دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
من از زادگاهم چیزی نمی دانم
![من از زادگاهم چیزی نمی دانم](/web/imgs/16/151/kwph71.jpeg)
من در شیراز به دنیا آمدم، ولی اصلا آنجا را به یاد ندارم. چند ماهگی به تهران آمدیم و در محلهای قدیمی به نام خیابان امیرکبیر یا چراغ برق که در گذشته به آن چراغ گاز میگفتند، در کوچه سراجالملک زندگی کردیم. منزل ما در یکی از کوچههای فرعی سراجالملک بود. آن زمان، مرکز تهران بود و از شمال به میدان بهارستان میرسید که مجلس و شورای ملی در آن قرار دارد و از شرق به خیابان سرچشمه و سیروس و از جنوب به خیابان چراغ برق و از شرق به خیابان اکباتان. آن زمان در خیابان اکباتان، وزارت فرهنگ قرار داشت. در جنب آن کودکستان «برسابه» بود که از اولین کودکستانهای تهران بود و من هم مدتی به آنجا رفتم. کنار آن، دبستان امیراتابک بود که دوران ابتداییام را در آنجا گذراندم.
منزل ما مثل همه خانههای آن زمان که البته امروز به آنها میگویند خانه قدیمی، اتاقهایی دور تا دور حیاط داشت و وسط آن یک حوض آبی فیروزهای بود و درختهای چنار داشت. از آن خانههایی که با آبپاشی، بوی کاهگل از آن بلند میشود. یک درخت بهی وسط آن بود و پیچ امینالدوله خانه را معطر میکرد. البته الان هم پیچ امینالدوله هست، ولی دیگر آن بوی خوش را ندارد. هیچوقت بوی آن درخت به و حتی طعم میوههایش از یادم نمیرود. یکی از چیزهای جالب آن محله حمام عمومی به نام بلور بود و دیگری حمام درویش. این حمامها را در زمان ناصرالدین شاه ساخته بودند. من هیچوقت حمام درویش را به دلیل زیباییهایش از یاد نمیبرم. مثلا چلچراغهایی به رنگ زرشکی داشت که اگر هنوز هم وجود داشته باشد حتما چندمیلیون میارزد. حوضهایی هم داشت که در آن لیموناد میگذاشتند تا خنک شود و پس از حمام افراد بتوانند آنها را خریداری کنند. باورتان نمیشود، در این حوضها ماهیهای بسیار بزرگ قرمز و صورتی شنا میکردند که به اندازه قزلآلاهای امروز بودند. شاید این ماهیها از همان زمان ناصرالدین شاه در این حوض زندگی میکردند که اینقدر بزرگ شده بودند!
در نبش کوچه ما، مسجد سراجالملک قرار داشت که مراسم عزاداری و محرم در آن برگزار میشد. ما هم که بچه بودیم، علامتهای مختلف درست میکردیم و رقابتی برای علم و کتلها وجود داشت برای این که هرکس زیبایی کتلش را به دیگری نشان دهد. ترمههای مادربزرگهایمان را هم برمیداشتیم و آنها را به عنوان شال به علمها و کتلها اضافه میکردیم. من از همان بچگی چون ذوق هنری داشتم و البته خودم هم زیاد آن را نمیشناختم، همیشه چیزهایی درست میکردم که با دیگران فرق داشت. مثلا بادبادکها یا فانوسهایی که درست میکردم رنگ و فرم متفاوتی نسبت به ساختههای دیگران داشت. چیزهای دیگری نیز از کوچهای که در آن بزرگ شدم، به یاد دارم. یک حمال سر کوچه ما مینشست که لقوهای بود. ولی این حمال لقوهای سنگینترین بارها را میتوانست حمل کند. من در توضیحات یکی از نمایشگاههایم نوشته بودم که من طنز را از محلهمان آموختهام، چون چیزهایی که آنجا میدیدم بسیار جالب بود. مثلا همین حمال عملا باید در بیمارستان یا تحت مراقبت باشد، ولی او سنگینترین فرشها ، کمدها و... را حمل میکرد. گدایی هم سر کوچه ما بود که شکم بادکرده بسیار بزرگی داشت و برای جابهجا شدن همیشه تقاضای کمک میکرد، در حالی که در ذهن ما گداها همیشه لاغر هستند یا درویش موسرخی بود که لباسهای پاره به تن و شالگردنی به گردن داشت و دائم روزنامه و کتاب میخواند و مردم به او میگفتند دیوانه. مردی هم بود به نام تقی زالو که چشمهایش سرخ بود و چهرهای وحشتناک داشت. این آقا اینقدر زیبا نی میزد که همه مسحور او میشدند. همیشه یک واکسی سر کوچهای مینشست که به مخبرالدوله میرسید. او با وجود این که پا نداشت، کفش مردم را واکس میزد. بسیاری از چیزهایی که من در محلهمان دیدم، طنزهای تلخ است.
من در آن محل شاهد یکی از بزرگترین اتفاقات سیاسی پیش از انقلاب کشورمان بودم. منظورم جریان ۳۰ تیر و ۲۸ مرداد است که صدای تیر و شلیک و تظاهرات مردم را میشنیدیم. کشته شدن محمد مسعود، روزنامهنگار را هم خوب به یاد دارم. آن زمان، در میدان بهارستان یکی از اولین رستورانها باز شده بود که موسیقی هم در آن نواخته میشد. رستورانی با یک استخر که در آن مرغابیها و قوها حرکت میکردند و مردم کنار آن مینشستند و چلوکباب میخوردند و گارسونهایش با روپوش سفید از مردم پذیرایی میکردند. بعدها چند کافه هم در لالهزار باز شد که نانخامهایها و آب انارش معروف بود.
در نادری که محل گردش و تفریح مردم بود، کافه نادری قرار داشت با یک باغ بزرگ. آن طرف در استانبول بستنی آستارا بود. در خیابان لالهزار کافهها و تئاترهای زیادی وجود داشت. میخواهم بگویم که تهران به شکلی بود که میشد با پای پیاده همه جای آن را گشت و تهران امروزی نیز ریشه و پایهاش از همان زمان شکل گرفت. خلاصه این که دوران بسیار خوبی بود. من از چهارده سالگی در همین خیابانها سوژههای کارم را پیدا میکردم.
من چند سال در آلمان زندگی کردم. در تمام آن مدت به محله کودکیهایم و خانهمان فکر میکردم، تا جایی که دیگر نتوانستم آنجا بمانم و به کشورم بازگشتم. وقتی بعد از مدتها سراغ خانه قدیمیمان رفتم، تمام آرزوهایم را بر باد رفته دیدم . بالای در ما دو مجسمه فرشته بود و کلون زیبایی داشت، ولی دیدم که یک در آهنی شبیه در زندان آنجا کار گذاشته بودند. من در کودکیهایم فکر میکردم فاصله زمین تا پشتبام ما بسیار زیاد است، ولی در بزرگی دیدم که چندان ارتفاعی نداشت. خلاصه این که هنوز در تهران بعضی جاها دست نخورده باقیمانده، ولی در کل شکل سابقش را ندارد.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست