دوشنبه, ۱۴ خرداد, ۱۴۰۳ / 3 June, 2024
مجله ویستا

زیباترین آشتی


زیباترین آشتی

غروب غمگین یکی از روزهای سال ۱۳۸۶، هیچگاه از خاطرم پاک نمی‌شود. آن روز غرق در افکارم بودم و سکوت عجیبی در فضای دفترخانه حاکم بود. صدای قدم‌های سنگینی از پله‌ها به گوش می‌رسید. …

غروب غمگین یکی از روزهای سال ۱۳۸۶، هیچگاه از خاطرم پاک نمی‌شود. آن روز غرق در افکارم بودم و سکوت عجیبی در فضای دفترخانه حاکم بود. صدای قدم‌های سنگینی از پله‌ها به گوش می‌رسید.

زن و مرد جوانی همراه دختری کم‌سن و سال با ناراحتی پای در دفترخانه گذاشتند تا حکم جدایی میانشان به اجرا درآید. اندوه از چهره‌هایشان پیدا بود. از گفته‌هایشان مشخص شد هردو کارمند و تحصیلکرده هستند.

علت را پرس‌وجو کردم مرد با لحنی عصبانی و با صدای بلند گفت: به توافق رسیده‌ایم که از یکدیگر جدا شویم.

ناگهان دختر، با شنیدن صدای پدر، به گریه افتاد و به شدت گریه کرد. هرچه سعی در آرام کردن دختر داشتم فایده‌ای نداشت. دلم به حال او می‌سوخت، شروع به نصیحت آنها کردم، اما باز هم نتیجه‌ای نگرفتم، آنها تصمیم عجولانه‌شان را گرفته بودند و هر لحظه منتظر اجرای حکم بودند. دختر بیچاره آنقدر گریه کرد که نزدیک بود بیهوش شود.

چند ساعتی گذشت و دختر همچنان به گریه کردن ادامه داد تا این که بعد از گذشت مدتی دل پدر و مادرش به رحم آمد و تصمیم گرفتند به خاطر زندگی فرزندشان دست از این کار اشتباه بردارند و در دفترخانه از دخترشان، عذرخواهی کردند و به اشتباه‌شان پی بردند و به سوی ساختن آینده روشن فرزندشان به راه افتادند.

ستار زرینی سردفتر ازدواج و طلاق