سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
فرصت طلبان فرهنگی در جنگ با تروریسم
احتمالا بعد از گذراندن یک روز در سینما در دو جهان موازی سیر میکنم. به تماشای دو فیلمی میروم که از سوی کسانی که برای ذائقهشان احترام قائلم ستایش شده است اما در نهایت بیحوصله و افسرده به حال خود رها میشوم و سوالاتی هم به ذهنم خطور میکند. دو طول ۲۰ سالی که از تولید فیلم «بتمن» (۱۹۸۹) میگذرد و به خصوص در ۱۰ سال اخیر و یا چیزی در همین حدود تعدادی فیلم پرهزینه و چندین و چند فیلم کمهزینه ابرقهرمانهایی از دوران طلایی و دوران نقرهای کامیک بوکها را به تصویر کشیدهاند. آنطور که من حساب کردهام از سال ۲۰۰۲ هر سال چیزی بین سه تا هفت فیلم ابرقهرمانی به نمایش درآمده است (فیلمهای دیگری که مانند «ریچی ریچ» و «جهان ارواح» بر اساس کتابها و یا شخصیتها ابرقهرمانی تولید نشدهاند را حساب نکردهام) این در حالی که است فیلمهای ابرقهرمانی تا همین اواخر هرگز فیلمهای کاملا پولسازی نبودهاند. در فهرستی که در سایت Box Office Mojo بر اساس فروش جهانی فیلمها ارائه شده است تنها ۱۱ فیلم از ۱۰۰ فیلم از کامیکها اقتباس شدهاند که البته هیچکدامشان در ۱۰ رده برتر قرار نگرفتهاند. اما ظاهرا چیزهایی در حال تغییر است. از سال ۲۰۰۰ به بعد تقریبا هر سال حداقل یکی از این فیلمهای کامیک بوکی جزء ۲۰ فیلم پرفروش جهان قرار گرفته است. در بیشتر سالها گذشته تنها دو فیلم میتوانستند به این فهرست نفوذ کنند که در سال ۲۰۰۷ تعدادشان به سه فیلم رسید. امسال هم که فعلا سه فیلم دیگر در میان ۲۰ فیلم فروش جهان جایی برای خود دست و پا کردهاند: «شوالیه تاریکی»، «مرد آهنی» و «هالک شگفتانگیز» (اگر «تحت تعقیب» را هم یک فیلم ابرقهرمانی حساب کنید تعدادشان به چهار فیلم میرسد). چنین موفقیتی در سال ۲۰۰۸ از استراتژی دیرپای شرکت مارول پرده برمیدارد که با سرمایهگذاری مستقیم خود در اینگونه فیلمها استودی برادران وارنر را ترغیب میکند تا کامیک بوکهای بیشتری را در لیست قرار دهد به همین دلیل است که معتقدم در حال حاضر تحت تاثیر یک روند از پیش تعیین شده قرار گرفتهایم. سفر کوتاهی که به مالتی پلکس داشتم چنین سوالی را در ذهنم به وجود آورد: چه چیزی توانسته است کامیک بوکهای ابرقهرمانی را به نقطه محوری اقتصاد بلاک باستری کنونی تبدیل کند؟ ورود کامیک بوک بازها
مسلما چنین روندی به افزایش تعداد خوانندگان کامیک بوکها ربط ندارد چراکه کتابهای ابرقهرمانی مدتهاست دیگر خوانندگان زیادی را جذب خود نمیکنند. آمارهای موجود درباره میزان مطالعه کامیک بوکها اکثرا رویکرد محافظهکارانهای دارند اما طبق گزارشی که گزارشگر کاربلدی همچون جان جکسون میلر ارائه داده است متوجه میشویم که در سال ۱۹۵۹ هر ماه حداقل ۲۶ میلیون کامیک بوک به فروش میرفته است که این آمار بنابر تخمین میلر در پرفروشترین ماه سال ۲۰۰۶ به هشت میلیون نسخه تنزل پیدا کرده است (در آمار فوق علاوه بر کامیک بوکهای دورهای که به صورت مستمر چاپ میشوند گرافیک نوولها، کامیک بوکهای مستقل و عناوین غیر ابرقهرمانی هم لحاظ شده است). چنین آماری نشان میدهد که علاوه بر رکود و کاهش میزان خوانندگان کامیکبوک در طول دهههای گذشته الگوی کلی آن هم در سراشیب سقوط بوده است.
کافی است این روزها بخواهید یکی از آن کامیک بوکهای از مد افتاده قدیمی با آن جلدهای نرم منگنهای را بخرید که واقعا کار دشواری است. آلبومها و گرافیک نوولها به راحتی در فروشگاههای زنجیرهای مانند فروشگاههای بوردرز پیدا میشوند اما دیگر از کامیک بوکهای ماهنامهای خبری نیست. برای به دست آوردن این چیزها چاره ندارید جز اینکه به یک فروشگاه مخصوص فروش کامیک بوک بروید. البته هنک لاترل که یکی از کامیک بوک فروشهای محل زندگیام است تخمین میزند که بیشتر از هزار جلد از آن کامیک بوکها در ایالات متحده وجود ندارد. به علاوه کماکان مانند سابق مطالعه کامیک بوکهای ابرقهرمانی با بدنامی و برچسب منفی همراه است. در مقام مقایسه باید گفت حتی جایگاه فرهنگی رمانهای احساساتی سخیف اندکی بهتر از کامیک بوکها است و مثلا اگر به جای کامیک بوک «بیباک» به سراغ رمان «شیطان پرادا میپوشد» بروید کمتر شرمنده اطرافیانتان میشوید.
بنابر این دلایل و دلایل دیگر است که معتقدم خوانندگان کامیکهای ابرقهرمانی بسیار کمتر از تماشاگران فیلمهای ابرقهرمانی هستند و رابطه چنین فیلمهایی با خاستگاههایشان رابطهای از هم گسیخته است؛ این روزها به راحتی میتوانید یکی از هواداران جوان «مرد عنکبوتی» را تصور کنید که عاشق مجموعه فیلمها است اما هرگز چشمش به کتابها نیفتاده است. چه اتقاقی در حال وقوع است؟
● مردهایی در شلوارهایی چسبان و آهنی
فیلمهایی که در آن روز فیلمبینی باعث ناامیدیام شدند و در اول مطلب به آنها اشاره کردم «مرد آهنی» و «شوالیه تاریکی» بودند. اولی به نظرم یک فیلم کامیک بوکی معمولی که آمد حس و حالش را از اجرای رابرت داونی جونیور میگیرد. داونی علاوه بر اینکه بازیگری همه فن حریف است از وجود پوسونایی ستارهوار هم سود میبرد (کافی است به تماشای «خانهای برای تعطیلات»، «اعجوبهها»، «Kiss Kiss Bang Bang» و «زودیاک» بنشینید). حرافی کلبی مسلکانه داونی خاصیتی تماشایی به «مرد آهنی» بخشیده است اما وقتی وی روی پرده نیست اعصابمان خرد میشود.
کریستوفر نولان با «یادآوری» هوش کارگردانی خود را به رخ کشید و با «پرستیژ» در نقش کارگردانی امیدوارکننده ظاهر شد. با این حال تعجب میکنم چگونه و با چه انگیزه و هدفی به سراغ «شوالیه تاریکی» رفته است که فیلمی به غایت پوچ و توخالی است؟ فارغ از لذتی که به خاطر تماشای فیلم به صورت ایمکس نصیبم شد از تکرار موقعیتهای غلطانداز و فریبندهاش به ستوه آمدم؛ تغییر قیافه دادنها، گروگانگیری، بمبهای ساعتی، شخصیتهایی که از آسمانخراشهای بیانتها آویزان میشوند، مبارزهها و تعقیب و گریزهای نامفهوم که این روزها زیاد طرفدار دارد و فرمول حرکت دوربینهای سرگردان که بدون تغییر چندانی در فیلم به کار گرفته شده است. فیلمبرداری فیلم به گونهای است که با استفاده از نماهای ساکن و متحرک به آرامی هر کسی را که مشغول صحبت است پوشش داده میدهد، گاهی دوربین دور شخصیتها میگردد و در نهایت به صحنهای جدید گریز میزند. من هم مانند جیم امرسون هنگام تماشای فیلم با خودم فکر کردم تمام چیزهای فیلم در یک بستر پرجنب و جوش معمولی تعریف میشود. طبیعی است اگر بخواهم به تماشای یک فیلم جنایی پرجست و خیز غافلگیرکننده بروم که پریشانیهای احساسی را به تصویر میکشد و از تفاسیر سیاسی هم غافل نمیشود فیلم هنگ کنگی «داستان پلیسی جدید» به کارگردانی بنی چان و با بازی جکی چان را ترجیح میدهم!
«شوالیه تاریکی» بیش از هر چیزی روی دهانها تاکید میکند. در واقع این فیلم صرفا درباره دهانهاست و هنگام تماشای فیلم هم نمیتوانستم یک لحظه از دهانها غافل شوم. از بتمن گرفته که با آن نقاب و نجواهای نامفهومش عملا مجبورید دیالوگهایش را لب خوانی کنید گرفته تا هاروی دنت که در آوارههایش مشکل دارد و البته جوکر که آن دهان از دو طرف چاک خورده بر کل صورتش سایه انداخته است. کمی که از فیلم گذشت متوجه شدم که حتی لبهای بزرگ مگی جیلینهال هم شکلی عجیب به خود گرفتهاند.
با شروع صحنههای توضیحی فیلم که قرار بود لحن محزونی هم داشته باشند کاملا سرخورده شدم. نقل قول از دیالوگهای ضعیف یکی از دمدستیترین اسلحههای زرادخانه منتقدان است که معمولا به آن پناه نمیبرم چون بسیاری از فیلمهای خیلی خوب وقتی پای دیالوگ وسط میآید لنگ میزنند. با این حال نمیتوانم انکار کنم در برخی صحنههای «شوالیه تاریکی» احساس کردم دیالوگهای حساب شدهای قرار است در بسط دراماتیک داستان به کار بیایند و سعی کنند من را قانع کنند که ورای دزدیها، مبارزهها و تعقیب و گریزها چیز دیگری هم وجود دارد: «ارباب وین؛ حد و حدودت را بشناس» یا «بعضی از آدمها صرفا دوست دارند به تماشای جهان در حال سوختن بنشینند» یا «آدمها در آخرین لحظه زندگیشان نشان میدهند که واقعا چه کسانی هستند» یا «لحظات قبل از سپیده دم، تاریکترین قسمت شب است.»
سوالم این است: چرا این قدر جدی؟
احتمال دارد شما برخلاف من از «مرد آهنی» و «شوالیه تاریکی» خوشتان آمده باشد که میتوان سالها در موردش با هم بحث کرد. هدفم از نوشتن این مقاله طرح یک پرسش تاریخی است: چرا ابرقهرمان کامیک بوکی در سالهای اخیر با اقبال مواجه شده است؟
● جو زمانه
میگویید از سال ۲۰۰۲ و بعد از حمله به برجهای تجارت جهانی ابرقهرمانهای بیشتری به سینما راه یافتهاند؟ مسلما یازدهم سپتامبر در اشتیاق ما برای ابرقهرمانی که حامیمان باشد بیتاثیر نبوده است. اما اگر اینگونه سخن بگوییم هر فیلمی را میتوان به نوعی متاثر از حس و حال عموم مردم و ناخودآگاهی ملی دانست. دلایل مخالفت خودم با قرائت مبتنی بر جو زمانه را در کتاب «شاعرانگیهای سینما» بیان کردهام و در اینجا تنها به ذکر برخی از آنها بسنده میکنم:
تاثیر جو زمانه بر سینما را به سختی میتوان اثبات کرد. دلیلی ندارد که تصور کنیم میلیونها آدمی که به سینما میروند ارزشها، گرایشها، حس و حالها یا عقاید مشترک دارند. در واقع تمامی معیارهایی که در این زمینهها در اختیار داریم نشان میدهد که مردم در همه ابعاد فوق تفاوتهای بنیادین با یکدیگر دارند. گمان میکنم اصلیترین دلیلی که میتواند ما را به استفاده از تعبیر «جو زمانه» سوق دهد وجود آن در فرهنگ مردم پسند است. در حالی که برای اثبات تاثیر جو زمانه بر سینما باید آن را به صورت امری مستقل در نظر گرفت که در زندگی تکتک انسانها بروز و ظهور دارد که البته به همین دلیل در فرهنگ مردم پسند هم بازتاب یافته است.
در هر دوره و زمانهای فیلمهای مردم پسند بسیار متفاوتی را میتوان یافت که قابل تطبیق بر روحیه ملی پراکندهای هستند. حتی در وضعیت کنونی هم به نظر میآید از یک طرف دستاوردهای قهرمانانه را تصدیق میکنیم («ایندیانا جونز و قلمرو جمجمههای بلورین»، « کونگ فو پاندا» و «شاهزاده کاسپین») و از طرف دیگر آنها را به بازی میگیریم («باهوش باش» و«شوالیه تاریکی»). پس شاید جو زمانه به نوعی امری چند پاره باشد چون دلیل اقبال به فیلمهای مردم پسند متنوع با چنین توجیهی سازگاری ندارد.
تماشاگران فیلمها جمعیت معتبری برای شناخت سلیقه توده مردم نیستند چراکه سینما در واقع بیشتر سرگرمی نوجوانان و جوانان ۲۰ و چند ساله طبقه متوسط به حساب میآید. پس وقتی تهیهکنندهای میگوید قصد دارد فیلم خود را با جو زمانه سازگار کند کارمندان بازنشسته ساکن آریزونا که کمربندهای سفید میبندند را مد نظر خود قرار نمیدهد و بیشتر به فکر نوجوانانی است که کلاههای بیسبال به سر میگذارند و شلوارهای جین آویزان میپوشند.
نمیتوان اینگونه حکم کرد که چون فیلمی مورد اقبال عامه مردم قرار گرفته است پس مردم همان معنایی را از آن میفهمند که منتقدان در نوشتههایشان ذکر میکنند. تفسیر نوعی نظام معنایی است که آبشخور آن چیزی غیر از مفاهیمی است که یک فیلم در برابرمان قرار میدهد. به تعبیر دیگر تفسیر فیلم با کشف یک گنجینه پنهان شباهتی ندارد و نمیتوان تضمین کرد که تحلیل ساختاری منتقدان با برداشت تک تک تماشاگران همخوانی داشته باشد.
منتقدان اغلب تصور میکنند محبوب شدن یک فیلم بازتاب رویکرد مردم جامعه است در حالی که نباید فراموش کرد بلیت سینما با برگه رأی تفاوت دارد و قرار نیست هر بلیتی رأی مثبتی برای ارزشهای سینمایی یک فیلم باشد. ممکن است من از یک فیلم خوشم بیاید و یا از آن بدم بیاید و باز هم به تماشایش بروم. ممکن است برای دوست داشتن یا نداشتن یک فیلم دلایل متفاوتی داشته باشم که ربطی به تجسم ترسها و تشویشهای نفهته در دورنم نداشته باشد.
بیشتر فیلمهای آمریکایی در بازار خارجی و در میان ملتهایی که جو زمانه و یا ناخودآگاه ملی متفاوتی نسبت به آمریکاییان دارند هم محبوب میشوند. اگر قائل به قرائت مبتنی بر جو زمانه باشیم چگونه چنین اقبالی را توجیح میکنیم؟ آیا مردم قارههای مختلف تحت تاثیر جو زمانه واحدی هستند؟
صبر کنید! شاید کسی جواب دهد که «شوالیه تاریکی» یک مورد ویژه و خاص است! نولان و همکارانش فیلم خود را با ارجاعاتی به خط مشیهای سیاسی پس از یازده سپتامبر تولید کردهاند که مسائلی همچون «شکنجه» و «محافظت از منطقه» در آن اهمیت زیادی دارند. اما آیا این فیلم از چنین خط مشیهایی سخن میگوید؟ تنور اجتماع وبلاگنویسها هنوز گرم بحث حمایت فیلم از رویکردهای مثبت یا منفی نسبت به سیاستهای بوش در کاخ سفید است. حتی در یکی از این وبلاگها میخوانید: «شوالیه تاریکی تفسیری از ایده جنگ علیه تروریسم است.»
شما آن را نوشتهاید؟ بیایید تمامی تصورات را کنار بگذاریم. چه تقسیری را میخواهید از این فیلم استخراج کنید؟ برخی از عناصر فیلم به سمتی گرایش دارند و برخی به سمتی دیگر. نتیجه چنین رویکردی این دیالوگ از فیلم میشود که «جوامع به قهرمانی دست پیدا میکنند که مردم آن جوامع استحقاقش را دارند.» یادم میآید بعد از نمایش فیلم «پاتن» در سال ۱۹۷۰ با یکی از دوستان هیپیام که عاشق فیلم بود قدم میزدم. دوستم ادعا میکرد که فیلم با به تصویر کشیدن قهرمانش در نقش یک بیمار روانی خود مختار نشان میدهد ارتش چه مجموعه فاسدی بوده است. جالب بود که وقتی با یک کهنه سرباز درباره این فیلم صحبت میکردم وی «پاتن» را ستایشی از یک جنگجوی بزرگ میدانست.
از همان زمان بود که گمان کردم نکند فیلمهای هالیوودی نسبت به خط مشیهای سیاسی معمولا از یک «ابهام استراتژیک» تبعیت میکنند. مثلا «اولتیماتوم بورن» را به یاد آورید: «بله! سیستم جاسوسی فاسد است اما در عین حال یک مامور شرافتمند وجود دارد که اطلاعات را به دست میآورد و مطبوعات هم آن اطلاعات را با جدیت تمام افشا میکنند و در نهایت تبهکاران هم گرفتار زندان میشوند.» در حالی که در زندگی واقعی چنین تاکتیکی سابقه ندارد و تبهکاران هرگز به دام نمیافتند. ابهام ساختاری در فیلمهای هالیوودی به راحتی رویکردهای انتقادی مرتبط با گروههای ذینفع را خلع سلاح میکند. جالب است که این ابهام در دل خود فضایی هم برای جدیت اخلاقی خلق میکند (میبینید؟ اصلا ساده به نظر نمیآید؛ نواحی خاکستری رنگی هم وجود دارند).
منظورم این نیست که فیلمها نمیتوانند یک معنای از پیش تعیین شده را انتقال دهند. برایان سینگر و یان مککلن مدعیاند که مجموعه «مردان x» تبعیضهای موجود در حق اقلیتهای جنسیتی را به نقد میگذارد. همچنین نمیخواهم بگویم که دوجانبهگرایی فیلمها از هوشمندی بازاری سازندگان آنها ناشی میشود تا میان دو رویکرد مثبت و منفی تعادل برقرار شود که البته گاهی واقعا این کار را میکنند. به نظر من فیلمسازان اغلب اوقات به دنبال فرصتطلبیهای بادآورده فرهنگی هستند. در واقع این به علاقه فیلمساز بازمیگردد که میتواند به صورتی همه جانبه ما را تحریک کند و نگذارد حواسمان به یک جایگاه عقلانی منسجم جلب شود. «جوخه» مردم را در مشت خود گرفت و آنها را به صحبت درباره فیلم واداشت چراکه میدانست برای خلق یک پدیده فرهنگی همین چیزها کفایت میکند. «شوالیه تاریکی» هم به همان راه رفته است.
دیوید بوردول/ ترجمه: یحیی نطنزی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست