سه شنبه, ۲۸ اسفند, ۱۴۰۳ / 18 March, 2025
مجله ویستا

جوانی در سینمای ایران در گفت و گو با فاطمه معتمدآریا و باران کوثری


جوانی در سینمای ایران در گفت و گو با فاطمه معتمدآریا و باران کوثری

این روزها سر در سینماهایمان پر شده از تصاویر نسل دوم یا سوم بازیگران سینمای بعد از انقلاب تبلیغ هایی هم که می بینیم بیشتر تکیه دارند برحضور این دسته از بازیگران که این روزها به نام ستاره می خوانیمشان

▪ معتمدآریا: اما می توانی خودت راحفظ کنی

▪ کوثری: وقتی در اقلیت قرار می گیری، جریان ساز نیستی

این روزها سر در سینماهایمان پر شده از تصاویر نسل دوم یا سوم بازیگران سینمای بعد از انقلاب. تبلیغ‌هایی هم که می‌بینیم بیشتر تکیه دارند برحضور این دسته از بازیگران که این روزها به نام ستاره می‌خوانیمشان. همین نکته انگیزه‌ای شد تا در یک پرونده جمع و جور، نگاهی داشته باشیم به نحوه و چگونگی حضور بازیگران جوان و به ویژه بازیگرهای جوان زن در سینمای ایران. راستش مدتی است همه جا می‌خوانیم و می‌شنویم که مردم و به وِیژه نسل جوان، دیگر حوصله خواندن مطالب بلند را ندارند و باید به اختصار و کامل نوشت. اما گاهی و در مورد موضوع‌هایی، انگار نمی‌شود از این رویه تابعیت کرد و رشته کار به قول معروف از دست آدم در می‌رود. وقتی باران کوثری و فاطمه معتمدآریا رو به روی هم نشستند و از وضعیت گذشته و حال بازیگری در سینما گفتند، حرف‌هایشان گرچه کمی رنگ وطعم تلخی به خود گرفت، اما نکته‌های مورد اشاره‌شان آنقدر درست و دقیق بود که حیفم آمد، ادامه ندهیم و به همین دلیل گفت و گو طولانی شد. به هر حال امیدوارم، خسته نشوید.

▪ برای شروع گفت و گو شاید بد نباشد، ازدغدغه‌های ورودتان به سینما بگویید و از آرزوها و آرمان هایی که داشتید. بنا به سنت دیرینه، شما که بزرگ‌تر هستید، آغازگر باشید.

ـ فاطمه معتمدآریا: من یک زمانی وارد سینما شدم که سینما، سینما نبود و در شروع تحول‌های اجتماعی قرار داشت. خیلی سخت می‌توان سینما را مجزا از اتفاق خاصی چون انقلاب بررسی کرد. اولین نکته‌ای که مرا به طرف سینما هل داد، بستن تئاتر بود. هیچ وقت تصور نمی‌کردم، بازیگر سینما بشوم، همیشه دلم می‌خواست تئاتر کار کنم. برای اینکه بسیار غنی بود و ژست حضور در تئاتر به عنوان یک آدم فرهنگی، با سینما تفاوت می‌کرد.

اما مهم‌ترین اتفاقی که در آن شرایط افتاد، شکسته شدن این قاعده بود و تئاتر به عنوان یک معبود و رسانه فرهنگی ریشه دار، در عرض چند ماه تعطیل شد. آن زمان تازه از دانشسرای هنر فارغ‌التحصیل شده بودم و فکر می‌کردم، همه آنچه آموخته‌ام را باید در شکل حرفه‌ای به کار بگیرم. اما با تعطیل شدن تئاتر، کم کم مجبور شدم، علاقمندی‌ام به بازیگری را جهت بدهم. در این شرایط یا باید این حرفه را کنار می‌گذاشتم یا تنها جهتی که می‌توانستم به آن بدهم، سینما بود. برای اینکه سینما تازه به عنوان یک کار فرهنگی جوانه زده بود. وقتی به سینما آمدم، اولین چیزی که گریبانم را گرفت، این بود که پیام‌آور اطلاعات گذشته فرهنگی نباشم. یعنی باید ابتدا یک محکومیت از پیش تعیین شده را از خودم دور می‌کردم. من محکوم بودم، قبل از انقلاب کار تئاتر کرده‌ام و حالا که بعد از انقلاب وارد سینما شده‌ام، چقدر می‌توانم مسائل غیر فرهنگی را کنار بزنم. آن زمان در سینما هیچ چیز را تقسیم نمی‌کردند، که ما طالب گرفتن آن باشیم. نه شهرت و پول تقسیم می‌کردند ونه اعتبار.

▪ اصلاً دغدغه ها از جنس دیگری بود.

ـ کاملاً و آن کسی که وارد سینما می‌شد یا دری مثل تئاتر برایش بسته شده بود و یا سینمای روشنفکرانه و آکادمیک را مد نظر داشت. حالا به نظرم باران بهتر است، حرف خودش را بزند.

▪ خب حالا شما از دغدغه‌های خودت یا نسل خودت بگو. اگرچه به دلیل رشد در یک خانواده فرهنگی، ماجرا حتماً با بسیاری از هم سن و سال‌هایت تفاوت می‌کند.

ـ اول می‌خواستم بگویم، نماینده خوبی برای نسلم نیستم اما بعد دیدم من، گلشیفته، ترانه و پگاه که همه ما در یک خانواده سینمایی رشد کرده‌ایم، دغدغه‌هایمان یک کوچولو با کسی که از بیرون سینما را دوست داشته، تفاوت دارد. برای خود من آنچه بیش از همه در سینما جذاب بود، پشت صحنه است، که اوج آن هم روسری آبی و حضور آقای انتظامی و سیمین جون بود. ولی شکل ماجرا برای ما و نسل یک کم بزرگ‌تر از ما که حالا ۲۷، ۲۸ ساله است، کاملاً تفاوت دارد. با آقای نصیریان صحبت می‌کردم ایشان می‌گفتند وقتی ما بازیگری را شروع کردیم، هیچ تشویقی و حتی جایزه‌ای وجود نداشت، نه مطبوعاتی بود و نه شهرتی، هرچه بود، عشق به بازیگری بود. وقتی این حرف‌ها را می‌شنوم، احساس می‌کنم ما لذت بازیگری را خیلی کم تجربه می‌کنیم و درگیر مسائل دیگری هستیم، رقابت امروز بر سر این است که چه کسی بیشتر توی بورس است و عکسش روی جلد مجله‌ها چاپ می‌شود. چه کسی در سن کمتری جایزه گرفته و....

▪ در خلوت‌های خودتان همه این‌هایی که گفتی تبدیل به دغدغه شده است.

ـ اگر بگویم نیست، شعار داده‌ام. در حالی که ترجیح می‌دهم، در شرایطی کار کنم که از کارم لذت ببرم، اما واقعیت این است که من ناخواسته و برخلاف میلم مجبورم در این گردونه رقابت قرار بگیرم و این اصلاً خوب و لذت‌بخش نیست.

ـ معتمدآریا: به نظر من نسل باران، که اغلب هم به خانواده‌های فرهنگی و سینمایی تعلق دارند، اکثرا بچه‌های فهیم و بادانش و کتاب خوانده هستند و تکلیفشان روشن‌تر است و اتفاقا نسل میانه من و باران، روی هوا است و تکلیف نامشخصی دارد. یعنی نسلی که درست درمیانه سال هفتاد و چند تا هشتاد و چند که سینما به حال خودرها شد، وارد سینما شدند. هم نسل‌های باران در واقع طی این یکی دوساله است که با یک درایت و درک فرهنگی وارد سینما شده‌اند. اگر توجه کنید، هیچ کدام از آنها خوشگل عامه‌پسند نیستند، نه لب‌های کلفتی دارند و نه چشم‌های رنگی. بنابراین آنچه که به عنوان بازیگری به مردم خورانده شد، مربوط به نسل میانی بود. چراکه در دوران ما مردم، بازیگر چپرچلاقی مثل من را دوست داشتند و حتی شاید به نظرشان زیبا می‌آمد، آنها در باره کار من نظر می‌دادند و نه چهره و زیبایی‌ام. پس این نسل میانی است که یک دفعه دیوار کج و سست و بی‌بنیاد شد. دلیل آن هم این بود که دو متولی سینما، فخرالدین انوار و سید محمد بهشتی، از سینما دور شدند.

▪ و دستشان را از پشت سینما برداشتند

ـ دقیقاً. این آدم‌ها به خودی خود مهم نبودند با رفتن آنها یک جریانی از سینما دورشد که در آن مدیریت صحیح وجود داشت، جریانی که هرکس سرجای خودش و با اعتبارخودش قرار می‌گرفت. جریانی که همه چیز کنترل شده بود. وقتی با این پرسش مواجه می‌شوم که سینما برای شما چه محدودیت‌هایی به وجود داشت، می‌گویم، سینما هیچ محدودیتی برایم نداشت اما دارای محدودیت‌هایی بود که موجب رشد من شد. وقتی به من اجازه نمی‌دادند، هر چیزی را که فقط به نظر خودم درست است را انجام بدهم، یعنی مرا هدایت می‌کردند و از من در این جریان صحیح فرهنگی، حمایت درست می‌شد. البته طبیعی است که در این بین عده‌ای از بین رفتند و عده‌ای فرصت رشد پیدا کردند ولی جریان معمول، جریان صحیحی بود که سینمای پربار بین‌المللی و فرهنگی ایران را در سال‌های ۶۰ و ۷۰ ساخت. از سال ۷۴، ۷۵ به بعد به یک باره انگار سدی که جلوی سینما بود و در پشت آن کلی لاستیک و شیشه نوشابه زخم خورده، انباشته بود، برداشته شد و آنها روی آب آمدند و سنگریزه‌ها ته آب باقی ماندند. حالا این جریان باید بگذرد که اتفاقاً با نسل بچه‌های هم سن باران، می‌گذرد و این اشیا غیرقابل بازیافت از سطح آب کنار بروند و آب صاف بشود و سنگ‌ها دوباره آشکار شوند.

▪ در مورد دورانی که شما یاد کردید، اغلب صحبت‌هایی که می‌خوانیم و می‌شنویم، پیرامون بحث‌های محتوایی و جریان سازی‌های فکری و فرهنگی است. شما برایمان توضیح دهید که این جریان مشخصاً روی بازیگری چه تاثیری گذاشته که با متوقف شدنش، آنچه توصیف کردید، پیش آمده است.

ـ در سال‌هایی که ما کار می‌کردیم، پدیده‌ای به عنوان ستاره در سینما مطرح نبود. خیلی‌ها اعتراض می‌کردند که سینمای هالیوود با ستاره‌ها رشد می‌کند و مگر می‌شود سینما را بدون ستاره پیش برد. در حالی که سینمای ایران بدون ستاره پیش رفت، در فیلم خانه دوست کجاست، چه ستاره‌ای وجود دارد که هم فیلمش در ایران رشد کرد و هم در خارج از ایران، جریان جدیدی را بنیان گذاشت. پس قواعدی که در سینمای ایران وجود داشت، قواعد مرسوم و متعارف سینمای دنیا، بخصوص هالیوود نبود. وقتی این جریان به وجود آمد، همه ارکان را در سینمای ایران تغییر داد و شغل‌ها، دارای امنیت و اعتبار شدند.زمانی که وارد سینما شدم، صدابرداری سرصحنه اصلاً وجود نداشت و فقط فیلم‌هایی که در کانون پرورش ساخته می‌شدند، از این امکان برخوردار بودند. برای دوبله کردن فیلم هم اجازه نمی‌دادند به جای خودت حرف بزنی و دوبلور باید این کار را می‌کرد، چون این روش در سینمای قبل از انقلاب مرسوم بود. اولین بار من در قرار دادم نوشتم، به شرطی بازی می‌کنم که خودم به جای خودم صحبت کنم و این یک بحث طولانی ۲ ساله در سینما بود که در آخر آقای انوار، در سیاست گذاری‌های وزارت ارشاد برای جشنواره نوشتند که بازیگرهای نقش اول و دوم حتما باید به جای خودشان حرف بزنند. در واقع این گونه نبود که هرکسی راحت هر کاری دلش می‌خواهد انجام دهد و اگر در مورد کارت اطلاعات نمی داشتی، نه می‌توانستی جریان بسازی و نه باقی بمانی، خیلی سریع از بین می‌رفتی. از نسل من فقط ۳،۴ نفر باقی مانده‌اند، بقیه اصلا دیگر حضور ندارند. در آن دوران حتما باید تحصیل کرده این رشته بودی و اطلاعاتی کامل درباره حرفه‌ات داشتی.

▪ بنابراین هم ورود دشوار بود و هم ماندن

ـ برای وارد شدن باید پوستت خیلی کلفت می بود تا بتوانی شرایط سخت و پرقاعده ای را که گذاشته بودند، تحمل کنی.

▪ یعنی باید از خیلی جذابیت هایی که خاص و لازمه حرفه بازیگری است، چشم می‌پوشیدید

ـ به هر جهت بخشی از حرفه بازیگری به نمایش خودت مربوط می شود، یعنی من را به عنوان یک بازیگر می بینند و تمام جلوه بصری یک فیلم، تمام تجلی اندیشه یک کارگردان، بازیگر است و باید در آن دوران خیلی از خود گذشته می بودی که به تو اجازه ندهند به عنوان یک بازیگر،روی جلد مجله ها یا سر در سینما ها باشی. تا ۷،۸سال بعد از انقلاب، تصویر زن‌ها به شکل سایه و در پشت مردان،منتشر می‌شد.پس باید خیلی توان می داشتی که فارغ از این وسیله های تبلیغاتی،همه تو را بشناسند و به عنوان بازیگر قبولت داشته باشند. من هم خودم را ساختم و هم جریانی که دوستش داشتم را پیش بردم. البته منظورم از من، نسل من است و نه من به عنوان یک فرد. اتفاقا در آن دوران همه چیز در سینما، جمعی اتفاق می افتاد و تعاونی فیلمسازان داشتیم و وقتی شروع به کار می کردی، تولید گروهی بود و در نتیجه نمی توانستی فردی عمل کنی و به بازیگر مقابلت،کارگردان و همه عوامل وابسته می شدی و ما همیشه به صورت گروهی کار می کردیم و الان هم هنوز این عادت را دارم.

▪ برای همین آدم هایی از جنس و نسل شما،هنوز هم وقتی سرکاری می روند، فقط و فقط بازی نمی کنند و اهل مشاوره و کمک و.... هستند

ـ البته من نسل منسوخ شده ای هستم و باید به روز یاد بگیرم در مورد یک مسائلی خیلی حساسیت نشان ندهم. باید یاد بگیرم، خیلی چیزها را باید از دست داد تا چیزهای جدید تری به دست آورد.

▪ فکر می کردی، وامدار نسلی از بازیگرانی باشی که چنین شرایط سخت و دشوار و به عقیده خودشان سازنده را تحمل کرده باشند.

ـ کوثری: من واقعا ترجیح می دهم،حرف نزنم و فقط گوش بدهم

▪ اما قرار مان این بود که بیشتر بگویی و ما شنونده حرف های این نسل و تلقی و دغدغه هایش در سینما باشیم.

ـ معتمدآریا : من حتی دوست دارم در میانه حرف هایم وارد شوی و باهم بده بستان داشته باشیم.

ـ کوثری : خب، واقعیت این است که من از تمام این شرایط باخبر بودم. برای اینکه از مامان و بابام بارها شنیده ام و راستش اعتماد به نفسم در کار، به شدت وابسته به بازیگرهای بزرگ تراز خودم است و این وابستگی به طرز عجیبی بروز می کند. چون همیشه احتیاج دارم از طرف این نسل حمایت شوم و مطمئن هستم تجربه های آنها را به هیچ عنوان در شرایط فعلی، نمی توانیم داشته باشیم. یعنی اگر ما بخواهیم مانند آنها بازیگر بزرگی شویم باید خیلی بیشتر تلاش کنیم، شرایطی که آنها در دوران دانشجویی، انقلاب،جنگ و ... از سرگذرانده اند را ما نمی توانیم تجربه کنیم، پس باید خیلی برای پخته شدن زحمت بکشیم. واقعیت این است که سینما امروز از بازیگرها انتظاری را که قبلا داشت، ندارد و اساسا تعدادی از بازیگرها دیگر خودشان را موظف نمی دانند، خیلی زحمت بکشند. آن ها فقط می خواهند کارشان دیده شود، پس با کارگردان هایی کار می کنند که حتما کارشان دیده می شود. دیگرکمتر می بینیم یک بازیگر برای نقشی انرژی زیادی صرف کند و به جز انتخاب درست و نقش مناسب، خودش هم چیزی به نقش اضافه کند.نمی دانم چرا این اتفاق برای ما نمی افتد.

▪ بین خودتان، حداقل شما چند نفری که نام بردی، درباره چرایی این ماجرا صحبت نکرده اید.

ـ اما الان این گونه نیست.تا یک سنی مثل هم فکر می کردیم اما الان هرکدام مان یک جور متفاوت فکر و کار می کنیم.

▪ چرا؟

ـ معتمدآریا : چون جریان نیست

ـ کوثری: اوایل سال ۶۰ همه کارگردان ها فیلم های خیلی خوبی می سازند، یا در دهه ۷۰ میلادی در تمام دنیا فیلم های خیلی خاص ساخت می شود.ولی الان هیچ موج و جریانی وجود ندارد.

▪ و شما هم از حرکتی به وجد نمی آیید

ـ هرکس برای خودش کار می کند و دوست دارد خودش به تنهایی دیده شود، خودش به تنهایی محبوب باشد و به تنهایی جایزه بگیرد و همه چیز شخصی اتفاق می افتد.

▪ و این حساسیت هایی که خانم معتمدآریا گفتند را ندارید.

ـ معتمدآریا: اتفاقا باران یا پگاه این حساسیت ها را دارند چون باآنها کار کرده ام از وجودشان باخبر هستم. در واقع بچه هایی که در خانواده های سینمایی تربیت شده اند،این حساسیت ها را دارند، چون در خانواده هایشان آنها را دیده اند. به نظرم این بچه ها مثال های دقیقی برای نسل شان نیستند.

▪ اما با این نسل همکار هستند و روابط حرفه ای و کاری آنها و حساسیت هایشان را می بینند.

ـ کوثری: بحث وجود داشتن یک بحث است و بحث امکان بروز بحثی دیگر. الان جریان و فضای کار به گونه ای است که به جزیکی دو آدم، برای بقیه این حرف ها خیلی مهم نیست. سرکاری قبل از فیلمبرداری پلان، تمرین می کردم، خیلی ها این حرکت مرا مسخره می کردند، در حالی که به نظر خودم کار عجیبی انجام نمی دادم. یا بازیگر نقش مقابل، اصلا دلیلی برای تمرین کردن نمی دید و وقتی از او می پرسیدم، در این صحنه دیالوگ این است، در جوابم می گفت بریم جلوی دوربین، ببینیم چه می شود.در واقع او در این فضا نیاز به تلاش بیشتری ندارد و با همین میزان استعداد به هرآنچه می خواهد، می رسد .

▪ و لزومی به تلاش بیشتر نمی بیند

ـ هیچ کس هم از او غیر از این نمی خواهد نه تهیه کننده، نه کارگردان و بسیاری از کارگردان هایی که ما برایشان احترام قائل هستیم، خودشان را می کشند تا این آقایان و خانم ها به هر قیمتی در فیلمشان حضور داشته باشند. بنابراین دیگر کسی برای آن مسائلی که برای من نوعی ارزشمند است، ارزشی قائل نیست. با این همه، تمام سعی ام را می کنم تا حساسیت ها و ارزش هایم را از دست ندهم.

▪ شما هم در مواجهه با این نسل این بی توجهی ها را حس می کنید؟

ـ معتمدآریا: خوشبختانه عادت بدی دارم که کارهایم را انتخاب می کنم، در نتیجه در کارهایم اگر نسل جوانی هم حضور داشته باشد، بازیگران جوانی چون باران و پگاه است. در واقع اگر غیر از این باشد، حتما از جنس کاری است که نباید آن را بپذیرم. یعنی نوع فیلمنامه و کارگردان و خواسته هایشان به گونه ای است که با نگاه من جور در نمی آید. به همین دلیل من در انتخاب کارهایم خیلی خط کشی دارم و خوشبختانه همیشه از بودن در کنار باران یا پگاه و بازیگرهای جوانی مانند آنها نه تنها لذت برده ام بلکه چیزی هم به من در دانش جدید کاری ام اضافه کرده اند و این خیلی ارزشمند است.وقتی در کنار باران یا پگاه قرار می گیرم،به اندازه خودشان پر انرژی هستم و می توانیم با هم بده بستان داشته باشیم. به هر جهت من متعلق به بیست سال پیشم و نوع نگاه و دریافت هایم از جامعه و اتفاق هایی که دوروبرم رخ می دهد با اینکه پسر جوان دارم، ولی نگاه خودم است اما تلاقی این دو نگاه، بینش دیگری را می سازد که برایم قابل احترام و خیلی ارزشمند است. چرا که نمی توانی در هیچ جای دنیا پولی بدهی یا دانشگاهی بروی و درسی بخوانی که تجربه بچه های جوان را به دست بیاوری. برای همین این تجربه مثل یک گنجینه برایم ارزشمند است و در مورد آن نگاه حمایت گر و محافظه کننده دارم و روی آن حساسیت هستم. این بچه ها مرا برده خودشان می کنند، وقتی از تجربه های نسل خودشان به من می آموزند.

▪ اما به هر حال شاهد فعالیت های نسل جوان در سینما هستید، اگرچه به قول خودتان رودررو با آنها قرار نمی گیرید.این نسل را در شکل کلی چگونه می بینید.

ـ در یک جمله، این بچه ها نسل اینترنتی هستند،یعنی اینکه اطلاعاتشان کاملا به روز است اما نه در ایران، آنها همه چیز را در ذهنشان دارند و نمی توانید برای آن متنی بنویسید.من یک بار به پسرم گفتم تو چرا فلان کتاب را نخواندی، گفت از کجا می دانی آن را نخوانده ام، از اینترنت گرفته ام و دارم می خوانم.برای من دیدن یک کتاب و وورق زدن آن و حس اینکه در چاپخانه ای چاپ شده، به چگونه خواندنم کمک می کند.اما برای پسرم این ماجرا در فشردن چهار کلید خلاصه می شود.تفاوت ما با نسل جدید در همین است، آنها همه اطلاعاتشان را با اینترنت به روز کرده اند، ما با لمس وبا تجربه کردن، در نتیجه بخشی از زندگی آنها زندگی ذهنی و خیالی است. نسلی که خودش را برای هنرپیشه شدن با نیکول کیدمن مقایسه می کند، یک کمی می بازد. چون نیکول کیدمن دارای مشخصه هایی است که اصلا در ایران وجود ندارد. سینمای هالیوود با یک چرخه مالی در کل جهان می چرخد و با سینمای ما که پول یک سالش به اندازه یک ساعت درآمد بازار تهران نیست،زمینه ای برای مقایسه کردن ندارد. من چه جوری می توانم از این سینما پولی به دست بیاورم که به عنوان یک بازیگر درآمدم، شهرتم و محبوبیتم از همه مردم ایران بالاتر باشد.بعد از انقلاب تمام اختلاف های طبقاتی لااقل در شکل شعاری از بین رفت، برای همین شما نمی توانید در بالای شهر کسی را پیدا کنید که نداند در خیابان مولوی چگونه زندگی می کنند، چون عین آن را در نیاوران هم می توانید پیداکنید، در چنین شرایطی نمی توانید فکر کنید به عنوان یک هنرمند خیلی برتر از آدم های دیگر جامعه هستید. اگر من روزی سوار ماشین آخرین مدل بشوم و یکی را از دور صداکنم که بچه این ساک مرا ببر، اولین کسی که به عمل من می خندد، همان کسی است که کنار من نشسته است.

زندگی در ایران خیلی با هالیوود تفاوت دارد، اما بچه های ما سینما را از طریق اینترنت دنبال کرده اند و آن فیلم ها دیده و تصمیم گرفته اند، بازیگر بشوند. آنها کار خلاق نکرده اند که پس از آن به این نتیجه برسند که قدرت بازیگر شدن رادارند.آن ها فکر کردند از چه راهی می توانیم پولدار و مشهور شویم و الگوهایشان هم جرج کلونی، برادپیت و...هستند، در نتیجه با همان قواعد می خواهند در سینما ایران پیش بروند وخودشان متوجه اش نیستند، اولین ضربه به خود آنها می وارد می شود. آنها شاید میلیون ها تومان و ماشین آخرین مدل و ژست آنچنانی داشته باشند، اما در ازای آن ارزشی واقعی به دست نیاورده اند.

سینمای پویا

رامک صبحی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.