دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

وقتی ارزش ها در اقتصاد ارزشی ندارد


وقتی ارزش ها در اقتصاد ارزشی ندارد

نسبت میان اقتصاد و فرهنگ چیست اگر این سئوال را از اقتصاددانانی كه طرفدار جریان اصلی عدم اقتصاد هستند بپرسید اندكی به افق های به ظاهر دور خیره می شوند و بعد با اطمینان جواب می دهند هیچ, هیچ نسبتی میان این دو وجود ندارد چرا كه در جریان اصلی علم اقتصاد جایی برای طرح این گونه مهملات وجود ندارد

نسبت میان اقتصاد و فرهنگ چیست؟ اگر این سئوال را از اقتصاددانانی كه طرفدار جریان اصلی عدم اقتصاد هستند بپرسید اندكی به افق های به ظاهر دور خیره می شوند و بعد با اطمینان جواب می دهند هیچ، هیچ نسبتی میان این دو وجود ندارد چرا كه در جریان اصلی علم اقتصاد جایی برای طرح این گونه مهملات وجود ندارد. اما به راستی پاسخ به این سئوال آن قدر كه اقتصاددانان اثبات گرا می گویند آسان است؟ بهتر است برای یافتن پاسخ بدون قضاوت پیشین بر تعاریف متداول موجود از اقتصاد و فرهنگ مروری داشته باشیم. كتاب های درسی اقتصادی به خصوص كتاب ها و جزواتی كه معمولاً در تشریح نظریه اقتصاد خرد نگاشته شده اند اقتصاد را علمی اجتماعی توصیف می كنند كه در آن درباره دستیابی به هدف های رقیب به وسیله منابع محدود گفت وگو می شود و كمیابی همواره اساس مشكل اقتصادی شناخته شده و بنابراین كنشگران همواره باید تصمیماتی را اتخاذ كنند كه منابع محدود را به بهترین وجه به نیازهای نامحدود اختصاص دهد.با چنین تعریفی از اقتصاد و با تعیین پیش فرض هایی مانند انسان عقلایی، كسب حداكثر سود و مطلوبیت و فردگرایی، اقتصاددانان سعی در تبیین رفتار كنشگران اقتصادی اعم از تولیدكننده و مصرف كننده دارند و در نهایت نیز سعی می كنند تا در حین و پس از بررسی كردار اقتصادی فرد به این سئوال پاسخ دهند كه آیا كردار مستقل حداكثر كردن سود و مطلوبیت از جانب هر یك از عوامل اقتصادی در نهایت موجب ایجاد یك سازمان اجتماعی می شود كه به مفهوم ارزشی آن رفاه اجتماعی را در كل حداكثر كند و بدین ترتیب از این مسیر به بررسی مسائل كلان اقتصاد می پردازند كه این فرآیند در دهه های اخیر با طرح مفهوم دولت های رفاه و موثر نقش مهمی را در نوع سیاستگزاری اقتصادی و غیراقتصادی دولت ها برجا گذاشته است. از سوی دیگر بررسی تعاریف موجود در مورد فرهنگ نیز می تواند به سئوالی كه در ابتدا و در مورد ارتباط اقتصاد و فرهنگ مطرح شد راهگشا باشد. فرهنگ واژه ای است كه در كاربرد روزمره به معانی گوناگون ولی بدون یك معنای مشخص و یا مورد توافق عموم به كار می رود اما با وجود همین مسئله نیز می توان فرهنگ را در مجموع شیوه زندگی افراد یك جامعه دانست. در این میان تعریف گیدنز از فرهنگ نیز قابل توجه است.

او در كتاب جامعه شناسی خود فرهنگ را چنین تعریف می كند: فرهنگ عبارت است از ارزش هایی كه اعضای یك گروه معین دارند، هنجارهایی كه از آن پیروی می كنند و كالاهای مادی ای كه تولید می كنند.گیدنز در ادامه فرهنگ را مجموعه شیوه زندگی اعضای یك جامعه دانسته و از چگونگی لباس پوشیدن تا سرگرمی های اوقات فراغت را در زیرمجموعه فرهنگ یك جامعه جای می دهد. به هر حال تعاریف و مفاهیمی كه از اقتصاد و فرهنگ ارائه شد اگرچه همه آنچه كه موجود است را دربرنمی گیرد اما این تعاریف را می توان جزء مواردی دانست كه مورد توافق اكثر اقتصاددانان و جامعه شناسان است.

اگرچه شرح مفاهیم موجود از اقتصاد صرفاً برگرفته از كتاب های درسی و مرسوم اقتصاد است با این حال باید دید كه این دو با تعاریف مطروحه چه ارتباطی با یكدیگر پیدا می كنند. اولین نشانه های وابستگی و به بیان دقیق تر همبستگی میان اقتصاد و فرهنگ كه راه را برای ما از بیراهه مشخص می كند را می‌شود در ارتباط میان اقتصاد و فرهنگ با مفهوم جامعه جست وجو كرد. گیدنز در كتاب جامعه‌شناسی در تشریح ارتباط میان فرهنگ و جامعه چنین می گوید: فرهنگ را می توان به لحاظ مفهومی از جامعه متمایز كرد اما ارتباط بسیار نزدیكی بین این مفاهیم وجود دارد. فرهنگ به شیوه زندگی اعضای یك جامعه معین مربوط می شود و جامعه به نظام روابط متقابلی اطلاق می شود كه افرادی را كه دارای فرهنگ مشتركی هستند به همدیگر مربوط می سازد. هیچ فرهنگی نمی تواند بدون جامعه وجود داشته باشد و بدین ترتیب ما بدون فرهنگ اصلاً انسان به معنایی كه معمولاً این اصطلاح را درك می كنیم، نخواهیم بود.

نه زبانی خواهیم داشت كه با آن مقاصد خود را بیان كنیم و نه هیچ گونه احساس خودآگاهی و توانایی تفكر یا تعقل.مفاهیم تفكر و تعقل، انسان، جامعه و فرهنگ مهمترین مواردی هستند كه می توان آنها را در تشریح ارتباط میان فرهنگ و جامعه كه توسط گیدنز صورت گرفته مشاهده كرد. این موارد از یك سو در تعاریف مربوط به اقتصاد مستتر هستند و از طرفی به صورتی ویژه در شكل گیری مفاهیم اصلی آنچه به عنوان اقتصاد مدرن می شناسیم نقش داشته اند.از این نمونه می توان به انسان عقلایی اشاره كرد كه به عنوان یكی از پیش فرض های تعیین كننده و مهم در اقتصاد شناخته می شود و براساس این پیش فرض كردار اقتصادی انسان ها در خلال كنش های اقتصادی كاملاً عقلایی می شود و اساساً انسان اقتصادی رفتارهای عقلایی دارد و از سوی دیگر همان گونه كه در گذشته نیز به آن اشاره شد مفهوم جامعه در اقتصاد در تعیین رویه اقتصاددانان و انشعابات فكری آنها نقش مهمی ایفا می كند.

مباحث موجود در اقتصاد كلان در این رابطه می تواند مورد توجه قرار گیرد چرا كه اقتصاد كلان توانسته است اثرات زیادی را بر جهت گیری های اقتصادی و غیراقتصادی جوامع برجای بگذارد به واقع سلطه اقتصاد كلان بر زندگی روزمره افراد جامعه منجر به ایجاد یك هویت منحصر به فرد برای اقتصاد شده است كه در نهایت در روند حركت جامعه به صورت مستقیم و در تك تك افراد جامعه به صورت غیرمستقیم اثرات انكارناشدنی دارد. با وجود این تفاسیر سئوال این است كه چرا اقتصاددانان ارتباط میان اقتصاد و فرهنگ را انكار می كنند و یا حداقل به آن توجهی نمی كنند.شاید مهمترین دلیل این مسئله فرار آگاهانه اقتصاددانان به بهانه بی طرحی و حذف قضاوت ارزشی است. فرگوسن نویسنده یكی از كتاب های مطرح در باب نظریه اقتصاد خرد در مقدمه كتابش پس از اشاره به محدوده و روش شناسی علم اقتصاد چنین می گوید: وظیفه یك اقتصاددان وظیفه ای اثباتی است و نه یك وظیفه هنجاری و ارزشی، به این معنی كه با معلوم بودن هدف اجتماعی اقتصاددان می تواند مسئله مورد نظر را تجزیه و تحلیل كند. همانگونه كه می بینیم در این اظهارنظر فرگوسن وظیفه اقتصاددان را اثباتی می داند و این وظیفه را از قید هنجاری و ارزشی بودن به آسانی رها می سازد.

این نوع نگاه تنها منحصر به فرگوسن نیست و خیل عظیمی از اقتصاددانان كه به قول هایلبرونر در دنیای روزمینی اقتصاد به حیات علمی خود ادامه می دهند را شامل می شود. و بدین ترتیب آنها دو مسئله مهم را كه در تعریف فرهنگ نقش اساسی داشتند در نظر نمی گیرند و گسستی عظیم میان اقتصاد و فرهنگ كه به صورت ملموسی همبسته و حتی جدایی ناپذیر است را با حذف این مفاهیم ایجاد می كنند.از سوی دیگر نقش پررنگ ریاضیات در اقتصاد مزید بر علت شده و همراه خواست آگاهانه اقتصاددانان بی توجهی بیشتری به مسئله اقتصاد و فرهنگ را در پی داشته است. ریاضیات كه در ابتدا به عنوان ابزار مورد استفاده قرار می گرفت امروزه خود هدف شده است. اگر پدیده ای در اقتصاد با مفاهیم ریاضی سازگار نباشد عملاً از چرخه تحقیق و مطالعه بیرون گذاشته می شود.

بدین ترتیب اقتصاددانان مادی ترین رسالت تاریخ را برای خود برمی گزینند. آنها گمان می كنند با توجه به نقش و هویت منحصر به فرد اقتصاد به خصوص در رابطه با تاثیر نظریه اقتصاد كلان بر سیر و روند حركت جامعه تبدیل به مصلحان اجتماعی شده اند. حتی آن دسته از اقتصاددانانی كه خود را طرفدار آزادی های اقتصادی معرفی می كنند با آگاهی بر نوع تاثیری كه می توانند با توجه به اشرافشان بر اقتصاد بگذارند سیاست هایی را ترویج می كنند كه چندان با مفاهیمی مانند آزادی انتخاب سازگاری ندارد و مطمئناً اگر روزی به عنوان حكمران حكومت كنند آن كاری را خواهند كرد كه روزی خود به نقد بی رحمانه آن مشغول بودند.به هر حال با توجه به موارد اشاره شده شاید چندان دور از انتظار نباشد كه اقتصاددانان عامدانه و غیرعامدانه به حذف مفاهیمی مانند فرهنگ دست بزنند و بدین ترتیب مفاهیم اقتصادی را به قوانین جهانشمول بدل سازند تا حوزه تاثیر خود را بیش از پیش گسترش دهند. اگرچه حذف هنجار و ارزش از وظایف اقتصاددانان تا حد زیادی موجبات بی توجهی اقتصاد را نسبت به مقوله فرهنگ ایجاد كرده است اما در مواردی توجه به مقوله فرهنگ برای اقتصاددانان گریزناپذیر است و آن در رابطه با تولیدات مادی جوامع مختلف است. این توجه در عین حال كه بنیان هایش براساس تحلیل های اقتصادی است اما به واقع ناگزیر از توجه به مسائل فرهنگی این فرآیند به خصوص در بحث ارزشگذاری كالاهای فرهنگی و هنری نمود بیشتری دارد.

نظریات اولیه ارزش در اقتصاد كه از سوی اسمیت و اقتصاددانان سیاسی پس از او طرح شد مبتنی بر هزینه نهاده های به كار رفته در تولید آن بود. بعدها ریكارد و ماركس به تدوین نظریات كار پرداختند و انتقاداتی را به نظریه اسمیت وارد كردند اما در این میان با وقوع انقلاب مارژینالیستی و جایگزینی مطلوبیت به جای تمامی بنیان های مطرح شده درباره ارزش، الگوهای رجحان مصرف كنندگان ارزش مبادله را توضیح می دادند.این الگو امروزه نیز در اقتصاد جایگاه مهمی را در تبیین های اقتصاددانان از كردار و رفتار كنشگران اقتصادی دارد.مدافعان آن این نظریه را جهانشمول و كامل می دانند و به گمان بسیاری از آنها راه حلی اساسی برای بحث ارزش را می توان در همین الگوها پیدا كرد. اما از سوی دیگر انتقادات مهمی هم بر شالوده این نظریه وارد شده است. این انتقادات مستقیماً به آن قسمت از نظریه فوق حمله ور می شود كه جایگاه جامعه را در فرآیند ارزش گذاری نادیده می گیرد. به نظر منتقدین (كه عمدتاً از نهادگرایان قدیم هستند) ارزش پدیده ای است كه برساخته اجتماع است و بنابراین قیمت ها را نمی توان از زمینه اجتماعی این فراگرد جدا كرد. آنها معتقدند عاملان اقتصادی درون یك زیست محیط فرهنگی زندگی می كنند و تصمیم می گیرند و این زیست محیط بر شكل گیری توجیهات آنها اثر دارد. از موارد مهمی كه هم خاصیت فرهنگی بودن دارند و هم تا حد زیادی مهر تائید بر نظریات منتقدین نظریه مطلوبیت می زنند، كالاهایی هستند كه ما آنها را با عنوان صنایع دستی می شناسیم اگرچه این دست از كالاها امروزه تا حد زیادی تابع قوانین بازار شده اند اما هنوز هم می توان نشانه هایی از تفاوت های اجتماعی را در ارزشگذاری این كالاها مشاهده كرد.

البته شایان ذكر است كه این تفاوت تنها معطوف به صنایع دستی نیست و آثار و كالاهای هنری و فرهنگی زیادی را دربرمی گیرد كه هركدام به نوبه خود از نوعی از ارزشگذاری پیروی می كنند. به واقع آثار هنری و فرهنگی تا حد زیادی می توانند بنیان ها، نظریات ارزش مبتنی بر هزینه نهاده های تولید و مطلوبیت و رجحان را به زیر سئوال ببرند. گرچه با باز تولید مكانیكی این آثار و از بین رفتن تقدس آنها این كالاها در فرآیند ارزشگذاری تابع قانون بازار شده اند.به هر ترتیب در این میان می توان به عنوان نمونه ای بارز به صنایع دستی اشاره كرد.آنچه را كه ما به عنوان صنایع دستی می شناسیم می توان به دو دسته تقسیم كرد: یكی آن دسته از كالاهایی كه به عنوان كالایی نهایی در گذشته و بعضاً امروزه تولید می شوند و به مصرف افراد یك جامعه می رسند. این كالاها در زمان حال عمدتاً سابقه ای تاریخی دارند و حامل معنا شده اند و مصرفی بوده اند و به دلیل مصرفی بودن در گذشته در زمان خود تقدس نداشته اند.

دسته دوم آثاری هستند كه صرفاً با هدف خلق یك اثر هنری تولید می شوند و به دلیل قیمت های بالا به قشر خاصی از جامعه تعلق می گیرند و جنبه مصرف همگانی ندارند اما امروزه گسترش و افزایش گردشگران و جاذبه های این دست از كالاها برای گردشگران موجبات افزایش تقاضای این كالاها را فراهم آورد و متعاقباً بنیان های ارزشگذاری این كالاها را تغییر داد. بدون آنكه آنها در جامعه خود ارزش ویژه ای داشته باشند. به واقع اینجا ارزشگذاری هنری و مناسبات اینگونه شامل حال محصولات نمی شود و آنچه آنها را ارزشمند می سازد تفاوت های فرهنگی است.اما درست از همین نقطه است كه ارتباط میان فرهنگ و اقتصاد از یك رابطه دیالكتیك و برابر تبدیل به ارتباط یكسویه ای به نفع اقتصاد می شود.

افزایش تقاضا برای این كالاها موجب افزایش عرضه آن خواهد شد. تصور چنین موضوعی چندان دور از واقع نیست ولی با چنین رویدادی چه سرنوشتی برای صنایع دستی رقم خواهد خورد.آثار مثبت اقتصادی افزایش تقاضا دومین ضربه را به این كالاها می زند. تولید هرچه بیشتر این كالاها ممكن است تا حد زیادی سلیقه مصرفی در خارج و داخل را تحت تاثیر قرار دهد و دیگر عرضه كنندگان كه در گذشته از ارزش فرهنگی این كالاها آگاهی داشتند از این ارزش ها چشم پوشی كنند و صرفاً به تولید هرچه بیشتر بپردازند و این خود آغاز سیكلی است كه در نهایت به ركود و حتی نابودی تولید این كالاها خواهد انجامید.این بلایی است كه اقتصاد بر سر تمامی محصولاتی می آورد كه به نوعی ارزش فرهنگی و هنری دارند و بدین ترتیب مناسبات غیر واقع بینانه اقتصادی امروزه خود به واقعیتی مبدل شده كه هرآنچه را از آن پیروی نمی كند بی هویت و همه را تحت نظر و تابع هویت خویش سازد.

سیدحمزه حسینی

منبع : سایت علمی پژوهشی فرش ایران