یکشنبه, ۱۹ اسفند, ۱۴۰۳ / 9 March, 2025
مجله ویستا

دور شدن از صداقت گذشته


دور شدن از صداقت گذشته

درباره فیلم زندگی با چشمان بسته با کارگردانی رسول صدرعاملی

سنت یک موقعیت ناخودآگاه است که مجموعه‌ای از باورها و خلقیات را در بر می‌گیرد، اما سنت بدون حرکت به سمت خودآگاهی و یافتن ریشه‌هایش، تعصبی انعطاف ناپذیر خواهد بود. در این شرایط، سنت نیاز به باز تعریف دارد تا بیرون از منطق ننشیند و تبدیل به تعصبی کور یا خرافه‌ای عاری از دلیل نشود.

سنت عوامانه که توده‌ای را در ناخودآگاهی متوقف می‌کند همیشه باعث از بین رفتن فردیت می‌شود و قربانی می‌گیرد.

فیلم «زندگی با چشمان بسته» نقد چنین فضای ناخودآگاه سنتی است. در اثر تازه رسول صدرعاملی پیش از هر چیز بناست فضای بسته یک محله تصویر شود، اما در نهایت فیلم در نمایش چنین فضایی مدام به ورطه‌های غیرقابل باور می‌غلتد. از سوی دیگر این فضا با عدم انسجام و یکدستی تصویر می‌شود. سینما با تصویر کردن جزئیات است که می‌تواند فضایی را قابل باور کند. همان جزئیات سبب پرداخت شخصیت‌ها و تعمیق داستان می‌شود، اما فیلم صدرعاملی بدون تصویر جزئیات روی کلیاتی مبهم متوقف می‌ماند. روابط آدم‌ها گذرا و جویده شده تصویر می‌شود و به سوالات مخاطب درباره شخصیت‌ها و روابط آنها پاسخی قانع‌کننده داده نمی‌شود.

زندگی با چشمان بسته در چنین بستری می‌خواهد داستان دختری را بگوید که تنها به دلیل تفاوت‌هایی قابل درک، مورد اتهام و توحش اهالی محله قرار می‌گیرد. عدم وجود فضای گفت و گو در خانواده او سبب می‌شود که دختر از قانع کردن خانواده‌اش هم ناتوان بماند. فیلم، داستانش را نمی‌تواند با یک روند باورپذیر تصویر کند، به همین دلیل ایده‌اش با روایتی خام و گنگ گسترش پیدا می‌کند.

به دلیل تعدد آدم‌های اثر و نمایش فضای گسترده‌ای مثل محله‌ای شلوغ، فیلم احتیاج به روایتی دارد که بتواند آدم‌های داستانش را تبدیل به شخصیت کند. ایجاد تشخص و خصوصیات فردی همراه با زمینه‌های قانع‌کننده اجتماعی است که شخصیت را می‌سازد. نمایش این خصوصیات فردی و زمینه‌های اجتماعی شکل‌گیری آنها، خود احتیاج به تفصیل داستان و نمایش جزئیات به میزان کافی دارد. اما زندگی با چشمان بسته بین پرداخت فردیت و روابط شخصیت‌ها به طور کامل یا ایجاز و عدم نزدیک شدن زیاد به آنها معلق است. ایجاز غیرمنطقی در پرداخت سکانس‌های فیلم به جایی می‌رسد که کل کار تبدیل به مجموعه‌ای از خرده پلان و خرده سکانس می‌شود و همین مساله اجازه آشکار شدن اجزای درام را نمی‌دهد.

شخصیت مرکزی یعنی پرستو با بازی ترانه علیدوستی کاملا قابل درک نیست و روابطش تا پایان فیلم فهم نمی‌شود. از سوی دیگر برادر پرستو با بازی حامد بهداد سرشار از تناقضات رفتاری است که با بازی بد این بازیگر و شلنگ تخته‌های مضحک‌اش هرچه بیشتر مخاطب را گیج می‌کند. از سوی دیگر مادر و پدر پرستو با نوع رفتار منفعلانه و ضعیف‌شان نه حامی‌ سنت‌اند و نه دلیل ارتباط نداشتن با دخترشان را توضیح می‌دهند. اگر کارگردان در سکوت خانواده پرستو می‌خواهد فضای عدم گفت‌و‌گو در این خانواده را نمایش دهد، نیاز دارد که دلایل و روندی را که به این عدم گفت‌و‌گو رسیده است، در فیلم نشان دهد تا نتیجه‌اش توجیه‌پذیر شود. سینما اساسا رسانه حدس و ابهام نیست، بلکه رسانه شفافیت و دیده شدن است.

همه اجزای ناقص مانده فیلم بخصوص در شخصیت‌پردازی این را تداعی می‌کنند که خود فیلم و مولفان آن بین دفاع از سنت و نقد آن در تعلیق‌اند. اگر چه از سویی سنت در فیلم قربانگاه است، اما از طرف دیگر فضایی نوستالژیک و محبوب را با لحن خوش فیلمساز به تصویر می‌کشد. تصاویر آغازین فیلم نشان‌دهنده همان نوستالژی کارگردان برای فضاهای سنتی است.

صدرعاملی همیشه با علاقه‌اش به لحن روزمره و تصویر واقع‌نما از اجتماع مورد ستایش قرار می‌گرفت. تجربیات این کارگردان در سه‌گانه «دختری با کفش‌های کتانی»، «من ترانه پانزده سال دارم» و «دیشب بابات رو دیدم آیدا» همیشه به جهت رسیدن به لحنی گرم از زندگی روزمره و تصویری صادق از جامعه معاصر ایران قابل اشاره‌اند، اما از آن به بعد صدرعاملی دچار تصنعی شده که تصویر اجتماع در آثارش را از صداقت دور کرده است. این تصنع باعث شده است که صدرعاملی به لحنی خوب در نمایش واقعیت نرسد و حتی از پس توجیه دگرگونی‌های داستان و شخصیت‌های فیلم‌های اخیرش نیز بر نیاید.

علیرضا نراقی