جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

حکایت از یاد نرفتنی صفا


حکایت از یاد نرفتنی صفا

زندگی حرفه ای سید اسماعیل نواب صفا, در ترانه سرایی, حدود بیست سال بود اما شصت سال شهرت پایدار را برای او رقم زد او با همان بیست سال فعالیت نامستمر و پراكنده, نامش را بر خاطره ها حك كرد

تا تو ای ساقی زان می باقی برده‌ای عقل و هوشم

من از این غیرت جز می وحدت تا ابد می ننوشم

عاشق یارم محو دیدارم همچو نی می‌زنم جوش

با دلی خونین خاطری‌ غمگین لاله‌آسا خموشم

ای كه در بند شرب مدامی

اگر خواهی كامی بزن در گمنامی گامی

جلوهٔ دلبران بقا ندارد مستی عاشقان فنا ندارد

گر سالك راه حقی دیوانه‌شو دیوانه شو

یك‌باره از ما و منی بیگانه شو بیگانه شو

تا چون اهل صفا از سر جان روزی نگذری

پی بر شعشعهٔ پیر مغان چون ما كی بری

زندگی حرفه‌ای سید‌اسماعیل نواب صفا، در ترانه‌سرایی، حدود بیست سال بود. اما شصت سال شهرت پایدار را برای او رقم زد. او با همان بیست سال فعالیت نامستمر و پراكنده، نامش را بر خاطره‌ها حك كرد. كلام عاطفی و موقر او، در همان نمونه‌های نه‌چندان پرشمار، تأثیری داشت كه نیروی آن هنوز هم به پایان نرسیده است. و چه‌بسا كه بعد از پایان زندگی پررنج «مرشد صفا» (نام مستعارش از طنز‌نویسیهای دوره جوانی)، ماندگارتر هم شود.

شاید از این پس، غزلهای خوب او را نیز بیشتر بخوانند. و نواب شاعر را بیشتر بشناسند. ترانه‌سرایی، شهرتی را برای شاعران با قریحه فراهم می‌كند، اما حیات شاعری آنها را نیز در سایه‌ای می‌پوشاند. مردم، بهار را با مرغ سحر و ز من نگارم می‌شناسند. نه با قصیده‌های فاخرش، هنوز هم رهی معیری با كاروان و من از روز ازل به یاد می‌آید نه با غزلهای لطیف و خوش نقشش، و هنوز هم مردم غزلهای خوب نواب صفا و بیژن ترقی و تورج نگهبان را آن‌طور كه باید، نخوانده‌اند. شاید درست گفته‌اند كه شعر، هنر محبوب خواص است و ترانه، هنر محبوب مردم. كیمیای وجود‌ِ ترانه‌گویان ما، از محمدتقی بهار تا محمدعلی بهمنی، این بوده كه هنر محبوب مردم را از حد و پسند عوام‌‌الناس و ارذل‌الناس فراتر آورند و به آن جایگاهی هنری ببخشند. و چراغی باشند كه مردم اهل ذوق را به خواندن شعر فاخر فارسی نیز وادارد. بسیاری از ترانه‌سازان بزرگ ما، شاعران بلند‌مرتبه‌ای نبوده‌اند (سوای بهار و رهی و معدودی دیگر)، حتی بسیاری از آنها نزد شاعران فرهیخته با عنوانهایی نه‌‌چندان فاخر نامیده می‌شدند، اما آنها هم تك‌بیتهایی دارند كه جان را آتش می‌زند، و غزلهایی دارند كه به نظر متوسط و حتی مادون متوسط می‌‌آید، اما وقتی با آواز آمیخته می‌شود و بر بالهای موسیقی می‌نشیند، تأثیری شگفت می‌آفریند؛ و این علتی ندارد جز اینكه باور داشته باشیم ذوق موسیقی و آهنگ و نوا در جهان آنها چنان نشسته كه بی‌حضور در كنار آن و بی‌مدد از جهان نغمات، شعری نمی‌توانند گفت و چه‌بسا كه همان غزل متوسط آنها، در آمیزش با صدای ساز و آوازی خوش، چنان جلوه كند كه غزلهای استادانه و قصیده‌های استوار اساتید فن، در بستر موسیقی، هیچ‌گاه چنین جلوه و تأثیری نداشته باشد.نواب صفا البته از این‌گونه گویندگان نبود. ترانه‌های او، از مرز ساده‌گوییهای بسیاری از ترانه‌سرایان قبل و بعد از او گذشته و به جامهٔ فاخر شعر كلاسیك درآمده است. خصلت «كلاسیك» در ساخته‌های او بیش از هر ترانه‌سرای دیگر، بین معاصران، بارز است از طرف دیگر، غزلهایش، روان و دلنشین هستند و نسبت به ترانه‌هایش، گاه از پیچیدگی كمتری برخوردارند، نواب صفا در غزلهایش، بی‌پرواتر و صمیمی‌تر است و اشاره‌های لطیف، گاه تلخ و گاه شیرین، گاه كنایی و گاه مستقیم و ب‍ُرنده، در ارتباط خود با وضعیت انسان، اجتماع را ابراز كرده است. گویی در هوای غزل، م‍َحر‌َم‌تر و خلاق‌تر بود تا در ترانه كه به هر حال، سوار بر بالهای موسیقی و صدای انسانی و از فراز رسانه‌ها و حاملهای صوتی، مخاطبهای چند میلیون نفری دارد و روشن است كه طبع محافظه‌كار ما، عریان‌گویی و مستقیم‌گویی را در این محل برنمی‌تابد.عاطفه و شور زندگی از ترانه‌های نواب صفا، مثل درخشش گوهر از تیرگی جعبه مخمل، چشم را متوجه می‌كند. او بسیار جوان بود (بیست ساله) كه در این هنر درخشید و خواستاران بسیار یافت. تهران عصر جوانی او، تهران سالهای بعد از جنگ، تهران لاله‌زار و لقانطه و تماشاخانه و سینما و كافه شهرداری، تهران كنسرتهای انجمن موسیقی ملی در باغ سلیمان سیاح سپانلو، تهران عصر تصنیفهای پرویز خطیبی و مهدی خالدی و مجید وفادار، تهران صدای روح‌بخش و دلكش و همایون‌پور،تهران عصر رادیو،كلام نواب صفا را نیز به‌عنوان یكی از نمادهای ثابت خود، پذیرفت و دوره شیرین جوانی او را رقم زد. ط‍ُرفه اینكه او، سراینده یكی از تلخ‌ترین ترانه‌های موسیقی ایرانی با مضمون «جوانی» است (آهنگساز حسین یاحقی، با اجرای منوچهر همایون‌پور و بعدها حسین قوامی) و می‌گفت این كار هم یكی از مبالغه‌های شاعرانه است؛‌ وگرنه بهترین دوره جوانی را داشته و با بهترین آدمها و در بهترین دورهٔ‌ تاریخ هنری این مملكت زندگی كرده است. اغراق نیست كه بگوییم بهترین نواپردازان موسیقی ایرانی در یك دورهٔ چهل‌سالهٔ، در آثار خود از نواب صفا كلامی به یادگار دارند: حسین و پرویز یاحقی، علی تجویدی، مجید وفادار، مرتضی محجوبی، روح‌الله خالقی، علی تجویدی، اسدالله ملك، انوشیروان روحانی، عباس شاپوری، نواب صفا همیشه از دوره طلایی زندگی خود با محجوبی و مجد و بنان با خوشی و حسرت یاد می‌كرد و به‌ویژه از دوره كوتاه همكاری‌اش با روح‌الله خالقی در انجمن موسیقی ملی، به نیكی و حرمت سخن می‌گفت. یادگار همكاری آن ایام، تصنیف «مستی عاشقان» در دستگاه چهارگاه است كه بروشور كنسرت آن شب، در این شماره از ماهنامه مقام موسیقایی چاپ شده است. اجرای آن را در نوار و سی. دی «آثار استاد روح‌الله خالقی» (شماره سوم، چاپ موسسه ماهور) می‌توان شنید.

كلام آن آهنگ، نمونه‌ای است از تعلق‌خاطر نواب صفا به مرام و مسلك درویشی و فضای ذكر و خلوت خانقاههای كرمانشاه هفتاد سال پیش كه پدر او نیز از مقیمان و اردتمندان آن محیط حلقه صفاعلی بود و گرایش عرفانی در زندگی او، به‌خصوص در بیست و پنج‌سال آخر عمر او، جلوه‌ای بارز داشت. در موسیقی ایران، محافل عرفانی نقشی مهم ایفا كرده‌اند و انجمن اخوت، یادگار ظهیرالدوله و موسیقیدانان بزرگ عصر قاجار، از مراكز مهم پرورش هنر موسیقی اصیل بود. علت تقدیم این برنامه از طرف انجمن موسیقی مل‍ّی به انجمن اخوت نیز به همین خاطر است.نواب صفا شرح زندگی و خاطرات هنری خود را در «قصه شمع» نوشته است. كتابی كه نام خود را از یك برنامه رادیویی جذاب در سالهای ۱۳۳۸ ـ‌ ۱۳۴۰ گرفته است. تهیه‌كننده و نویسنده این برنامه نواب صفا بود، و به همت والای او، ما صدای ساز و سخن بسیاری از هنرمندان نظیر حسین یاحقی و مرتضی محجوبی و روح‌الله خالقی و رهی معیری را داریم. این نام را بر كتاب خویش نهاد تا یادآور و حرمت‌گذار خاطرات خویش باشد. در نوشته‌های او، با صراحت و صداقت بی‌نظیری از شادیها، غمها، گرفتاریها، ساده‌‌دلیها، زیركیها، تیره‌روزیها و خوشدلیهای گروهی از نام‌آورترین موسیقی‌نوازان و خوانندگان موسیقی در تهران و اصفهان، سخن گفته است. گویی اعترافات معروف ژان ژاك روسو كه نواب، آن را در جوانی خوانده بود، راهنمای او در این طرز نوشتن بوده كه از محافظه‌كاری همیشگی ایرانی و ف‍ُرم طبیعی رفتار اجتماعی او بسیار دور بود. آشنایی بیست‌ساله‌ای كه با او داشتم، این تصور را به ذهن می‌آورد كه او دیگر به قول خودش «از مرز رد شده» بود و هراسی از كس نداشت و نیز امیدی به چیزی به جز طبع آزاده‌اش نداشت و نمی‌خواست سالهای پیری را با تلاش بیهوده برای صیانت نفس و عطش خوشنامی، به ریا و دروغ بیالاید. نیازی به این تشتتها نداشت، نواب صفا پاك بود.

«قصه شمع» به چند چاپ رسید و استقبال فراوانی از آن شد. طعنه‌ها و رنجشهای درون محفلی هم كم نبود، بیشتر از طرف یكی دو تن از یاران عهد جوانی‌اش كه از ر‌ُك‌گویی او آزرده شده بودند. اما نوشته، كار خود را كرد و جلو رفت. تلألوی صداقت نواب صفا چنان بود كه شیوهٔ نسبتاً مبتدیانه او در نگارش و نثر نمور و خاكی او را هم از چشم تیغ نقد انداخت. شاید از جرئت او بود كه از آن به بعد، چرخ خاطره‌نویسی ـ هر چند به ك‍‍ُندی ـ راه افتاد. اما هنوز كتابی را نمی‌شناسیم كه با این حد از صداقت، گذشتهٔ مشحون از عیش و لغزش خود را با خواننده در میان گذاشته باشد.

تنهایی، واژهٔ كلیدی در زندگی سید اسماعیل نواب صفا بود. بیشتر اوقات عمر را چه در خلوت و چه در جمع، با روحیه‌ای حساس و تنها زیست. از هشتاد سال زندگی، افزون از پنجاه سال را آن‌طور زیست كه شایسته او بود. درخانواده‌ای متولد شد كه با اعیانیت واصالت و روحیهٔ درویش‌مسلكی می‌زیستند، در همه عمر، مشاغل اداری در سطح بالا داشت و از عز‌ّت و رفاه برخوردار بود. چندین‌بار مدیر كل و شهردار شد و حتی به نمایندگی مجلس هم رسید. بعد از انقلاب، با او برخوردی بسیار محترمانه كرده بودند، پرونده او را از هر شائبه‌ای مبرا دانسته بودند و حتی از او دعوت كردند كه دوباره به خدمت اداری مشغول شود. در ثلث سو‌ّم (۲۵ سال آخر) عمر او از آن رفاه و راحتی سابق خبری نبود، اما او را عزتی افزون‌تر شد. تمام آثارش را در این دوره از عمر نوشت كه با تنهایی، بی‌همدمی، بیماری، ضعف دست و پا و چشم، اخبار بد و «مصیبتهای پیری و نیستی» دست به گریبان بود: تصحیح و تحشیه دو جلد از آثار فرهاد میرزامعتمد‌الدوله، گردآوری مجموعه ترانه‌ها و مجموعه غزلهایش با‌عنوان تك‌درخت و از یاد رفته، نگارش كتاب قصه شمع و تعدادی یادداشت در مجلات مختلف، و حضور در چند برنامه رادیویی و تلویزیونی و یك بزرگداشت محترمانه در فرهنگسرای ارسباران، یادگار ماههای آخر زندگی او بود.

نزدیك بیست سال با او دوست بودم و از او خاطره‌های شیرین به فراوانی دارم. یادم نمی‌رود كه بعد از آقای بیژن ترقی، شاعر و انسان بزرگوار، او بود كه دست جوان نوزده سالهٔ بیست سال پیش را گرفت و به خانهٔ مهم‌ترین موسیقیدانان هم‌عصر خود برد و به آنها معرفی كرد. جز مناعت و آقام‍َنشی از او چیزی ندیدم و تا جایی كه می‌دانم دیگران هم جز این ندیدند. هیچ‌وقت از عنایت و محبت او به من كم نشد و اختلاف سنی چهل و چند ساله، مانع این دوستی شریف و محترمانه نبود، رنج و شكیب او اسباب رشك و حیرت افرادی بود كه خودشان با سقوط از مسند قدرت، همه عزت نفس و مناعت طبع خود را از دست دادند ولی او را استوار و اصیل سر جای و جایگاه معنوی خود می‌دیدند. به نظرم او بیش از سایر همگنان خود در ترانه‌سرایی و موسیقی، حقیقت هستی را دریافته بود. بدون تظاهر و خرقه‌پوشی و خرقه‌بخشی، بار سنگین حیات را به منزلگاه می‌كشید و درویش مسلكی او، درونی و حقیقی بود، نه بیرونی و متظاهرانه. شخصیت موقر او در خاطرهٔ جوانی ما كه معاصر كهن‌سالی او بودیم، نقشی به یاد نهاد كه تا هنگامی كه نفس برمی‌آید، كم‌رنگ و بی‌فروغ نخواهد شد. همان‌طور كه نقش او در كلام آهنگ- ترانه‌‌هایش، در غزلهای پرعاطفه و در گفت‌وگوهای جاندارش، ماندگار خواهد ماند.آری، نواب صفا، هنر رنج بردن و آقامنش ماندن و نیك از جهان رفتن را هم می‌دانست. هنر او، به سخن‌سرایی محدود نبود.

میرعلینقی سیّد علیرضا