یکشنبه, ۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 23 February, 2025
مجله ویستا

تأثیر کنش های اجتماعی بر توسعه اقتصادی


تأثیر کنش های اجتماعی بر توسعه اقتصادی

در این اثر کوشش شده است تا با مقدمه ای در باب تأثیر عوامل اجتماعی بر توسعه اقتصادی, به سراغ کنش هایی برویم که برای توسعه حیاتی اند و در مقابل اَشکال دیگری از کنش ها که می توانند جایگزین کنش های توسعه آفرین شده و مانع از تحقق برنامه ها شوند, معرفی و تجزیه و تحلیل گردند

در این اثر کوشش شده است تا با مقدمه‏ای در باب تأثیر عوامل اجتماعی بر توسعه اقتصادی، به سراغ کنش‏هایی برویم که برای توسعه حیاتی‏اند و در مقابل اَشکال دیگری از کنش‏ها که می‏توانند جایگزین کنش‏های توسعه آفرین شده و مانع از تحقق برنامه‏ها شوند، معرفی و تجزیه و تحلیل گردند.

کنش معطوف به هدف از جمله عواملی است که برای هر توسعه اقتصادی ضروری است، زیرا بین راه‏ها و ابزار رسیدن با اهداف ارتباطی دیده، به طوری که با اصلاح راه‌ها می‏توان به نتایج افزون تری دست یافت. در حالی که کنش معطوف به احساس، کنش تقدیرگرایانه، کنش قمارگرایانه و کنش معطوف به قدرت از جمله کنش‏هایی هستند که در صورت تحقق، نه تنها با اهداف توسعه سازگار نیستند، بلکه حتی در بسیاری از موارد همچون مانعی در راه توسعه سد ایجاد کنند. سپس با در نظر گرفتن مدیریتی که مبتنی بر کنش معطوف به قدرت است، به بررسی ریشه‏های شکل‏گیری این کنش در نهاد خانواده و نهادهای اجتماعی می‏پردازد و در نهایت به مشارکت و کنش‌های مبتنی بر آن به عنوان راه حلی می‏نگرد که می‏تواند هم مانع از شکل‏گیری کنش معطوف به قدرت شده و هم راهی برای ممانعت از به بیراهه رفتن توسعه گردد.

● مقدمه

توسعه حتی هنگامی که ملاک های اساسی آن شاخص های اقتصادی در نظر گرفته شود، باز ناگزیر از توجه به ابعاد اجتماعی آن است. هیچ تغییر رفتار اقتصادی رخ نمی‏دهد، مگر آن که در نگرش ها، هنجارها، تفکرّات قالبی، باورها، کنش ها و الگوهای مألوف انسانی و اجتماعی تغییراتی اساسی داده شود. در بسیاری از دیدگاه‏های دیگری از توسعه که بعد اقتصادی را مهمترین بعد توسعه نمی‏انگارند، عوامل اجتماعی را نه تنها مقدم، بلکه اساسی‏تر از توسعه اقتصادی می‏نگرند. در توسعه مشارکتی نکته کلیدی آن است که اعضای یک جامعه، فرآیندهای بنیادی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را بر عهده گرفته (طالب، ۱۳۷۳: ۹۳ ـ ۹۴) و نه تنها روش های آن، بلکه اهداف و اولویت‏های آن ها را تعیین کنند.

در برنامه‏های توسعه، کنش ها از جایگاهی ویژه برخوردارند و فصل مشترک ابعاد اجتماعی ـ فرهنگی با ابعاد اقتصادی را تشکیل می‏دهند. بسیاری از پژوهشگران به تجزیه و تحلیل انواع

کنش در جوامع مختلف پرداخته تا با تفکیک آن ها به کنش هایی دست یابند که موجب توسعه درجوامع پیشرفته و عدم توسعه در جوامع دیگر شده‏اند. نمونه آن تفکر عقلایی است که یکی از اصلی‏ترین عوامل پیشرفت در غرب ارزیابی می‏شود که امکان طرح‏ریزی، برنامه‏ریزی و ارزیابی علمی را فراهم می‏آورد، در حالی که تفکر سنتی در شرق از یک طرف، بیشتر احساسی و عاطفی و از طرف دیگر مبتنی بر سنت و رسم است که مورد توجه و مطالعه نظریه پردازان و برنامه‏ریزان قرار گرفته است. در کشور ما نیز نمونه‏هایی از این الگوها را می‏توان شناسایی و تجزیه و تحلیل نمود.

● جایگاه کنش‏ها در توسعه

ماکس وبر ضمن تمایز قائل شدن بین انواع کنش‏ها، کنش معطوف به هدف و عقلایی را عاملی تعیین کننده بر تحول جوامع صنعتی می‏داند، در حالی که جوامع سنتی عمدتاً از کنش های ارزشی، عاطفیِ منفعل و سنتی بهره می‏برند که موجب توسعه و پیشرفت نمی‏شوند (وبر، ۱۳۶۷: ۷۱ ـ ۷۵؛ سازمان ها، ۱۳۷۴: ۸۰ ـ ۸۹). اما مباحث وبر پاسخگوی طرح مسئله فوق نیست و ما ناگزیر به جستجوی کنش‏ها و طرح علل دیگری برای برنامه‏های توسعه در جامعه خود هستیم.

● تفکر و کنش تقدیرگرایانه

تفکر سنتی در کشور ما مبتنی بر تقدیرگرایی است. بدین معنی که افراد سنتی بین اعمال خود و تحقق مطلوب اهداف و مقاصد مورد نظر ارتباطی نمی‏بینند، بلکه آن را حاصل قضا و قدر و دست تقدیر روزگار می‏دانند. در حالی که برنامه‏ریزی و بهبود روشها، ارتباطی ضروری به فکری دارد که مبتنی بر ارتباطی عقلایی بین اهداف و مقاصد با اعمال و روش ها دارد. به بیان دیگر تحقق اهداف و اعمال برنامه‏ها ناگزیر به تفکری عقلایی و معطوف به هدف است که ما بین اعمال و روش ها با اهداف و مقاصد، نه تنها ارتباطی دیده، بلکه مدام آن ها را ارزیابی نموده،اصلاح کرده و تکمیل نماید. از این روی اساسی‏ترین نکته برای تحقق هر برنامه‏ای در کشور ما توجه به این نحوه نگرش و رفتار (تقدیرگرایانه) و کوشش در جهت تغییر آن است. بدیهی است که چنین الگوهایی که ریشه‏دارترین و گسترده‏ترین ملاکهای نگرشها و رفتارها هستند نیاز به برنامه‏ریزی ریشه‏ای و حساب شده داشته تا با افزایش سطح فرهنگی مردم بتوان الگوهای مناسبی را جایگزین شان ساخت تا موجب بازآفرینی فقر و عقب ماندگی نشوند. تقدیرگرایی روح قالب تفکر در جامعه روستایی و عشایری ماست. اگر چه این الگو در روستاها و ایلات ما موج می‏زند، ولی نباید تقدیرگرایی را به روستاها محدود ساخت. حتی با وجود گسترش این نوع تفکر در نزد عوام جامعه ما، نباید آن را بر خلاف تصور بسیاری از مردم، به قشر عامی جامعه محدود دانست و حتی بخش قابل توجهی از قشر تحصیل کرده نیز در ملاکهای خاموش خود بر طبق آنها رفتار و گزینش می‏کنند و تنها آمار تقدیرگرایی در نزد افراد تحصیل کرده کمتر است. تجارب نشان می‏دهد که ریشه کن کردن تقدیرگرایی از افکار و اذهان، کار ممکنی نیست و همواره آنها در طول نسل ها بازآفرینی شده‏اند. هر کس نداند برنامه‏ریزان و کارگزاران توسعه خوب می‏دانند که دست تقدیر تا چه حد تواناست، چرا که عدم موفقیت بسیاری از برنامه‏های علمی و حساب شده را سبب شده و در بسیاری از موارد موجب شکست برنامه‏های توسعه گشته است! اما این بدان معنا نیست که قادر به تغییری اساسی نیز نخواهیم بود، بلکه بدان معناست که با برنامه‏ریزی‏های ممتد و چه بسا بلند مدت تنها می‏توان انتظار داشت که تقدیرگرایی را از اهداف و مقاصد کاری و روزمره و فعالیتهای منزل و محل کار زدود و به عرصه پدیده‏ها و حوادث غیرمترقبه و طبیعی، که فراتر از اعمال و تصمیمات انسان هاست، پس فرستاد.

● تفکر و کنش معطوف به احساس به جای معطوف به هدف

در مدیریت امروز، بحث تفکر سازمانی و رفتار سازمانی از موضوعهایی است که ارتباطی مستقیم بر توسعه از سطح ابعاد خرد به کلان آن دارد. یکی از اصلی‏ترین عوامل شکل‏گیری سازمانها و نهادهای مدنی که جامعه را وارد مرحله صنعتی ساخته است، عملکرد سازمان هایی است که با تفکر معطوف به هدف، کنش های اعضای خود را شکل بخشیده است. کنش‏های عقلایی بر خلاف سایر کنشهای سنتی، ارزشی و احساسی به سوی هدف و مقصودی نشانه می‏رود که ما بین اعمال انسان ها و وسایلی که به کار می‏روند، با اهداف و مقاصدشان ارتباطی تشخیص داده شده و از طریق آنها محقق می‏گردند. از این روی با حسابگری و گزینش راههای مطلوب تر می‏توان به نتایج مناسب‏تر و پربارتری نیز دست یافت. این نحوه تفکر که اعمال و ابزار را عوامل موثر بر نتایج و اهداف می‏بیند، تفکری عقلایی است که امکان توسعه را برای افراد مقدور می‏سازد، زیرا آنها را به پیگیری و اصلاح رفتارها و راهها و تعقیب هر چه بیشتر اهداف و نتایج از طریق آنها تهییج می‏کند. اما جوامع شرقی عمدتا بر مبنای کنش احساسی رفتار می‏کنند تا کنش عقلایی. البته پس از آن که ژاپن و برخی دیگر از کشورهای شرق دور، رفتارهای سازمانی و عقلایی را در نهادها و سازمانهای خود درونی ساختند، این تقسیم‏بندی مطلق بین شرق و غرب فرو ریخت، ولی تحقیقات نشان داد، علارغم این که در کنشهای رسمیِ سازمانهای دولتی و نهادهای مدنی در جوامع شرقی‏ای که در راه توسعه موفق بوده‏اند، کنشهای عقلایی حاکم بوده است، در کنش های غیررسمی و سنتی هنوز کنشهای احساسی تعیین کننده‏اند.

در کشور ما جایی که تفکر تقدیرگرایانه برای تبیین پدیده‏ها مناسب ارزیابی نشود، تفکر عقلایی جانشین آن نشده است، بلکه دو نوع تفکر و کنش قمارگرایانه و معطوف به احساس است که به کار می‏روند. در تفکر احساسی عمدتا اعمال برای نوعی تبادل احساس و ارضاء عاطفی اِعمال می‏شوند. با این که اکنون در رفتارهای سازمانی به این نتیجه رسیده‏اند که کنش عقلایی به تنهایی برای کارکنان کافی نیست و در کنار آن به نوعی کنش ارتباطی که عواطف انسانی را نیز ارضاء نمی‏یابد باید توجه کرد، ولی آن به تنهایی نمی‏تواند موجب توسعه شود و تنها هنگامی توسعه پایدار را نیز در کنار آن خواهیم دید که در کنار کنش عقلایی به کار رود. نکته کلیدی دیگر توجه به جایگاه متفاوت زبان در کنش های عقلایی و احساسی است. در جامعه ما زبان به عنوان وسیله‏ای برای نیل به مقاصد و تغییر واقعیت به کار نمی‏رود، بلکه کارکرد زبان بیشتر پر کردن خلاء واقعیت است. به بیان دیگر، در کنش عقلایی، زبان به عنوان وسیله‏ای برای بیان مقصود و تعقیب عملی نیات و تحقق نتایج به کار می‏رود، در حالی که در کنش احساسی، زبان واقعیت را تغییر نمی‏دهد، بلکه جانشین واقعیتی می‏گردد که وجود ندارد و از این طریق خلاء آن را پر می‏کند. برای مثال در سازمانی که تفکر عقلایی حاکم است، مدیران سازمان برای رسیدن به مقاصد می‏توانند اهداف موردنظر را برای کارکنان تشریح کنند تا با تعقیب آنها به اهداف مورد نظر دست یابند، در حالی که در مراکز و حتی سازمان هایی که تفکر و کنش احساسی حاکم است، آنچه که به وسیله مدیران بیان می‏شود، عواملی برای تغییر رفتار کارکنان نیست، بلکه تنها بیان آن چیزی است که در واقعیت نیست و با بیانش افراد و کارکنان احساس سبکی می‏کنند و تغییر رفتاری نیز تحقق نمی‏یابد، زیرا آنچه که می‏بایست انجام می‏شده، گفته شده است و این برای کنش احساسی کفایت می‏کند. این مسئله به دو شکل در کشور ما در راه توسعه ایجاد مشکل و بن بست کرده است. یکی برای کارگزاران و مسئولانی که درصدد تغییر عملی رفتار سازمانی برآمده‏اند. آن ها متوجه شدند که بسیاری از چیزهایی که گفته می‏شود، با وجود موافقت اکثریت کارکنان با آن و اذعان به مطلوب بودنشان، هیچ تغییر رفتاری در آنها صورت نمی‏دهد و عملاً پیگیری آن ها به تغییر رفتار منتهی نمی‏شود! در نتیجه بعد از مدتی مأیوس شده و به جمع افراد بی‏تفاوت می‏پیوندند. اما مهمتر از آن در قالب الگوی پنهانی است که بدون این که برنامه‏نویسان و طرح‏ریزان و کارگزاران رده بالای توسعه، خود بدانند، در برنامه‏ها متجلی شده است. آن بیان نواقص در زمینه‏های مختلف نه برای تصحیح و دریافت نواقص به مقصود برطرف کردن آنها، بلکه برای یافتن کانالی است که به نوعی با بیانش از یک طرف رفع تنیدگی فکری شده و از طرفی دیگر، دست اندرکاران را به سبب سیل عظیم مشکلات در حوزه‏های مختلف از برطرف کردنشان خلاص سازد! به بیان دیگر بسیاری از مشکلات و محدودیتهایی را که در برنامه‏های گذشته گنجیده، می‏توان ارزیابی کرد و دید که عمده آنها به مقصود شناسایی برای برطرف کردن موانع توسعه شکل نگرفته و عملاً نیز کاری در آن زمینه صورت نگرفته است، بلکه با گنجانیدن آن ها در برنامه‏ها و تکرار مداومشان به نظر می‏رسد که منظور از بیان شان تنها رفع تکلیف و احساس سبکی حاصل از نق زدن بوده است!

● تفکر و کنش قمارگرایانه

نوع دیگری از تفکر و کنش در جامعه ما متداول است که آن را بایست جانشینی برای تفکر تقدیرگرایانه در کنار تفکر معطوف به احساس دانست. این نحوه تفکر هنگامی که همه چیز را از پیش تعریف شده نمی‏بیند، به جای آن که برحسب تفکر معطوف به هدف، اعمال و کوشش های انسانی را عاملی در موفقیت و نیل به نتایج ارزیابی کند، شانس و اقبال و اتفاق را به عنوان عامل اساسی شناخته و بر اساس آن رفتار می‏کند. این امر هنگامی متداول می‏شود که بر اساس تغییراتی ناگهانی و غیرقابل پیش‏بینی، تحولاتی تعیین کننده در شرایط زندگی و کاری افراد به وقوع بپیوندد و ارتقاء عملی شرایط زندگی و کار افراد رابطه معناداری با عملکرد و تلاش آنها نشان ندهد، بلکه اتفاقی تحقق یافته باشد. در نتیجه افراد در چنین شرایطی علاوه بر ارضاء روانی از طریق کنش احساسی می‏توانند به دستاوردهای حاصل از تفکر قمارگرایانه خوش بین باشند. این نحوه تفکر و رفتار هنگامی که در افراد درونی شد می‏تواند حتی عواقبی خطرناک‏تر از تقدیرگرایی پدید آورد. زیرا در کنش تقدیرگرایانه، رفتارهای سنتی همچنان عملکردی را به بار می‏آورند، حتی اگر اصلاح و تقویت نشوند، ولی در تفکر تقدیرگرایانه، لذتی که عاید کنشگر می‏شود، دقیقاً لذتی است که به یک قمارباز در هنگام برد دست می‏دهد. یکی از خطرناکترین آسیب های اجتماعی در جوامعی که این نوع الگو در آنجا متداول می‏شود، آن است که آنها دیگر حتی اگر از طریق کنش معطوف به هدف و با پشتکار و تلاش به نتایج ارزنده‏تری نیز دست یابند، نمی‏توانند دل به ادامه آن دهند، زیرا با عادت به لذت قمار که پیروزی غیرمنتظره و ناگهانی را عاید می‏سازد، لذت کنش عقلایی بی‏ارزش جلوه می‏کند. غافل از این که بزرگترین گنجی را که آنان از دست داده‏اند، همان متاعی است که جوامع پیشرفته با تلاش و پشتکار عقلایی کسب کرده‏اند که هیچ گنجی قابل مقایسه با آن نیست و به همان جهت که دفعی و قمارگونه نیست و با دوام و ماندگار است، گنجی حقیقی است. متأسفانه در بین اقشار و جوامعی که کنشهای قمارگونه متداول است و با تفکر معطوف به احساس ترکیب می‏شود، صورتی پیچیده می‏یابد و گفتارها در مورد مضرّات این نوع از تفکر و جانشین های مناسب آن ها نیز نمی‏توانند سودمند افتند، چرا که قمار لذت اعتیاد خود را به وجود بردگانش تزریق کرده است! متأسفانه در افراد غیرسنتی ما عمدتا این نوع از تفکرات احساسی و قمارگونه است که به جای کنش های معطوف به هدف، جانشین کنش های تقدیرگرایانه شده است. به خصوص که عایدات حاصل از نفت نیز در سازمان های دولتی منافع لازمه را تأمین کرده‏اند، حتی اگر کنش ها، عملکرد و کارایی افراد سازمان موجب کسب اهداف نشده باشد. از این روی کنش‏های احساسی و قمارگونه در اولویت قرار گرفته‏اند.

● کنش معطوف به قدرت

در جوامع جهان سوم نه تنها مسئله توسعه، بلکه هر پیشرفت و تحولی در اولویتهای اساسی نه تنها دولتها، بلکه حتی مردم و آحاد آن قرار ندارد، بلکه مسائل و نیازهای دیگری است که در اولویت قرار می‏گیرند. یکی از این نیازها و اولویتها، کنش معطوف به قدرت است. کنش معطوف به قدرت، انگیزشی بیش از پیشرفت را تهییج می‏کند. قدرتی که در سطح فردی سرکوب شده و در سطوح اجتماعی نیاز به بروز هر چه بیشتر می‏یابد و از هر فرصتی برای

تجلی خود سود می‏جوید. کنش معطوف به قدرت با محور قرار دادن خود، سایر انگیزشها و به خصوص اهداف هر نوع ترقی و پیشرفتی را در اولویتهای بعدی قرار می‏دهد، تا خود که پیش از این مدام واپس زده شده اجازه ظهور یافته و ارضاء گردد. به بیان دیگر کنش معطوف به پیشرفت که اصلی‏ترین عامل انسانی در توسعه به شمار می‏رود، کنار گذاشته شده و کنش معطوف به قدرت است که جانشینش می‏شود. در کنش معطوف به پیشرفت، کارکنان چنان که قابلیتها و کارایی بیشتری از خود نشان دهند، موجبات خشنودی مدیران سازمان را فراهم می‏آورند و بر اساس آن مستوجب پاداش و ارتقاء می‏شوند، در حالی که در سازمانی که مدیریت آن بر طبق کنش معطوف به قدرت بنا شده است، قابلیتهای کارکنان می‏تواند حتی به قیمت خسران آنها تمام شود! زیرا مدیریت مبتنی بر کنش معطوف به قدرت، توانایی بیش از انتظار کارکنان زیردستان را تهدیدی برای خود می‏بیند و آن را به معنای دریبل اضافی‏ای تأویل می‏کند که می‏تواند به مفهوم آن باشد که جایگاه کارکنان و مدیر بالادست را تهدید می‏کند. از این روی کنش معطوف به قدرت، نه تنها کارکنان را به سوی کارایی بیشتر هدایت نمی‏کند، بلکه حتی با برنامه‏ریزی مانع از آن می‏شود! از اینجاست که بحث مدیریت تخریب شکل می‏گیرد.

● عدم سنجش کارایی بر حسب عملکرد

در سازمانها و ادارات جوامع پیشرفته، کارایی هر فرد یا گروه بر طبق عملکردشان ارزیابی می‏شود، در حالی که در سازمانهای جامعه ما، عملکرد، معیار کارایی نیست، بلکه کارایی هر پرسنل بر حسب حاشیه امنیتی است که برای کارکنان و مدیران بالای دست خود ایجاد می‏کند! به بیان دیگر افراد، رفتارهای سازمانی‏شان را به سمت افزایش عملکردشان هدایت نمی‏کنند،

چراکه کنترل مدیریت، ارتقاء و پیشرفت کارکنان را بر طبق عملکردشان نمی‏سنجد، بلکه کارایی هر فرد بر می‏گردد به میزان حاشیه امنیتی که برای مقام و مدیر بالا دست ایجاد کرده و در صورت لزوم انتقادی است که به کارها و عملکرد مدیران رقیب وارد می‏سازد! از این روی، اهداف و برنامه‏های سازمانی در حد قید شدن در کاغذها و بایگانی‏ها محدود می‏مانند و رفتارهایی که می‏بایست در جهت اهداف و راهکارهای سازمانی هدایت شوند، یا بلا استفاده مانده و به روزمرگی تقلیل می‏یابند یا در جهت تخریب کارایی سایرین هدر می‏روند!! در چنین فضایی عمدتا افرادی می‏توانند کار کنند که راهی به جز تطبیق خود با شرایط نداشته باشند و گرنه رفتن را بر ماندن ترجیح خواهند داد.

● مدیریت تخریب

در شرایطی که ملاک سنجش توانایی‏های شاغلین بر حسب عملکرد نباشد، بلکه موکول به احساس اطمینان به مدیر بالادست و اشکالات و نقاط ضعفی گردد که از مدیران رقیب صورت می‏گیرد، نوعی مدیریت به نام "مدیریت تخریب" شکل می‏گیرد. مدیریت تخریب عبارت است از میزان توانایی یک مدیر در خراب کردن کار مدیران دیگر و به خصوص مدیران رقیب. به طوری که مدیری موفق‏تر و کاراتر شناخته می‏شود که در جریان کنش معطوف به قدرت، مدیر دیگر را از چشم دیگران انداخته یا از صحنه بیرون براند. یکی از دلایلی که مدیریت ایرانی کارایی مناسبی در شرایط بحران از خود نشان می‏دهد، این است که مدیران ایرانی اکثرا در فضایی کار کرده و عادت به ادامه فعالیت می‏کنند که از طرح، برنامه، اهداف و عملکرد خبری نیست، در حالی که در سازمانی که مدیریت معطوف به هدف حاکم است، برای یک مدیر قابل تصور نیست که چگونه مدیری بدون طرحی مشخص، برنامه‏ریزی مناسب، اهداف از پیش تعیین شده و فعالیتهایی که عملکرد قابل حصولی داشته باشد، می‏تواند کار کرده، امیدوار به تعقیب امور مانده (امور روزمره) و استعفاء ندهد! اما مدیران ایرانی عملاً در شرایط فوق قرار گرفته، از این روی از ظرفیت روانی بیشتری نیز برای کار در شرایط تعریف نشده برخوردار می‏شوند. اما ریشه‏های آن را باید در کجا جست؟

● ریشه‏یابی استبداد در روان، آنگاه جامعه

در تاریخ بررسی‏های اجتماعی استبداد و نحوه پیدایش و بازآفرینی آن در جامعه از جایگاه ویژه‏ای برخوردارست. این امر در کشورهایی که از پیشینه حکومتهای استبدادی برخوردار بوده‏اند، برجسته است. باورهای عامه مردم استبداد را ساخته و پرداخته‏ای تحمیلی از طرف شخص، گروه یا کشوری خاص می‏پندارد. در حالی که در تحلیلهای معاصر، آن را بازتاب فرهنگ و سرشت روان جمعی افراد یک جامعه می‏دانند[Adorno, ۱۹۸۲: ۲۵۶-۵۸; Erickson,۱۹۵۰; Horkhaimer, ۱۹۲۲: ۳۱].

افراد یک جامعه استبداد پرور، بدنبال یک لولویی بیرونی در قالب شخص، گروه، نهاد یا دولتی می‏گردند که تمامی مشکلات و کاستی ها را به آن نسبت دهند، غافل از این که آن عاملی که الگوهای یک جامعه استبدادی را تعیین کرده و مدام قوام می‏بخشد، در درون تک تک افراد نهفته است که خصلتی جمعی پیدا می‏کند!؟ خودکامگی در هیچ جامعه‏ای نمی‏تواند هزاران سال ماندگار باشد، مگر بر مبنای روابطِ دوسویه فراگیر اجتماعی‏ای که فرماندهی و فرمانبرداری، بردگی و برده‏داری، سازش و گسست و از همه مهمتر اعمال و پذیرشِ متقابل ستم، دو روی سکه آن‏اند.

در نهاد خانواده و سایر نهادهای اجتماعی، دخالت های بی‏جا (در خانواده یا جامعه) همچون ترساندن، تحکم و امر و نهی‏های بی‏مورد می‏تواند مانع از رشد سالم کودک شود. چنین تعاملات معطوف به قدرتی منجر به رشد شخصیتی ناقص و رشد نارس می‏شود و حاصلش آن می‏شود که بسیاری از بزرگسالان از مرحله خودمحوری کودکی به درستی بیرون نیایند و بلوغی ناتمام داشته باشند)تهرانی، ۱۳۷۹: ۳۷ ـ ۳۸ و ۷۰ ـ ۷۱.( این افراد هنگامی که از نهاد خانواده و مدرسه بیرون آمده و وارد نهادهای مختلف اجتماعی می‏شوند، در تمامی کنشهای اجتماعی همواره خود را لحاظ کرده و دیگری را سرکوب می‏کنند. در تعاملات سرکوبگر، شخص سرکوب شده در خانواده و مدرسه، خود شخص سرکوب‏گر در نهادهای مدنی می‏گردد که در پی نیازهای واپس زده شده و قربانی شده خویش است. از اینجاست که کنش معطوف به قدرت در اولویت تمامی کنشهای دیگر قرار می‏گیرد.

● علل توسعه در برخی از جوامع با حکومتهای دیکتاتوری

با بررسی تحولات و توسعه در برخی از جوامعی که با حکومت هایی دیکتاور توانستند به پیشرفت هایی به خصوص در ابعاد اقتصادی دست یابند، می‏توان دریافت که چنین نظام هایی با اعمال زور و قدرت بر افراد و نهادها، کنش معطوف به قدرت آنان را که مدام جانشین کنش هایی با هدف پیشرفت و توسعه می‏شد، خنثی می‏ساختند. در نتیجه افراد، نهادها و اکثریت ارکان نظام به دلیل عدم توانایی در پیگیری کنش های معطوف به قدرت به دنبال اولویت های بعدی کشیده می‏شدند و در صورتی که حکومت ها، برنامه‏هایی برای توسعه و برنامه‏ریزی داشتند، اهداف آن در زمره اولین اولویت ها قرار گرفته و کنش های معطوف به آن را مقدور می‏ساخت. به همین سبب است که دیکتاتوری در دست یابی به توسعه‏ای با اهداف اقتصادی کوتاه مدت موفق جلوه می‏کند، اما اگر جامعه بخواهد در سایر ابعاد اجتماعی و فرهنگی نیز به توسعه دست یابد دیگر نمی‏تواند به الگوی فوق متکی باشد، چرا که در توسعه همه جانبه، نه تنها ملاکهای اقتصادی، بلکه معیارهای اجتماعی و فرهنگی اساس توسعه قرار می‏گیرد و نه تنها آزادی بیان، تصمیم‏گیری بر طبق افکار عمومی، توزیع مناسب اطلاعات و مشارکت مردمی معیارهای این توسعه قرار می‏گیرند و حتی اهداف و نتایج توسعه با ملاکهای امروزین آن بر طبق تحقق چنین اهدافی ارزیابی می‏شوند، بلکه توسعه پایدار و بلند مدت اقتصادی نیز موکول به پذیرش ملاکهای فوق است و توسعه محدود در ابعاد اقتصادی توسط حکومت های دیکتاتور، تنها مسکنی موقوتی برای گذار از بحران های موسمی خواهد بود. اما راه حل آن برای کشورهای در حال توسعه چیست؟ برای پاسخگویی به آن باید به کنش ها و واکنش های شکل گرفته در نهادهای مختلف این جوامع عطف کرد.

● برخی از دستاوردهای مشارکت

در جوامع سنتی، هنگامی که نسل جدید با گذشت زمان، مسئولیت‌هایی را در خانه یا جامعه به عهده می‏گیرد، چون در طول زندگی‏اش، از "مشارکت" نسل گذشته بهره‏مند نشده، از هر نظر یک مبتدی است و به همان جهت، ایده‏ها، بینش ها، شناخت ها، رفتارها و گزینش ها و مهم‏تر از همه، معیارهایش برای جملگی آن ها بسیار سطحی و به دور از واقعیت است. بنابراین، یا همچون شکست خورده‏ای کنار می‏کشد، که اشخاص بی‏تفاوت جامعه را می‏سازد که در جامعه ما نمونه‏های آن کم نیستند. نتایج برخی از تحقیقات نیز نشان می‏دهد که ارزش های واقع‏گریزی و غیراجتماعی در جوانان ۱۶-۲۴ ساله رشد بسیار زیادی یافته است (آئینه پژوهش. ۱۳۸۰: ۳۸ ـ ۴۰ (یا با قرار گرفتن در مقابل واقعیات و جامعه‏ای که ناگهان به رویش قد علم کرده است، در خوش بینانه‏ترین موضع به یک آرمان گرای ناکام و در بدبینانه‏ترین وضعیت، به آشوبگری بدل می‏شود که با بستن چشم های خود تصور می‏کند که راه حقیقی درست شدن امور تنها با خراب کردنِ هر آنچه در مقابل ما قرار می‏گیرد، تحقق می‏یابد و از هر فرصتی برای بهانه‏ای سود می‏جوید تا آشوبگری ذهنی خود را عملی سازد که نمونه‏های آن در نسلهای جدید ما بسیار زیادند!! این همان پدیده‏ای است که به شکل وندالیسم متجلی می‏شود و از صورتی موردی به شکلی نسلی بدل می‏گردد که در صورت اخیر حادترین مشکلات را برای جامعه پدید می‏آورد.

اگر در جوامع پیشرفته جهان و به خصوص نظام های مبتنی بر دموکراسی، به مشارکت و تعاملات اجتماعی تا به آن حد اهمیت داده می‏شود، به سبب این نیست که چنین واژگانی مُد روز بوده یا جملات زیبا و مردم‏پسندی در دوره کنونی هستند (که در جامعه ما بسیاری از طرفداران آن، چنین برداشتی از مشارکت دارند)، بلکه بدین جهت است که آنان در دقیق‏ترین مطالعات علمی خود به این نتیجه رسیده‏اند، که تنها مشارکت است که موجب می‏شود، در هر جامعه، نسل جدید، بدون آن که به یک "آرمان‏گرا"، "شکست خورده" یا "آشوبگر" بدل شود، از تجارب و دستاوردهای نسل گذشته استفاده کرده و در عین حال، چیزی را نیز بر آن افزوده و زندگی در دنیای پیرامون را برای خود و سایر انسان ها مطلوب‏تر سازد.

اکنون در جامعه ما، تمایزات بحران آفرین بین ایده‏آل ها و واقعیات در نزد نسل جدید، حقیقتی انکارناپذیر است، همان گونه که در نسل گذشته حقیقت داشته است و علل بازآفرینی مداوم آن چیزی نیست، به جز آن که در جامعه ما الگوهای تربیتی و جامعه‏پذیری در تمامی عرصه‏های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی نیاز به تجدیدنظر جدی و فوری دارد، تا دستاوردهای چندین و چند نسل را، نه به گونه‏ای تجویزی و بی‏چون و چرا، بلکه با مشارکت و تشریک مساعی به نسل بعد انتقال دهد و به نسل جدید اجازه دهد تا خود تجربه، تعامل و لمس کرده و آن گاه بیندیشد، برگزیند و پی‏ببرد. هر گونه برنامه‏ریزی در کشور ما موکول به در نظر گرفتن معیارها و کنش هایی فوق خواهد بود.

نویسنده: دکتر کاوه احمدی علی آبادی

فهرست منابع فارسی

آئینه پژوهش. «بررسی آگاهی‏ها، نگرش ها و رفتارهای اجتماعی و فرهنگی در تهران»، موسسه پژوهشی فرهنگ، هنر و ارتباطات، تهران: ۱۳۸۰.

تهرانی، مسعود. اقتدارگرایی، نشر همراه، تهران: ۱۳۷۹.

سازمان ها: سیستمهای عقلایی، طبیعی و باز، ترجمه میرزایی اهرنجایی و دیگران. انتشارات دانشکده مدیریت دانشگاه تهران. ۱۳۷۴.

طالب، مهدی. مسائل و موانع جامعه شناختی توسعه روستایی در ایران، نامه علوم اجتماعی، شماره ۷، تهران: ۱۳۷۳.

وبر، ماکس. مفاهیم اساسی جامعه‏شناسی، ترجمه احمد صدارتی. نشر مرکز، تهران: ۱۳۶۷.

فهرست منابع لاتین

Adorno.T.W, The Athoritarian Personality.Norton. New York, London. ۱۹۸۲.

Erickson.e, childhood and society, norton. New York,۱۹۵۰.

Horkhaimer. Max, Critical Theory, Continuum. New York, ۱۹۲۲.