یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

اندوه یک تفکر


اندوه یک تفکر

شوپنهاور, دانشمند شهیر آلمانی است که در میان فلاسفه غرب سردسته بدبینان جهان به شمار می آید او که فلسفه را همان جهان شناسی می داند, تحت تأثیر بودا معتقد است که «جهان دررنج است » به این معنا که ما تا در این چرخه جهان هستیم, چیزی جز رنج در مقابل خود نخواهیم دید

شوپنهاور، دانشمند شهیر آلمانی است که در میان فلاسفه غرب سردسته بدبینان جهان به شمار می‌آید. او که فلسفه را همان جهان‌شناسی می‌داند، تحت تأثیر بودا معتقد است که «جهان دررنج است.» به این معنا که ما تا در این چرخه جهان هستیم، چیزی جز رنج در مقابل خود نخواهیم دید. اینک به اختصار به برخی دیدگاه‌های وی در این زمینه می‌پردازیم.

● خواست و اراده، منشأ بدبینی شوپنهاور

طبق نظر شوپنهاور، اصل وجود و حقیقت انسان اراده است و حتی تن او نیز همان اراده اوست که عینیت یافته است و هر عنصری از تن مناسبت و مساعدتی با امری از امور اراده که تمایلات و نفسانیات اوست دارد و عقل، استدلال، هوش و حافظه، خادم و تابع و آلت دست میل است.

پیش از هر چیز باید مشخص شود که مراد شوپنهاور از بدبینی نسبت به جهان چیست؟ وی می‌گوید:‌ مراد من از خوش‌بینی این است که جهان برای انسان ساخته شده است و بنابراین نسبت به آدمی مساعد است و طبعاً بدبینی یعنی این‌که جهان برای انسان ساخته نشده و می‌تواند ضرری به انسان برساند و هم می‌تواند به او نفعی برساند و جهان نسبت به آدمی، بی‌تفاوت است.» (۱)

به نظر شوپنهاور، منشأ و منبع بدبینی و مزاحمت، همانا اراده است، از آنجا که اراده خواست و طلب است و خواهش و درخواست او بیش از وسع و اندازه اوست بنابراین در مقابل هر آرزویی که برآورده شود، ۱۰ آرزوی نابرآورده وجود دارد. میل و طلب را نهایت نیست، ولی کامیابی محدود است. بنابراین جهان همه درد و رنج و شر است.هر جا خواست و اراده چیزی مطرح است مزاحمت معنا دارد و وقتی می‌گویید در این دنیا، درد و رنج هست، به دلیل این است که در جهان خواستار و مرید چیزهایی هستید و به این صورت قطعاً درد و رنج پدیدار می‌شود. ولی اگر انسان هیچ چیزی را طلب نکند، درد و رنجی هم عارضش نمی‌شود. هر زمان که از چیزی انتزاع درد و رنج می‌کنیم، برای این است که قبل از آن «خواستی» داشته‌ایم و چیزی مزاحم آن خواست ما شده است. (۲)

از نظر شوپنهاور اراده که اصل و حقیقت جهان را تشکیل می‌دهد و واحد و مایه شر و فساد است همین که به عالم کثرت آمد یگانه چیزی را که می‌خواهد ادامه هستی است. پس ناچار به صورت خودخواهی و خودپرستی در افراد ظاهر می‌شود و این خودخواهی‌ها با یکدیگر معارضه پیدا می‌کنند و نزاع و کشمکش هم نتیجه‌ای جز رنج و الم نخواهد داشت. (۳)‌

طبق نظر وی، هر چه موجود جاندار و با اراده در مرتبه حیات برتر باشد، رنجش بیشتر است، چون بیشتر حس می‌کند و آزار گذشته را بیشتر به یاد می‌آورد و رنج آینده را بهتر پیش‌بینی می‌نماید و از همه بدتر، همانا کشمکش و جنگ و جدالی است که لازمه زندگانی است، جانوران یکدیگر را می‌خورند و مردمان همدیگر را می‌درند. (۴)‌

اساساً زندگی شر است برای آن‌که به محض این‌که شخصی از درد و طلب رهایی یافت، ملول و کسل می‌شود و در جستجوی سرگرمی برمی آید، یعنی رنج بیشتری. بنابراین زندگی مانند آونگی میان رنج و کسالت در حرکت است. زندگی شر است برای آن‌که هرچه موجود زنده کامل‌تر و هوش و دانشش افزونتر شود، رنج بیشتر می‌شود و در انسان به بالاترین درجه خود می‌رسد. پیشرفت دانش راه‌حل این مساله نیست. و بالاخره بالاتر از همه، زندگی شر است برای آن‌که زندگی مبارزه و جنگ است. هر جای طبیعت که بنگریم، مبارزه و رقابت و پیکار می‌بینیم و همه جا تناوب مرگبار پیروزی و شکست به چشم می‌خورد. هریک از انواع برای به دست آوردن مایه و زمان و مکان انواع دیگر می‌جنگد. (۵)‌

شوپنهاور تا اندازه‌ای به جهان بدبین است که می‌گوید: آن کس که می‌گوید هر چه در جهان است نیکوست و این جهان بهترین جهان است او را به بیمارستان ببرید تا رنجوری بیماران را ببیند، در زندان‌ها بگردانید تا آزار و شکنجه زندانیان را بنگرد و میدان‌های جنگ را به او نشان دهید تا دریابد که اشرف مخلوقات چگونه تحصیل آبرو می‌کند. (۶)‌

● عشق؛ سردفتر غم‌ها

از نگاه شوپنهاور عشق دو جنس مخالف مرد و زن با یکدیگر مایه بدبختی است و حقیقتش اراده زندگی است که می‌خواهد نسل را امتداد دهد، منتها برای آن‌که افراد مصایب و ناملایمات آن را متحمل شوند، طبیعت افراد را فریب می‌دهد و دلشان را به لذت فریبنده خوش می‌کنند. (۷)‌ شوپنهاور در مقاله دیگری با عنوان متافیزیک عشق جنسیت‌ها (۸)‌ که به مساله عشق زن و مرد به هم می‌پردازد، نگاه وی در اینجا به زن و مرد واحد است؛ یعنی هیچ‌کدام بر دیگری ترجیح ندارند؛ زیرا هر دو اسیر اراده زندگی‌ای هستند که در قالب غریزه جنسی تجلی و تعین پیدا کرده است. به بیان دیگر، هرچند مرد در انتخاب همسر احساس می‌کند که آزادانه و بر اساس ذوق و سلیقه خویش عمل می‌کند، ولی در حقیقت گرایش وی به زن زیبا و دارای کمالات عالی نه در جهت خشنودی و سعادت خویش، بلکه برای کمک به نوع و حفظ اصالت هر چه بیشتر آن است. اینجا آشکار می‌شود که رویکرد شوپنهاور به زنان، جنبه متافیزیکی و انتزاعی دارد و بدون لحاظ کردن پیوند آن با کل نظام فلسفی وی درک کامل نظر وی در این باره ناممکن است. شاید همین بی‌توجهی سبب شده است که برخی مفسران و خوانندگان آثار شوپنهاور زبان به ملامت وی گشوده‌اند. (۹)‌

بنابراین از دید وی، عشق هرچند بر حسب ظاهر برای تمتع افراد است؛ اما در واقع سبب فدا شدن آنهاست. ‌ بنابراین عشق را که مایه هستی است، منکر است.

پانوشت‌ها:

۱- Routledge and Kegan paul, London, ۱۹۸۰, p:۳۴۷, Hamlyn, D.W.Schopenhauer

۲- ملکیان، مصطفی، تاریخ فلسفه غرب، ج۳، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، ۱۳۷۹، ص ۲۴۴.

۳- دژاکام، علی، تفکر فلسفی غرب از منظر استاد شهید مطهری، ج۲، چ۱، مؤسسه فرهنگی اندیشه، ۱۳۷۵، ص۳

۴- تقی‌زاده، محمود، سیری در اندیشه‌های اخلاقی، تهران، انتشارات سرمدی، ۱۳۸۰، ص ۳۵۹.

۵- تافه، تامس، فلسفه آرتور شوپنهاور، ترجمه عبدالعلی دستغیب، نشر پرسش،۱۳۷۹.

۶ - ۱۱۷:Schopenhauer, p

۷- دایانه کالینسون، پنجاه فیلسوف بزرگ از تالس تا سارتر، تهران، مؤسسه انتشارات عطایی، ۱۳۸۰، ص۲۳۷.

۸- The metaphysics of the love the sexes

۹- ولی، یاری، جهان و تأملات فیلسوف: گزیده‌هایی از نوشته‌های آرتور شوپنهاور؛ نشر مرکز، ۱۳۸۶، ص۸۸



همچنین مشاهده کنید