پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

داستان های اپیک


داستان های اپیک

درباره مجموعه داستان «زرد خاکستری» از فرشته مولوی

۱ـ قبل از واردشدن به بستر ذهنی خاص کتاب زرد خاکستری و نویسنده‌اش گفتن این نکته ضروری است که بازخوانی مدرن و خاص هر خواننده‌ای از یک متن و کنش ذهنی خواننده بر متن است که او را به نقش‌واره‌ای فعال مبدل می‌کند و در ورای آن به نظرگاهی کنش‌مند می‌رساند. و از آنجا که این مهم روی نمی‌دهد جز با داشتن زمینه‌های ذهنی خواننده که می‌تواند به جهت‌گیری‌های ایدئولوژیکی او یا فقدان یک آرزوی محقق‌نشده و چیزهای دیگر مرتبط باشد. اما در مورد داستان‌های مجموعه «زرد خاکستری»، نخست باید گفت که این کتاب، هم از لحاظ نظرگاه روایی و هم از لحاظ شرح روایی مجموعه‌ای پیوسته است.

۲ـ فرشته مولوی در مجموعه داستان خود کوشیده واژه کنش را بن‌مایه اصلی داستان‌ها قرار دهد. هم در واحدی که نقش‌واره‌ای خاص در موقعیتی خاص انجام می‌دهد و هم در سطح کلی متن. این کنش‌مندی هم از طریق نوع روایت (نظرگاه و شرح) صورت می‌گیرد و هم از طریق مونولوگ‌های تعبیه‌شده در ساختار روایی متن. لذا به جز عناصر یک داستان کوتاه (لحن‌ها، رفتارها، رویدادها، شخصیت‌پردازی‌ها، توصیف‌ها، فضاسازی، ریتم، نثر و...) ما با عنصری نادیده گرفته‌شده و در عین حال دستمالی‌شده در داستان‌هایمان مواجه می‌شویم که منشا تئاتری دارد و کاربرد درست و اصولی‌اش در داستان را می‌توان در داستان‌های مجموعه زرد خاکستری دید. این عنصر که می‌توان از آن به‌عنوان امر اپیک در این مجموعه داستان یاد کرد، باعث ایجاد هماهنگی در تمام عناصر داستانی (که در بالا از آنها نام برده شد) این مجموعه شده است. این دست جمله‌ها و عبارات اپیک که در ادامه به آنها اشاره می‌شود در ارتباط کلامی در درام آنجا که گسست یا اختلالی در فرآیند ارتباط پیش می‌آید خود را به صورت یک کل اپیکی نشان می‌دهد و کارکردی فرازبانی می‌یابد. این عبارات و جمله‌های اپیک که در سطرهای مختلف داستان‌های مجموعه زردخاکستری به کار برده شده از لحاظ نظرگاه‌ ما را به روایتی موجز و با تعلیقی متناسب با فضا و زمان داستان می‌رساند. برای مثال در داستان درخشان یادی و حکایتی ما با دختر مدرسه‌ای روبه‌رو هستیم که به توصیف مدرسه و همکلاسی‌ها و اتفاق‌هایی که حول‌و‌حوش کلاس و همکلاسی‌هایش می‌افتد، می‌پردازد. داستان اینگونه شروع می‌شود:

«از درز پنجره سوز می‌آمد و به هوای دم‌کرده کلاس نیش‌تر می‌زد. پشتِ شیشه در آهنی حیاط‌ مدرسه، بام‌های سفالی آن‌طرف خیابان و تکه‌ای از آسمان خاکستری پیدا بود. باران همین‌طور یک‌بند می‌بارید و ریز هاشور می‌زد.» صحنه‌های منفرد این داستان و در کل داستان‌های مجموعه زردخاکستری نسبتا مستقل از یکدیگر هستند. مثل بارش باران (هر قطره‌ای مستقل است ولی در کل به مجموع قطره‌ها می‌گوییم باران) داستان اپیک هم دارای صحنه‌های منفرد و مستقل از هم است که روابط پیوند‌دهنده آنها به یکدیگر مهم‌تر از روابط بین آدم‌ها و حتی پایان داستان است. به علاوه فضای خاکستری رنگ که سرتاپای مجموعه داستان و به خصوص داستان یادی و حکایتی را در بر گرفته‌ از همان اول داستان خبر از اتفاقی شوم و تاسف‌بار می‌دهد و صحنه‌های اپیکی به فضا‌سازی و اتمسفر مورد نیاز برای رسیدن به یک داستان درخشان با زبانی شسته‌ورفته کمک شایانی کرده: «بغل دستی‌ام، اعظم، مدام وول می‌خورد و آرنجش به پهلویم سقلمه می‌زد. گاهی که رویش را به طرف من می‌گرداند، بوی آدامس خروس نشانی که می‌جوید به دماغم می‌خورد. ذره‌های سفید گچ از روی تخته و تخته پاک‌کن نمدی خانم معلم به دوروبر می‌پریدند و روی روپوش ارمک سیاه اعظم و کلاه‌پوستی قهوه‌ای مری می‌نشستند.»

و یا رفت‌وآمد‌های اپیکی در داستان آن ترانه:

«باد می‌آمد. خنکای مهر روی پوست می‌نشست و گرمای نان سنگک تازه روی شکم گرسنه فشرده می‌شد.»

و «کتف‌ها را باید تکاند. ظرف‌ها را باید شست. فقط همین!»

اینها همه در کنار هم حکایت از جمله‌ها و صحنه‌های اپیک با درونمایه دراماتیکی می‌دهد با جنسی متفاوت از چیزی که در تعاریف رایج سراغ داریم. عباراتی که از پسِ فاصله روایی شکل می‌گیرد و صحنه‌های اپیک را می‌سازد. طیف وسیعی از شخصیت‌ها که مثلا در داستان یادی و حکایتی آورده می‌شود در کنار عبارات اپیکی کارکردی روان‌شناختی و پیوند‌های علّی روان‌شناختی و به‌ویژه اجتماعی به کل اثر می‌بخشد و می‌توان گفت که فرشته مولوی در رسیدن به این مهم در مجموعه داستان نسبتا موفق بوده و این به‌تنهایی دستاوردی برای یک مجموعه داستان بی‌ادعاست.

میلاد ظریف