چهارشنبه, ۲۲ اسفند, ۱۴۰۳ / 12 March, 2025
مجله ویستا

لذت وصف ناپذیر خرید


لذت وصف ناپذیر خرید

ما خانم ها در برابر یک کلمه هیچ مقاومتی نداریم و آن چیزی نیست جز خریدکردن, اما در میان همه خانم هایی که در عرصه اجتماعی حضور دارند و فعالیت می کنند برخی در برابر این واژه بی طاقت تر از بقیه هستند, عاشق خریدند و هیچ چیزی نمی تواند این عطش سیری ناپذیر را از آنها بگیرد

ما خانم‌ها در برابر یک کلمه هیچ مقاومتی نداریم و آن چیزی نیست جز خریدکردن، اما در میان همه خانم‌هایی که در عرصه اجتماعی حضور دارند و فعالیت می‌کنند برخی در برابر این واژه بی‌طاقت‌تر از بقیه هستند، عاشق خریدند و هیچ چیزی نمی‌تواند این عطش سیری‌ناپذیر را از آنها بگیرد. مهرناز دختری بیست و پنج ساله و دارای مدرک لیسانس فناوری اطلاعات است. او را در یکی از پاساژهای شهرمان می‌بینم.

وقتی جلوی مغازه کیف‌فروشی ایستاده و با شوق و ذوق به ویترین چشم دوخته، برق شادی در چشمانش موج می‌زند و با حرارت از زیبایی‌های کیف و کفش‌های درون ویترین با دختر جوان همراهش صحبت می‌کند. به آنها نزدیک می‌شوم و خود را مشغول دیدن ویترین می‌کنم. برای این‌که سر صحبت را باز کرده باشم از او می‌پرسم: «به نظر شما اینها خیلی گرون نیستن؟» مهرناز به سمتم بر می‌گردد، نگاهی به سر تا پایم می‌اندازد و می‌گوید: «به نظر من که نه ارزشش رو داره» اما همه اینها چینی هستند و عمر زیادی ندارند، دختر جوان همراهش می‌خندد و می‌گوید: «برای من و شما گرونه، برای مهرناز که ماهی دو سه جفت کیف و کفش می‌خره گرون نیست.» تعجب من و پرسش‌های پی درپی بعدی باعث شد تا مدت زیادی را به گفت‌وگو با مهرناز بپردازم.

● کار دیگری ندارم

مهرناز در هفته معمولا یک روز را به خرید اختصاص می‌دهد. او می‌گوید: «چون هر روز سر کار هستم پنجشنبه‌ها بهترین فرصت برای خرید است و تقریبا همه پنجشنبه یا جمعه‌ها را در مراکز خرید به سر می‌برم.» ‌مهرناز دو روز تعطیل آخر هفته‌اش را برای خرید انتخاب کرده چون معتقد است اگر در این روزها در خانه بماند حوصله‌اش سر می‌رود، اما این همه روزهای خریدش نیست. او می‌گوید: «هر وقت که از چیزی عصبانی باشم یا دلم گرفته باشد حتما همراه دوستانم یا به تنهایی به مراکز خرید سر می‌زنم و با این کار به خودم انرژی می‌دهم.» وی که همه پاساژهای سطح شهر را امتحان کرده است، می‌گوید: «عاشق خریدکردن هستم و به جز این تفریح دیگری ندارم. من عاشق کیف و کفش هستم و حداقل ماهی دو جفت کیف و کفش می‌خرم. به عبارت دیگر سالی ۲۴ یا ۲۵ جفت کیف و کفش می‌خرم. البته هنوز خیلی از مدل‌ها رو ندارم شاید جالب باشه براتون که خیلی وقت‌ها کیف یا کفشی خریدم و به خونه بردم وقتی رسیدم دیدم ای بابا چند وقت قبل هم یکی عین همین رو خریده بودم.»

● خیلی وقت‌ها پشیمان می‌شوم

او در یک شرکت خصوصی کار می‌کند و درآمدش حدود ۹۰۰ هزار تومان در ماه است، اما به جز پول بنزین در واقع تا ماه بعد هیچ پس‌اندازی ندارد و گاه حتی پول کم می‌آورد و سراغ مادرش می‌رود و از او قرض می‌گیرد. «همه پولم صرف خرید کیف و کفش نمی‌شود بلکه خرید لباس، لوازم آرایش و «شمع را هم خیلی دوست دارم. من در قبال هیچ‌کدام از اینها نمی‌توانم بی‌تفاوت باشم.» با خودم فکر می‌کردم اتاق مهرناز حتما پر از شمع و کمدهایش مملو از کیف و کفش است، اما خودش می‌گوید: شمع‌ها رو زیاد نگه نمی‌دارم، وقتی می‌خوام برای کسی کادو ببرم حتما یه شمع خوشگل هم روش می‌ذارم. خیلی دلم می‌خواست می‌توانستم همه کیف و کفش‌هایم را نگه دارم، اما جایی برای نگهداریشون ندارم؛ بنابر این آنها را به دوستام یا بعضی از اعضای فامیل می‌دهم، خیلی هم خوشحال می‌شوند چون همه اونها نو هستند و بعضی را حتی یکبار هم استفاده نکردم. واقعا نمی‌دونم چرا اونها را خریدم در واقع انگار در یه لحظه ازشون خوشم اومد و خریدم ولی وقتی اومدم خونه پشیمون شدم.» مهرناز می‌افزاید: «خیلی وقتا از خریدم پشیمان شده‌ام چون خیلی اوقات در زمان‌هایی که ناراحت هستم به خرید می‌روم و در آن لحظه هر چیزی که نظرم را جلب کند می‌خرم چون تصور می‌کنم خریدن آنها بخصوص کیف و کفش خوشحالم می‌کند. اطرافیانم هم این موضوع را فهمیده‌اند.

گاهی که با مادرم دعوا می‌کنم و با او قهرم وقتی می‌خواهد با من آشتی کند برایم کیف می‌خرد. یه سال برای تولدم همه یا کیف خریده بودند یا کفش و صندل! البته از خیلی‌هاشون خوشم نیومد و به دختر خاله‌هام دادم.» از او می‌پرسم: «وقتی پشیمان می‌شوی به این فکر نمی‌کنی که‌ای‌کاش پول‌هایت را پس‌انداز می‌کردی؟» کمی فکر می‌کند نگاهش را از ویترین مغازه می‌گیرد، به نقطه‌ای دور نگاه می‌کند و می‌گوید: «من هیچ وقت به آینده فکر نمی‌کنم مگه من چقدر زنده ام که بخوام صرفه‌جویی کنم. همیشه در حال زندگی می‌کنم و دوست دارم از زندگیم لذت ببرم. همه زندگی من یکنواخته و به نظرم تنها چیزی که می‌تونه اعصابم رو راحت کنه دیدن چیزهای متنوع است.»

سمیه افشین‌فر