاطمه(س) اموری را بیان داشته‏ام که جبرئیل من را به آنها امر کرد. بدان ای علی(علیه السلام)که من از آن کس راضیم که دخترم فاطمه(س) از او راضی باشد و پروردگار و فرشتگان هم با رضایت او راضی خواهند شد.

وای بر آن کس که بر فاطمه(س) ستم کند، وای بر آن کس که حق وی را از او بستاند. وای بر آن کس که هتک حرمت او کند. وای بر آن کس که در خانه‏اش را آتش زند، وای بر آن که ‏دوست وی را بیازارد و وای بر آن که با او کینه ورزد و ستیزه کند. خداوندا من از ایشان بیزارم و آنان نیز از من بری هستند.»

در این وقت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، فاطمه، علی، حسن و حسین - علیهم السلام - را به نام خواند و آنان را در بر گرفت و عرضه داشت:« بار خدایا! من با اینان و هر کس که پیروی ایشان کند سر صلح دارم و بر عهده من است که آنان را داخل بهشت ‏سازم و هر کس با اینها بستیزد و بر ایشان ستم کند یا بر اینها پیشی گیرد یا از ایشان و شیعیانشان بازپس ماند، من دشمن او هستم و با او می‏جنگم و بر من است که آنان را به دوزخ درآورم.

سوگند به خدا ای فاطمه(س)! راضی نخواهم شد تا این که تو راضی شوی! نه به خدا سوگند راضی نمی‏شوم مگر آن که تو راضی شوی! نه به خدا سوگند راضی نخواهم شد مگر آن که تو رضا شوی!» (۸)

پی نوشتها

۱- الطوسی، الامالی، ص‏۶۰۰ شماره و ص‏۵۷۲/ اصول کافی ج‏۱، ص‏۳۴۰.

۲- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار (مؤسسه الوفاء، بیروت، الطبعة الثانیه، ۱۴۰۳ ه - ۱۹۸۳م)، ج‏۲۲، ص‏۴۷۹ به نقل از رضی بن علی بن الطاووس، صص ۸ - ۲۱ و ۲۷ و ۲۸.

۳- اصول کافی، ج‏۲، حدیث شماره‏۴.

۴- همان.

۵- بحارالانوار، ج‏۲۲، ص‏۴۹۳ به نقل از الطرف، ۴۲ و ۴۳ و ۴۵.

۶- بحارالانوار، همان، ص‏۴۸۳.

۷- همان، ص‏۴۸۲، ح شماره‏۳۰.

۸- همان، ص‏۴۸۴، ح شماره ۳۱، به نقل از الطرف ۲۹ - ۳۴.

منبع: کتاب خلاصه زندگانی حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)

نویسنده:سید هاشم رسولی محلاتی-سایت حوزه علمیه قم