شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

حكمت یونانیان و حكمت ایمانیان


حكمت یونانیان و حكمت ایمانیان

دیدگاه عبدالكریم سروش در مورد نسبت عقل و ایمان حكمت یونانیان و حكمت ایمانیان عنوان بحث حكمت یونانیان و حكمت ایمانیان است

●نوشتاری‌ از آقای‌ دكتر سروش‌

دیدگاه‌ عبدالكریم‌ سروش‌ در مورد نسبت‌ عقل‌ و ایمان‌ (حكمت‌ یونانیان‌ و حكمت‌ ایمانیان‌)

عنوان‌ بحث‌ حكمت‌ یونانیان‌ و حكمت‌ ایمانیان‌ است‌. این‌ تعبیر را، از اشعار شیخ‌ بهایی‌ (شیخ‌ بهاءالدین‌ عاملی‌) كه‌ در قرن‌ یازدهم‌ در ایران‌ می‌زیست‌ وام‌ گرفته‌ام‌ تا در اطراف‌ آن‌ نكاتی‌ را كه‌ مبتلا به‌ وضع‌ فكری‌ امروز ماست‌، مطرح‌ سازم‌. شیخ‌ بهاءالدین‌ عاملی‌ فرد بسیار مشهوری‌ است‌. به‌ دلیل‌ ذوفنون‌ بودن‌ در میان‌ ما ایرانیان‌ شهرت‌ افسانه‌ای‌ یافته‌ است‌. شما لاجرم‌ شنیده‌اید كه‌ پاره‌ای‌ از كارها، صنعتها، مهندسیهای‌ غریب‌ و شگفت‌انگیز را در اصفهان‌ به‌ او نسبت‌ می‌دهند. گفته‌اند كه‌ حمامی‌ ساخته‌ بود كه‌ برای‌ چند قرن‌ تا این‌ اواخر همچنان‌ روشن‌ بود و آب‌ را گرم‌ نگاه‌ می‌داشت‌ و كسی‌ سرّ این‌ روشن‌ ماندن‌ و كاركردن‌ را نمی‌دانست‌. همچنین‌ گفته‌اند كه‌ راههای‌ فاضلاب‌ اصفهان‌ را او ساخت‌ و منارجنبان‌ اصفهان‌ را نیز او طراحی‌ كرده‌ است‌.

این‌ نكات‌ تاریخی‌ كه‌ خالی‌ از افسانه‌سازی‌ هم‌ نیست‌، به‌ این‌ دلیل‌ به‌ او نسبت‌ داده‌ شده‌ كه‌ ایشان‌ را شخصی‌ ذوفنون‌ معرفی‌ كند. شیخ‌ بهایی‌ در ادب‌، در دین‌ و فقه‌ و نیز در ریاضیات‌، نجوم‌ و آنچه‌ امروز فیزیك‌ می‌نامیم‌ - یعنی‌ طبیعیات‌ - دست‌ داشت‌ و به‌ همین‌ سبب‌، نسبتهای‌ گوناگون‌ به‌ او داده‌اند. كتابهای‌ بسیاری‌ دارد. این‌ شخص‌ اصلاً عرب‌ بود و در بعلبك‌ كه‌ اكنون‌ در لبنان‌ واقع‌ است‌، متولد شد. چنان‌ كه‌ می‌دانید در دوران‌ صفویان‌ كه‌ تشیع‌ در ایران‌ دامن‌ گسترد، به‌ دعوت‌ پادشاهان‌ صفوی‌ پاره‌ای‌ از علمای‌ شیعه‌ جبل‌ عامل‌ و لبنان‌ به‌ ایران‌ آمدند. شیخ‌ بهاءالدین‌ عاملی‌ هم‌ یكی‌ از آنها بود. او به‌ ایران‌ آمد و به‌ دستگاه‌ سلطنت‌ پیوست‌ و همكاری‌ نزدیك‌ با آن‌ داشت‌. وی‌ در یكی‌ از نوشته‌هایش‌ می‌گوید: «من‌ اگر از لبنان‌ نیامده‌ بودم‌ و با حكومت‌ و سیاست‌ در نیامیخته‌ بودم‌، از جمله‌ زاهدترین‌ مردم‌ بودم‌»

و آن‌گاه‌ این‌ شعر را ذكر می‌كند كه‌:

من‌ كه‌ به‌ بوی‌ شبدری‌ در چمن‌ هوس‌ شدم‌ برگ‌ گلی‌ نچیدم‌ و زخمی‌ خار و خس‌ شدم‌

مرغ‌ بهشت‌ بودم‌ و قهقهه‌ بر فرشته‌ زن‌ در پی‌ صید پشه‌ای‌ هم‌ تك‌ خرمگس‌ شدم‌

شیخ‌ بهایی‌ چند كتاب‌ دارد كه‌ مشتمل‌ بر اشعار فارسی‌ اوست‌. این‌ كتابها نامهای‌ زیبایی‌ دارد همچون‌ «نان‌ و حلوا»، شیر و شكر» و امثال‌ آن‌. تعبیری‌ كه‌ من‌ برای‌ عنوان‌ بحث‌ وام‌ كرده‌ام‌، یعنی‌ حكمت‌ یونانیان‌ و حكمت‌ ایمانیان‌، از اشعار كتاب‌ نان‌ و حلوای‌ او گرفته‌ شده‌ است‌. نان‌ و حلوا اشاره‌ به‌ نعمتهای‌ فریبنده‌ی‌ دنیوی‌ است‌. در آنجا شیخ‌ بهایی‌ به‌ پیروی‌ از مولوی‌، ما را دعوت‌ می‌كند كه‌ یك‌ نوع‌ حكمت‌ را كه‌ او حكمت‌ یونانیان‌ می‌خواند فرونهیم‌ و نوع‌ دیگری‌ از حكمت‌ را برگیریم‌ كه‌ وی‌ آن‌ را حكمت‌ ایمانیان‌ می‌خواند.

چند و چند از حكمت‌ یونانیان‌ حكمت‌ ایمانیان‌ را هم‌ بخوان‌

و بعد اضافه‌ می‌كند:

كل‌ من‌ لم‌ یعشق‌ الوجه‌ الحسن‌ قرِّب‌ الجُلِّ الیه‌ و الرَّسن‌

یعنی‌ آن‌ كس‌ را كه‌ نبود عشق‌ یار بهر او پالان‌ و افساری‌ بیار

سینه‌ی‌ خالی‌ ز مهر گلرخان‌ كهنه‌ انبانی‌ بود پر استخوان‌

وین‌ علوم‌ و این‌ خیالات‌ و صور فضله‌ی‌ شیطان‌ بود بر آن‌ حجر

شرم‌ بادت‌ زانكه‌ داری‌ ای‌ دغل‌ سنگ‌ استنجای‌ شیطان‌ در بغل‌

سوُر رسطالیس‌ و سوُر بوعلی‌ كی‌ شفا گفته‌ نبیِّ معتلی‌

با دف‌ و نی‌ دوش‌ آن‌ مرد عرب‌ وه‌ چه‌ خوش‌ می‌گفت‌ از روی‌ طرب‌

ایها القومُ الذی‌ فی‌ المدرسه‌ كل‌ ما حصَّلتموهُ وَسوَسه‌

فكر كُم‌ ان‌ كان‌ فی‌ غیر الحبیب‌ مالكم‌ فی‌ النشأه‌ الاخری‌ نصیب‌

فَاغسلو یا قوم‌ عن‌ لوح‌ القؤاد كل‌ علم‌ لیس‌ ینجی‌ فی‌ المعاد

ساقیا یك‌ جرعه‌ از روی‌ كرم‌ بربهایی‌ ریز از روی‌ كرم‌

تا كند شق‌ پرده‌ی‌ پندار را هم‌ به‌ چشم‌ یار بیند یار را

این‌ ابیات‌ را خواندم‌ تا حال‌ و هوای‌ شعر شیخ‌ بهایی‌ به‌ دست‌ شما بیاید. ببینید كه‌ ایشان‌ در چه‌ چارچوبی‌ سخن‌ گفته‌ و ما را دعوت‌ به‌ چه‌ معنایی‌ می‌كند.

در این‌ زمینه‌ (Context) است‌ كه‌ این‌ بیت‌ را می‌گوید:

چند و چند از حكمت‌ یونانیان‌ حكمت‌ ایمانیان‌ را هم‌ بخوان‌

در همین‌ ابیات‌ به‌ نكته‌ دیگری‌ هم‌ اشاره‌ می‌كند. روایتی‌ است‌ كه‌ پاره‌ای‌ از محدِّثان‌ از پیامبر آورده‌اند كه‌ ایشان‌ گفته‌اند؛ باقی‌مانده‌ غذای‌ مؤمن‌ شفاست‌. شیخ‌ بهایی‌ به‌ این‌ روایت‌ اشاره‌ می‌كند ولی‌ می‌گوید، پیامبر اسلام‌ كی‌ گفته‌ كه‌ باقی‌مانده‌ غذای‌ بوعلی‌ و ارسطو شفاست‌؟ شما كه‌ پس‌مانده‌های‌ فكری‌ آنها را می‌خورید شفای‌ روحی‌ پیدا نمی‌كنید. آن‌ حكمت‌ یونانیان‌ است‌ و این‌ حكمت‌، امت‌ اسلام‌ و تمدن‌ اسلامی‌ را در زیر لگدهای‌ خود خفه‌ كرده‌ است‌. حالا نوبت‌ كشیدن‌ نفسهای‌ تازه‌ و پاك‌ است‌. نوبت‌ چنگ‌ زدن‌ در حكمت‌ ایمانیان‌ است‌.

برای‌ اینكه‌ مقصود خود را روشن‌تر كند، اشاره‌ به‌ مفهوم‌ عشق‌ و حُسن‌ می‌كند. می‌گوید كه‌:

آن‌ كس‌ را كه‌ نبود عشق‌ یار بهر او پالان‌ و افساری‌ بیار

كسی‌ كه‌ از عالم‌ مهر و محبت‌ و عشق‌ بی‌خبر است‌ حیوانی‌ بیش‌ نیست‌، برای‌ او پالان‌ و افسار باید آورد.

سینه‌ی‌ خالی‌ زمهر گلرخان‌ كهنه‌ انبانی‌ بود پر استخوان‌

تا اینجا می‌بینید كه‌ سه‌ مقوله‌ی‌ فربه‌ سخن‌ رفته‌ است‌. یكی‌ حكمت‌ كه‌ قسمت‌ می‌شود به‌ حكمت‌ یونانیان‌ و دیگری‌ حكمت‌ ایمانیان‌، یعنی‌ مفهوم‌ ایمان‌ هم‌ در اینجا به‌ كار گرفته‌ شده‌ و سومی‌ مفهوم‌ مهر و عشق‌ و حسن‌ كه‌ آنها هم‌ با هم‌ مرتبطند.

شیخ‌ بهایی‌ در گفتن‌ این‌ سخنان‌ مبتكر نیست‌. او این‌ درس‌ را آغاز نكرده‌ است‌. آغاز كننده‌ی‌ اصلی‌ این‌ درس‌، عارفان‌ ما و در صدر آنها مولوی‌ بود. اما در مولوی‌ تعبیر حكمت‌ یونانی‌ و حكمت‌ ایمانی‌ را نمی‌بینید. تعبیرات‌ متفاوتند اما بر آنچه‌ كه‌ شیخ‌ بهایی‌ گفته‌ است‌، منطبقند.

در مولوی‌ شما سخن‌ از عقل‌ می‌بینید و عقلِ عقل‌. عقل‌ همان‌ حكمت‌ یونانی‌ است‌ و عقلِ عقل‌ همان‌ حكمت‌ ایمانی‌.

عقل‌ دفترها كند یكسر سیاه‌ عقلِ عقل‌ آفاق‌ دارد پر ز ماه‌

بند معقولات‌ آمد فلسفی‌ شهسوار عقلِ عقل‌ آمد صفی‌

تعبیر عقل‌ و در مقابل‌ آن‌ عقلِ عقل‌ از مولانا تعبیر رسایی‌ است‌. من‌ به‌ این‌ مفهوم‌ برخواهم‌ گشت‌ و توضیح‌ خواهم‌ داد كه‌ با سایر اندیشه‌های‌ عرفانی‌ آن‌ بزرگوار چه‌ سازگاری‌ و نسبتی‌ دارد. اما كلمه‌ی‌ حكمت‌ ایمانی‌ هم‌ قابل‌ تأمل‌ است‌. مولانا حكمت‌ دینی‌ و دنیوی‌ هم‌ به‌ كار می‌برد.

حكمت‌ دنیا فزاید ظن‌ و شك‌ حكمت‌ دینی‌ برد فوق‌ فلك‌

شیخ‌ بهایی‌ حكمت‌ یونانی‌ و حكمت‌ ایمانی‌ را به‌ كار گرفته‌ است‌. فراموش‌ نكنید كه‌ شیخ‌ بهاءالدین‌ عاملی‌ در قرن‌ یازدهم‌ می‌زیست‌. كسی‌ است‌ كه‌ صدرالدین‌ شیرازی‌، فیلسوف‌ مشهور ایرانی‌، برای‌ مدت‌ كوتاهی‌ شاگردی‌ او را كرده‌ است‌. گرچه‌ شیخ‌ بهایی‌ به‌ فلسفه‌ اشتهاری‌ ندارد، اما بی‌خبر از این‌ ماجرا هم‌ نبوده‌ است‌. او در عصری‌ است‌ كه‌ آن‌ را عصر صفویه‌ می‌نامیم‌، دورانی‌ كه‌ محدثان‌ بسیارند. روزگاری‌ كه‌ غزالی‌ در میان‌ ایرانیان‌ آن‌ هم‌ در میان‌ شیعیان‌، مجدداً احیاء شده‌ و بازسازی‌ می‌شود. عصری‌ كه‌ به‌ تعبیر امروزیان‌، عرفان‌ و فلسفه‌ ما رفته‌رفته‌ به‌ هم‌ می‌آمیزند تا یك‌ مكتب‌ فلسفی‌ تازه‌ای‌ به‌ نام‌ حكمت‌ متعالیه‌ از آن‌ میان‌ سربرآورد و در آفاق‌ ایران‌ سایه‌ گستر شود. در چنین‌ دورانی‌ است‌ كه‌ شیخ‌ بهایی‌ این‌ اشعار را می‌سراید و چنان‌ كه‌ گفتم‌، اقتدار و اقتفای‌ به‌ پیر بزرگ‌ خود مولانای‌ روم‌ می‌كند.

در انتهای‌ همین‌ كتاب‌ نان‌ و حلوا است‌ كه‌ آنجا اشاره‌ به‌ ساقی‌ می‌كند و می‌گوید كه‌ برخیز و اشعار طرب‌انگیز عجم‌ را برای‌ من‌ بخوان‌:

قم‌ و اطر بنی‌ باشعار العجم‌ كی‌ تریح‌ الروح‌ من‌ هون‌ الهجم‌

وابتد منها ببیت‌ مثنوی‌ من‌ حكیم‌ المولوی‌ المعنوی‌

بشنو از نی‌ چون‌ حكایت‌ می‌كند از جداییها شكایت‌ می‌كند

برخیز ای‌ ساقی‌! اشعار طرب‌انگیز پارسی‌ بخوان‌ و اولین‌ شعر پارسی‌ كه‌ برای‌ من‌ می‌خوانی‌ شعر آغازین‌ دفتر اول‌ مثنوی‌ باشد كه‌ رومی‌ فرمود: بشنو از نی‌ چون‌ حكایت‌ می‌كند.

بازگردیم‌ ببینیم‌ یونانیان‌ در مقام‌ حكمت‌ چه‌ كرده‌اند و چرا دوره‌ای‌ می‌رسد كه‌ شخصیتهایی‌ در جهان‌ اسلام‌ به‌ هم‌ می‌رسند و دعوت‌ به‌ روگرداندن‌ از حكمت‌ یونانی‌ می‌كنند و ما را به‌ نوع‌ دیگری‌ از حكمت‌ فرا می‌خوانند. آن‌ نوع‌ دیگر از حكمت‌ كدام‌ است‌. حكمت‌ یونانی‌ چه‌ نقصانی‌ داشته‌ است‌. فراموش‌ نكنید كه‌ جامعه‌ دینی‌ ما، مسلمانان‌ و ایرانیان‌ بالاخص‌ همیشه‌ با قصه‌ی‌ فلسفه‌ و حكمت‌ مسئله‌ داشته‌ است‌.

یعنی‌ تمدن‌ اسلامی‌، چنانچه‌ پاره‌ای‌ از مورخان‌ و تمدن‌شناسان‌ نوشته‌اند، اساساً حكمت‌ را یعنی‌ فلسفه‌ عقلانی‌ را، به‌ خوبی‌ و با میهمان‌نوازی‌ در خود جا نداد. فقه‌ و فقیهان‌ عزیز پرورده‌های‌ این‌ تمدن‌ بودند. حكیمان‌ می‌بایست‌ خود را جا می‌كردند. و گرچه‌ آنها را تحویل‌ نمی‌گرفتند اما خود را باید تحمیل‌ می‌كردند به‌ نحوی‌ كه‌ در حاشیه‌ی‌ این‌ تمدن‌ زندگی‌ كنند. من‌ پیش‌ از این‌ نیز به‌ این‌ نكته‌ اشاره‌ كرده‌ام‌ كه‌ تمدن‌ اسلامی‌ علی‌ الاصول‌ تمدن‌ فقیه‌پرور بود نه‌ تمدن‌ فیلسوف‌پرور. اگر چه‌، فیلسوفانی‌ هم‌ داشتیم‌ اما هیچ‌گاه‌ شماره‌ی‌ فیلسوفانن‌ ما به‌ شماره‌ی‌ فقیهان‌ نمی‌رسد. هیچ‌گاه‌ كتابهایی‌ كه‌ در فلسفه‌ و علوم‌ عقلی‌ نوشته‌ شده‌ است‌، تعدادشان‌ به‌ یك‌ صدم‌ كتابهای‌ فقهی‌ هم‌ نمی‌رسد. حجم‌ عظیم‌ فقه‌ و فقاهت‌ و فقیهان‌ چنان‌ بود كه‌ بر همه‌ علوم‌ دیگر سلطه‌ پیدا كرده‌ و سایه‌ افكنده‌ بود.

حكمت‌ به‌ معنای‌ حكمت‌ عقلانی‌ آن‌ هم‌ حكمت‌ یونانی‌ نه‌ سیطره‌ی‌ بسیار داشت‌ و نه‌ مشتریان‌ فراوان‌، اما همان‌ اندك‌ غلبه‌ هم‌ كه‌ با او بود، مورد پسند پاره‌ای‌ از شخصیتهای‌ علمی‌ و مسلمان‌ ما نبود. آن‌ حكمت‌ را راهزن‌ ایمان‌ می‌دانستند و رقیب‌ پیامبران‌ می‌شمردند. به‌ همین‌ سبب‌، نهان‌ و آشكار از مردم‌ و از مسلمانان‌ دعوت‌ می‌كردند كه‌ نسبت‌ به‌ حكمت‌ بی‌مهری‌ كنند و آن‌ را جدی‌ نگیرند، در عوض‌ به‌ نوع‌ دیگری‌ از حكمت‌ كه‌ حكمت‌ ایمانی‌ خوانده‌ می‌شود، رو بیاورند.

حتی‌ بزرگی‌ چون‌ اقبال‌ لاهوری‌، البته‌ از موضعی‌ دیگر، نه‌ از موضع‌ شیخ‌ بهایی‌ و علامه‌ مجلسی‌، این‌ ناله‌ را سر می‌دهد. در ابتدای‌ این‌ كتاب‌ بازسازی‌ فكر دینی‌ در اسلام‌ می‌گوید كه‌ قرنها فكر دینی‌ ما تحت‌ سلطه‌ی‌ فكر یونانی‌ بود و هر چه‌ كه‌ قرآن‌ را تفسیر كردیم‌ و خواندیم‌، همه‌ را در پرتو آن‌ فكر و از نگاه‌ آن‌ چشم‌ دیدیم‌ و خواندیم‌. اكنون‌ وقت‌ آن‌ است‌ كه‌ از این‌ زندان‌ آزاد شویم‌. این‌ عینك‌ را از دیدگان‌ برداریم‌ و آزادانه‌تر و پاك‌تر به‌ حقایق‌ دینی‌ نظر كنیم‌. او معتقد است‌ كه‌ پیش‌فرضهای‌ یونانی‌ ما را به‌ خفگی‌ فكری‌ افكنده‌ است‌. در مغرب‌ زمین‌ هم‌ به‌ خصوص‌ در دوران‌ جدید كه‌ فلسفه‌ تحلیلی‌ و فلسفه‌ علم‌ در آنجا رشد كرد و بالید، لگد زدن‌ به‌ ارسطو و نفی‌ تفكر ارسطویی‌ مُد روزگار شد. به‌ تعبیری‌ كه‌ از برتراندراسل‌ رسیده‌ است‌، هر پیشرفت‌ علمی‌ و فلسفی‌ كه‌ در دوران‌ جدید حاصل‌ شد، محصول‌ لگدی‌ بود كه‌ به‌ ارسطو زدند. شاید این‌ جو اكنون‌ وجود نداشته‌ باشد. شاید اكنون‌ فیلسوفان‌ و تحلیل‌گران‌ فلسفی‌ آن‌ دیار متواضع‌تر و قانع‌تر باشند. اروپا هم‌ دوران‌ ارسطوكشی‌ و ارسطو ستیزی‌ داشته‌ است‌. هنوز هم‌ بسیاری‌ هستند كه‌ متافیزیك‌ ارسطو را قاتل‌ علم‌ و فكر می‌دانند و معتقدند كه‌ قالبهای‌ برنهاده‌ و معرفی‌ شده‌ توسط‌ او، فكر آدمی‌ را به‌ جایی‌ نمی‌رساند بلكه‌ به‌ یك‌ منطقه‌ خشك‌ و عقیمی‌ راهنمایی‌ می‌كند كه‌ در آن‌ كم‌ترین‌ خرمی‌ و سبزی‌ و آب‌ و آبادانی‌ نیست‌. لذا عجیب‌ نبود اگر متفكران‌ و فیلسوفان‌ ما هم‌ با ارسطوییان‌، یونانیان‌ و مشّائیان‌ از در ستیز درمی‌آمدند. در كلمات‌ مولوی‌ به‌خصوص‌، از موضع‌ ایمانی‌، این‌ نكته‌ بسیار به‌ چشم‌ می‌خورد. شیخ‌ بهایی‌ هم‌ از او اقتباس‌ كرده‌ اما به‌ اندازه‌ او مسئله‌ را بسط‌ نداده‌ است‌. كسی‌ چون‌ مولوی‌ كه‌ شیفته‌ و عاشق‌ یقین‌ بود، معتقد است‌ كه‌ فلسفه‌ و بحث‌ فلسفی‌ اولین‌ رذیلتش‌ این‌ است‌ كه‌ یقین‌ را از آدمی‌ می‌ستاند.

۱. D.Savan.

۲. K.Schmitz.

۳. J.Stevenson.

۴. T.Lang.

۵. R.R.Fairweather.

۶. Living islamic philosophical tradition.

۷. toshihiko izutsu.

۸. emanation.

۹. W.T.Stace.

۱۰. existencial.

۱۱. متن‌ تلخیص‌ شده‌ سخنرانی‌ در دانشگاه‌ امیركبیر مورخ‌ ۹/۱۰/۸۲ به‌ نقل‌ از جمله‌ ناقد، سال‌ اول‌، شماره‌ اول‌، اسفند ۱۳۸۲، ص‌ص‌ ۱۵۸-۱۳۸.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 5 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.