دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
کلیشههای ابدی دریاچۀ کریستال
در کنار ژانر ملودرام که هنوز هم پُرهوادارترین گونۀ سینمایی در سراسر جهان شناخته میشود، اکنون ژانر وحشت، که در دهههای متمادی فراز و نشیبهایی را پشت سر گذاشته، یکی از گونههای محبوب سینمایی به شمار میآید. به ویژه پس از سالهای ابتدایی دهۀ هفتاد میلادی که سینمای وحشت پیرو مناسبات و تغییرات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جوامع غربی تکانی اساسی خورد و عرصههای جدیدی را تجربه کرد که نمایش عریان و مستقیم خشونتهای شدید و گاه آزاردهنده و پردهدریهایی که تا آن زمان به نوعی تابو به حساب میآمد، نماد و جلوۀ چشمگیر این تغییرها بود. به تدریج در دلِ ژانر وحشت، زیرگونهای پدید آمد که این روزها با نام اسلشر میشناسیماش.
اسلشمووی یا همان سینمای اسلش، نوعی از سینمای وحشت است که برای نشاندادن منبع ترس کمتر دست به دامان اتفاقهای ماورایی و یا کاراکترهای غیرزمینی و عجیب و غریب میشود. در حقیقت در اینگونه فیلمها بیشتر با یک یا چند قاتل روانی که هویت چندان آشکاری هم ندارد، روبهرو هستیم که تنها هدف زندگیشان کشتار آدمهاست و البته مرگهای به تصویرکشیدهشده در این آثار گاه به آن اندازه از فجیعبودن میرسد که دیدنشان برای هر بینندهای کار آسانی نیست. مخاطبان این فیلمها به طور معمول نوجوانان و جوانان هستند و سازندگانشان بیشتر از آنکه ترسی عمیق که برآمده از ترسهای جاری در میان مردم جوامع پیشرفته باشد، را نشان دهند، در پی این هستند که در لحظه مخاطب تشنۀ دیدن چنین صحنههایی را بترسانند و حس کنجکاوی او را از دیدن چنین فیلمهایی ارضا کنند. هرچند که میتوان در علتهای بروز چنین خشونتهایی و تغییر گسترده و آهستهآهسته در نوع ترساندن مخاطب در سینمای هراس، ردپای مناسبات اجتماعی را به خوبی ردیابی و بررسی کرد.
«جمعۀ سیزدهم»، مجموعهفیلمهایی است که هر چند سال یکبار با محوریت کاراکتر هراسآوری به نام جیسون ساخته میشوند. جیسون مردی نقابدار است که هیچگاه در طول این سالها چهرهاش را، که گویی دفرمه است، نمیبینیم. طبیعتاش به گونهای است که به مدد جثه و قدرتاش، مثل آب خوردن میتواند آدم بکشد و البته انگیزهاش هم چندان مشخص نیست! بیشتر از آنکه بتوان خود فیلمهای این مجموعۀ نسبتاً پُرطرفدار را از جنبههای سینمایی و زیباییشناختی بررسی کرد، بهتر است در میزان تبلور کلیشههای سینمای اسلش در این فیلمها و نیز در درجۀ تأثیرپذیری سازندگانشان از قاعدههای نانوشته و تثبیتشدۀ این زیرگونه دقت کرد. اسلشرها به دستهای از مؤلفهها پایبند هستند که در «جمعۀ سیزدهم» تمامی آنها رعایت میشود تا تماشاگر طعم ترس را به خوبی بچشد:
جغرافیا در آثار معمول سینمای اسلش نقشی کلیدی دارد و به طور معمول مکان اصلی فیلم در خانهها یا ویلاهایی خارج از شهر است که در آنها قربانی یا قربانیان تکافتاده هستند و فریادرسی ندارد. ترسناک بودن فضای قصۀ فیلم و تاریک بودناش کمک بسیاری به حالوهوای پُرتعلیق آن میکند. شخصیتهای اصلی همواره شخصیتهای نوجوان یا جوانی هستند که برای تفریح و سرگرمی و خوشگذرانی و یا برای گردشی علمی به آن مکانهای دورافتاده پای میگذارند و گرفتار قاتلی روانی و زنجیرهای میشوند. قاتل نیز در اینگونه فیلمها همواره ماسکی بر صورت دارد تا بر جنبۀ مرموز بودناش نزد مخاطب و کاراکترها افزوده شود و در کنار آن از ابزارآلاتی همانند چاقو، قمه، تبر و اره برای کشتن قربانیاناش استفاده میکند. اگر به فیلمهایی همانند «جمعۀ سیزدهم» دقت کنیم، میبینیم که این عنصرها بخشی جداناپذیر از فضا و داستانهای آن آثار هستند.
در واپسین اثر از مجموعهفیلمهای «جمعۀ سیزدهم» که تا همین چند هفته پیش بر پردۀ سینماهای جهان بوده و با توجه به هزینههای اندک چنین فیلمهایی (برای این آخری نوزده میلیون دلار هزینه کردهاند)، سود سرشاری را نصیب سازندگاناش کرده (فیلم در تمام بازارهای جهانی تاکنون که اکران جهانیاش ادامه دارد، بیش از نود میلیون دلار فروخته است)، باز هم شاهد همان کلیشههای ثابت و امتحانپسداده هستیم و باید به تماشای سلاخی شدن چندین نوجوان و جوان که برای خوشگذرانی به کمپ دریاچۀ کریستال آمدهاند، بنشینیم. در اینجا هم همانند قسمتهای پیشین این مجموعه، نوجوانان بیقیدوبندی را میبینیم که بیشتر برای ماجراجوییهای جنسی به مکانی دورافتاده همانند کمپ دریاچۀ کریستال آمدهاند و گرفتار وحشیگریها و انتقام خشونتبار جیسون میشوند.
در حقیقت تنها جنبۀ جامعهشناختی و البته بیشتر اخلاقگرایانهای که در تمام فیلمهای این مجموعه خودنمایی میکند و البته این آخری هم از آن بیبهره نیست، اینست که تمامی نوجوانان به دلیل بیبند و باری بیش از اندازه و افراطی که زاییدۀ مدرنیسم است، همانند گناهکاران قرون وسطایی، مجازات میشوند و باز هم تنها کسانی از دست جیسون نجات پیدا میکنند که در مقایسه با دیگران پاک و معصوم هستند. از زمان ساخت اولین قسمت این مجموعهآثار سینمایی در سال ۱۹۸۰ تاکنون فرمولهایی که سازندگان این فیلمها بهکار میگیرند، کموبیش یکسان است. در تازهترین اثر این مجموعه که دوازدهمین فیلم آن به حساب میآید (با در نظر گرفتن قسمت قبل، «فردی علیه جیسون» که سازندگاناش جیسون- قاتل ماسکدار جمعههای سیزدهم- را به جان فردی- موجود ترسناک و کریهالمنظر فیلمهای «کابوس خیابان الم»- انداختند و در گیشه پول پارو کردند!)، چیزی به نام شخصیتپردازی و خط روایی پِررنگ وجود ندارد.
در سکانس تیتراژ ابتدایی، همان خط داستانی را که مربوط به بیست و نه سال قبل است، مشاهده میکنیم؛ مادر جیسون به دلیل کوتاهی مربیان فرزندش آنها و دیگر زوجهای جوان را به قتل رسانده و خود به دست یکی از قربانیاناش میمیرد و جیسون خردسال که شاهد این صحنه است سلاح مادر را برمیدارد و به دل جنگل دریاچۀ کریستال میرود. سپس پنج نوجوان را میبینیم که پس از سالها گذرشان به آنجا میافتد. مشکل اینجاست که تماشاگر هیچ ویژگی خاصی در این شخصیتهای جوان نمیبیند که بخواهد با آنان همذاتپنداری کند. تنها کاراکتر برجسته میان آنها (که البته او هم از حد تیپهای دم دستی فراتر نمیرود) ویتنی (آماندا رایتی) دختری است که سعی میکند در آن جمع، سنگین و باوقار باشد و البته گمان میکنیم که او هم به دست جیسون به قتل رسیده است. کارگردان اثر که مارکوس نیسپل نام دارد و این دومین فیلم سینماییاش است، در این بخش از عهدۀ چیزی که تماشاگر عاشق چنین فیلمهایی میخواهد، برآمده است؛ ترساندن و ایجاد شوک در لحظه در هنگام رویارویی شخصیتها با جیسون در دل سیاهی شب و در میان درختان جنگل و البته خلق صحنههایی پُر از خون و خونریزی که قرار است برای مخاطب لبریز از دیدن این صحنهها، جدید و جالب باشد. در حالیکه نیمساعت از داستان فیلم گذشته، هنوز با کاراکتر اصلی، کلی میلر (جیرد پادالکی) روبهرو نشدهایم و هنوز خط روایی اصلی فیلم آغاز نشده است؛ البته اگر در لابهلای صحنههای تاریک و خوفانگیز و پُر از خون و خونریزی بتوانیم خط داستانی خاصی هم پیدا کنیم! در این بخش نیز با کلی میلر آشنا میشویم که برای پیدا کردن خواهرش- ویتنی- که گمان میکند هنوز زنده باشد، پا به آن منطقه میگذارد و در آنجا با یک گروه پنجنفری از نوجوانانی روبهرو میشویم که برای تفریح به ویلای ترنت (تراویس ون وینکل) آمدهاند و البته برخورد مناسبی هم با کلی ندارند. فیلمنامهنویسان اثر (دامینان شانون و مارک سوییفت) میتوانستند از تقابل میان ترنت و کلی به سود داستان ضعیف و بیمایهشان استفاده کنند؛ اما به تنها چیزی که در دو سوم پایانی اثر فکر کردهاند خلق موقعیتهایی جذاب و نفسگیر از رویارویی کاراکترها با جیسون بوده که شاید در میانشان سکانس روی دریاچه، ایده و سر و شکل بهتری دارد؛ چون برخلاف دیگر سکانسها نه در شب، بلکه در بعدازظهر میگذرد و به همان اندازۀ سکانسهای در شب و شاید هم بیشتر از آنها مخاطب را در ترس و تعلیق فرو میبرد.
در نیمۀ دوم فیلم نیز منطق حضور کاراکترها کموبیش مخدوش و نامشخص است. تعداد دوستان ترنت اگر کم و زیاد میشد، تفاوتی در اصل ماجرا پدید نمیآمد و از سوی دیگر همراهی یکی از دختران گروه ترنت، جنا (دانیلله پاناباکر)، با کلی برای یافتن خواهر او، بدون ایجاد پیشزمینهای قوی و دراماتیک نچسب و دور از منطق به نظر میرسد؛ همانطور که حضور آن مرد نجار معتاد که کارگاهی در آن جنگل دارد و به دست جیسون سلاخی میشود، سؤالبرانگیز است و از آن بدتر همانطور که کشته نشدن ویتنی و زندانی نشدناش توسط جیسون با این بهانه که ویتنی گردنبند حاوی عکس مادر جیسون را برداشته و چهرهاش به مادر شبیه است، غیرقابل قبول و خندهدار است. در این بخش نیز کارگردان از پسِ پدیدآوردن صحنههایی دلخراش و مناسب فیلمهای درجه R بهخوبی برآمده (البته در حد و اندازههای مورد انتظار از یک فیلم اسلشر) و شاید تنها ایرادی که بتوان به شکل اجرایی اثر در مقیاس خودش گرفت، افت ریتم آن در نیمههایش است که با وجود نشان دادن گاه و بیگاه جیسون هم نمیتواند کمکی به طولانی نشدن این بخش از فیلم کند. باز هم باید تأکید کرد «جمعۀ سیزدهم» (۲۰۰۹) تفاوتی با پیشینیاناش- چه در ساختار و چه در محتوا که با لنگیها و کاستیهای فراوانی همراه است- ندارد و البته این نکته را هم نباید از یاد برد که در مواجهه با ایرادهای آن زیاد هم نباید مته به خشخاش گذاشت؛ چون خود سازندگان چنین فیلمی در بند خلق یک شاهکار سینمایی نیستند و تنها میخواهند مخاطبان نوجوان و جوان پاپکورنخور خود را راضی نگاه دارند.
به همین خاطر است که برایمان مهم نیست که چرا جیسون تمام کاراکترها را در یک آن و بدون معطلی سلاخی میکند، اما هرگاه که با قهرمان داستان (البته اگر بتوانیم ویژگیهای یک قهرمان کلاسیک و حتی کلیشهای را در کاراکتر کلی میلر ببینیم) دست خالی است و یا در نبرد تنبهتن با او ناتوان است و به کلی مجال فرار کردن هم میدهد و یا چرا وقتی که مطمئن شدهایم که دیگر کار جیسون تمام شده، او یکباره و مطابق الگوهای آثار پیشین این مجموعه در پلان پایانی از آب بیرون میآید و به ویتنی حمله میکند و ما شیرفهم میشویم و البته تماشاگران پَر و پا قرص فیلم هم خیالشان آسوده میشود که همین امروز و فردا دنبالهای دیگر بر این فیلم ساخته خواهد شد! «جمعۀ سیزدهم» و فیلمهایی از این دست باز هم ساخته میشوند و باید هم ساخته شوند که پاسخگوی نیاز علاقهمندان بیشمار به چنین آثاری باشند. مهم اینست که سازندگان چنین فیلمهایی و مسؤولان کمپانیهای بزرگ هالیوودی رگ خواب تماشاگران را خوب در دست دارند و میدانند در محدودۀ سینمای تجاری چه چیزی بسازند که سود در گیشه را تجربه کنند.
نوشته شده توسط امیررضا نوری پرتو
http://www.cinema-cinemast.blogfa.com
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران رهبر انقلاب حج آمریکا مجلس شورای اسلامی دولت شورای نگهبان حجاب دولت سیزدهم جنگ رسانه حسین امیرعبداللهیان
هواشناسی تهران شهرداری تهران قتل فضای مجازی آموزش و پرورش سیلاب سلامت شهرداری سازمان هواشناسی باران آتش سوزی
قیمت دلار ایران خودرو قیمت طلا خودرو بانک مرکزی قیمت خودرو دلار بازار خودرو حقوق بازنشستگان مسکن تورم قیمت
تئاتر محمدعلی علومی سریال تلویزیون سینمای ایران نمایشگاه کتاب مسعود اسکویی دفاع مقدس صدا و سیما موسیقی سینما مهران غفوریان
مغز دانش بنیان فضا
اسرائیل رژیم صهیونیستی غزه حماس فلسطین جنگ غزه روسیه طوفان الاقصی نتانیاهو اوکراین نوار غزه طالبان
پرسپولیس فوتبال استقلال لیگ برتر نساجی عبدالله ویسی رئال مادرید لیگ برتر ایران سپاهان جواد نکونام بازی بارسلونا
اپل مایکروسافت سامسونگ آیفون گوگل باتری پهپاد عکاسی ناسا
سازمان غذا و دارو رژیم غذایی بیمه سیگار کاهش وزن توت فرنگی دندانپزشکی فشار خون