سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

مغلوبیت یا غلبه مساله این است


مغلوبیت یا غلبه مساله این است

نگاهی به مجموعه داستان «گرمازدگی»

گاهی شروع داستان شبیه طرحی کلی و مبهم روی سفیدی کاغذ به نظر می‌آید. بعد جزییات به‌تدریج مثل خط‌های کلفت و نازک، هاشورهای تیره و روشن طرح را به شکل نقاشی کامل درمی‌آورند. داستان «بی‌سروپا» از مجموعه‌داستان «گرمازدگی» این‌طور شروع می‌شود؛ بازی با سایه‌ها، نورها، حجاب‌ها، ابهام در تاریکی، آدم‌هایی که معلوم نیست چه کسانی هستند و صحبت از چیزی... یک شیء شاید... کلیتی از طرحی مبهم... تصاویر نیمه‌کاره یا کامل ساخته‌نشده، به‌تدریج با الصاق بخش‌های حذف‌شده، نمای کلی داستان را ترسیم می‌کنند. مجسمه‌یی بی‌سروپا در محوطه شهرکی افتاده است و زن و مرد قصه می‌خواهند آن را به خانه مرد ببرند... به نظر می‌رسد تنها طریقه دانستن این نیست که افراد درباره تجربه‌شان بگویند، گاه انگیزه‌هایی وجود دارد که احساس می‌شوند اما شخص از آن آگاه نیست یا مبهم به آن توجه دارد یا جرات ندارد به آن توجه داشته باشد یا درباره‌اش حرف بزند.

در داستان «بی‌سروپا»، بدون هیچ اشاره‌یی مستقیم، جوهره‌‌ درون آدم‌ها، مفاهیم ناگفته و نیات مبادله‌نشده شخصیت‌ها با تصاویر، نمادها، حرف‌های پراکنده و خود مجسمه بی‌سروپا گفته می‌شود. همه‌چیز غیر از بیان مستقیم موضوع، انطباق‌هایی است میان آنچه به بیان درنمی‌آید و آنچه می‌شود تلویحی نشان داد. با این سیاق به نظر می‌رسد زن و مرد قصه با وجود حضور زنی دیگر به‌هم نزدیک شده‌اند. در حضور بالفعل مجسمه واقعیتی دیگر وجود دارد که موقتا جایگزین اصل ماجرا می‌شود و عامل ایجاد ارتباط و پیامدهای عاطفی است. شاید از اول هم انگیزه زن داستان وسوسه برای نزدیکی به مرد بوده باشد که با پیداکردن یک مجسمه بی‌سروپا مصداق بیشتری می‌گیرد اما در پایان مجسمه به عنوان جنبه‌یی از ارتباط، تعدیل پیدا می‌کند. شاید تنها یک بهانه بود و به راحتی با هر چیز دیگری مثل یک کلاهخود آهنی جایگزین شود چراکه انگار آن زن دیگر به حاشیه رانده شده است. عاطفه به عنوان امری لحاظ می‌شود که در زمینه نمادین معنی می‌گیرد اما در نهایت خواننده هم مثل مجسمه بی‌سروپا انگار فقط تنه داستان را می‌بیند؛ داستانی بدون سر و پا، بدون شروع یا پایان قطعی...

در داستان‌های بعدی مجموعه حکایت تسلط نیروهای مقتدر بر زندگی انسان‌ها، بر مضامین فرعی غلبه دارد. در داستان «لانه اسکواتر»، حس نوستالژیک راوی با موضوع حاشیه‌نشینی می‌آمیزد. آلونک‌نشینی یا سکونتگاه‌های ناراحت و محله‌های غیرقابل سکونت با نیروی کار ارزان و کم‌توقع، مثل پدر راوی و بیل مکانیکی‌اش باید مثل وصله‌هایی ناجور شکل بگیرند تا کلانشهرها ایجاد شوند. پدر راوی با بازوی مفصلی بیل مکانیکی به مثابه نمایه‌یی ابزارنگارانه در خدمت شهر و ایجاد فضاهای عمرانی است؛ چیزی که خود از آن محروم‌ هستند و با غلبه تکنولوژی بر تقدیر انسان، در کنار شهر رو‌به‌رشد پسرفت می‌کنند. در داستان «میرزابنویس» اسارت انسان امروزی در بروکراسی اداری و از آن مهم‌تر کلمات تبیین می‌یابد. مجموعه حروفی که یک واحد را تشکیل دهند و کلماتی که جمله می‌سازند با چارچوب‌های قوانین و قراردادهای اداری، انسان را به سطح واحدهای انتزاعی ماشینی دست و پا بسته تقلیل می‌دهند.

انسان‌ها بر کلمات تسلط ندارند، اسیر کلمات هستند و مقهور آنها. منتزع‌کردن انسان در میان واژه‌های خنثی، فرآیند گسست‌ناپذیر همان نیروهای تقدیری است که اراده و انتخاب انسان را به بازی می‌گیرد. راوی داستان که تلاش می‌کند قالب‌های متداول را بشکند و نامه‌یی بدون اضافات حاشیه‌یی سبک نوشتار و سیاقی واقع‌گرایانه بنویسد درنهایت با اقتدار موقعیت تغییرناپذیر مقولات دستور زبانی حاکم بر اداره، به همان قالب پیشین متوسل می‌شود. جزم‌اندیشی بر آزاداندیشی غلبه می‌کند. شکست‌دادن کلمات ساده نیست؛ آن‌هم در فضایی که از کلیشه کلمات خفقان گرفته است.

اما در داستان «جدول اصلاحات» شخصیت اصلی داستان قصد دارد با ابداع جدولی خاص و ستون‌هایی مثل اقدامات عملی غیراخلاقی یا تنبیه متناسب با عمل، دستاوردی را برای آیندگان به ودیعه بگذارد و از این طریق وضع بشریت را سامان دهد. او بیشتر نقش یک مصلح اجتماعی را بازی می‌کند که سرخود و بدون حد و مرز برای هر عملی مجازاتی تعیین می‌کند. در دفترش می‌نویسد: «تحقق عدالت منوط به این است که هر کدام از ما ذره‌یی از آن را جست‌وجو کند. » و این محور اصلی داستان است. برای او که در معرض بیهودگی و روزمرگی‌هاست، انگیزه‌یی لازم است برای دوام‌آوردن یا ساختن جهانی دیگر ورای آنچه هست.

اندیشه او از عرصه خصوصی به واقعیت بیرون و اجتماعی نفوذ می‌کند که پیوند‌دهنده انسان‌هاست. در تجربه مشترک با دیگران و معادلات انسانی جامعه مدرن مصرف‌گرا، کاستی‌ها و حق‌خوری‌های بسیاری است که نیاز به ترمیم دارد. معانی رایج احتیاج به ابهام‌زدایی دارد. مردم گذشته‌های متفاوت دارند اما شاید بشود به آینده‌یی بهتر رسید. جامعه‌ نمی‌تواند از حرکت‌های خطاکارانه بازایستد اما شاید بشود خطاها را مورد شک‌ قرار داد. شخصیت داستان برای افراد خاطی مجازات تعیین می‌کند و اقداماتش را در جدول مستند می‌سازد. در برابر هر عمل عکس‌العملی متناسب آن شرایط است. می‌شود گران‌فروش‌ها را معرفی کرد تا مردم به بدی‌های کوچک عادت نکنند. می‌شود آشغال‌ها را جمع یا برخی افراد جاه‌طلب و ریاکار را رسوا کرد. برای قانون‌شکن‌ها، پستچی و همکار خاطی هم تاوان سنگین‌تری می‌شود یافت... عدالت باید درباره مشارکت‌کنندگان در عمل ناشایست اجرا شود به هر طریق متناسب با هر زمانی، ولی موانعی ایجاد می‌شود و مجازات متناسب با جرم گاهی حد و مرز ندارد و ممکن است خطرناک شود. پس شخصیت داستان ناگزیر می‌شود برای تمرکز بیشتر، محدوده فعالیتش را کم و کمتر کند. این مرزکشی عاقبت به یک یخچال ختم می‌شود؛ جایی‌که شخصیت اصلی خود را در آن حبس می‌کند. شاید فرار و شاید خود را مجازات می‌کند... انگار تحقق عدالت در بیرون سودایی بیش نیست و بدون اعمال نادرست نمی‌توان به آن دست یافت.

در داستان «گرمازدگی» راوی قوانین مختلف مثبت‌اندیشی، جذب، تجسم خلاق، اصول حفظ آرامش، تمرکز و سپاسگزاری را به کار گرفته است. دستاوردهای جدید نشان می‌دهد که مردم باید در فرضیات خود درباره زندگی تجدیدنظر کنند و بدانند زندگی‌شان بر اساس مبادله معانی و افکار با جهان بیرون شکل می‌گیرد. راوی با خوشبینی آرزوهایی را تجسم می‌کند و در جست‌وجوی خوشبختی به همه آنها در حوزه ذهن می‌رسد. با کامپیوتر، خانه و سهم می‌خرد، می‌فروشد و معامله می‌کند. ازدواج می‌کند و بچه‌دار می‌شود. در خیال هر ناممکنی ممکن می‌شود و هر محالی امکان‌پذیر اما هر بار با تهاجم افکار منفی و عدم تمرکز، باز مشکلات و موانعی سر راهش قرار می‌گیرد. زندگی عملا غیرمنتظره جلوه می‌کند. عوامل کنترل‌کننده ناشناخته‌یی انگار همه حساب‌ها را درهم می‌ریزد و مسیر زندگی را تغییر می‌دهد. افکار پراکندگی بیشتری پیدا می‌کنند: «شاید دارم با یک جور حب و بغض به آن خانه فکر می‌کنم که اینقدر به دست آوردن دوباره‌اش برایم سخت شده، شاید نباید این همه درباره دوباره‌داشتنش تعصب داشته باشم.

پس آن همه حرف و نقل درباره قانون جذب چه می‌شود؟ مادرم همیشه هر وقت قانونی کار نمی‌کند، برای اینکه مبادا خللی به ایمانش وارد شود طرز کار ما را زیر سوال می‌برد. لابد یک جای کار اشتباه کرده‌یی... لابد نیتت پاک نبوده... یا شاید مصلحت در این است که فعلا به خواسته‌ات نرسی... سرم را تکان می‌دهم تا این فکرهای بد را که شیطان دارد به زور سمبه توی کله‌ام فرو می‌کند از خود دور کنم. » حفظ آنچه در ذهن ساخته شده حتی با تکرار عبارات تاکیدی گاهی ممکن نیست. نمایش درونی خواست‌ها، عینیت بیرونی نمی‌یابد و این واقعیت تلخ هنر مدرن در نمایشگاه نقاشی است که تلنگر می‌زند، هنر تنش‌زایی که در قالب نقاشی مردها و زن‌های خون‌دماغ‌شده متبلور شده است. راوی اعتقاد دارد هنرمندها مدام درصدد زایل‌کردن آرامش و ایجاد اضطراب و بدبینی هستند و نقاشی‌ها نشان می‌دهند بشر نمی‌تواند از دست واهمه‌ها نجات پیدا کند. نگرش منفی از هر بیماری حادتر است. نگرشی که هر جا شکل بگیرد همه‌چیز را خاکستر می‌کند.

راوی داستان بعد از تلاش بی‌وقفه برای عینیت‌بخشیدن به خواسته‌هایش مغلوب می‌شود. تجسم‌ها و قوانین به کار نمی‌آید و او که در تکاپوی دستیابی هرچه بیشتر بود و مغرورانه می‌رفت تا اثبات کند خود حاکم بر سرنوشت خویش است با خاموش‌شدن غیرمنتظره کامپیوتر و شکست می‌خورد. تقدیر یا نیروهای ناپیدای اهریمنی و عوامل کنترل‌کننده خارج از اراده، مثل ردی ابدی با خون روی صورت راوی داستان که می‌خواست کامل و خوشبخت باشد، اثر می‌گذارند؛ مثل نقاشی‌های نمایشگاه... هنر و تلخی آن انگار واقعیت مطلق این جهان است. جهان پر از ترس و ناکامی است... ولی واقعا انسان مختار معاصر نمی‌تواند خوشبختی را خود بنویسد؟ می‌تواند از خود هر چیزی بسازد یا محکوم است زیر سلطه امور بی‌چون و چرا یا تقدیر بماند؟

مجموعه‌داستان «گرمازدگی» با رمزگانی ویژه، جهانی غریب و شیوه‌های نامتعارف، انسان مدرن را ارزیابی می‌کند. بررسی شخصیت‌ها و زیر ذره‌بین گذاشتن‌شان به تحلیل موقعیت‌هایی بزرگ که سویه‌های اصلی وضعیت انسان را روشن می‌کند، می‌رسد. مضامین داستان‌ها به نظر می‌رسد اینها باشد؛ جهان جای تاریکی است و بشر مقهور سرنوشت...

ناتاشا امیری



همچنین مشاهده کنید