دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

شعرهایی که بر ساحل می کوبند


شعرهایی که بر ساحل می کوبند

نگاهی به «این ابر در گلو مانده» شعرهای منصور بنی مجیدی

● یک

گفته می شود که تبارشناسی «خالق اثر»، زیر و زبر زندگی اش، گذشته و حال اش، سلایق شخصی اش، بستر فرهنگی اش و ... نمی تواند و نباید به حوزه «نقد» راه یابد؛ چرا که ما تنها باید با «متن» مواجه شویم نه خالق آن! این جزئی از افسانه های جهان نو است. «متن» را از «فرامتن» گریزی نیست؛ «متن» حتی در ساده انگارانه ترین شکل رسمی اش که یک نامه اداری است در «فرامتن» زبان، فرهنگ، آداب و رسوم و سیر تکوینی مدارج اداری- لااقل- معنا می شود و از همین نکته باید دریافت که افسانه جهان نویی ما، همچون هرافسانه دیگری تنها برای سرگرمی کودکان یا رسیدن به نکته ای اخلاقی [«متن» به مثابه «فطرت» و «مؤلف» به مثابه شیطان که خواهان آلودن آن، و به دوزخ رهنمون کردن «منتقد» است] یا... خلق شده است. ارتباط «خالق» و «مخلوق»، ارتباطی دینی است؛ مناسک خود را دارد و شناخت هر یک، با شناخت آن دیگری در ارتباط تنگاتنگ است. افسانه های جهان نو که به نیت ستیز با مفاهیم جهان کهن خلق شده اند، اکثر و اغلب از ماهیت ضد آئینی برخوردارند و نظریه «مؤلف مرده» زیر سایه افاضات فیلسوف آلمانی «نیچه» معنا گرفته و شاخه و برگ افزوده است. حذف ارتباط «دال» با «مدلول» و پرداختن به «مدلول»، همان «اومانیسم» اسلحه به دستی است که به عنوان تروریسم جهان «پست مدرن» به انفجار فرهنگ، کلمه و ادبیات رسیده است و پشت پیشرفت های تکنولوژیک پنهان شده، تا هدف نهایی را - زبان را- هدف گیرد و به یکباره، «ارتباط» را از صحنه جهان محو کند. کلمات این متن به مثابه اعضای یک گروه ضد تروریستی با اقدام های این تروریست در جنگ اند و از این نظر، تابع روزگار فرخنده ای محسوب می شوند که به عصر «پساپست مدرن» مشهور است. در این عصر، «متن» نه همچون جایگاهش در عصر «پیشامدرن» با پسند جامعه- به طور مطلق- سنجیده می شود نه چون« عصر مدرن» با پسند خالق متن- به شکل مطلق- و نه چون «عصر پست مدرن» با پسند متن؛ که آیا خواننده را می پسندد یا نه؟! تا برایش معنا شود! عصر «پسا پست مدرن» هر سه را با هم درمی آمیزد و به نفع هیچ افسانه جهان نویی، دیگری را در محاق نمی گذارد؛ اما یحتمل این عصر نیز از افسانه ها برکنار نخواهد ماند و این، لازمه پیشرفت است تا به عصری تازه پاگذاریم. «منصور بنی مجیدی» شاعری است که هم در خود و هم در محیطی که با آن «متن» اش عجین است معنا می شود، پس از ارتباط «متن» و «فرامتن» شروع می کنیم.

● دو

منصور بنی مجیدی برادر همسر زنده یاد بیژن کلکی است که گرچه در آستارا بدرود حیات گفت اما اصالتاً تبریزی بود و سال ها ساکن تهران؛ نام بنی مجیدی در آستارا، با نام «اکبر اکسیر» نیز عجین است. «اکسیر» شاعری است که در اواخر دهه ،۵۰ به عنوان شاعری با آینده ای درخشان و در نشریات پایتخت شناخته می شد. مجله سروش در سال «۵۹» چند صفحه از صفحات ادبی اش را به معرفی شعرهای وی اختصاص داد. «کلکی» شاعری بود که سال ها در تهران نام اش با نام «بامداد» و «رویا» قرین بود و در شعر نیمایی، شاعری صاحب سبک بود و در دهه های شصت و هفتاد، تسلط اش بر این «قالب» رویکردی را در شعر ایران رقم زد که یکی از شاخص ترین «زبان» های این دو دهه را عرضه کرد؛ شعری موزون و سهل و ممتنع که از عنصر طنز و تلمیح و اشارات کلاسیک و نو، همزمان بهره می برد. پس از درگذشت کلکی، اکسیر پس از سال ها سکوت، «شعر فرانو» را پیشنهاد کرد که تفاوت اش با بنیان های شعر کلکی در فقدان وزن و حذف «شاعرانه گویی» از شعر بود؛ بالا بردن بسامد طنز به عنوان جایگزین دو عنصر ذکر شده، تنها تفاوت پیشنهادی این نوع شعر با شعر کلکی محسوب می شد و می شود؛ در واقع «شعر فرانو» همان شعری بود که به «شعر معتدل دهه هفتاد» در دهه ۱۳۷۰ موسوم شد و شعر کلکی با افزودن وزن و شاعرانه گویی، به «پیشنهادی جدید» در دل این پیشنهاد بدل شده بود و پس از مرگ وی، اکسیر با حذف آنها، دوباره به «اصل» رسید! این گفته ابداً مؤید رَدّ شاخص های شعر اکسیر- به عنوان یک شاعر- نیست بلکه رویکردهای نظری وی را به چالش می طلبد. بنی مجیدی با ارائه «فرانو» های خود به این جریان پیوست اما «شاعرانه گویی» را از شعر خود حذف نکرد و تنها به حذف وزن بسنده کرد؛ شاید به همین دلیل شعرهایش دیرتر از اکسیر به نشریات مشتاق «شعر هفتاد» راه یافت! بعدها، این «رویکرد» در گاهنامه «ترلان» به یک نشریه مستقل نیز دست یافت و آستارا را به عنوان فعال ترین کانون شعری آذری زبانان پارسی گو مطرح کرد. «فرانو» نه تنها، شعر آستارا را با رونق روبه رو کرد که حوزه های شعری در استان اردبیل را نیز فعال تر از گذشته کرد و حتی کار به جایی رسید که این «فرانو» های پارسی، در جمهوری آذربایجان ترجمه شد؛ در تهران، آستارایی های مقیم پایتخت، «فرانو» را به عنوان شعر دهه هشتاد ایران پیشنهاد کردند و اکسیر و بنی مجیدی در فاصله ۱۳۸۰ تا ،۱۳۸۴ به عنوان شاعران پرخواننده چه در نشریات تخصصی- ادبی پایتخت و چه در سایت های تخصصی- ادبی اینترنتی شناخته شدند؛ در ،۱۳۸۴ شاعری به طنز گفته بود: «ستارخان و باقرخان دوباره برای فتح پایتخت آمده اند!»شعر «فرانو» اکنون دوسالی است که دیگر رونق سابق را ندارد. گرچه اکسیر و بنی مجیدی به تجربه های جدیدی رسیده اند و شعرشان، صیقل خورده تر شده است اما «مریدان» یا درواقع سپاهیانشان انگار پا پس کشیده اند و عده ای به غزل روآورده اند و بعضی نیز جذب نحله های ادبی دیگر شده اند و از آن جوش و خروش ادبی نیز در آستارا کاسته شده است. «این ابر در گلو مانده» در چنین اوضاع و احوالی منتشر شده است و چنان که بنی مجیدی در مقدمه اش نوشته، می خواهد پیشنهاد دهنده شکل «قصه- شعر» باشد؛ آیا این پیشنهاد، پیشنهادی تازه است؟

● سه

«قصه- شعر» چه در شکل کهن اش که در قصه های منظوم معنا می شد و چه در شکل تازه اش که در آثار پیشروان پست مدرنیسم معنا شد، پیشنهاد تازه ای نیست. غلبه عنصر «روایت» بردیگر عناصر شعر، در آثار «مدرن» نیز قابل ردگیری است اما «قصه- شعر» مبحثی دیگر است؛ با معیارهای جدید، این «گزینه» یعنی رسیدن به متنی که در عین شعر بودن با معیارهای قصه نویسی جدید نیز همخوانی داشته باشد، در واقع ما بتوانیم هم به عنوان داستان کوتاه یا بلند، هم به عنوان شعر آن را بپذیریم. در ادبیات انگلیسی، معدود آثار موفقی خلق شده که سال انتشار آنها حوالی دهه های ۷۰ و ۸۰ میلادی است. شرط اصلی موفقیت در این «رویکرد» تطابق «ایجاز شعری» با «ایجاز داستانی» است و همچنین تطابق فضاسازی شعری با فضاسازی داستانی؛ احتمال این که اثر حاصله شعر موفقی باشد، آن هم «شعری روایی»، همیشه هست اما متأسفانه رسیدن به یک داستان تمام عیار که در عین حال شعر موفقی هم باشد، در ادبیات جدید ایران تاکنون- لااقل از نگاه این نگارنده- دیده نشده است. شعرهای بنی مجیدی در این کتاب، در واقع «شعرهای روایی» هستند که مسبوق به سابقه هم هستند و در آثار حقوقی و سپانلو و کلکی به بهترین وجه ممکن تاکنون عرضه شده اند؛ بنابراین اکنون تنها چاره منتقد آن است که در درجه موفقیت این شعر ها کند و کاو کند، نه در پایه های نظری «قصه- شعر» که مقوله دیگری است.

● چهار

«زمین، موهای بلندش را

شانه نمی کند

آسمان، سال به سال، حمام، نمی رود

انسان، در میان این دو

پا در هواست

زمین، کوتاه تر از حد معمول اش

بلند بالاست!

- آن که در خوابش عرق جبین می ریزد

لابد خواب مرگ اش را می بیند!»

بنی مجیدی بی تردید شاعر خوبیست؛ نه به این دلیل که «تولید مفهوم» می کند، نه به این دلیل که «تولید شکل» می کند به دلیل استفاده خلاقانه از «زبان» که به ناگزیر هر دو را موجب می شود؛ سهل بودن سطور فوق نه به «سهل انگاری» بدل می شود نه طنزش به ورطه مضحکه در می غلتد. او وزن را به طور کامل رها نکرده است؛ چرا که شعر سپید می گوید نه شعر منثور؛ شعر سپید از ترکیب اوزان عروضی و ریتم زبان فارسی [چه در ریتم معمول، چه در استفاده از صنایع معنوی و لفظی] تشکیل می شود و بهترین نمونه اش را می توان در شعرهای بامداد جست و شعر منثور، کلاً از اوزان عروضی بری است و در بهترین حالت، به موسیقی معمول «زبان» چنگ می زند که به عنوان بهترین نمونه می توان به شعرهای احمدرضا احمدی اشاره کرد. شعرهای بنی مجیدی در چند کتاب منتشر شده اش میان شعر منثور و شعر سپید در رفت و آمد است اما به دلیل تسلط وی بر اوزان پارسی و تدریس چند دهه ای این اوزان، به نظر می رسد وی را و شعر وی را از این اوزان گریزی نیست.

«- به خاکستر خاطره ها

دلداده ام مکن!

- این ها

به پاکت های خالی نامه

چندی عاشق می شوند

با شناسنامه های جعلی، ازدواج می کنند

با پاسپورت های جعلی، دور جهان می گردند!»

بنی مجیدی در استفاده امروزی از شگردهای قدیمی نیز توانا است و این شاید به دلیل تسلط اش بر شعر کلاسیک باشد و سال ها آن گونه شعر گفتن اش. استفاده از نشانه زبانی «فراق» و ارتباط آن با پیوست استعاری اش «بار» که در ادبیات کلاسیک ما کاملاً از وجهی درونی و غیرمجسم و غیرمادی برخوردار است و تبدیل آن به وجهی مجسم و مادی و در ادامه استفاده از ایهام کلمه «تاریخ» و هر دو وجه «زمان» و «سرگذشت بشری» و تغییر جهت معنا در «دل بی صاحب» در سطوح زیر، یکی از همین موارد است.

«- آن که می گفت: با فراقت، کمرم شکست

نشانی نگذاشته تا نامش به درستی، پیدا کنی

تاریخ، گشت و گشت در نهایت ورود فاتحانه پیدا نکرد...

مگر نه این دل بی صاحب برای خود

روزی، طلوع عاشقانه داشت!»

گاه استفاده شاعر از یک ایهام ساده، غافلگیر کننده است و به ساخت «فضا» منجر می شود. کلمه «سایه» که تخلص «هوشنگ ابتهاج» نیز هست در شعر «باراندگان بهشت» چنین کاربردی دارد.

«تمام سایه ها شبیه تو اند

ولی هیچ سایه ای به لهجه تو نیست

ابتهاج هم گیلانی ست نمی دانم تو، مال کجای ایرانی!

صد سال تنهایی از این بهتر است که داستان زندگی ات

بر سر کوچه و بازار باشد!

- همین جا، پیاده می شوم

- پشتم از وحشت انسان ها، لرزید»

مصراع های مستقل- که از سنت بیت های مستقل در غزل- به شعر بنی مجیدی راه یافته اند، گاه این اجازت را به منتقد می دهند که برای فصل ختام نقدش، از این مصراع ها شعری بسازد که کلیت کتاب در آن خلاصه شده باشد؛ شعری شبیه به این:

«نه این که نامم از تو پرسیده باشم

با آن هوای خیس خورده... همه چیز را، معطر، گره بزن!

ستاره های شب را یک به یک شمردم

پر و بال قافیه ام، ردیف شد!

سال به سال می گردد و نمی گذرد

این ابر در گلو مانده توفان نمی کند

انگشت اشاره ات در ماشه تقدیر ما بود

گاهی دیوانه شدنمان

کنار رود، حلقه حلقه می گریست!

به تاراج خرد و کلان دریا، میندش!

تیغ برهنه پوشیده است

خمخانه مستان، تهی است!

خسوف که کردی

ماه کهنه وصله پیراهن مشرقی ات شد!

من، عامل اصلی یک فاجعه شیرینم

خلبان این هواپیما، لابد، چند بلیت اضافه دارد

قبل از آن که آدمی

از بهشت رانده شده باشد

ای کاش این همه کیلومتر، وسعت نداشتم

ترس از کوچکی، ما را کشت

می خواست نقاشی چشمان دریا باشد

من موسیقی گریه های تو را دوست ندارم

می خواستم این جا، چمن چمن شعور سبز بروید

من این همانی نیستم

که برای تو هرگز مؤثر نبوده ام!؟

غیر از آینده ای که خیلی مبهم است

این بارانیست که: در دوردست ها هم خواهد بارید.

امروز آخرین وداع من است

این روزها، دریا هم، بی اعتنا تر از همیشه به ساحل شنی می کوبد!»

و شاعر بر ساحل شنی اش کوبیده است؛ گاهی اوقات، کلمات، پیشگویانی خاموش اند؛ گاهی آفتابی روشن؛ گاهی... شاعر خود می داند.

یزدان سلحشور