پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

آنان هنر زندگی را می دانند


آنان هنر زندگی را می دانند

شایسته همه خوبی هاست جلوه صبوری و دنیای عاطفه است دوستش دارید چون بی پیرایه محبت می كند رفیق بی كلك است و عاشق بی عار او كسی نیست جز مادر

شایسته همه خوبی هاست. جلوه صبوری و دنیای عاطفه است. دوستش دارید چون بی پیرایه محبت می كند. رفیق بی كلك است و عاشق بی عار. او كسی نیست جز مادر.

این لغت وقتی بیشتر معنا می یابد كه او با این همه فداكاری، عطوفت و مهربانی، وظایف دیگری را برعهده می گیرد. گاهی بدون همسرش و به تنهایی فرزندانش را به سر منزل مقصود می رساند و سرپرست خانواده نام می گیرد. جاده صبوری و فداكاری را درمی نورد و به همراهی، همدلی و همسری و یاوری جانباز می شتابد و هم سنگر او می شود و جلوه دیگری از زیبایی را می آفریند. این بار مادر فداكاری كنار خانواده دیگری سكنی می گزیند و برای فرزندانش كمك خرج می شود و برای دیگری دایه.

●دایه اما مادر

خطوط چهره اش نشان می دهد اما نمی خواهم لغت پیر را استفاده كنم ،چرا كه معتقد است شناسنامه اش را اشتباه گرفته اند. در یكی از روزهای خرداد ماه در زنجان دیده به جهان گشود. در خانه شان كارگاه قالیبافی داشتند و در آنجا به دختران آموزش می دادند. در واقع یكی از ثروتمندان زنجان در آن زمان بوده است. در كودكی درمكتب خانه ،گلستان را تمام كرد. سنی نداشت كه به عقد مردی درآمد، مرد وضعیت مالی مناسبی داشت ولی قمار، نه تنها اموال مرد را برباد داد، بلكه ثروت او را نیز هدر داد. ۴۷ سال پیش در یكی از روزهای شهریور كه نسیم پاییز كم كم وزیدن گرفته بود سرنوشتش تغییر كرد و زندگی اش این طور رقم خورد تا كمك حال خانواده ای شود. خانم خانه زایمان كرده بود. او برای دید و بازدید به همراه یكی از اقوامش آمده بود كه دست تقدیر و روزگار این طور پیش آورد كه خانواده از او بخواهند در نگهداری نوزاد تازه به دنیا آمده كمك كند و برای خانم خانه مادری نماید.

تك پسرش كه تنها فرزند او بود و با هم زندگی می كردند مخالفت كرد، اما این زن تصمیم خود را گرفته بود كه در این خانه بماند. روزهای اول صبح می آمد و عصر به خانه شان بازمی گشت. یك سال گذشت دیگر شبها هم در این خانه می ماند و به ندرت به خانواده اش سر می زد- علاوه بر نوزاد تازه به دنیا آمده از دیگر بچه های خانواده نیز نگهداری می كرد و در زمان نبود مادرشان برای آنها حكم مادر را داشت و از خانه و وسایلش به گونه ای حفاظت می كرد كه گویی خانه خودش است. اعضای خانواده ای كه در آن زندگی می كند، می گویند: در عمق كلامش انرژی و امید نهفته است. از امید با لحنی امیدوار و مطمئن سخن می گوید، طوری كه آرزوی دیدن عروسی همه نوه های این خانه را دارد و چه زیباست وقتی در جمع كسی همه را این گونه به زندگی امیدوار می كند.

آنها می گویند: مادری پاك و پاكیزه، سخاوتمند و سیاستمدار است. از اخبار و اوضاع مملكت با خبر است. در مسابقات جام جهانی راجع به علی دایی نیز نظر می داد! قبل از این كه چشمش آب مروارید بیاورد روزنامه نیز می خواند.

خانم خانواده می گوید: در آن زمان كه من دست تنها بودم به كمكم آمد و در سختی ها كمك حالم بود و حال در پیری همدم روزهای تنهایی ام. به هر كدام از فرزندان و نوه ها به نوعی علاقه مند است. طاقت دوری نوزادی را كه خود بزرگ كرده است و اكنون ۴۷ سالش است ندارد و مدافع اوست. فامیل و اقوام برای او احترام خاصی قائلند. میراث كهنی است كه خاطراتی تلخ و چه شیرین را یادآور است. او در جایگاه دایه ای خویش مادری نمونه است.

●روح ایثار

سختی ها را خسته كرده است. خودش معتقد است در مقابل ایثار جانبازان، كاری نكرده است. حال آن كه او نیز همچون همسرش مظهر عطوفت، عشق و فداكاری است؛صبر و بردباری هنر اصلی زندگی امثال اوست. همسر فردی جانباز است. ظاهرش مانند تمام زنان دیگر است ولی ازدواج با یك جانباز را انتخاب كرده تا راه برادرش را ادامه دهد ولی باز احساس می كند هنوز دین خویش را ادا نكرده است.

می گوید متولد ۱۳۴۴ است و در شرق تهران به دنیا آمده است، همسر جانباز ۷۰ درصد حاج اصغر خیرآبادی و خواهر شهید پاسدار غلامعلی چوپانی است. زهرا چوپانی می گوید: روز جشن ازدواج من با حاج اصغر خیرآبادی، وقتی كه با لباس سفید ویلچر را حركت می دادم خانواده گریه می كردند و من خدا را شكر می كردم . دارای دو فرزند به نام های فاطمه و محمد مهدی است.

با همسرم در سال ۱۳۷۵ به واسطه یكی از دوستان آشنا شدم. او در سال ۱۳۶۲ به درجه رفیع جانبازی رسید. قطع عضو هستند، یك پا از بالای زانو و یك پا از پایین زانو. زمانی كه جانباز شد ۱۶ سال بیشتر نداشت. از همان زمان اراده كرد كه برای رسیدن به اهدافش به تحصیل ادامه دهد و اكنون فوق لیسانس حسابداری است. زمانی كه با ایشان ازدواج كردم، مدیر حوزه علمیه بودم. با به شهادت رسیدن برادرم احساس كردم پرچمی كه به دست او به زمین افتاده است باید به اهتزاز در آورم. اول خواستم راه برادرم را كه طلبگی بود ادامه دهم، اما دلم راضی نشد، بعد تصمیم گرفتم با یك جانباز ازدواج كنم و به نوعی هم سنگر ایثارگران شوم. در زندگی خیلی تلاش كردم رضایت همسرم را جلب كنم، نمی دانم چقدر از من رضایت دارند. اینجاست كه جلوه زیبایی از عشق، استقامت و ایثار متولد می شود و واژه ها كوچكند در مقابل این همه بزرگواری.

●الهه مهر

دست هایش حكایت از روزگار سخت سپری شده اش می كند. او به عشق به ثمر رساندن كودكانش زحمت كشید و حاضر به ازدواج با هیچكس نشد، چرا كه دوست نداشت سایه مردی غریبه بر سر كودكانش باشد؛ ۲۹ سال بیشتر نداشت كه شوهرش در ۳۵ سالگی بر اثر سكته قلبی فوت كرد و ۴ كودك و یك زن تنها.

بعد از فوت همسر به علت اجاره ای بودن منزلش در خانه پدر سكنی گزید.یكسالی بیشتر نگذشته كه پدرش نیز فوت كرد. در همان سال ها برای تأمین مخارج خانواده اش در بیمارستان لقمان الدوله در اتاق عمل مشغول كار شد (بیماربر- بهیار- استرلیز كننده وسایل اتاق عمل). در سال های جنگ نیز همچنان در اتاق عمل كار می كرد ولی بعد از مدتی دچار سنگ كلیه شد، عذرش را خواستند و به بخش ICU منتقل شد. اما كار در آنجا برایش سخت بود. در همان سال ها استعفا داد. در كنار كار در بیمارستان به كار بافندگی مشغول بود، كار با ماشین بافت و تعمیر آن را آموزش دیده بود و لباس های مختلف می بافت و می فروخت، اما این لباس ها دیگر بازار خوبی نداشت. شفیقه بهشتی می گوید: زمانی كه دیدم این كارها دیگر فروش نمی رود و بی خود هزینه می كنم، دستگاه ماشین بافتنی را فروختم و شروع به كار جدیدی كردم. یك مدت پرستار یك فرد سالخورده شدم، بعد از یك سال فوت كرد. چند سالی است در بازارچه های مختلف غرفه كرایه می كنم و از شهرستان ها جنس می آورم و بین دوستان و آشنایان می فروشم. گاهی در كنارش كارهای دستی خودم را می فروشم، اراده و پشتكار اولین شرط پایدار بودن من در این سالهاست. زیرا گاهی هفته ای دو بار به شهرستان می روم و هم اكنون نیز در فرهنگسرای كار تقاضای غرفه كرده ام. الان ۵۰ سال دارم و از تلاشم كم نشده است. دخترم ازدواج كرده است و یك دختر دارد. پسر بزرگم به همراه همسرش از ما جدا زندگی می كنند و پسر كوچكم با همسرش در خانه ما زندگی می كند. مادر و برادر كوچكم نیز با من هستند، به امید به ثمر رسیدن فرزندانم و موفقیت آنها زنده ام. تكیه گاه خوبی است امیدوارم بچه هایش قدرش را بدانند.

هانیه ورشوچی منفرد