چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

امام حسن عسكریعلیه السلام و منحرفان فكری


امام حسن عسكریعلیه السلام و منحرفان فكری

یكی از اهداف و برنامه های كلی پیامبر و معصومان علیهم السلام حراست و مرزبانی از اندیشه های اسلامی بود كه با آغاز بعثت و دعوت پیامبر شروع شده و هر یك از امامان بزرگوار به تناسب شرایط زمانی خود به این وظیفه مهم و خطیر پرداخته اند

●طلیعه

یكی از اهداف و برنامه‏های كلی پیامبر و معصومان علیهم‏السلام حراست و مرزبانی از اندیشه‏های اسلامی بود كه با آغاز بعثت و دعوت پیامبر شروع شده و هر یك از امامان بزرگوار به تناسب شرایط زمانی خود به این وظیفه مهم و خطیر پرداخته‏اند. چنان كه ملاحظه می‏كنیم، حضرت محمد صلی ‏الله ‏علیه‏ و ‏آله ‏و سلم با بسیاری از گروه‏ها همانند: دهری‏ها، زنادقه، براهمه و غیر آنان و همچنین امامان علیهم‏السلام با افراد و گروه‏های بسیاری كه به ظاهر مسلمان بوده، اما افكار خارج از اندیشه‏های دینی و اسلامی داشتند، به بحث و گفت و گو و مقابله جدی می‏پرداختند.

بدین شكل كه اگر فرد یا افرادی دچار اشتباهات یا تناقضاتی می‏شدند، نخست به هدایت و روشنگری و به دور از هر گونه موضع‏گیری كار خود را آغاز می‏كردند؛ اما همین كه احساس می‏شد، این فكر انحرافی به دنبال جریانی پنهان یا آشكار، خود را نشان داده است فوراً دست به افشاگری علیه آنان می‏زدند.در ملاقاتی كه «كامل بن ابراهیم» به نمایندگی گروهی از مفوّضه با امام داشت، وی پاسخ سؤالات خود را از امام عصر علیه‏السلام چنین دریافت كرد:

مفوّضه دروغ گفته‏اند، بلكه دل‌های ما ظرف‌های مشیت الهی است. پس اگر او بخواهد، ما می‏خواهیم.»

و گاهی نیز همین اندیشه‏ها كه هر روز در لباس نویی خود را در جامعه اسلامی آشكار می‏كرد، خلفای بنیعباس را هم به دام انداخته و گاه می‏شد همان افكار غلط، سیاست نظام را ترسیم می‏نمود.

مثلاً در زمان امام هادی علیه‏السلام مسأله «خلق قرآن» در جامعه اسلامی بالا گرفته و طرفداران زیادی پیدا كرده بود و چند خلیفه عباسی به تبعیت از یك دسته، گروه مخالف را در زیر بدترین فشارها و شكنجه‏ها وادار به پیروی از عقیده خود می‏كردند. از جمله كسانی كه در سال ۲۲۰ ق. بر سر همین عقیده، شلاق زیادی خورده و شكنجه فراوانی دید و مدتی در زندان به سر برد، احمد بن حنبل(۱) بود كه از او می‏خواستند تا دست از عقیده خود برداشته و با خلیفه عباسی هم نظر شود.

بی‏شك یكی از علل و انگیزه‏های جدا ساختن امامان علیهم‏السلام از امت اسلامی، همین جهت بود كه عده‏ای از خدا بی‏خبر می‏خواستند با استفاده از قدرت خلافت اسلامی، جامعه را به سمت و سویی كه خود می‏خواهند، بكشانند و جوانان را نسبت به باورهای دینی سست كنند و آنها را در دامان همان اندیشه‏های باطلی كه از پیش طراحی كرده و رواج داده بودند، بیندازند تا كسی نتواند آزادانه در برابر این تهاجم ایستادگی نماید.این نوشتار، به بخش بسیار كوچكی از این تلاش‏های جدی پرداخته است.

●امام و نگهبانی از اندیشه اسلامی

دوران امام یازدهم، یكی از دوران‏های سخت و دشواری بود كه افكار گوناگون از هر سو «جامعه اسلامی» را تهدید می‏كرد. و با این كه امام در نهایت فشار به سر می‏برد، اما وی همانند پدران خود، لحظه‏ای از این مسأله غفلت نورزیده و در برابر گروه‏ها و مكتب‏های التقاطی و اندیشه‏های وارداتی و ضد اسلامی از جمله: صوفیان، غُلات، مُفَوّضه، واقفیه، دوگانه پرستان و سایر دگراندیشان، سخت موضع گرفته و با شیوه‏های خاص خود، كارهای آنها را خنثی نموده و نقش بر آب می‏كرد.

●آگاه ساختن فیلسوف عراق

مورخان نوشته‏اند: در زمان امام حسن عسكری علیه‏السلام فیلسوفی در عراق می‏زیست به نام «اسحاق كِندی». وی به خیال این كه در قرآن تناقض وجود دارد، در خانه نشست و مشغول تدوین و تألیف كتابی در تناقض قرآن شد. ابن شهرآشوب می‏نویسد:

روزی یكی از شاگردان اسحاق كِندی به محضر امام حسن عسكری علیه‏السلام وارد شد. امام به وی فرمود: آیا در بین شما فرد توانایی پیدا نمی‏شود كه استادتان كِندی را در آنچه كه آغاز كرده، رد كند و او را از این كار باز دارد؟!

او گفت: ما همه از شاگردان او هستیم و چگونه می‏توانیم در این خصوص یا در دیگر مسائل بر استاد خود اعتراض كنیم؟!

حضرت فرمود: آیا آنچه را كه به تو بیاموزم، به او می‏رسانی؟

عرض كرد: آری.

امام فرمود: به نزد او برو و نخست با وی معاشرت نیكی داشته باش و به هر چه نیاز دارد، كمكش كن. هنگامی كه با او انس گرفتی، به او بگو: سؤالی به ذهنم رسیده است كه دوست دارم آن را از تو بپرسم. او خواهد گفت: سؤال كن. پس به او بگو: اگر گوینده (آورنده) این قرآن نزد تو بیاید و از تو بپرسد: آیا احتمال وجود دارد كه مقصود خداوند از این گفتار، غیر از آن باشد كه شما پنداشته‏ای و در پی آن هستی؟ او به تو خواهد گفت: آری، این احتمال وجود دارد. زیرا انسان هنگام شنیدن، بهتر متوجه معانی می‏شود و آنها را درك می‏كند. چون چنین گفت، به او بگو: شما چه می‏دانی شاید منظور گوینده كلمات قرآن غیر از چیزی باشد كه شما تصور كرده‏ای و او الفاظ قرآن را در غیر معانی خود استعمال كرده باشد.

آن مرد از حضور امام حسن عسكری علیه‏السلام مرخص شده و به سوی استاد خود، فیلسوف عراقی، رهسپار گردید و مدتی به دستور آن حضرت با او به نیكی رفتار كرد و سرانجام در فرصت مناسب، سؤال پیشنهادی امام را از او پرسید.

كِندی گفت: یك مرتبه دیگر این سخن را برایم بیان كن.

وی بار دیگر سخن امام را بیان نمود. كِندی درنگی كرده و مقداری فكر كرد و دریافت كه هم از نظر لغت و هم از نظر علمی این امر كاملاً محتمل است و در نظرش این سخن كاملاً صحیح آمد. از این روی به شاگردش گفت: تو را سوگند می‏دهم كه بگویی این سخن را از كجا آموختی و چه كسی آن را به تو گفته است؟

راوی می‏گوید: گفتم: این، چیزی بود كه بر قلبم گذشت؛ لذا از شما پرسیدم.

گفت: هرگز! فردی همانند تو محال است بر چنین چیزی دست پیدا كند و به این مرتبه از این سخن برسد! حال به من بگو كه این سخن را از كجا آوردی؟

گفتم: این، دستوری بود كه ابومحمّد ـ عسكری علیه‏السلام ـ به من یاد داده است.

گفت: درست گفتی، چرا كه چنین سخنانی تنها از همان خاندان صادر می‏شود.

سپس آتشی درخواست كرده و هر آنچه را كه نوشته بود، در آتش سوزاند.(۲)

●برخورد با غلات و مُفَوِّضه

از دیگر برخوردهایی كه امام حسن عسكری علیه‏السلام با منحرفان فكری داشت، همانا موضع‏گیری در برابر غلات و مفوّضه بود؛ یعنی همان‏هایی كه عقیده داشتند: خداوند در ابتدای آفرینش با خلقت كردن پیامبر، همه چیز را به او واگذار كرده، سپس این پیامبر است كه دنیا و هر آنچه كه در او هست را آفریده است. و برخی گفته‏اند: خداوند این اختیار را به علی بن ابیطالب علیه‏السلام داده است.(۳)

و چون این اندیشه انحرافی لطمه شدیدی بر عقاید مسلمانان می‏زد، و پیامدهای ناگواری در پی ‏داشت، بدین جهت از آغاز پیدایش این تفكر غلط، مورد نكوهش معصومان علیهم‏السلام قرار گرفت و این طایفه را بدتر از یهود و كفار قلمداد كردند. زیرا چیزی مدعی شده بودند كه حتی یهود و نصارا هم نگفته بودند. چرا كه یكی از آثار این تفكّر غلط، غُلوّ درباره پیامبر و معصومان علیهم‏السلام بود. از این ‏رو، امام عسكری علیه‏السلام مسلمانان را از پیروی چنین افرادی با چنین افكاری بر حذر می‏داشت و گاهی با برخی از ساده‏اندیشان و فریب خوردگان بسیار بزرگوارانه برخورد می‏كرد، به امید آن كه از باور خود دست بردارند.

●امام عسكری علیه‏السلام و ادریس بن زیاد

علامه مجلسی از «ادریس بن زیاد كَفَر توثایی» نقل كرده كه وی می‏گفت: من از جمله افرادی بودم كه درباره آنها غُلوّ می‏كردم. روزی برای دیدار با ابومحمد عسكری علیه‏السلام روانه سامرا شدم؛ وقتی كه وارد شهر شدم، از فرط خستگی خود را بر پلكان حمامی انداخته و كمی به استراحت پرداختم. در این بین خواب چشمان مرا ربود؛ پس بیدار نشدم مگر با صدای كوبیدن آرامی كه به وسیله چوب‏دستی كه در دست امام عسكری علیه‏السلام بود. پس با همان اشاره از خواب بیدار شده و او را شناختم. فوراً از جای برخاسته و در حالی كه آن حضرت سوار بر اسب بودند، پا و زانوی مباركش را بوسه زدم، اولین سخنی كه امام در این ملاقات كوتاه به من فرمود، این بود:

«یا ادریس! «بل عباد مكرمون، لایسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون»؛(۴) ای ادریس! بلكه آنان بندگان مقرب خدایند و در گفتار بر او سبقت نمی‏گیرند و به فرمان وی عمل می‏كنند.»

در این ‏جا حضرت با عنوان كردن این آیه خواستند به او بفهمانند كه اندیشه غُلوّ درباره ما باطل است و ما از خود هیچ اختیاری جز آن كه خداوند اراده كند، نداریم؛ چرا كه ما به دنبال امر و اراده خدا بوده و فرمان او را انجام می‏دهیم.

ادریس كه از جواب كوتاه امام عسكری علیه‏السلام كاملاً آگاه شده بود، در پاسخ امام گفت: ای مولای من! مرا همین كلام بس است؛ زیرا آمده بودم تا این مسأله را از شما بپرسم.(۵)

●امام عسكری علیه‏السلام و كامل بن ابراهیم

در ملاقاتی كه «كامل بن ابراهیم» به نمایندگی گروهی از مفوّضه با امام داشت، وی پاسخ سؤالات خود را از امام عصر علیه‏السلام چنین دریافت كرد:

مفوّضه دروغ گفته‏اند، بلكه دل‌های ما ظرف‌های مشیت الهی است. پس اگر او بخواهد، ما می‏خواهیم.»

امام عسكری علیه‏السلام در جهت تأیید گفتار فرزندش امام عصر علیه‏السلام و ردّ گفته مفوّضه، به كامل بن ابراهیم فرمود:

«پاسخ خود را دریافت كردی، دیگر برای چه اینجا نشسته‏ای، از جای برخیز...»(۶)

●موضع‏گیری در برابر واقفیّه

یكی دیگر از گروه‏های انحرافی كه پس از شهادت امام موسی بن جعفر علیه‏السلام پدید آمد، آنهایی بودند كه ادّعا داشتند: موسی بن جعفر علیه‏السلام هنوز از دنیا نرفته است.

بنیانگذاران این طایفه، زیاد بن مروان قندی، علی بن أبی‏حمزه و عثمان بن عیسی می‏باشند و علت انكار آنان در آغاز كار، این بود كه نزد این سه نفر، اموالی از حضرت موسی بن جعفر علیه‏السلام وجود داشت، چون نمی‏خواستند اموال امام كاظم علیه‏السلام را به فرزندش امام رضا علیه‏السلام تحویل دهند، شهادت امام كاظم علیه‏السلام را منكر شدند.

در پاسخ نامه امام رضا علیه‏السلام ـ كه به آنها نوشته بود تا اموال را بازگردانند، زیرا او قائم مقام پدرش موسی بن جعفر علیه‏السلام است ـ زیاد قندی و ابن ابی‏حمزه، منكر چنین پولی در نزد خود شدند و اما عثمان بن عیسی به حضرت نوشت: پدرت هنوز زنده است و هر كه چنین ادعایی كند، سخن باطلی گفته و تو هم اینك به گونه‏ای عمل كن كه خود می‏گویی از دنیا رفته است. ولی او به من دستور نداده چیزی به تو بدهم... .(۷)

آری، این گروه با توقف در امامت موسی بن جعفر علیه‏السلام از همان ابتدا مورد لعن، نفرین و برائت امامان علیهم‏السلام بوده و به گروه «مَمْطوره» نیز اشتهار یافتند.(۸)

علامه مجلسی از «احمد بن مطهّر» روایت كرده: برخی از یاران ما به امام حسن عسكری علیه‏السلام نامه نوشته و از وی درباره كسی كه بر حضرت موسی بن جعفر علیه‏السلام توقف كرده ـ و فراتر نرفته است ـ سؤال كرده بود كه: آیا آنها را دوست داشته باشم یا از آنان بیزاری جویم؟

حضرت در پاسخ فرمود:

«آیا برای عمویت آمرزش می‏خواهی؟ خداوند عمویت را نیامرزد، از او بیزاری بجوی و من در پیشگاه خداوند از آنها بیزاری می‏جویم. پس با آنان دوستی نداشته باش، از بیماران‏شان عیادت مكن و در تشییع جنازه‏ مردگان‏شان حاضر مشو و بر امواتشان نماز نخوان، خواه امامی را از سوی پروردگار منكر شوند، و یا امامی را كه از سوی خداوند نمی‏باشد، بر آنها اضافه كند و یا قائل به تثلیث باشند.بدان، كسی كه تعداد ما را اضافه بداند، مانند كسی است كه از تعدادمان كاسته باشد و امامت ما را انكار كند.»تا قبل از این مكاتبه و جریان، شخص سؤال كننده نمی‏دانست كه عمویش هم در ردیف «واقفیان» است و حضرت او را از این موضوع آگاه ساخت.(۹)

پی‏نوشت‏ها:

۱. تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۴۷۲/ تاریخ طبری، ج ۷، ص ۱۹۵/ الامام الصّادق و المذاهب الاربعه، ج ۴، ص ۴۵۶.

۲. مناقب آل ابی‏طالب علیه السلام، ج ۴، ص ۴۲۴/ با خورشید سامرا، ص ۲۶۷.

۳. شرح باب حادی عشر، ص ۹۹.

۴. انبیاء / ۲۶ و ۲۷.

۵. بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۲۸۳.

۶. الغیبهٔ، شیخ طوسی، ص ۱۴۸.

۷. همان، ص ۴۳.

۸. بحارالانوار، ج ۵، ص ۲۶۷.

۹. كشف الغمّه، ج ۳، ص ۲۱۹.

منبع:

مجله كوثر، شماره ۶۰ .