شنبه, ۲۲ دی, ۱۴۰۳ / 11 January, 2025
مجله ویستا

چند کلمه با شاعر


چند کلمه با شاعر

نیم نگاهی به چهار دفتر شعر «مهدی مظفری ساوجی»

«مهدی مظفری‌ساوجی»، ساوه‌ای است. زبان و ادبیات فارسی خوانده است. ۳۵ساله است تا این تاریخ. اهل گفت‌وگو، نقد، مقاله و تحقیق است و کتاب‌های زیادی منتشر کرده. آنچه به جانش می‌ماند، شعر است. به سینما و تئاتر و نقاشی پرداخته و بی‌تابی‌های روشنفکرانه دارد.

مهدی مظفری‌ساوجی در فرم و تعداد واژه‌ به قدیمی‌ها نزدیک‌تر است. اما نشان و کمانش رو به تازه‌گویی است.

از مجموعه «رنگ‌ها و سایه‌ها» (که من قبلا هم درباره آن نوشته‌ام) تازگی، طراوت و اسیری را در شعر «تاریک‌خانه» بخوانید:

درختان سبز/ سیاه/ آسمانی آبی/ سیاه/ باران/ پشت، پنجره/ سیاه/ ماه/ گیرکرده/ در گل و لای جوی خیابان/میهمانان/ میزبان/ گونه‌های سرخ/ و بلوری که چند دقیقه بعد می‌شکند/ سیاه/ برف/ بر شاخه‌ها/ دیوارها/ پشت‌بام‌ها/ روی بند رخت/ و چند لباس/ سیاه/ روز/ شب.../ نور دیده‌اند عکس‌ها

عکاسی، کار را تمام می‌کند. نور دیده‌اند. نور دیده‌اند و سیاه شده‌‌اند. نور دیده‌اند و تاریک شده‌اند. کاش بود بلوری که قصد شکستن داشت.

این شعر، در پی سمبل، به تاریکخانه‌ و نوردیدگی نمی‌رود. بیشتر است وقتی قرار است تاریکخانه‌ها عکس‌ها را سیاه کنند. یا شعر «نابهنگام بهار» از دفتر «آینه‌های رنگ پریده» که ۱۰سالی از چاپ آن می‌گذرد:

این پیچک شکفته به دی ماه/ با برگ‌ها و نغمه گل‌های کوچکش/ چه مهربان و گرم گشوده است/ آغوش خویش را/ بر روی میله‌های فلزی

قصد بر بو و به رنگ داشتن نیست. آرام‌آرام تمام شده این فرم. خودش به سفارش روزگار به دنبال اجرای دیگری است. اما برای نزدیک شدن به این حرف، شعرهای «شب به شیشه می‌زند» را می‌خوانیم. شعرهای ۸۹ تا ۹۰ که مروارید چاپ کرده است. شاعر آرام‌تر قدم می‌زند اما صدای گام‌هایش شنیدنی است. این شعر (که همان سرمایه‌ها و داشته‌های شعر «تاریکخانه» را دارد) بخوانید:

مدفون شده‌ام/ زیر برفی که سال‌هاست/ هر شب/ در خوابم می‌بارد/ حالا /به عمق پنجاه درجه زیر صفر/ رسیده‌ام/ اینجا/ هوا را/ جیره‌بندی کرده‌اند/ آنقدر که هر روز/ اکسیژن کم می‌آوریم/ به دست و پا زدن می‌افتیم/ سیاه می‌شویم/ اگر کسی نداند/ فکر می‌کند داریم/ شکلک درمی‌آوریم/ کبریت می‌کشم/ تاریکی/ درست/ از وسط روز

آغاز می‌شود/ زمین سیاه شده/ از درد به خود می‌پیچد/ سینه مردی را زنده‌زنده می‌درند/ قلبش که هنوز می‌تپد/ دست به دست می‌شود/ در میدان/ کبریت می‌کشم...

شعر بلند است. می‌رسد به یک جاده عریض‌تر و شلوغ‌تر از راه و جاده شعر. اما ایجاز را هم دارد. از کتاب «سایه‌ام را بر دیوار جا گذاشته‌ام» شعر «رنگ شب» را می‌‌خوانم:

از در/ از دیوار/ از پنجره/ از پرده / رد شده است شب/ بی‌آنکه/ یک ستاره/ با خود بیاورد

زبان ساوجی نه به «نیما» بند است، نه «اخوان» و «شاملو». سال به سالش در خودش، پخته‌تر می‌شود. فضاهای یکسان در شعرها تکراری نیست، اگر باشد، فقط به دلیل کم‌واژگی است. کم‌واژگی‌های یک دسته شعر، دلیل بر یکنواختی نیست؛ مثل عزیزم «احمدرضا احمدی». پیچ‌وتابی که جامعه دارد و خلوتی که او، معنی‌ها را عوض می‌کند. تغییر می‌دهد. زمستان در دو شعر یک اندازه سرد نیست. صداهایی در شعر می‌آیند که طنین و معنای خاص خود را دارند. مثل واژه‌هایی که صداهای مشخص و خاص دارند.

«صدای باد می‌آید» در شعر اخوان... اما سکوت چون فرفره کوچکی می‌چرخد از احمدرضا احمدی است. این صدا، صدای دلخواه و شنیده‌شده شاعر است. سکوت، خود صدا شده است. مظفری‌ساوجی در شعرهایش با حسی سروکار دارد که صدا را می‌شناسد. صدایی که از دل سکوت می‌آید. از مجموعه «شب به شیشه می‌زند»:

چه دردی‌ست/ چه دردی‌ست/ که این‌گونه/ به خود می‌پیچد/ تاک

دردی که صدای تاک دارد از به خود پیچیدن است. اما آنجا که نام شعرش، سپید است خوب نیست، همان شکل از شعرهای تابستانی است! یا پالتو و کلاه پوشیده‌ی زمستانی. از همان مجموعه:

نمی‌توانم / خرگوش‌ها را/ غیب کنم/ کبوترها را/ بیرون بیاورم از کلاهم/ عصایی را/ بدل کنم به دسته‌گلی/ شاعرم/ خودنویسم را/ پر می‌کنم از شب/ و بیرون می‌آورم از آن/ ماه و ستاره‌ها را

این را دوست ندارم. چند تایی هستند که وقت بسیار می‌‌خواهد نوشتن‌شان. اما آقای مظفری‌ساوجی شاعر خوبی هستند. خوبی که به هر دردی نمی‌‌خورند. و همین جای خوب اوست. داروخانه به هر دردی می‌خورد. شعر اگر از جایی به یک درد بخورد کامیاب است. گلچین گیلانی را بخوانیم. دست‌های پر از واژه که ابزار عکاسی‌اش بودند. عکاسی در شب، جنگل، باد، برف، خانه‌های شهری، خانه‌های دور. با همین عکاسی و موسیقی و روانی وزن و شعور، کار را می‌پیچید. با نسخه، داروی شعر می‌دهد:

پشت شیشه/ باد شب‌رو/ جار می‌زد/ برف سیمین/ شاخه‌ها را/ بار می‌زد

روان؛ ذهن را به دنبال معنی علاف نمی‌کند. به موج نو و پرده‌دری کاری ندارد. خوشا که ساوجی برود تا شعرهای زمانه‌‌اش. همین که اکنون شعر خوب می‌نویسد از طراوت وسیع و پیچیده در بیابان‌های قلبش است.

مسعود کیمیایی