شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
ابعاد شخصیت علی ع
تا بحال ابعاد گوناگون شخصیت علی بن ابی طالب (ع) از دیدگاه و بیانات خود آن حضرت بطور مستقل مورد بحث قرار نگرفته است، هر چند كه این مسئله، بسیار مهم و فوق العاده آموزنده است. امام (ع) در نهج البلاغه، بیش از صد مورد در باره خود سخنانی ابراز فرموده است. آن سخنان را این جانب جمع كردهام. اما این كار برای چه بوده و در آن چه مقصودی داشتهام میخواستم نشان دهم انسانی كه در مسیر كمال قرار میگیرد، گفتارش مانند كردارش، وقتی از مشخصات و خصوصیات محیطی، عوامل شخصی و اجتماعی آن تجرید شود، بصورت قانون در میآید. بدین معنی كه اگر علی (ع) در این كتاب بزرگ، جملهای را در باره خود بیان فرموده است، در حقیقت با این سخن نمیخواهد وصفی شخصی را بیان كند، چنانكه فرزند نازنین علی (ع) با قیام تاریخساز خود نخواسته است كه یك كار یا حادثه و رویداد شخصی را بیان كند. بلكه مقصود آن بوده است كه بگوید: مسیر كمال چنین است و قانونش چنین.
یكی از بزرگان میگوید: چنان زندگی كن كه اگر گفتار و كردار و حتی تموّجات اندیشهات تجسم عینی پیدا كند و خصوصیات آن جسم را از آن كسر كنند، بصورت قانون كلی در آید.
ما در جملات علی (ع) قوانین انسانی را میخوانیم. هنگامی كه میگوید: ما لبّست علی نفسی و لا لبّس علیّمن بر خودم امر را مشتبه نساختم و كسی دیگر نتوانسته مرا بفریبد و امر را بر من مشتبه بسازد.
یعنی قانون اینست كه اگر كسی میخواهد در مسیر حیات معقولش- نه حیات طبیعی محض- فریب نخورد، باید اول خود را فریب ندهد. این قانون كلی است و كلیّت دارد. منتهی در «ما لبّست»، «انا» ضمیر شخصی است، یعنی من این كار را نكردهام و این «نكردهام» را و این اخبار را میتوان مبدّل به انشاء كرد و گفت كه: ای انسان در گذرگاه قرون و اعصار، اگر میخواهی از حیات طبیعی محض گام به حیات معقول بگذاری، نكند خود را بفریبی و به دیگران اجازه دهی كه به منطقه ممنوع الورود جان تو وارد شوند و ترا بفریبند. این قانون است، این بیان یك حال روانی شخصی نیست.
پیش از این كه نمونهای از این جملات را كه علی (ع) در باره خود بیان فرموده بیاوریم، چند اصل بسیار مهم را باید طرح كنیم.
● اصل یكم
«من چنینم» جملهای است بسیار دشوار، چنانكه «من هستم» گفتنش دشوار است. اما «من چنینم» دشوارتر است، خیلی تجرید میخواهد خیلی رشد میخواهد كه بگوید «من این هستم». بر نهادن خویشتن رویاروی خود، بدون تاثّر از تمایلات و بدون تاثّر از هواها و تموّجات خود طبیعی، كاری است دشوار. آنان كه توانستهاند بر انسان شناسی قاموس بشری چیزی بیفزایند كسانی هستند كه واقعا توانستهاند خود را بر نهند. برای شناخت اراده واقعی، یك برنهادن فوق العاده عالی مورد نیاز است، و الّا از رفتار شناسی و از نمودهای عینی رفتار آدمیان چكار میآید كه بتواند حقیقت اراده، انگیزهها و علل و این بار الكتریكی بسیار دقیق و قوی را معنا كند. این كار، برنهادن میخواهد. به تجرید والایی احتیاج دارد. روان شناسی حرفهای به ما چیزهای فراوانی میآموزد و ما حق آن را پاس میداریم، اما كسانی كه توانستهاند برای انسانها واقعیتی را مطرح كنند كه آن واقعیت، هم بتواند «آن چنان كه هستندشان» را بگوید و هم «آن چنان كه بایستشان» را توضیح بدهد، اینها در سطح خیلی بالایی هستند و علی (ع) در بالاترین نقطه آن سطح است. بیان فرزند ابی طالب در باره «من» چنان
است كه گویی یك موجود عینی معین را با تمام اشراف و مالكیت بیان میكند، نه یك پدیده و نمود زود گذر روانی را.
چه بسا به نظر بیاید، یعنی چه كه یك انسان بگوید: «ما شككت فی الحقّ مذ ارینه». یعنی من از وقتی كه حق بر من ارائه شده است، در آن تردیدی نكردهام. این جمله عظمتی دارد، به عظمت جهان هستی شك نكردهام خواهید فرمود خیلیها با یقین و قطع از دنیا میروند، عمرشان در یقین ودگم و قطع غوطهور است، بله غوطهور است در یقینهای ابتدایی و یقینهای عبور نكرده از پلها و فراز و نشیب تردیدها و شكها. اما كیست كه هشیار باشد بر هستی و بر خود بتواند بگوید: من اصلا شك نكردهام. استدعا میكنم بعد از ورق زدن اوراق تاریخ فكری دانشمندان شرق و غرب در این جمله دقت بفرمایید، نه در گوشهای از خانه كه نهج البلاغهای را باز كردهاید و میگوئید: ما شككت فی الحقّ مذ أرینه... فی، جار- حق، مجرور- مذ أرینه...، نه. حقیقت این سخن را با این شوخیها نمیتوان یافت، بلكه اول باید با دقت تمام مطالعه شود كه در افكار بشری چه گذشته است و كیست آنكه از توفان شك و تردید در امان باشد. و این كه فرزند ابی طالب (ع) با صراحت میگوید: ما شككت فی الحقّ مذ أرینه... چه ادعایی است.
● اصل دوم
مگر ما نباید از «من» گفتن احتراز كنیم مگر «من» گفتن دلیل خامی نیست بلی، درست است. اما اینجا اصل دیگری مطرح است. فهرست آن اصل این است: امروز احتمال میدهید در كره خاكی ما یك نفر بگوید كه مردم، من كار بزرگی كردهام و امتیازی به دست آوردهام و نفس كشیدهام نفس كشیدن لازمه زیست آدمی است. زندگی آدمی و جاندار، بر پایه تنفس از هواست. انسان رشد یافته و انسانی كه رو به بالا قرار گرفته است، تنفسش «ما شككت فی الحقّ مذ أرینه» است، و برای او این سخن بیان تنفس است. امروز ما اینجا نشستهایم. ما از روشنایی بهره میبریم. و گفتن این حقیقت به خود بالیدن و امتیاز گویی نیست. این مباهات و فخر فروشی نیست. چنین سخنی برای استعدادی كه در تكاپوی كمال قرار گرفته است گزاف گویی نیست. این كه «إنّی لعلی جادّهٔ الحقّ»: من بر جادّه حق حركت
میكنم، یعنی نفس میكشم یعنی چون هوا بسیار سرد است، من لباس ضخیم پوشیدهام، من تشنه بودم، آب آشامیدم. بیان آشامیدن آب، بیان امتیازی خارج از موجودیت نیست زیرا كه این همان موجودیتی است كه هست. به همین جهت اگر این بیان كننده اسرار وجود، تمام عظمتهای هستی را بیان میفرمود، در باره او تردیدی نداشتیم، زیرا تنفس در مسیر كمال همین است، ابراز واقعیّت است. «ما لبّست علی نفسی...» بیان یك واقعیت و حقیقت است. این اصل دوم كه عرض كردم، اولاد آدم را از دو بیماری سرنگون كننده میتواند نجات بدهد: بیماری خود بزرگ بینی و بیماری خود كوچك بینی و احساس حقارت وقتی كه من این قله مرتفع را رفتهام، و من چنانم كه رفتن به این قله مرتفع بر من اضافی نیست. آنچه كه دیروز برای یك انسان در نقطه «الف» امتیاز اضافی جلوه میكرد، امروز كه در مسیر كمال قرار گرفته است امتیاز «بایستی» نیست، زیرا كه چنان «هست». اما سخن علی (ع) به قدر فهمها بود:
آنچه میگویم به قدر فهم توست
مردم اندر حسرت فهم درست
این جملات را به كی میگفت: آیا شنوندگان این جملات چه كسانی بودند جز عدهای معدود و انگشت شمار مانند مالك اشتر، ابو ذر غفاری، حجر بن عدی، رشید حجری، عمار بن یاسر و چه بسا اویس قرنی. شاید جامعهای كه ما میشناسیم تحمل «ما شككت فی الحق مذ أرینه...» را نداشت. جامعهشناسی آن دوران، خوب برای ما توضیح میدهد كه این جملات برای آنها قابل هضم بوده است یا نبوده است. من گمان نمیكنم این حرفها برای به استثنای آن عده انسانهای انگشت شمار، برای دیگران قابل فهم بوده باشد. آنها هم كه مدت زیادی با زندگی حضرت علی (ع) در تماس بودهاند، مدتهای محدودی بودهاند، پس آنچه از رسالت خود در دل داشته ناگفته مانده و نتوانسته است ابراز كند. همه آنچه را كه ما بین خود و خدایش و ما بین خود و خودش داشته است كسی نشنیده است. مطلب علی (ع) باید بسیار بیش از این باشد كه در این صد جمله یا دویست یا صد و بیست جمله در نهج البلاغه دیده میشود.
● اصل سوم
جملهای را به عنوان اصل سوم در باره شناخت نهج البلاغه اضافه كنم. وقتی كه علی (ع)میگوید: «تكلیفی كه من انجام میدهم ما فوق سوداگریها و ما فوق ترس از كیفرهاست». باید آن اصل اول، پذیرفته بشود كه در درون این مرد بیگانه از زمان خود و آشنای همه قرون و اعصار، یك مطلقی بوجود آمده كه عرض كردم. این جملات شاید كاشف آن باشد كه «علیّ میزان الاعمال و مسوس فی ذات اللَّه تنمره فی ذات اللَّه». این كلمه، كلمهای است كه در دوران این شخص حقیقی بوجود آمده، چنان كه قابل میعان و انعطاف انگیزههای زود گذر نبوده است.
«انا اریدكم للّه و أنتم تریدونی لانفسكم». علی (ع) میفرماید: من شما را برای او (خدا) میخواهم و شما مرا برای خود میخواهید. شما از من، مقام و ثروت میخواهید. شما بردگان قدرت، از من قدرت میخواهید. من چه میگویم و شما چه میگویید. من در شما چه میبینم و شما در من چه میبینید. مرا مانند سایر جبّاران روزگار خیال كردهاید. مرا مانند سایر قدرت پرستان، برده قدرت و مملوك قدرت تلقی كردهاید. به من میگویید دورت را میگیریم به شرط این كه به ما مقام بدهی، به ما زمین و ثروت بدهی، در حالی كه من شما را برای خدا میخواهم. خواسته من و هدف شما متفاوت و متضادند. این بالا نمیآید و نمیخواهد بیاید بالا و آن هم نمیتواند پایین بیاید.
چند جمله از نهج البلاغه در باره امام (ع) نقل میكنیم. این جملات چنان هستند كه ما آنها را قانون تلقی میكنیم، نه به عنوان بیان خصوصیات شخصی یك روح و یك روان، بلكه به دلیل این كه وقتی آنها را درست تحلیل میكنیم، بصورت یك قانون درمیآید: اما و الّذی فلق الحبّهٔ و برء النّسمهٔ... من قانون كلی را بیان میكنم كه این قانون بیان دردها و درمانهای بشری است. سوگند به آن خدایی كه دانه را شكافت و ارواح انسانها را آفرید، اگر عدهای آماده نبودند برای كمك، و این كه خدا از دانایان و خردمندان و از علماء تعهد نگرفته بود كه ننشینند و قبول نكنند پرخوری ستمكاران و گرسنگی مظلومان را، من افسار شتراین زمامداری را بر گردنش میانداختم و آخرش را با همان پیالهای سیراب میكردم كه اولش را.
اجازه بدهید توضیح دهم كه این جمله چطور بصورت قانون در میآید. وقتی كه دقت بكنید حیات معقول یك انسان نمیتواند این طور طرح بشود كه من بیاعتنا به انسانهای تشنه جامعهام از نظر معرفت، اقتصاد، فرهنگ، سیاست، حقوق، را هم را گرفته باشم و در راه عرفان بسوی بالا بروم و در راه حیات معقول حركت كنم و كاری هم با دیگری نداشته باشم، این هرگز امكانپذیر نیست. این كدام قانون است امكان ندارد. نه، همگی همره و هم قافله و همزادند و در یك وحدت عالی كه مربوط به روح انسانهاست شركت دارند. شما چطور میتوانید بروید و دیگران مانده باشند اما چرا میفرماید «حضور الحاضر» یعنی الان احساس قدرت و توانایی میكنم كه با این انسانها در حركتم من باید حركت كنم و دردهای آنها را تسلّی بدهم. این یك قانون كلی برای حیات انسانها است. مگر كسی نخواهد كه از حیات طبیعی محض به حیات معقول منتقل شود. بله در حیات طبیعی محض صحیح است كه: «من»، «من»، «من». حیات طبیعی منطقش همین است. اما حیات معقول این منطق را نمیفهمد. حیات معقول، این منطق را ضد انسانی میداند، ضد منطق واقعی میداند، میگوید احساس قدرت كردم، برخاستم و باید قدمی در راه اصلاح جامعهام بردارم. آنچه گفته شد به عنوان نمونه عرض كردم و نهج البلاغه دریایی است كه از این گوهرها فراوان دارد.
محمد تقی جعفری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست