پنجشنبه, ۱۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 6 February, 2025
مجله ویستا

جامعه شناسی روشنفكری دینی


جامعه شناسی روشنفكری دینی

روشنفكری دینی در ادبیات علوم اجتماعی در ایران, مفهومی شناخته شده است اگرچه مناقشات زیادی حول آن شكل گرفته است برخی چنین تركیبی را پارادوكسیكال می دانند و برخی برای آن توجیه منطقی ذكر می كنند از بعد معرفت شناسانه می توان در باب این مجادلات قضاوت كرد

عباس كاظمی، مدرس دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، در سال گذشته كتابی به نام «جامعه شناسی روشنفكری دینی در ایران» (انتشارات طرح نو) منتشر كرد. درباره روشنفكری دینی تاكنون مطالب قابل توجهی به فارسی منتشر شده كه البته بیشتر از منظری فلسفی به این موضوع نگاه كرده اند. به همین دلیل كتاب كاظمی، كه چشم اندازی جامعه شناسانه به مسئله دارد، می تواند از اهمیت خاصی برخوردار باشد. گفت و گوی زیر به همین مناسبت با او انجام شده است. شرق امیدوار است در آینده بتواند مسئله روشنفكری دینی در ایران را در بحث با صاحب نظران این حوزه بیشتر پی بگیرد.

▪آقای دكتر، روشنفكری دینی را چگونه و با چه مشخصاتی تعریف می كنید؟ و آیا این مفهوم تناقض آمیز نیست؟

من به این سنت «سوسوری» كه مفاهیم و نشانه ها، معانی ذاتی و ماهوی (essential) ندارند، بلكه اختیاری (arbitrary) و افتراقی (differential)اند پایبندم. به این معنا كه شما نباید به دنبال خصیصه های ذاتی در مفهوم روشنفكری دینی بگردید. این مفهوم در جامعه ما متناسب با سایر نشانه ها و نظام مفهومی كه در آن جای گرفته است، معنا می شود. در این كتاب، سعی كردم روشنفكر دینی را در تقابل با روشنفكر، احیاگر دینی و سنت گرایان تعریف كنم. در حالی كه سنت گرایان- به طور كلی- اقتضائات جامعه مدرن را نفی می كنند و به مدرنیته به مثابه قلمرویی شیطانی می نگرند، احیاگران دینی برنامه پژوهشی ای را پی می گیرند كه در آن باب تامل پیرامون پیرایش دین و كارآمد كردن آن در دنیای مدرن را می گشایند. آنچه احیاگران دینی دنبال می كردند، توانمند ساختن دین متناسب با دنیای مدرن بود. چیزی كه احیاگران دنبال نمی كنند، همان دغدغه مدرن كردن جامعه و دین است. آنها نگران استقرار دموكراسی و مفاهیمی چون آزادی (به معنای مدرن آن) نیستند، بلكه اساساً نگران دین در دنیای مدرن هستند و به مناسبات دین و مدرنیته از این دریچه می نگرند. اما روشنفكران دینی دغدغه ورود مدرنیته و استقرار دموكراسی و مفاهیمی از این قبیل را در سر می پرورانند. آنها بنیادهای مدرنیته را باور كرده اند و برنامه پژوهشی ای را دنبال می كنند كه در آن مدرن شدن جامعه و دین، اولویت دارد. در عین حال، نگران از دست رفتن گوهر دین نیز هستند و به اخلاقی و دینی ماندن جامعه ای چون جامعه ایران، می اندیشند. همین دغدغه دوگانه است كه روشنفكران دینی را حد واسط احیاگران و روشنفكران قرار داده است. بسیار روشن است كه روشنفكران غیردینی، دغدغه حفظ گوهر دین و دینی ماندن جامعه را ندارند.

▪به نظر می رسد به كار بردن كلمه «روشنفكری دینی» كمی ثقیل است، آن هم از منظر جامعه شناسی! لطفاً كمی در این باره توضیح دهید و مرزهای آن را با «روشنفكری به طور عام»، در برابر «روشنفكری دینی»، مشخص نمایید.

روشنفكری دینی در ادبیات علوم اجتماعی در ایران، مفهومی شناخته شده است؛ اگرچه مناقشات زیادی حول آن شكل گرفته است. برخی چنین تركیبی را پارادوكسیكال می دانند و برخی برای آن توجیه منطقی ذكر می كنند. از بعد معرفت شناسانه می توان در باب این مجادلات قضاوت كرد. اما تا آنجا كه به جامعه شناسی برمی گردد، ما چنین مفهومی را به عنوان واقعیتی موجود می پذیریم. اگرچه در باب چیستی روشنفكری دینی تامل می كنیم، اما به چنین مفهومی نگاهی «نومینالیستی» داریم. در واقع، گروهی از عاملان انسانی را كه كارشان اندیشیدن در باب دین و نوسازی آن و چگونگی پیوند دادن و همخوان كردن آن با دنیای مدرن هستند، در پیش رو داریم. این قشری كه وجود دارند به یك معنا روشنفكر صرف نیستند كه صرفاً دغدغه مبادی روشنگری و مدرنیته را در سر بپرورانند. بلكه، بیش از همه با این صفت شناخته شده اند كه حاضر نیستند از گوهر دین به هر قیمتی دست بكشند. آنها مدرن شدن را در عین دین ورزی و دین ورزی را در عین مدرن شدن، می خواهند.

در حالی كه چنین دغدغه ای برای روشنفكر به معنای عام آن معنا ندارد. شما برای این گروه چه نامی می نهید؟ اگر اینها را روشنفكر بگوییم خیلی بی راه رفته ایم؟ و اگر این دسته روشنفكر نباشند، خصیصه پذیرش مدرنیته در آنها چگونه قابل توضیح است؟ همان طور كه می دانید اصطلاح «روشنفكری دینی» همانند همه اصطلاح های دیگر ابتدا در جامعه رواج یافته و سپس بحث بر سر منطقی بودن چنین مفهومی درگرفته است. اشاره كردم كه چنین مفهومی در بحران زیست می كند و مناقشات زیادی حول آن شكل گرفته است، اما اگر این مفهوم را در كنار مفاهیم دیگری چون «روشنفكر جهان سومی» و «روشنفكر ایرانی» بگذاریم، متوجه می شویم كه «روشنفكر دینی» نیز صرفاً یك صفت ساده برای نام روشنفكری است، تا به شكلی محلی از روشنفكری در گوشه ای از جهان اشاره كند. همین و بس. انتظار بیشتری از این واژه به ظاهر نامأنوس نداریم؛ توقع ما در همان حدی است كه برای تركیبات دیگر استفاده می كنیم. البته از میان تركیبات چنین واژه ای كه تاكنون شكل گرفته، «روشنفكری دینی» به دلیل تعارضی كه بین روشنفكری و دینداری در ادبیات و فرهنگ غرب وجود داشته است نامأنوس تر به نظر می رسد. همه این مناقشات حول این امر شكل می گیرد كه آیا روشنفكری با دینداری سازگار است یا خیر؟ می دانیم كه امروزه روایت مسلط تعارض دینداری و روشنفكری كه زیرشاخه تعارض كلان تر (تعارض علم و دین) است، قوت استدلال گذشته را ندارد. پس چرا ما نتوانیم از پدیده بومی ای چون «روشنفكر دینی»، در كشورهای اسلامی سخن بگوییم.

▪شما معتقدید كه روشنفكری دینی در ایران دو نقش مهم را ایفا كرده است:

الف- یاری رساندن به نوگرایان دینی و اصلاح گرایان اجتماعی.

ب- بازسازی فكری در جامعه جهانی.

▪ حال سئوال این است، به نظر می رسد كه شما روشنفكران دینی را به عنوان مرجع و منبعی بالاتر از دیگر روشنفكران دانسته اید. همان طور كه «لیوتار» مدرنیته را فراروایت می داند، این استنباط از كتاب شما نیز می شود كه شما روشنفكران دینی را یك فراروایت فكری نسبت به سایر روشنفكران معرفی می كنید؟

ببینید! اساساً پروژه روشنفكری، خصوصاً روشنفكری دینی در ایران، بسط مدرنیته است و این پروژه جز با وجود فراروایتی چون پیشرفت و ترقی- یعنی همان چه كه ما در مسیر توسعه دنبال می كنیم- درك نمی شود.درك مدرنیته بدون فراروایت های آن غیرممكن است. بنابراین، در رهیافت روشنفكران دینی ایده انتقادآمیز لیوتار خریدار ندارد، درست به این دلیل كه پروژه روشنفكران غربی در چند دهه گذشته با پروژه روشنفكران ایرانی تفاوت ماهوی پیدا كرده است. آنها به دنبال پست مدرن كردن جامعه هستند، در حالی كه روشنفكران ما در پی مدرن سازی همه چیز هستند؛ طبیعی است كه ما با فراروایت ها سروكار داشته باشیم. اگرچه من فكر می كنم كه هیچ گاه روشنفكران نمی توانند بدون فراروایت ها كارشان را دنبال كنند. اما اینكه من گفته باشم روشنفكران دینی حداقل از دهه ۵۰ به بعد گفتمان غالب را در میان روشنفكران شكل دادند به این معنا نیست كه آنها در موقعیت فراروایت برای روشنفكران ما قرار گرفته اند، اینكه آنها در برهه ای به گفتمان غالب بدل شدند به بافت اجتماعی مورد بحث برمی گردد. شما نمی توانید به نقش برجسته ای كه روشنفكران دینی ما در تحولات دهه ۵۰ داشته اند بی توجه باشید. تحولاتی كه در نهایت خود را در شكل انقلاب به نمایش گذاشت. بعد از انقلاب، خصوصاً در دهه ۶۰ نیز روشنفكران دینی به مثابه «تنها بازی در شهر» عمل كردند و زمینه های اجتماعی به گونه ای بود كه گفتمان روشنفكران دینی گفتمان غالب جامعه شود. همه اینها موجب شد كه روشنفكری دینی، برنامه پژوهشی منسجم و فراگیرتری را ارائه دهد، به گونه ای كه شما این انسجام را در میان روشنفكران سكولار نمی بینید. البته هژمونی روشنفكران دینی در دهه هشتاد در حال از بین رفتن است. این امر نه به معنای مرگ روشنفكری دینی، بلكه به این معنا است كه گفتمان آنها در كنار سایر گفتمان ها مطرح است و دیگر موقعیت گفتمان برتر در دهه های گذشته را ندارد.

▪در آنجا كه بر بازسازی فكری در جامعه جهانی، از سوی روشنفكری دینی تاكید می كنید، به نظر می رسد كه نظرتان چندان با واقعیت های بیرونی جهان اواخر قرن بیستم و هم اكنون كه قرن بیست ویكم را آغاز كرده ایم، تناسب نداشته باشد. چرا كه به نظر می رسد در این دو زمان مورد اشاره، جهان چندان دغدغه دینی ندارد و نمی توان از این نكته به عنوان تلاشی جهانی نام برد.

بله! سخن شما صحیح است. اما باید بگویم كه در عصر جهانی، همان طور كه جوامع و فرهنگ های مختلف فرصت های بیشتری برای حضور و بازسازی جامعه جهانی خواهند داشت، روشنفكران دینی در ایران نیز دین اسلام را برای پیروان سایر ادیان شنیدنی تر می سازند. درست است كه ادیان در قرن بیست بیشترین عقب نشینی ها را در عرصه جامعه داشته اند، اما در همین قرن و خصوصاً در دهه ۸۰ شمسی بیشترین نفوذ و دلمشغولی را برای جهان فراهم كرده اند. شكل گیری نهضت های بنیادگرایانه و بازگشت مذهب در اشكال مختلف در جهان، نشانه نقش و حضور ادیان در جامعه قرن بیست است. این گونه نیست كه ادیان در بازسازی جامعه جهانی جایی نداشته باشند، پروژه جهانی شدن از نظر یك متأله مسیحی می تواند فرصتی مجدد برای مسیحی كردن جهان باشد. روشنفكران دینی ما نیز می توانند در شكل دهی به قلمرو مذهبی جهان نقش داشته باشند.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.