پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

طنین حقیقت عالم


طنین حقیقت عالم

«زبان, خانه وجود است» , در زمره مهمترین عبارات هایدگر درباره زبان تلقی می شود درواقع, آدمی كه مقیم خانه وجود است, با سخن گفتن خویش از وجود پاسداری می كند و به بیان بهتر سخن گفتن همان تحقق انكشاف وجود است, به هر روی هایدگر با تامل در مفهوم «لوگوس» Logos به تبیین جایگاه زبان در هستی می پردازد مطلب حاضر را كه بحثی است در این باب, می خوانید

اصطلاح لوگوس همانند اغلب واژگان فلسفی دیگر قبل از آن كه اصطلاحی فلسفی بوده باشد به حوزه كاربرد عادی زبان تعلق داشته است. این واژه به تدریج در تفكر فلسفی وارد شده و از این طریق از مفهوم خاصی برخوردار شده است؛ درست همان گونه كه زبان فلسفه از بطن زبان روزمره پیش از عصر فلسفه پدید آمده است. هر اندازه تفكر در آرای فلسفی، ماهیت خاص خود را بیشتر بازیافته است، همان اندازه نیز لوگوس از میتوس، باور و ادراك حسی متمایز گشته است. به طوری كه در تاریخ فلسفه یونان میان دو اصطلاح میتوس و لوگوس كشمكشی دایمی وجود داشته و از جمله دستاوردهای این امر كشف ویژگی تفكر خردگرا و ظهور متافیزیك بوده است.به لحاظ زبانشناسی واژه لوگوس با lego پیوند دارد و به معنای شمردن، محاسبه، رسیدگی و توجیه بوده است. در كنار این معانی می توان به مفاهیمی چون نسبت، تناسب، توضیح، برهان، عقل، خبر، اطلاع، كلام، لغت، اصطلاح و موضوع بحث نیز اشاره داشت. اما به زعم هایدگر واژه لوگوس از ریشه « legein» است. این واژه در زبان یونانی هم به معنای سخن گفتن و هم آنچه هایدگر بر آن تأكید می ورزد؛ یعنی به معنای جمع آوردن است.با یك نگاه اجمالی می توان گفت كه هایدگر به هیچ یك از معانی گوناگون و متكثری كه برای این واژه در طول تاریخ فلسفه ذكر شده است، اعتماد ندارد و آنها را نامی شایسته برای این واژه نمی داند.هایدگر در مقدمه كتاب وجود و زمان آنجایی كه به مفهوم پدیدارشناسی می پردازد در ذیل بند «لوگوس» با اشاره به تعدد معانی لوگوس نزد افلاطون و ارسطو بیان می دارد كه این معانی در تقابل با یكدیگر بوده و هرگز معنایی بنیادین و واحد را عرضه نمی دارند. «كلمه» و دیگر معانی ای كه از دیرباز برای لوگوس قائل شده اند و تمامی تفسیر و تعبیر ها در این وادی همواره معنای بنیادین این كلمه را محجوب ساخته است و در واقع لوگوس تنها مورد توجه قرار می گیرد و با كلماتی همچون «عقل، داوری، مفهوم، تعریف، اصل، نسبت و رابطه» جایگزین می شود. در حالی كه این معانی توانا نیستند تا معنای بنیادین لوگوس را فروشكافی نموده و از آن پاسداری كنند. اما از یك زاویه دیگر می توان گفت كه لوگوس سِِرّ امكان چنین مفاهیم و معانی ای است. هایدگر بر آن است كه لوگوس چیزی است كه مبنای سخن گفتن و زبان آوری آدمی است. در واقع، لوگوس آن حقیقتی است كه مجال جلوه یك چیز را فراهم می آورد و یا به بیانی دیگر، تجلی و به ظهور آمدن چیزی را ممكن می سازد. قبلاً گفتیم كه هایدگر لوگوس را با لگین مرتبط می داند و یكی از معانی لگین، سخن گفتن است. بنابر این لوگوس در این معنا آشكار ساختن آن چیزی است كه فرد در مورد آن سخن می گوید. بدین ترتیب لوگوس دارای معنایی است شبیه به روشن كنندگی. لوگوس می گذارد چیزی یعنی آنچه درباره آن سخن گفته می شود، دیده شود و این كار را برای كسانی می كند كه در این سخن گفتن شركت دارند. علاوه بر این لوگوس می گذارد چیزی در باب شیئی كه سخن در مورد آن است، دیده شود. بنابراین لوگوس شأن اظهاركنندگی را بیان داشته و متوجه پدیدار است. از طرفی خود پدیدار كه از ریشه یونانی phainomenon است به معنای آن چیزی است كه خود را آشكار می كند، اما نكته در اینجاست كه لوگوس در آشكاركردن و متجلی ساختن چیزی، استقلال تام ندارد؛ به عبارتی این خود شیء است كه در آیینه لوگوس پدیدار می آید و متجلی می شود. به بیان دیگر، این ذهن نیست كه معنایی به پدیدار می بخشد، بلكه آنچه به ظهور می آید در واقع جلوه كردن و به ظهور آمدن خود اشیاء است. لوگوس را نباید قوه ای دانست كه آن كس كه سخن می گوید، به سخنان خود و یا به تعبیری به زبان خود می بخشد، بلكه ما از قوت لوگوس بهره مند می شویم و مسخر آنچه كه در لوگوس جلوه كرده قرار می گیریم.از آنجا كه تحلیل هایدگر از زبان غالباً مبتنی بر تفسیر او از لوگوس هراكلیتوس است، در این مقاله بیشتر بر فهم وی از قطعه پنجاهم منظومه هراكلیتوس تأكید شده است. اگرچه به نظر می رسد فهم هایدگر از پاره۵۰ بیش از آنچه منظور وی بوده، می باشد، اما معنای لوگوس آنچنان پر و سرشار است كه از دو جهت می توان از آن بهره گرفت. از یك طرف لوگوس به معنای جمع آوردن، جمیع موجودات است و از طرف دیگر آن چیزی است كه با ما سخن می گوید. لوگوس در معنی اول وجود است از آن جهت كه مابه الاتحاد حقیقی تمام موجودات است و در معنی دوم زبان است یعنی خانه وجود كه آدمی مقیم آن است؛ اما در این مقام لازم می بینم كه نكاتی درباره این مطلب كه لوگوس به یك معنا زبان است و یا به عبارتی دیگر سرّ امكان سخن آوری آدمی است، بیان دارم. براساس تفكر مابعد الطبیعی و لذا منطق مبتنی بر آن، زبان یكی از عالی ترین ثمرات عقل انسان است و ابزاری است كه افراد به وسیله آن با یكدیگر ارتباط برقرار می كنند و منطق و دستور زبان شیوه های استفاده صحیح از این ابزار انسانی قلمداد می شوند. در چنین نگرشی زبان تبدیل به احكام و احكام تبدیل به محل حقیقت می شود. در برابر این تلقی، هایدگر این پرسش مهم را مطرح می سازد:«این كه انسان تا چه حد از خانه ذات خویش به دور افتاده از این عقیده او درباره خودش آشكار می شود كه او كسی است كه زبان و درایت و شعر و ابداع را اختراع كرده و یا می توانسته اختراع كند. انسان چگونه می توانسته مخترع قدرتی باشد كه بر آدمی غالب است. قدرتی كه به تنهایی او را سزاوار انسان بودن می كند؟»هایدگر این طرز تلقی را ناشی از این می داند كه انسان از خانه ذات خود به دور افتاده است. درواقع انسان از وقتی كه بر شناخت مابعد الطبیعی ذات خود به عنوان حیوان ناطق اصرار ورزید دیگر فراموش كرده كه كیست و چیست. به زعم هایدگر انسان دا- زاین( sein-da) است؛ خانه او آنجا «da» است كه وجود ظاهر و آشكار می شود؛ در واقع انسان در دار وجود در خانه است و زبان جایی است كه انسان می تواند ذات خود را بازیابد. این مطلب را می توان با استعانت از واژه لوگوس بدین طریق بیان داشت كه لوگوس گفت و سخن گفتن وجود است و هراكلیتوس ما را فرا می خواند تا به حدیث لوگوس گوش فرا می دهیم، چرا كه حدوث همه چیز از تحدث لوگوس است. آدمی با گوش سپردن به لوگوس، همنوا با وجود می شود و با لبیك گفتن به ندای وجود به خانه ذات خویش بازمی گردد و این نتیجه حادث نمی شود و انسان در خانه خویش سكنی نمی گیرد مگر آن كه از طریق تفكر یا شعر وجود را به كلام درآورد.«زبان خانه وجود است. انسان مقیم خانه وجود است. هر كس كه در كلمات اندیشه كرده و با آن ابداع می كند حافظ این اقامت است. آدمی به عنوان حافظ و نگهبان، با سخن گفتن خویش انكشاف وجود را به تحقق می رساند و آن را در زبان ادامه داده و حفظ می كند.» انسان به لحاظ ذات خود موجودی است كه اگزیستانس او سكونت در قرب وجود است. بنابراین انسان فقط در دار وجود است كه ساكن خانه خویشتن است و او وقتی در خانه است كه در لوگوس منزل كرده باشد:«وجود پناهگاهی است كه از حیث حقیقتش، ذات آدمی را از لحاظ اگزیستانس اش پناه می دهد به گونه ای كه اگزیستانس انسان در زبان مقام می كند. بنابراین زبان (لوگوس) هم خانه وجود است و هم سرای آدمیان.»هایدگر به عنوان فیلسوف و متفكر به ندای وجود پاسخ می دهد و بیان می كند كه منزلگاه حقیقی انسان كجاست. بنابراین می توان گفت كه فیلسوف دارای استعداد خاصی است كه در عین دورافتادگی انسان از مقام اصیل خود، به مقام اصلی او در قرب وجود بیندیشد و بیان كند كه جایگاه حقیقی او چیست و كجاست. اما چنین تفكر و بیانی نیازمند نوع دیگری از گفتن و نیز شنیدن است. در اینجاست كه هایدگر به شاعر روی می آورد و از میان شاعران به هولدرلین به عنوان شاعر شاعران.هایدگر متفكر و شاعر را این گونه توصیف می كند: «متفكر سخن از وجود می گوید و شاعر قدس را می نامد» . ولی آنچه كه مسلم است این است كه شاعر و متفكر هر دو سخن از وجود می گویند و هر دو مورد خطاب لوگوس هستند.

هایدگر به عنوان فیلسوف و متفكر به ندای وجود پاسخ می دهد و بیان می كند كه منزلگاه حقیقی انسان كجاست. بنابراین می توان گفت كه فیلسوف دارای استعداد خاصی است كه در عین دورافتادگی انسان از مقام اصیل خود، به مقام اصلی او در قرب وجود بیندیشد و بیان كند كه جایگاه حقیقی او چیست و كجاست. اما چنین تفكر و بیانی نیازمند نوع دیگری از گفتن و نیز شنیدن است. در اینجاست كه هایدگر به شاعر روی می آورد و از میان شاعران به هولدرلین به عنوان شاعر شاعران


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.