شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

کاش به جای رنگ مانتو صداقت مُد می شد


کاش به جای رنگ مانتو صداقت مُد می شد

ستاره سینما و تلویزیون در کنار خانواده از انرژی مثبت و روحیه شادش می گوید

وقتی گفتند قرار است مصاحبه با بهنوش بختیاری رأس ساعت ۸ صبح انجام شود، خیلی تعجب کردم. چون در طول این چند سال برای اولین‏بار بود که قرار گفتگو در چنین ساعتی از صبح آن هم با یک هنرمند گذاشته شده بود. فکر کردم که حتماً باید گفتگوی جالب و متفاوتی در آن ساعت از صبح رقم بخورد، اما همچنان شک داشتم که ساعت گفتگو درست باشد...

قرار گذاشته بودیم که این مصاحبه با همراهی پدر و مادر بهنوش و در خانه آنها اتفاق بیفتد، ما هم بدقولی نکردیم و رأس ساعت جلوی در خانه رسیدیم. اما از جواب ندادن بهنوش به موبایلش (که طبیعتاً باید آن ساعت خواب باشد) و به تعویق افتادن پاسخگویی زنگ در خانه فهمیدیم که حدس‌مان درست بوده و با اشتباهی که از طرف ما صورت گرفته، با یک اختلاف ساعت ۱۲ ساعته سر قرار رفته‏ایم! اما سرانجام قرار ملاقات ما برای ساعت ۸ شب فیکس شد. بهنوش هم آمد و با اینکه قرار بود به تولد بهاره رهنما برود، تا نیمه‏شب کنار ما نشست و با انرژی و مهربانی‏اش ساعات خوبی را رقم زد. نتیجه این دو، سه ساعت هم یک گپ‏وگفت جذاب با حضور پدر و مادر بهنوش بختیاری شد که در آن درباره همه‌چیز؛ از شرایط ازدواج عجیب و غریبش گرفته تا صحبت‏هایی که پارسال در برنامه «ماه عسل» به زبان آورد و رنجش خانواده‏اش را به دنبال داشت، گپ زدیم.

این‌طور که معلوم است، شما آدم پرانرژی و فعالی هستی. در این شرایط کار و زندگی چطور توانسته‏ای چنین روحیه‏ای داشته باشی و آن را به همین شکل حفظ کنی؟

چیزی که در تمام سال‏های زندگی یاد گرفتم این بوده که هیچ‏گاه نیفتم و هیچ‏چیز نتواند بیش‏تر از دو، سه روز من را از روتین زندگی خودم دور کند. البته این‌طور هم نیستم که بگویم همیشه شادم و هیچ غمی به سراغم نمی‏آید. من همیشه هفته‏ای یک روزِ کامل به خودم مرخصی می‏دهم و سعی می‏کنم هر روز از خانه بیرون نروم، چون اصلاً روحیه این کار را ندارم. اما اساساً به لحاظ هورمونی و ژنتیکی، انرژی بالایی دارم؛ به طوری که الان که ساعت ۱۰:۳۰ شب است، این انرژی را دارم که به خانه بروم و تا ۴ صبح مطلب بنویسم یا کتاب بخوانم یا حتی بروم بدوم. یک مقدار از این جریان به ژنتیک و ساختار بدنی من مرتبط است، به غیر از این در بحث روانشناسی سیستم جدیدی به نام D.I.S.C آمده که نشان‌دهنده طبقه‏بندی رفتاری آدم‏ها است و من جزو آدم‏های I هستم. آنها افرادی هستند که کاملاً برطبق احساسات‌شان رفتار می‏کنند و منطق ضعیف‏تری دارند. این افراد اصولاً دوست دارند با مردم بجوشند و از یک‏جا نشستن خسته می‏شوند. دنبال هیجان و ماجراجویی هستند و من هم از اینکه دنبال کارهای مختلف باشم، لذت می‏برم. کاری هم ندارم که مردم چه می‏گویند و چه فکری می‏کنند!

پس احتمالا این نوع زندگی از ابتدا در ذات شما وجود داشته.

زندگی من طبقه‏بندی و زمان‏بندی دارد و الان هم مشغول انجام چند کار مختلف با یکدیگر هستم که از آن هم لذت می‏برم. من اصولاً پتانسیل یک زندگی شاد را دارم، چون وقتی یک فوت ناگهانی (مثل فوت خانم ژیلا مهرجویی) به گوشم می‏خورد، با خودم می‏گویم که چقدر زندگی بی‏ارزش است و چرا نباید راحت زندگی کنم. با این حال مسائل عدیده‏ای هست که اذیتم می‏کند، مثل جریانات مالی دو سال اخیر که برای ما بازیگران اتفاق افتاده و پول‏هایی که به ما نمی‎‏دهند. این کار یک نوع توهین به شخصیت ما است، البته بگذریم از اینکه چرخه اقتصادی زندگی ما واقعاً می‏ایستد، تمام اینها را که کنار بگذاری، احساس می‏کنی عزت‌نفس و غرورت زیر سوال رفته است. به این فکر می‏کنی که این همه انرژی و پتانسیل مثبت صرف کار کرده‏ای، اما نتیجه‏اش به جایی نرسیده و بابت آن یک معذرت‌خواهی هم از تو نشده. به‌هر‌حال این مسائل باعث می‏شود که آدم یک افت روحی داشته باشد؛ مخصوصاً مسائل مالی، اختلافات خانوادگی یا لطمه‏های کوچکی که ما در روابط‌مان به هم می‏زنیم. به هر حال هر برخورد کوچکی روی آدم تأثیر می‏گذارد، به همین دلیل فکر می‏کنم ما آدم‏ها در قبال هم وظیفه داریم و باید به هم انرژی مثبت بدهیم. در واقع گناه است اگر ما آگاهانه باعث شویم حتی یک درصد انرژی منفی در کسی ایجاد شود. البته متأسفانه ما مدام این کار را در حق هم انجام می‏دهیم. کتاب‏هایی که در زمینه افکار و انرژی مثبت هستند را زیاد می‏خوانم که خب خوب هم هستند، اما نمی‏توان فقط به این موضوع تکیه کرد که به تک‏تک آدم‏ها بگوییم مثبت باشند. جامعه، دولت و آدم‏ها همه در برابر هم مسئول‏اند و باید در ایجاد این حال خوب یکدیگر را همراهی کنیم.

طبیعی است که همه افراد در زندگی خود روزهای ناآرام هم داشته‏اند. برای اینکه چنین حسی درون‏ات ریشه نکند و از بین برود، راه حل خاصی داری؟ مثلاً برخی به سفر می‏روند، بعضی‏ها موسیقی گوش می‏کنند، اصلاً بعضی‏ها یک دل سیر گریه می‏کنند تا خالی شوند و بعضی‏ها هم به دکترهای روانشناس پناه می‏برند...

بهنوش: راستش را بخواهی، خیلی باید زرنگ باشی و دنبال راهکار بگردی که خودت را از چنین باتلاقی نجات دهی و مدت زمان طولانی در آن گیر نکنی. اتفاقاً چنین روزهایی در زندگی من زیاد اتفاق می‏افتد، چون اساساً افرادی که شاد هستند و می‏خندند، با چنین مسائلی بیشتر دست و پنجه نرم می‏کنند. من سعی می‏کنم به تمام این راهکارها که گفتی متوسل شوم. مثلاً همین فردا وقت مشاوره دارم و حتماً هم می‏روم. من باید روی خودم کار کنم، چون اگر شخصیت خودم را رها می‏کردم، خیلی پیش‏تر از اینها می‏افتادم. اما بهترین کاری که این چند وقت روی من خیلی تأثیرگذار بوده و آرامم می‏کند، بدون هرگونه شعاری نماز خواندن است. نماز و قوای معنوی را تربیت کردن، اینکه به خدا و این موضوع فکر کنی که یک انرژی برتر در دنیا تو را حمایت می‏کند. این روزها تنها چیزی که حالم را خوب می‏کند، ایمان است. اگر این حرف زدن مستقیم با خدا را نداشته باشم، نمی‏دانم چه بلایی سرم می‏آید.

این ایمانی که از آن صحبت می‏کنی، از ابتدا در خانواده شما وجود داشته و با آن رشد کرده‏ای یا کم‏کم و در طول زمان به این نتیجه رسیده‏ای؟

بهنوش: از ابتدا بوده چون ما یک خانواده معتقد، کاملاً سنتی و مذهبی هستیم. پدر و مادرم کاملاً نمازخوان هستند و از ابتدا هم ما نماز و روزه را در خانه‏مان دیده‏ایم. اما خب خدا را شکر، دُگم نیستند. در کل، من در خانواده‏ای بزرگ شده‏ام که مذهب نه به شکل تندروی، بلکه به شکل متعادل در آن وجود داشته. به نظر من ایمان یک مسئله شخصی است، مثلاً خود من در یک دوره از زندگی‏ام خیلی محجبه بودم و چادر سرم می‏کردم. مامانم هم یادش است...

خانم بختیاری: بله در دوران ابتدایی و سن بلوغ.

بهنوش: بله، راضی هم بودم. الان هم کتاب مرجع من در زندگی «نهج‏البلاغه» است و هر شب پیش از خواب دو، سه صفحه از رفتار و منش «حضرت علی (ع)» را می‏خوانم. ایشان هم به عنوان یک شخصیت مذهبی قابل احترام است، هم به عنوان کسی که مکتب جدیدی از انسانیت را یاد می‏دهد. همیشه انرژی خوبی از نهج‏البلاغه می‏گیرم و حضرت علی (ع) را خیلی دوست دارم. با خودم فکر می‏کنم که کاش چنین آدمی در دوره ما وجود داشت و می‏توانستیم داد و شکایت‏مان را پیش او ببریم. ایشان در دین اسلام جایگاه ویژه‏ای دارد و برای ما مسلمان‏ها عزیز است و نوع بیانات ایشان به گونه?ای است که برای تمام بشریت مفید بوده و خواهد بود.

فکر می‏کنم این قسمت را باید پدر و مادر جواب بدهند؛ راجع به انرژی بالا و شیطنت بهنوش صحبت کردیم. از بچگی هم چنین شخصیتی داشت و شیطان بود؟

خانم بختیاری: بله، از بچگی همین‏طور بود. همیشه عروسک‏هایش را که بیشتر حیوانات بودند، دور هم جمع می‏کرد و برایشان تولد می‏گرفت. بهنوش همیشه دوست داشت استقلال داشته باشد و نمی‏خواست که من پشت‏اش باشم. حتی روزهایی که می‏خواست به آمادگی برود، دوست نداشت من برسانم‌اش. برای همین همیشه دورادور مواظب‏اش بودم.

آقای بختیاری: او از بچگی یک شخصیت استثنایی داشت و همیشه دوست داشت با فکر خودش پیش برود.

بهنوش: فکرم را تحمیل می‏کردم (خنده).

آقای بختیاری: همیشه کارهای درست و منطقی انجام می‏داد. ما به عنوان پدر و مادر می‏دیدیم که کارهای غیرمنطقی انجام نمی‏دهد و عملکرد و کارش مورد قبول خانواده و اجتماع بود و همین مسائل هم بود که باعث شد به کار هنری کشیده شود. خدا را شکر بهنوش همیشه انرژی داشته و ما به عنوان پدر و مادرش از عملکردش از بچگی راضی بوده‏ایم و الان هم راضی هستیم. البته طبیعی است که گاهی اوقات بین خانواده‏ها مسائلی پیش بیاید، اما سعی می‏کنیم آنها را در جمع خودمان حل کنیم. بهنوش دریایی از محبت است و از فرشته بودن فقط دو تا بال کم دارد!

خانم بختیاری: من همیشه از بهنوش انرژی می‏گیرم. چند وقت پیش جراحی قلب باز داشتم و زمانی که در بیمارستان بستری بودم، پرستارها همیشه به من می‏گفتند چرا وقتی بهنوش می‏آید، اصلاً احساس درد نداری؟ می‏گفتم از بس انرژی خوب از او می‏گیرم.

بهنوش: چند وقت پیش با مادرم به کیش سفر کرده بودیم که دیدم خدا را شکر مامان اصلاً شبیه مریض‏ها نیست. برای خودش راه می‏رفت و خرید می‏کرد.

خانم بختیاری: تندتر از شما هم می‏رفتم (خنده).

بهنوش: آره واقعاً. ببینید چقدر انرژی خوب برای انسان مهم است. این رابطه کاملاً متقابل است و من هم از پدر و مادرم انرژی می‏گیرم. یک دوره کمی بین‌مان شکرآب بود، آن هم نه به صورت ظاهری. توی دل‌مان بود، اما به روی خودمان نمی‏آوردیم، مثل اتفاقاتی که در تمام خانواده‏ها می‏افتد.

آقای بختیاری: این دلخوری‏هایی که بهنوش می‏گوید را من مثل قطره‏ای در اقیانوس حساب کردم و اصلاً اجازه ندادم خودش را نشان دهد.

این ناراحتی‏ها به همان صحبت‏هایی که ماه رمضان پارسال در برنامه «ماه عسل» کردی برمی‏گردد؟ همان ماجرای معروف همذات‏پنداری با مهمان برنامه...

بهنوش: یک‏مقدارش به همان برمی‏گردد و یک‏مقدارش هم خیلی شخصی است. این مشکلات بین خانواده‏ها پیش می‏آید و هیچ‏گاه انرژی آدم‏ها با هم صاف صاف نیست. مخصوصاً وقتی خواهر و برادر داشته باشی.

خانم بختیاری: اما من الان کاملاً با تو صاف هستم و نمی‏توانم کدورتی از تو به دل بگیرم.

بهنوش: من هم با شما صاف هستم.

این کدورت را چطور بین خودتان از بین بردید؟

آقای بختیاری: همین را عرض می‏کنم که این موضوع برای ما مثل یک قطره در دریا بود. به خودش هم گفتم، خیلی از این موضوع ناراحت بود و گریه می‏کرد. بعضی روزها سه، چهار بار زنگ می‏زد و می‏گفت بابا من اشتباه کردم، من را می‏بخشی؟ می‏گفتم اصلاً حرف‏اش را نزن.

بهنوش: بابا که اصلاً اولش گفت من آن برنامه را ندیدم!

آقای بختیاری: وقتی دیدم خودش خیلی ناراحت است، برای اینکه این ناراحتی برطرف شود، به او گفتم بابا تو آن‌قدر خوبی که این موضوع مثل یک قطره در دریا بود. این‌قدر ناراحت نباش، من اصلاً آن را فراموش کردم.

بهنوش: اگر آدم انرژی صافی با کسی نداشته باشد، اصلاً راجع به آن حرف هم نمی‏زند، بی‏تفاوت به یک گوشه می‏رود و زندگی می‏کند. مثل خیلی از خانواده‏ها که هر کدام یک طرف هستند و با هم حرف نمی‏زنند. من اصلاً دوست ندارم که روابطم با خانواده یا خانواده همسرم این‌گونه باشد، اما یکی از اخلاق‏های من این است که نمی‏توانم چیزی را درون خودم نگه دارم. به همین دلیل کسانی که دوروبر من هستند، می‏دانند که بهنوش هیچ‏گونه پیچیدگی ندارد. عصبانیت، حسادت، مهربانی... همه‌چیز من رو است. خدا را شکر می‏کنم که حداقل تکلیف آدم‏ها با من معلوم است. خوشحالم که احساساتم را بازگو می‏کنم و به‏شدت معتقدم که آدم‏ها در روابط اجتماعی باید با هم شفاف باشند و راحت حرف‌شان را بزنند. اصلاًً این اخلاق بازیگران‌مان را دوست ندارم که این‌قدر لاپوشانی دارند. مثلاً در آستانه طلاق هستند، اما در تلویزیون لبخند می‏زنند و می‏گویند بسیار عالی هستیم و خیلی به ما خوش می‏گذرد! اگر می‏خواهی مردم دوستت داشته باشند، با آنها صادق باش که با تو صادق باشند. اما متأسفانه ما چنین چیزی را در ایران نداریم. یک‌بار دیده‏اید در تلویزیون کسی بگوید من در زندگی‏ام مشکل دارم؟ خب این آدم‏هایی که در مکان‏های دورافتاده نشسته‏اند از حسرت می‏میرند که! با خودش فکر می‏کند این کجا و من کجا! این چه زندگی دارد، پس من چه‌قدر بی‏لیاقتم که چنین زندگی‌ای ندارم! در صورتی که لیاقت نیست. حتی به نظر من هوش و توانایی هم نیست. چه‌بسا بسیاری از افراد تواناتر، زیباتر و باهوش‏تر از من، چنین اتفاقی برایشان نیفتاده؛ یک بخش آن انرژی درونی خودت است و یک بخش دیگر آن برنامه‏ریزی است که خداوند برای شما کرده که نامش را گاهی اوقات قسمت و تقدیر می‏گذاریم.

همین فضاهاست که باعث شده مردم ما به ستاره?های سینمایی به چشم آدم فضایی نگاه کنند!

می‏خواهم این را برای کسانی بگویم که نسبت به بازیگران گارد دارند و فکر می‏کنند هر توهین و قضاوتی که دوست دارند می‏توانند راجع به بازیگران بکنند. من دیده‏ام که این افراد جوری راجع به بازیگران صحبت می‏کنند که انگار آنها پدر و مادر دارند و بازیگران ندارند! گارد عجیبی نسبت به آنها دارند و علت آن هم خود ما هستیم که این فاصله را به‏وجود آورده‏ایم. من اصلاً دوست ندارم که اگر مثلاً از لحاظ مالی الان وضعیت خوبی ندارم، بگویم فلان ماشین را سوار می‌شوم و این‌طوری زندگی می‏کنم. بابا همیشه به ما گفته سعی کنید جوری رفتار کنید که شب سرتان را راحت روی بالش بگذارید. او همیشه برای ما این دعا را می‏کند که اول خدا عقل سالم به‌ شما بدهد و بعد هم اینکه انشاءالله شب راحت بخوابید.

آقای بختیاری: همیشه می‏گویم که کاش عاقبت به خیر باشید.

بهنوش: مامان می‏داند من یک بار راجع به شخصی خیلی ناجوانمردانه غیبت کردم و تمام دهانم آفت زد!

خانم بختیاری: در خانه ما غیبت معنی و مفهومی ندارد، مخصوصاً زمانی که بهنوش باشد.

آقای بختیاری: اصلاً اجازه نمی‏دهد وقتی کسی اینجا نیست، راجع به او صحبت کنیم.

همانطور که گفتی، تظاهر بین ما ایرانی‏ها مخصوصاً کسانی که به نوعی چهره هستند، خیلی زیاد است. حالا شما درباره طلاق صحبت کردی، اما ازدواج که پر از وجوه مثبت هست را هم پنهان می‏کنند.

بهنوش: اینجا انگار همه‌چیز عیب است. مثلاً اگر من با شوهرم دعوا کنم و در زندگی‏ام مشکل داشته باشم، اما آن را بازگو نکنم یا به شکل دیگری بگویم، یعنی اینکه دارم به مردم فخرفروشی می‏کنم! یعنی اینکه من از شما خیلی باهوش‏تر و واردتر هستم و زنانگی بیشتری دارم، پس ببینید اصلاً دعوایم نمی‏شود و زندگی خوبی دارم! خب این یک دروغ بزرگ است. الان پدر تمام خانم‏های بازیگر یا پزشک هستند یا کارخانه‏دار یا اینکه سنتی ازدواج می‏کنند و قبل از ازدواج آفتاب و مهتاب ندیده‏اند! من از این صحبت‏ها بدم می‏آید. یعنی فکر می‏کنم این حرف‏ها این‌قدر نخ‏نما هستند که کاملاً معلوم است از دلت نیست و خب مردم هم باور نمی‏کنند! ما همیشه این پنهان‏کاری‏ها را داشته‏ایم، در صورتی که خارجی‌ها خیلی رک و راست با این قضیه برخورد می‏کنند. حتی کسی مثل «جانی دپ» از اعتیادش در گذشته می‏گوید، اما الان قشنگی این آدم به این است که خودش را جمع‏و‏جور کرده، به خودش قدرت داده و به کمپ رفته تا اعتیادش را ترک کند و بشود «جانی دپ»! این خیلی باارزش است که آدم اشکالاتش را برطرف کند و به یک ستاره تبدیل شود.

آقای بختیاری: من هزار بار دیده‏ام که در تلویزیون ستاره?ها اعلام می‏کنند همه من را دوست دارند و انرژی مثبت برایم می‏فرستند.

بهنوش: نه اینطورها هم نیست، آدم بد و بیراه هم می‏شنود! اگر به جای رنگ و مانتو و چیزهای مختلف، صداقت در ایران مد شود، هم شخصیت آدم جذاب‏تر می‏شود و هم کاراکتر قابل باورتری خواهی داشت، هم اینکه به یک فرهنگ درست می‏رسیم. این صداقت من یک زمان‏هایی کار دستم می‏دهد، البته من همیشه صادق نیستم و گاهی اوقات یک دروغ‏های کوچولو هم می‏گویم، اما آنها بیشتر در حد «ترافیک بود» و این چیزها است. چند روز پیش به یک دفتر رفته بودم که دیر رسیدم، علتش را جویا شدند و من هم گفتم «نشستم فیلم دیدم! تلویزیون یک فیلم خوب پخش می‏کرد که احساس کردم اگر آن را نبینم، از دستش می‏دهم.» گفتند یعنی ما را اینجا معطل کردی و نشستی فیلم دیدی؟! معذرت‏خواهی کردم و گفتم آن لحظه فیلم را به شما ترجیح دادم (خنده). آنها هم کلی خندیدند و همه‌چیز تمام شد و از آن لحظه به بعد هم خیلی با هم صمیمی‏تر بودیم. فهمیدند که بهنوش راستش را به آدم می‏گوید، یعنی اگر بخواهد سرت را ببُرد، می‏گوید می‏خواهم سرت را ببرم (خنده).

آقای بختیاری: من همیشه به بچه‏هایم گفته‏ام که جان‌تان را بدهید، اما آبرویتان را ندهید؛ چون در غیر این صورت اگر مملو از مادیات هم باشید، باز بی‏ارزش است. همیشه می‏گویم بگذارید همه عالم به شما بدهکار باشند، اما شما به کسی بدهکار نباشید.

بهنوش: بله، مثلاً در تمام طول زندگی ما حتی یک‏بار هم کسی به عنوان طلبکار پشت در این خانه نیامده است. آدم به زندگی ساده خودش قانع باشد، اما مثقال‏مثقال آبرویش را جمع کند و بگذارد آن آبرو و اعتبار باقی بماند. خود من هم در زندگی شخصی خودم دنبال این نیستم که پول زیاد جمع کنم و الان حتی ماشین هم ندارم. چرا؟ یکی اینکه اصلاً رانندگی را دوست ندارم و دیگر اینکه دلم می‏خواهد به زبان خودمان یک ماشین خفن داشته باشم، اما وقتی می‏بینم مثلاً خواهر خودم و همسایه‌ام نمی‏توانند داشته باشند، با خودم می‏گویم خب چه کاری است؟! با ماشینِ ۳ متر از خودم بلندتر جلوی در خانه بیایم و بگویم ماشین من را ببینید! اصلاً این چیزها را دوست ندارم و دنبال زندگی تجملی هم نیستم. زندگی ساده‏ای دارم و به این فکر می‏کنم که بلندپروازی‏هایم را یک‏مقدار معقول‏تر کنم تا بتوانم راحت‏تر و با آرامش خیال زندگی کنم. البته اینجوی هم زیادی‌اش خوب نیست، چون فکر می‏کنند ساده‏ای و سرت را کلاه می‏گذارند (خنده).

خانم بختیاری: من همیشه خدا را شکر می‏کنم که بهنوش این موقعیت شغلی را به‏دست آورده و محبوب شده؛ البته این محبوبیت را به سادگی هم به‏دست نیاورده است.

بهنوش: اتفاقاً چند وقت پیش از کیش برمی‏گشتیم و اینجا بارانی بود. ما هم لباس زیادی به تن نداشتیم. مردم آمده بودند و می‏خواستند عکس بگیرند مامانم هم عصبانی شده بود و می‏گفت بچه‏ام سرما می‏خورد.

خانم بختیاری: این به فرهنگ ما برمی‏گردد. خب آن آقا یا خانم باید متوجه شود که آن زمان موقع این کارها نیست!

بهنوش: من ایستادم و با آنها عکس گرفتم، یعنی اگر ۲هزار نفر هم بودند، زیر باران یا برف می‏ایستم و عکس می‏گیرم. چون همیشه می‏گویم ممکن است تا آخر عمرش فقط همان یک‏بار من را ببیند و از من در ذهنش آن تصویری حک شود که دیده است. من برای ازدواج خودم هم حتی مراسم عروسی نگرفتم، حلقه نخریدم، آینه و شمعدان نخریدم. فقط یک قرآن. بعدش رفتم سر خانه و زندگی‏ام.

آقای بختیاری: مادرش اصرار کرد که آینه و شمعدان بخرد، چون رسم است و شگون دارد. خلاصه اینکه برای خرید آینه و شمعدان رفتند، اما ساعت چهار و پنج بعد از ظهر بود که تلفن کرد و گفت مامان من خسته شدم، من اصلاً آینه و شمعدان نمی‏خواهم (خنده).

بهنوش: من شگون نمی‏خواهم (خنده).

آقای بختیاری: مادرش هم گفت من نمی‏خواهم تو زجر بکشی، اگر نمی‏خواهی خب نخر!

خانم بختیاری: بعضی مواقع آدم افسوس می‏خورد، گفتم خدایی نکرده پس‏فردا افسوس نخورد که چرا آینه و شمعدان نخریده.

بهنوش: من نسبت به دخترهای دور و اطراف خودم خیلی کوتاه آمدم. خانواده همسرم اصلاً دوست نداشتند عروس بازیگر داشته باشند، چون خیلی خانواده فرهنگی هستند و شخصیت بازیگر را خوب نمی‏شناختند و از دور، همین حرف‏هایی که بعضی از مردم می‏زدند را شنیده بودند. بعداً به من گفتند که فکر می‏کردیم تو صددرصد قبلاً ازدواج کرده‏ای و بچه هم داری. این پسر ما هم عاشق تو شده و بچه‏ات را هم قبول کرده، به همین دلیل است که تو هیچی نمی‏گویی و به خاطر بچه‌ات این‌قدر کوتاه می‏آیی (خنده). بعد هنگام عقد دیدند که نه بچه‏ای بوده و نه ازدواج قبلی داشته‏ام (خنده). می‏گفتند که اصلاً در باور ما نمی‏گنجید که یک آدم این‌قدر کوتاه بیاید. گفتم که دلیلی برای این کار نمی‏بینم. وقتی آن پول را می‏توانم برای مسافرت خرج کنم و لذت ببرم، چرا باید این کار را بکنم. الان هم خدا را شکر، ۷ سال از زندگی‏ام می‏گذرد. نمی‏گویم خیلی ایده‏آل است، خیلی مواقع هم یک مدت همه‌چیز به اصطلاح روی مخم بوده. مثلاً همین دیشب گفتم که احتیاج به ۲ روز تنهایی دارم. به هر حال از این چیزها هم بین‌مان پیش می‏آید، اما خدا را شکر، بستر زندگی‏مان خیلی خوب است. محمدرضا خیلی آدم سالمی است و اصلاً ریشه غیبت را در خانه ما خشکاند. شفافیت این آدم برایم عجیب و غریب است.

پس با این حساب مهریه سنگینی هم نباید داشته باشید.

بهنوش: چهارده سکه به نیت چهارده معصوم و شماره شناسنامه‏ام که چهارده است (خنده).

خانم بختیاری: محمدرضا شانس آورده که شماره شناسنامه‏ات ۱۴ بوده (خنده).

بهنوش: آره، اگر ۱۳۰۰ بود، الان باید همان تعداد مهرم می‏کرد (خنده). من اصلاً به این حرف‏ها اعتقادی ندارم و ساده زندگی کردن را دوست دارم. خدا را شکر، حرفم هم شبیه عملم است، نه اینکه بگویم من خیلی کامل هستم، عیب‏های بی‏شماری هم دارم که روی آنها کار می‏کنم.

فکر می‏کنم بخشی از این خصوصیات هم از همان نهج‏البلاغه خواندن نشأت می‏گیرد.

بهنوش: آره، خیلی. اصلاً وقتی آن را می‏خوانم، شرم تمام وجودم را فرامی‏گیرد و با خودم می‏گویم او کجا است و من کجا هستم! فکر می‏کنم اگر حضرت علی (ع) انسان بوده، پس من چه هستم! «اوشو» را هم خیلی دوست دارم و خب طبیعی است که اگر هر شب آنها را بخوانی، بالاخره تأثیر خودش را روی تو می‏گذارد. ممکن است زمان ببرد، اما اگر هر روز که از خواب بیدار می‏شوی، مثلاً بگویی بهنوش امروز اصلاً دروغ نگو، غیبت نکن، یا از کنار هیچ آدمی بی‏تفاوت رد نشو، آن وقت کم‏کم ملکه ذهنت می‏شود و می‏توان آن را از بین برد. من که خیلی کار دارم تا بتوانم خودم را درست کنم، اما وقتی این‌قدر آن را تکرار کنی تا جزو منش و رفتارت شود، به مرور می‏بینی که در شخصیت تو هم وارد شده.

هوش غریزی بشر به نوعی است که تا توی چشم‏‏های یک نفر نگاه می‏کند، متوجه می‏شود چه چیزی در ذهنش می‏گذرد. پس سعی کنیم که خوب فکر کنیم، چون همه‌چیز از ذهن آدم می‏آید. البته خیلی سخت است و آدم‏ها سال‏ها ریاضت می‏کشند و مکتب‏های مختلفی را دنبال می‏کنند تا بتوانند آدم بی‏قضاوتی باشند.

با توجه به خاطرات کیش، باید از آن دسته از افرادی باشی که شهرت برایشان دست‌و‌پا‌گیر نیست و به نظر می‏رسد که خیلی راحت با این موضوع کنار آمده‏ای.

بهنوش: من خیلی زود با این موضوع کنار آمدم و شهرت را هم دوست داشتم که بازیگر شدم. اصلاً خودشیفتگی در ذات بازیگر است، مثلاً من دوست دارم الان آقای کریم‏زاده (عکاس زندگی مثبت) عکس زیبا از من بگیرد (خنده) در صورتی که اگر همسر من بود، اصلاً دوست نداشت جلوی دوربین بیاید.

مخصوصاً خانم‏ها که بیشتر میل به دیده شدن دارند.

بهنوش: آره خب، طبیعت خانم‏ها اینطور است. من متوجه مسئولیت خودم در این زمینه شده‏ام. ما مسئولیت سنگینی در قبال مردم داریم که بازیگران، مخصوصاً تازه واردها متوجه آن نیستند. مثلاً وقتی با بچه‏ها بیرون می‏رویم، به من می‏گویند که مردم را خیلی تحویل نگیر، چون همیشه باید یک فاصله بین تو و آنها باشد. تو جوری رفتار می‏کنی که انگار به آنها نیاز داری! من فکر می‏کنم واقعاً به آنها نیاز دارم؛ یعنی هم احتیاج است، هم به خاطر احترامی که به آنها می‏گذارم، تأییدشان را می‏خواهم و هم اینکه حمایت‏شان را لازم دارم و هم اینکه قلبم با آنها صاف است. مامان می‏داند من اصلاً از این آدم‏ها نیستم که بگویم از این و آن بدم می‏آید. اصلاً می‏گویند از لحاظ روانشناسی، حذف یا جراحی یک‏سری آدم‏ها در ذهن، «کارما» دارد! یعنی حتی اگر در ذهن خودت بگویی و به زبان هم نیاوری، باز این انرژی بد یک جایی به خودت برمی‏گردد.

من نقشی را بازی کردم که اصلاً نمی‏دانستم پشت آن چه عواقبی است. فکر می‏کردم یک کمدی پرفروش است که گفتم ایول، من هم می‏خواهم در یک فیلم پرفروش بازی کنم. اصلاً نیت بدی نداشتم، چون همیشه با مردم حرکت کرده‏ام و گفته‏ام که به مردم دهن‏کجی نکنیم. این نقش را بازی کردم و پولش هم مثل تمام فیلم‏هایی بود که بازی کرده‏ام، نه بیشتر. اما بعد از آن در خیابان دیدم که برخی خانم‏ها گریه می‏کردند و می‏گفتند از تو توقع نداشتیم! اولین‏بار بود که ندیدم کسی قربان صدقه‏ام برود، بلکه همه از من گلایه و انتقاد می‏کردند. بعد تازه متوجه شدم که چه کاری کرده‏ام و بدون اینکه اصلاً حواسم باشد، یک دهن‏کجی اساسی به مردم کرده‌ام! آنجا فهمیدم دوستم دارند که از من انتقاد می‏کنند و دیده شده‏ام. خدا را شکر که هنوز زنده‏ام و می‏توانم حضور در آن فیلم‌ها را جبران کنم. خدا را شکر زمان گذشت و انگار یک بخشش هم بین ما به وجود آمد، الان هم باز عذرخواهی می‏کنم.

حین عکاسی خیلی از انرژی اشیاء صحبت می‏کردی. قبل از اینکه برسی هم مامان درباره خانه خودت صحبت می‏کرد که به شمع خیلی اعتقاد داری و تمام خانه‏ات پر از شمع است. واقعاً به چنین چیزهایی اعتقاد داری و فکر می‏کنی از اشیاء می‏توان انرژی مثبت گرفت؟

بهنوش: آره. اصلاً وارد خانه که می‏شوی، احساس می‏کنی یک نقطه برای تو است و انگار امواج آنجا با تو هماهنگ است. به نظرم اشیاء کاملاً انرژی دارند و در هر کدام از آنها یک حرفی نهفته است. مثلاً گاهی اوقات می‏بینی گلی را دوست داری که خیلی هم زیبا نیست، اما با انرژی تو همخوانی دارد. به شدت به این چیزها اعتقاد دارم و فکر می‏کنم فرکانس‏ها یک جا جمع می‏شوند. شمع‏ها هم آتش هستند و انرژی منفی را از محیط می‏گیرند. نمی‏دانم این چیزها وجود دارد یا نه، اما من به آن اعتقاد دارم.

شاید وجود این چیزها اهمیت زیادی نداشته باشد. همین که تو این‌طوری فکر می‌کنی، انرژی و حسی که می‏خواهی را از آن می‏گیری. مثل داروهای تلقینی که به بیمار می‌دهند و گاهی بدون این که هیچ خاصیتی داشته باشد، منجر به بهبود او می‌شوند.

بهنوش: دقیقاً همین‌طور است. به همین دلیل با همین چیزهای کوچک می‏توانی آرامش را به خانه بیاوری. مثلاً یک رنگ زیبا به دیوار بزنی و یا چیزی که دوست داری را جلوی چشمت بگذاری. مثلاً من که از بیرون می‏آیم، سریعاً همه پرده‏ها را می‏کشم، خانه را تاریک می‏کنم و شمع روشن می‏کنم. لوستر هم ندارم و وسایل زیادی توی خانه‏ام نیست. به شدت از تیر و تخته فراری‏ام و شش تا بشقاب بیشتر ندارم (خنده). همه‌چیز به اندازه خودمان است و حالا اگر مهمان داشته باشیم هم یک سرویس دارم که از آن استفاده می‏کنم. این‌قدر همه‌چیز مختصر و مفید است که مثل خانه اسباب‏بازی می‏ماند (خنده).

خانم بختیاری: از بچگی هم همین خصوصیات را داشت.

بهنوش: در خانه یک تلویزیون و یک کاناپه داریم و وقتی کسی به خانه ما می‏آید، با خودش فکر می‏کند که اینها فقیر هستند؟ چرا هیچ‏چیز ندارند! اصلا از وسائل اضافی خوشم نمی‏آید، چون می‏گویند که جلوی امواج را می‏گیرند و امواج نمی‏توانند راحت تردد کنند.

همسرت با این موضوع مشکل نداشت؟

بهنوش: او خودش در این زمینه بدتر از من است. قبلاً در خانه‏اش فقط یک تلویزیون و یک مبل داشت. خیلی بیشتر از من اعتقاد دارد که وسائلِ کم و کاربردی داشته باشد. حالا بعضی‏ها خانه‏شان را شلوغ می‏کنند، آن هم برای خودش مدلی است، اما به نظرم بیشتر کسانی که احساس ناامنی دارند این کار را می‏کنند.

من عاشق رنگ هستم و همه وسایلم هم رنگی است، اصلاً هم درگیر سِت شدن و این حرف‌ها نیستم، حتی در لباس پوشیدنم. رنگ به آدم آرامش و انرژی می‏دهد. مدتی پیش صحبت‏هایی درباره پوشش ملی شده بود که من گفتم حاضرم لباس‏هایتان را بپوشم و همه را تشویق به پوشیدن لباس‏های رنگی کنم. من در سال ۹۲ سفیر یونیسف شدم و در یکی از مراسم‏هایش یک لباس کاملاً قجری پوشیدم. وقتی وارد شدم، همه به خاطر لباسم که کاملاً سنتی، ایرانی، پوشیده و خوش‌رنگ بود، کلی تشویقم کردند. این‌قدر این پوشش زیباست که حیف است مردم آن را نپوشند. الان که در شهر تردد می‏کنیم، یک شهر زشت می‏بینیم. بسیاری از مردم هم تیره می‏پوشند و عبوس هم هستند. پس بهتر است حداقل با رنگ کمی از این انرژی را به جامعه برگردانیم، چون واقعاً روی روابط و حس و حال آدم‏ها تأثیر می‏گذارد.

در هر زمینه که با شما صحبت می‏کنیم، آخرش به انرژی و حال خوب ختم می‏شود. در چند وقت اخیر هم این انرژی را در زمینه‏های گوناگون صرف کرده‏ای و همانطور که گفتی اهل یک‏جا نشستن نیستی. از کار منشی صحنه در فیلم «مهمان مامان» داریوش مهرجویی گرفته تا تجربه ساخت مستند.

بهنوش: آره، در حال حاضر یک سریال به نام «عصر پاییزی» دارم که از شبکه یک پخش می‏شود. یک فیلم سینمایی به نام «کالسکه» دارم که ساخته «آرش معیریان» است. یک فیلم با نام «پنج ستاره» هم هست که در جشنواره فجر پخش خواهد شد. کارگردان این فیلم «مهشاد افشارزاده» است که خیلی فیلم خوبی است و فکر می‏کنم جزو فیلم‏های خوب جشنواره باشد. فیلم «ساکن طبقه وسط» کاری از «شهاب حسینی» و یک کار دکلمه هم دارم که اشعار «بیدل دهلوی» را خوانده‏ام. این کار در استودیوی «مجید اخشابی» در حال ضبط است و آقای اخشابی دارند موسیقی آن را می‌سازند. به جز اینها در حال ساختن مستند «فصل انگور» هستم که راجع به افسردگی و بازیگران فراموش‌شده است. دو روز در هفته هم در آموزشگاه، مبانی بازیگری کمدی تدریس می‏کنم.

قبلا گویا کار تهیه‏کنندگی هم کرده‏ای.

بهنوش: آره، دوبار این کار را انجام داده‏ام که خیلی هم بد بود. هم کار مردانه‏ای است و هم به شخصیت من نمی‏خورد. اشتباه کردم و اصلاً تجربه خوبی نبود. اما به مستند فکر می‏کنم و این کار را دوست دارم، به خصوص راجع به مسائلی که خیلی به آنها پرداخته نمی‏شود.

در موسیقی فقط سراغ دکلمه رفته‏ای یا صدای خوبی هم برای خواندن داری؟

بهنوش: خواندن را خیلی دوست دارم و ۶ سال است که تقریباً به صورت مداوم به کلاس آواز می‏روم. یک مدت پیشِ خانم «فرنگیس یاوری» آواز سنتی کار می‏کردم، بعد حال و هوایم از آواز سنتی خارج شد و پیش یک استاد دیگر رفتم که بیشتر سبک کلاسیک-اپرا کار می‏کردند. الان هم برای بهتر شدن کارم قرار است پیش خانم «سودابه شمس» بروم.

می‏خواهی در حد حرفه‏ای پیش بروی و کنسرت هم بگذاری یا اینکه فقط یک علاقه شخصی است؟

می‏خواهم کنسرت داشته باشم. همه می‏گویند اگر اعتماد به نفس داشته باشی، تمام است و راحت می‏توانی این کار را انجام دهی. اما به‏نظرم کمی به زمان بیش‏تری نیاز دارد، چون در موسیقی خودت هستی و خودت، در حالی که بازیگری را می‏توانی گردن کارگردان بیندازی! (خنده) اما این را گردن کسی نمی‏توانی بندازی. اصولاً خوب خواندن، آشتی با موسیقی و اینکه یک‏سری دختر نوازنده را می‏آوری و به نوعی کارآفرینی می‏کنی و اینکه می‏توانی اغلب کنسرت‏هایت را به نفع خیریه‏ها بگذار کنی، خیلی لذت‏بخش خواهد بود.

مثلاً الان با «بهاره رهنما»، «پژمان جمشیدی»، «علی انصاریان» و «آرش برهانی» یک تیم شده‏ایم به نام «شاپرک‏های شهر» که برای کودکان کار، در حال تبلیغات و یک‏سری کارهای دیگر هستیم. به نظرم اگر این جور فعالیت‏ها به نفع بنیادهای خیریه باشد، خیلی بهتر خواهد بود. بعد هم چه اشکالی دارد آدم با موسیقی آشتی کند؟ علاوه بر آن موسیقی خیلی به خوب شدن حال آدم کمک می‏کند. یک زمان‏هایی تمام هفته حالم بد است، اما وقتی کلاس آواز می‏روم، خوب می‏شوم. وقتی جهانم با موسیقی آمیخته می‏شود، حال بهتری پیدا می‏کنم. به همین دلیل آن را به همه توصیه می‏کنم که حتی روزی ۵ دقیقه هم شده موسیقی گوش کنند. چون یکی از ارکانی است که باعث می‏شود حضورت در زندگی مثبت شود.

فرزان صوفی