سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
هی هی , جبلی , قُم قُم
زمانی كه مرحوم كلنل محمدتقی خان سلاح برداشته بود و بر سرتاسر شمال خراسان میتازید، كلب حاجی هنوز كلب حاجی نشده بود و بین امنیههای كلنل به «حاجی بعد از این» معروف بود. اسم اصلی كلب حاجی، همانوقتها هم حاجی رقیهبانو بود. چون پدرش خیلی پیش از آنكه كلبحاجی بتواند تفنگ بهدست بگیرد و برای خودش مردی بشود، زده بود بهچاك محبت و دیگر كسی اثری از آثارش ندیده بود، حاجی را به اسم مادرش صدا میكردند.
اما از وقتی حاجی پشت لبش از آب بقا سبز شد و بینی یكی دوتا از بچههای گردنكلفت در و همسایه را له و پخش كرد، دیگر كسی جرأت نمیكرد جلو رویش او را حاجی رقیه بانو بگوید و اینطور اسم بردن از او ماند برای پشت سرش؛ تا اینكه حاجی زد و رفت امنیه شد و برایهمیشه چه پشت سر و چه جلو رو شد حاجی تنها؛ و این مال خیلی وقت پیش از آن بود كه حلاجی كربلا رفته باشد ـ درست از همان وقتهایی كه میگفتند مرحوم كلنل یاغی شد ـ و همانوقتها، توی امنیههای كلنل ـ كه حاجی هم جزو آنها بود ـ به حاجی بعد از این معروف بود؛ و حاجی، هیچ دلخور نبود كه هیچ، مفاخره هم میكرد؛ چون حرفی كه امنیههای كلنل بزنند غیر از حرفیست كه دیگران بزنند.
حتی یكبار هم خود كلنل گویا او را همینطور صدا كرده بود؛ وقتی كه یكی از امنیههای خودشان زد به چاك محبت ـ و حاجی كه خاطرههای تلخی از بهچاك محبتزدن پدرش داشت، او را با سه تا اخطار چنان از پشت كلهاش زده بود كه به قول خودش یك آغل چوغوك بالای گردنش باز كرده بود. آنوقت، شخص كلنل، ضمن صحبت به او گفته بود حاجی بعد از این و یك سیگار روسی تعارفش كرده بود. اما اینكه او چهقدر بعد از این، حاجی فدایی كلنل بود، چیزی كه بشود اندازهاش گرفت نیست. درست همینقدرها هم حسن زلفو دیوانهٔ تكتك امنیههای كلنل بود؛ مخصوصاً دیوانهٔ حاجی؛ كه بچهمحل هم بود. آنوقتها، حسن زلفو شاگرد مهدیخان خیاط بود ـ پدرِ همین كه چند وقت پیش دكانش را فروخت ـ و اگر آنچه بعدها پیش آمد و دخل همهٔ قضایا را آورد پیش نمیآمد و دخل چیزی را نمیآورد، دو ربع و نیم قرن كامل میشد كه حسن زلفو شاگرد خیاط بود؛ آنهم توی یك دكان...
بعد از اینكه طبق ترتیبات تاریخی سر كلنل را بریدند و آنهمه شعر برایش ساختند و امنیههایش همه اسلحههاشان را تحویل دادند و بعد هم پسگرفتند و رفتند دنبال جوجهدزدی و بعضی امنیهها ـ مثل حاجی ـ تفنگهایشان را ندادند و زدند به كوه و یاغیگری پیش گرفتند، حسن زلفو یكهفتهٔ تمام سر كار نرفت و از زیرزمینی كه خانهاش بود بیرون نیامد؛ عرقخورد و از میان شعرهایی كه دربارهٔ كلنل گفته بودند، یكی را انتخاب كرد و زمزمه كرد و سرش را آنقدر به تیغهٔ نازك دیوار كوفت كه سر و صدای همسایهٔ اتاق بغلی درآمد. بعدها، وقتی جسد كلنل را از خاك درآوردند و سرِبریدهاش را دور شهر مقدس مشهد گرداندند و آنطور كه مردم میگویند گوربهگورش كردند، همان شعر را دور قاب عكس كلنل، كه روی تابوتش چسبیده بود، نوشته بودند؛ و درست همان روز، باز حسن زلفو مست كرده بود؛ دنبال جنازه دویده بود؛ و شعرش را خوانده بود:
این سر كه نشان سرپرستی است امروز رها زقید هستی است
با دیدهٔ عبرتش ببینید این عاقبت وطنپرستی است
بعدها، فقط همین مصرع آخر در ذهن حسن زلفو ماند و هر اتفاقناگواری برای هركس پیش میآمد كه او بهنحوی از كنار آن اتفاق عبور میكرد و میدید ـ یا هر چه میشنید كه خالی از حادثهای شوم یا مرگبار یا ناكامیاب نبود ـ آن را میخواند؛ مثل وقتی كه شنید دولت یاغیها را سركوب كرده و همه را دار زده یابه زندان انداخته؛ غیر از حاجی كه كوه بهكوه آواره شده و بالاخره در ولایت غریب سر از كربلا درآورده و آنجا مجاور شده و كلبحاجی شده است. وقتی هم كه رقیهبانو ـ كه این اواخر به او ننهكلبحاجی میگفتند ـ دعوتحق را لبیك گفت و اولین كاغذ كلبحاجی از نجف آمد كه خبر میداد: كفشكن مرقد مطهر شیر خدا شده به دعاگویی اهل وطن مشغول است ـ و بههمان ذوالفقار آقا قسم كه با چشم خودش یكروز كلنل را دیده كه داشته طواف میكرده و با آقای قدبلند چشم و ابرو مشكی نورانییی بوده و تا او را دیده، كلنل دستش را روی بینیاش گذاشته و گفته: هیس؛ و، حالا ننه باید بیاید آنجا ـ به حسن زلفو بگوید كه تفنگها را كجا خاك كرده تا او برود آنها را دربیاورد و آب كند و پولش را بدهد به ننه كه راهی شود ـ باز حسن زلفو مست كرد و این شعر را خواند. چون بقیهاش را پاك فراموش كرده بود، بهجای سه مصرع دیگر میگفت: «هی هی، جبلی، قُم قُم» و این سه مصرع دیگر،همگی، اثر طبع خودش بود و اینرا هم به همهٔ كسانی كه میشناخت اعلامكرده بود.
وقتی كه روسها آمدند و شایع شد كه میخواهند حرم مطهر را به توپ ببندند وضع و احوال حسن زلفو ناجورتر از ناجور شد. عرق وطنی كه پیدا نمیشد، عرق روسهای هرهری مذهب را هم كه تصمیم گرفته بود نخورد؛ معلوم نبود چه كوفتی توی شیشههای رنگارنگ به جای عرق پُر میكردند ـ احتمال زیاد داشت كه آن عرقها را از استخوان مرده بگیرند ـ مهدیخان هم دست از كار كشیده بود و دكان را بسته بود. سرتاسر مملكت از اجنبیهای مختلف و عرقهای آشغالشان پر شده بود. اوضاع خیلی بد بود و نفس كسی درنمیآمد، بنابراین حسن زلفو دست تنها تصمیم گرفته بود برای همهٔ اهل ایران عزاداری مفصلی، هرطور هست، راه بیندازد كه یكروز سر و كلهٔ كلبحاجی پیدا شد.
رسیده و نرسیده، دو تا از قشون روس گم شدند و یك گوشهٔ اردوگاهشان در وكیلآباد آتش گرفت و چون اهالی سرشناس، این وقایع را خیلی زیادتر از آنچه باید به فال نیك گرفتند، به كلبحاجی از طرف مقامات داخلی و هم آن اهالی سرشناس تكلیف شد كه جُل و پلاسش را جمع و رفعِزحمت کند؛ اما كلب حاجی جُل و پلاسی نداشت. دو تا تفنگ كوتاه روسی داشت و یك مادیان زرد یالبلند كه درست شبیه روسها بود و اگر حسن زلفو پیله نمیكرد كه او را هم با خودش به هر كجا میرود ببرد، كلبحاجی با همانها راهی میشد. اما اینطوری كه، كار یك خرده بیخ پیدا كرد. حسن زلفو گفته بود:«حالا تو كجا میخوای بری؟»
كلبحاجی آنچنان نگاه شررباری به زلفو انداخته بود كه خود شِمر هم نمیتوانست چنین نگاهی به امام حسین بكند.
«غرضی نداشتم كلبحاجی. تو منو میشناسی، منم تو رو. حالا كه اجنبیا اینجان و...» مكث كرده بود:«عرقی غیر ودكاهای لعنتی اونا پیدا نمیشه.» بازهم مكث كرده بود. كلب حاجی سبیلش را جویده بود. «میگن اون ودكاها رو از شاش سگ و استخوان مسلمون درس میكنن.» باز كلب حاجی سبیلش را جویده بود و فقط آهسته زیرلبش گفته بود: «شِر و وِر داری میگی.» و حسن زلفو به سر كلنل قسم خورده بود كه هیچ غرضی ندارد آنها را از خودش دربیاورد و هر چه میگوید چیزیست كه همهٔ مردم میگویند و اصلاً این روسها با این بوی گندشان مگر حالا كی هستند كه كلبحاجی دارد از آنها دفاع میكند و مگر خودش سر دوتا از آنها را...
و كلبحاجی خودش را انداخته بود توی حرف او و برایش توضیح داده بود كه منظورش از «شِر و وِر» این نبود كه او دارد از خودش حرف دروغ درمیآورد. منظورش این است كه او دارد حاشیه میرود و حرفهایی میزند كه زدنش چندان نفعی برای دنیا یا آخرت یا هر كجای دیگر او یا خودش یا هیچكس دیگر ندارد.
حسن زلفو گفته بود: «پس گوش كن. حرفی كه بهدرد بخوره، اینه: منم با خودت ببر. هر جهنمی كه میری، باشه؟ یه تفنگم بده به من.»
این بود كه كلبحاجی مجبور شده بود بگوید:«تو شاگرد خیاط فزنات، به عمرت غیر از سوزننخ چیزی به دستت خورده؟»
و حسن زلفو كه هنوز لحن مسالمتآمیزی داشته، گفته بود:«ببین، وقتی كه ما تو كوچه از كون هم میخوردیم، هردومون ریقماسو بودیم. حتی من توكُشتی از تو دسِ كمی نداشتم. بعدم كه تو یه جوجه امنیهٔ كلنل بودی، منلباساشو میدوختم. خودم با این دسام شونههاشو متر میكردم. تموم اندازههای تنشو روون بودم؛ اما هر دفعه كه میاومد، بازم متر میكردم. اگه یهبار به تو گفته حاجی بعد از این دلیل نمیشه كه الان خودتو برا من بگیری. اگه حالا یه خُرده قلچماقتر شدی، برا اینه كه تو كوه و كمر یه مدتی گشتی. قبولت دارم، باشه، اما اینا همه دلیل نمیشه كه تو بتونی با من بدجوری تاكنی.»
و همینطور پشت سر هم حرف زده بود تا وقتی كه پای كلبحاجی رفته بود وسط حلقهٔ ركاب و محلش نگذاشته بود؛ و گویا قصد كلبحاجی این بود كه همینطور محلش نگذارد تا غائله ختم شود كه حسنزلفو خم شده بود و یك پاره آجر برداشته بود برای پس گردن كلبحاجی؛ كه از عقب، بهقدر یك آغل توشله به قول خود حسن زلفو ـ كدوی كلبحاجی را سوراخ كرده بود و شبانه كه دوتایی رفته بودند سر وقت طویلهٔ موسیخان ـ از دمكلفتهای شهر، یكی از همانها كه زور به كلبحاجی آورده بود كه بزند به چاك ـ سر كلبحاجی یك عمامهٔ سفید پیچیده بود؛ و هنوز لكههای تازهٔ خون از داخل به آن نشت میكرد.
اینطوری بود كه حسن زلفو با كلبحاجی زد به كوه؛ و فراموش نكردند كه قبل از رفتن، علاوه بر كَهَر معروف و نورچشمی موسیخان، نور آن یكی چشمش را هم برای روز مبادا با خودشان ببرند و به نعلبندی دم دروازه پیغام بدهند، و بعد، حتی بعدتر، كه روسها هم پاهاشان را پس كشیدند، نوبت به دیگران رسید: اول پسر تقیخان؛ و بعد پسر ساملشگر؛ و بعد صبیهٔ شمسالوزرا و غیره.
حالا لیرههای انگلیسی هم بازارخوبی داشت. چند سالی كشید تا كلبحاجی و حسن زلفو كارشان سكه كرد و گنبد و گرگان و از آنطرف تا خود افغانستان ملكالجبالی ملك طلقشان شد. یك پنجاه تایی هم كور و كچلهایی را كه خوب تیر میانداختند و اسب میدواندند و به جهتی شكمشان كم و كسر داشت یا با امنیهها آبشان توی یكجو نمیرفت یا یك كرمی داشتند كه از داخل اذیتشان میكرد، به دنبال خودشان انداختند.
رضا دانشور
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست