سه شنبه, ۱۲ تیر, ۱۴۰۳ / 2 July, 2024
مجله ویستا

افسوس کسی سراغم را نمی گیرد


افسوس کسی سراغم را نمی گیرد

ملکه رنجبر که اولین شهرزاد قصه گوی تلویزیون است از کار و زندگی و این روزهایش می گوید

بیشتر مردم همیشه دوست دارند از قدیم و روزهای گذشته حرف بزنند و به هر بهانه خاطره‌هایی را که دارند زنده کنند. انگار در گذشته رمزهایی وجود دارد که حالا حالاها می‌شود در آن کنکاش کرد و هر بار به یک چیز تازه رسید...

در این میان افرادی هستند که می‌توانند در این مسیر بسیار به ما کمک کنند و وجود آنها برای ما واقعا گنجینه و نعمت است. یکی از این افراد ملکه رنجبر یا همان مهتاج خانم زیر آسمان شهر است. اما افسوس که او حالا در بستر بیماری و بسیار دل‌شکسته است. دل‌شکسته از روزگاری که به او جفا کرد و مسئولان که حالا نه‌تنها برای او که یک عمر به این کشور و هنرش خدمت کرده است بلکه برای هنرمندان قدیمی دیگر هم تره‌ خرد نمی‌کنند. به هر حال به بهانه احوالپرسی مهمانش شدیم تا از گذشته پرخاطره‌اش برایمان بگوید. او و فریبرز ایروانی (پسرش) به گرمی پذیرای ما شدند.

خانم رنجبر! دوست دارم در همین ابتدای گفت‌وگویمان کمی به گذشته برگردیم. لطفا از پدرومادرتان برایمان بگویید.

پدرومادرم هر دو اهل گرجستان بودند. حدود ۱۰۰سال پیش پدرم که کارگردان بزرگی بودند همراه مادرم برای اجرای تئاتری (به زبان ترکی) در شمال وارد ایران شدند و پس از آن در اینجا ماندگار شدند. پدرم جزو اولین کسانی بودند که تئاتر را در ایران اجرا کردند و مادرم سومین زن مسلمانی بودند که روی صحنه تئاتر رفتند. مدارک فعالیت هنری والدینم در موزه سینما وجود دارد و هر کسی که به هنر علاقه‌مند است، می‌تواند به این مکان مراجعه کند و این مدارک را از نزدیک ببیند.

آیا خواهر یا برادری هم دارید که در این عرصه فعالیت کرده‌اند؟

بله. من ۴ خواهر به نام‌های گیلان، ایران، علویه و عاطفه داشتم که همه آنها به نوعی وارد کار تئاتر شدند ولی متاسفانه دست روزگار همه آنها را از من گرفت و من تنها بازمانده این خانواده هستم. یادم است پدرم در زمان حیات از من خواست تا آخرین لحظه در صحنه تئاتر بمانم و تاکنون خوشبختانه توانسته?ام به این خواسته پدرم جامه‌عمل بپوشانم.

اولین بازی‌تان را به خاطر دارید؟

بله. شروع فعالیت هنر‌ی‌ام به زمانی که ۸ ساله بودم برمی‌گردد. یادم است برای اولین‌بار در این سن بود که در تئاتر بینوایان و در نقش کوزت بازی کردم. پس از چند سال فعالیت در تئاتر در سن ۱۶ سالگی به سینما دعوت شدم و برای اولین بار در فیلم محکوم بیگناه بازی کردم.

زمانی که پدرتان تئاتر روی صحنه می‌بردند مشکلی با دستگاه حاکم آن زمان نداشتند؟ چون به هر حال کار هنری‌ آن هم در آن دوران که مردم اطلاعات چندانی در اختیار نداشتند کار آسانی نبوده.

به نکته خوبی اشاره کردید. درست است. در آن زمان پدرم برای روی صحنه بردن یک نمایش زحمات زیادی را متحمل می‌شدند. مثلا یادم است یک بار ایشان نمایشنامه‌ای علیه دستگاه حاکم و دربار روی صحنه بردند و چون فضای نمایش سیاسی بود همان شب پدر ناپدید شد که پس از چند ماه متوجه شدیم او را به همدان تبعید کرده‌اند که ناچار ما هم دنبال ایشان و به کمک دوستان به همدان رهسپار شدیم. جالب است پدرم در همدان هم دست از فعالیت خود برنداشته بود و عده‌ای از جوانان روشنفکر را دور خود جمع و به کمک خواهرانم نمایشی را اجرا کردند.

با این اوصاف محل تمرین نمایش کجا بود؟

خانه ما محل تمرین بود و چند شبی هم آن تئاتر روی صحنه رفت تا اینکه دوباره پدر به تهران خواسته شدند و ما باز به تهران برگشتیم.

فکر می‌کنم شما از تئاتر سعدی فعالیت خود را در این زمینه آغاز کردید. درست است؟

بله همین‌طور است. پدرم من را که سن کمی داشتم به تئاتر سعدی که محل فعالیت هنرمندان بزرگی مانند نوشین، و... بود، برد تا مشق تئاتر بیاموزم ولی بعد از چند ماه از آنجا به تئاتر فردوسی و بعد به وسیله علی محزون که هنرمند والایی بود به تئاتر پارس رفتم. یادم است آقای حبیبی که آن زمان مدیر تئاتر بود به پدرم گفت چون دخترت سن کمی دارد باید اجازه کتبی‌ دهی تا بتواند کار کند و پدرم کتبا اعلام کرد می‌خواهم دخترم در تئاتر از من به یادگار بماند. اولین نمایشنامه را با نام گل‌های مسموم در تئاتر پارس بازی‌ کردم که بیش از ۷ هنرمند بزرگ در آن نقش‌آفرینی می‌کردند.

از همکارانتان در آن سال‌ها چه کسانی را به خاطر دارید؟

خیلی از هنرمندان قدیمی‌ با من همکار بودند؛ افرادی مثل مرحوم مهین دیهیم، ظهوری، مجید محسنی، کاراکاش و... متاسفانه بیشتر آنها از پیش ما رفته‌اند.

در جایی گفته بودید شما جزو اولین افرادی بودید که در تلویزیون مشغول به کار شدند. در این مورد توضیح دهید.

بله درست است. تلویزیون به وسیله ثابت پاسال به ایران آمد. البته آن زمان برنامه زنده اجرا می‌شد.

برنامه‌های بسیار زیبایی در تلویزیون اجرا کردم مثل شهرزاد قصه‌گو، سرگذشت فایریو، ناموس و... اما افسوس که حالا و پس از این همه سال خدمت خالصانه به این رسانه یکی از مسئولان آن نه سراغی از ما می‌گیرد و نه احوال ما برایشان مهم است. واقعا افسوس و صد افسوس و...

شما در شهرداری هم کار کرده?اید؟

بله، از طریق پدر وارد شهرداری شدم. چون ایشان کارمند این سازمان بودند. در این سن یکی از بازیگران معروف تئاتر و سینما شده بودم و همه در سازمان من را می‌شناختند و خیلی به من لطف داشتند. چون شب‌ها در تئاتر کار می‌کردم و بیشتر روزها هم به رادیو یا تلویزیون می‌رفتم. به هر حال تا سال ۵۸ همکاری‌ام با این سازمان ادامه داشت تا اینکه پس از ۲۰ سال من را بازنشسته کردند.

خانم رنجبر! روزی که بازنشسته شدید چه احساسی داشتید؟

یادم می‌آید روزی که به من ابلاغ کردند بازنشسته شدم با صدای بلند شروع به گریه کردم. رییس دفترم به من گفت این اتفاقی است که برای همه ما می‌افتد و من پاسخ دادم برای من خیلی زود اتفاق افتاد.

چند فرزند دارید؟

تنها یک پسر به نام فریبرز دارم که واقعا ستون اصلی خانه من است و تمام زحماتم در حال حاضر روی دوش اوست. فریبرز در سن ۱۳ سالگی به انگلیس رفت و آنجا مشغول تحصیل شد. من هم برای اینکه او را تنها نگذارم چند سال با او همراه شدم چون متاسفانه همسرم وقتی فریبرز تنها ۹ سال داشت بر اثر سکته از دنیا رفت و فریبرز دیگر همه‌چیز من شد اما خدا را شکر از پسرم بسیار راضی هستم چرا که او باعث افتخارم است.

نوه هم دارید؟

بله. یک نوه به نام لیلی دارم که او هم نیز در انگلستان تحصیل می‌کند. جالب است بدانید لیلی به تازگی بورسیه شده و در رشته تئاتر و بازیگری تحصیل می‌کند و بسیار علاقه دارد در این عرصه فعالیت کند.

از حال و هوای این روزهایتان برایمان بگویید.

حدود ۴ ماه است سخت بیمار هستم و از این بابت بسیار رنج می‌برم. به خصوص از مسئولان صدا و سیما و خانه سینما بسیار دلخور هستم یا حتی بهتر است بگویم دل‌شکسته چرا که هیچ‌کدام از آنها حتی با من تماس هم نگرفتند و ملاقاتم هم نیامدند. گاهی به خاطر سال‌هایی که برای این راه صرف کرده‌ام پشیمان می‌شوم چرا که کار هنری در کشور ما هیچ آخر و عاقبتی ندارد.

گپی با تنها پسر خانم رنجبر

فریبرز ایروانی پسر ملکه رنجبر است. او فوق‌لیسانس مهندسی مواد و لیسانس‌ جامعه‌شناسی دارد و به مادرش هم بیش از هر چیز دیگری عشق می‌ورزد. به همین دلیل هم پس از سال‌ها و تنها به خاطر مادرش به ایران بازگشته تا کنار این بانوی هنرمند باشد.

آقای ایروانی! چند ساله بودید که از ایران رفتید؟

فکر می‌کنم ۱۳ ساله‌ بودم که برای تحصیل به انگلیس رفتم و در همان جا هم ماندگار شدم. یادم است فضای مدرسه‌هایمان مثل فضای فیلم‌ هری‌پاتر بود با همان انضباط و قانون خاص.

شغل مادر شما خاص است. در زمان کودکی دلتان نمی‌خواست مادرتان بیشتر کنار شما باشند؟

چرا اما من هم به فضای کار ایشان به نوعی عادت کرده بودم. مثلا یک بار یادم است حسابی گرسنه شده بودم. مادرم هم روی صحنه داشتند بازی می‌کردند تا اینکه گرسنگی امانم را برید و یک دفعه پریدم روی صحنه و دامن مامان را گرفتم و گفتم: «مامان! من گشنمه!» مامان اصلا به روی خودشان نیاوردند ولی مردم حسابی خند‌ه‌شان گرفته بود تا اینکه یکی از عوامل پشت‌صحنه روی سن آمد و من را با خودش برد و عوض یک ساندویچ دو تا ساندویچ برایم خرید. به هر حال کار خانم رنجبر سختی‌های خاص خودش را داشت.

الان که دخترتان هم دارد وارد این مسیر می‌شود مانعش نشدید؟

نه، چون لیلی هم به این کار بسیار علاقه‌مند است بنابراین دوست ندارم مانع پیشرفتش شوم.

فکر می‌کنید مردم با کدام‌یک از نقش‌های مادرتان خاطره دارند؟

فکر می‌کنم زیر آسمان شهر و نقش مهتاج. چون هنوز که هنوز است مردم مادرم را به همین نام صدا می‌زنند.

محبوبه ریاستی