یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

بانوانِ نمونه در انجام دادن وظیفه


بانوانِ نمونه در انجام دادن وظیفه

و خداوند مثلی برای مؤمنان زده, به همسر فرعون, در آن هنگام كه گفت پروردگارا خانه ای برای من نزد خودت در بهشت بساز, و مرا از فرعون و عملِ او نجات ده, و مرا از قومِ ظالم رهایی بخش

۱) وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلّذینَ امَنُوا امْرأتَ فِرْعَوْنَ اِذْ قالَتْ رَبّ ابْنِ لی‏ عَنْدَكَ بَیْتاً فِی الْجَنّه وَ نَجّنی‏ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجّنی‏ مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ.(۱)

و خداوند مثلی برای مؤمنان زده، به همسر فرعون، در آن هنگام كه گفت پروردگارا! خانه‏ای برای من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و عملِ او نجات ده، و مرا از قومِ ظالم رهایی بخش.

معروف این است كه نام همسر فرعون «آسیه» و نام پدرش «مزاحم» بوده است، گفته‏اند هنگامی كه معجزه موسی(ع) را در مقابل ساحران مشاهده كرد اعماق قلبش به نور ایمان روشن شد، و از همان لحظه به موسی ایمان آورد. او پیوسته ایمان خود را پنهان می‏داشت، ولی ایمان و عشق به خداوند چیزی نیست كه بتوان آن را همیشه كتمان كرد. هنگامی كه فرعون از ایمان او باخبر شد بارها او را نهی كرد، و اصرار داشت كه دست از آیین موسی(ع) بردارد، و خدای او را رها كند، ولی این زنِ با استقامت هرگز تسلیم خواسته فرعون نشد سرانجام فرعون دستور داد دست و پاهایش را با میخ‏ها بسته، در زیر آفتاب سوزان قرار دهند و سنگ عظیمی بر سینه او بیفكنند، هنگامی كه آخرین لحظه‏های عمر خود را می‏گذراند دعایش همان بود كه در آیه شریفه بیان گردیده است.

مسلماً زرق و برق و جلال و جبروتی برتر از دستگاه فرعونی وجود نداشت همان‏طور كه فشار و شكنجه‏ای فراتر از شكنجه‏های فرعونِ جنایتكار نبود، ولی نه آن زرق و برق، و نه این فشار و شكنجه، آن زنِ مؤمن را به زانو در نیاورد و همچنان به راه خود در مسیر رضای خدا ادامه داد تا جان خویش را در راه معشوق حقیقی فدا كرد. و به حق زندگیِ زنِ فرعون بهانه‏های واهی را از دستِ تمام كسانی كه فشارِ محیط، یا همسر و یا جاذبه داشتن مسایل مادی را مجوّزی برای ترك اطاعت خدا و تقوا می‏شمرند می‏گیرد.(۲)

۲) حارثه پسر سراقه یكی از دلاوران مخلص و ثابت قدم اسلام در صدر اسلام بود، و به قدری شیفته اسلام بود كه آرزو داشت در راه دفاع از اسلام جان عزیزش را فدا كند، از این رو روزی به پیامبر(ص) عرض كرد: دعا كنید تا خداوند مقام شهادت را نصیب من كند. پیامبر(ص) نیز برای او چنین دعا كردند: خدایا! مقام شهادت را به حارثه روزی گردان.

حارثه در جنگ بدر شركت كرد، با كمال دلاوری به حمایت از اسلام پرداخت، سرانجام تیری از ناحیه دشمن به گلوی او اصابت كرد و به شهادت رسید، خبر شهادت او به مادر و خواهرش رسید. مادر و خواهر او همراه سایر بانوان كه به استقبال پیامبر(ص) می‏رفتند، حركت كردند، مادرِ او می‏گفت: سوگند به خدا تا پیامبر(ص) نیاید و از او نپرسم كه آیا پسرم در بهشت است یا در دوزخ، گریه نمی‏كنم. وقتی كه پیامبر (ص)آمد اگر در پاسخ سؤالم بفرماید در دوزخ است، آن‏قدر ناله و گریه كنم كه پایان نیابد، و اگر بفرماید پسرت در بهشت است، هرگز گریه نمی‏كنم، بلكه بسیار شادمان خواهم شد.

پیامبر اكرم(ص) به نزدیك مدینه رسیدند، مادر حارثه حضور پیامبر(ص) رسید و عرض كرد: ای رسول‏خدا! می‏دانی كه من پسرم را بسیار دوست داشتم، او نور دیده‏ام بود، در عین حال با شنیدن خبر شهادتش گریه نكردم، با خود گفتم پس از آمدنِ پیامبر(ص) از آن حضرت می‏پرسم كه آیا پسرم در بهشت است یا در دوزخ. اگر فرمود: در دوزخ است، آن‏گاه ناله و گریه‏ام بلند می‏شود.

پیامبر(ص) به او فرمود: بهشت درجاتی دارد، پسرت در فردوس اعلی در بالاترین مقام بهشت است. مادر گفت: بنابراین هرگز برای او گریه نمی‏كنم. سپس به خانه برگشتند و بعد از جنگ بدر هیچ زنی در مدینه دیده نشد كه خوشحال‏تر و چشم روشن‏تر از این مادر و خواهر شهید باشد.(۳)

۳) خاطره‏ای از یك بانوی سه شهید از دست داده:

در قم، تعدادی از پیكرهای پاك شهدا را كه در جنگ تحمیلی عراق بر ایران، به شهادت رسیده بودند به مركز سپاه پاسداران آوردند، تا در ساعت معیّن آنها را تشییع كنند، دو برادرِ یكی از شهیدان قبلاً به شهادت رسیده و او سومین شهید خانواده بود.

آغاز فروردین و بهار سال ۱۳۶۷ شمسی بود. هنگامی كه پیكر پاك شهدا را از مركز سپاه بیرون آوردند، و جمعیّت بسیار، در انتظار تشییع به‏سر می‏بردند، ناگهان صدای رعدآسا و پرتوان بانویی، جمعیّت را به خود جلب كرد. آن بانو آمده بود تا پیكر پاك سومین فرزند شهیدش را ببیند، چرا كه قبلاً دو فرزندش، شهید شده بود. برادران سپاه، به‏خاطر این‏كه آن بانو قبلاً دو شهید داشته، به احتمال این‏كه شاید طاقت دیدار پیكر پاكِ سومین شهیدش را نداشته باشد، به نحوی مانع دیدار او از سومین فرزند شهیدش شدند (به خصوص كه بدنش نیز قطعه قطعه شده بود)؛ ولی بعد كه او را صبور و مقاوم یافتند، اجازه دیدار دادند. وقتی جنازه‏ها روی دست مردم در جلودرگاه سپاه پاسداران، قرار گرفت، این بانوی دلاور و پرتوان درمیان جمع بانوان، در برابرِ جنازه فرزند شهیدش، ایستاد و سخنرانی كرد. نخست خطاب به جنازه، این شعر را خواند:

بشكست اگر دلِ من به فدای چشم مستت‏سرِ خُمّ مَیْ سلامت، شكند اگر سبویی‏

یعنی امام به سلامت باشد، دلِ شكسته‏ام به فدای چشم‏های تو. بعد چنین گفت:

پسرم! نورِدیده‏ام! سومین پسرم بودی كه تو را نثار مقدم قرآن نمودم. امروز، نخستین روز بهار به دیدار گل ارغوانی، گل پرپرم آمده‏ام، پیكر دو برادر شهیدت را سال قبل دیدم، در مورد دیدار پیكر پاكت، نخست، پاسداران اجاره نمی‏دادند؛ ولی وقتی دیدند، صبر و مقاومتِ من خوب است، اجازه دادند، من وقتی كه پیكر تو را دیدم، از تهِ دل خشنود شدم كه دلخواه من شهیدشده‏ای؛ زیرا دلم می‏خواست تو در راه خدا قطعه قطعه شوی! و چنین شدی!... .

سپس این بانوی بامعرفت و شجاع دست‏هایش را به طرف آسمان بلند كرد و چنین دعا نمود:

خدایا! تو را شكر و سپاس می‏گویم كه فرزندم در این فتنه و آزمایش الهی، این‏گونه، سرافراز و پیروز و روسفید، بیرون آمد... . بعد در حالی كه دل از فرزندش كنده بود، با تمام خلوص و احساس فریاد زد:

خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار!(۴)

۱) تحریم، ۱۱.

۲) تفسیر نمونه، ج ۲۴، ص ۳۰۲.

۳) داستان دوستان، ج ۵، ص ۲۲۵.

۴) همان، ج ۳، ص ۱۲۳.

۵) همان، ج ۲، ص ۲۴۳.

۶) اعراف، ۱۴۲.

۷) دین ما علمای ما، ص ۱۸۱.

۸) شیفتگان حضرت مهدی‏۷، ج ۱، ص ۲۱۶ به نقل از معاد شناسی، علامه تهرانی، ج ۷، ص ۱۷۵


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.