جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

کودک من با عروسک هاش سوخت


کودک من با عروسک هاش سوخت

نگاهی به «نخل های سرخ» گزیده اشعار حماسه خرمشهر

● یک

وقتی درباره «شعر دفاع مقدس» حرف می‌زنیم یعنی درباره شعری حرف می‌زنیم که باید آئینه‌دار جنگی هشت ساله باشد از زوایای گوناگون و البته حسی؛ روایت هم اگر هست باید حس‌آمیزی شده باشد و تأثیرگذار بر نسل‌های بعد؛ نسل‌های بعد را باید وادارد به توقف در آن «دم شهودی»؛ و اگر نتواند، کار شعر با همان نخستین مصراع‌ها و ابیاتش تمام است.

وقتی از این منظر به موضوع نگاه کنیم آن وقت شعرهایی که دوران جنگ، بسیار پرصدا، تهییج‌کننده و پشتگرم به فضای عمومی جامعه، «رجز» بودند دیگر جز بخش‌هایی از رویدادی تاریخی برای تحلیلی آکادمیک نخواهند بود و حتی شنوندگانی که همان زمان، شاعران این دست از شعرها را بسیار می‌ستودند اکنون دیگر رغبتی به بازخوانی یا یادآوری آن آثار ندارند.

«نخل‌های سرخ» که «زیر عنوان» داخل جلدش چنین است «حماسه خرمشهر در آئینه شعر شاعران دفاع مقدس» آمیزه‌ای است هم از «رجز» هم از «شعر»، هم از «خواندنی‌ها» و هم از «ماندنی‌ها» و هم از «نه خواندنی و نه ماندنی‌ها»؛ متأسفانه «کامران شرفشاهی» که این مجموعه را گردآورده، تاریخ سرایش یا نخستین انتشارشان را در پای شعرها نیاورده برای درک بهتر «خاستگاه شهودی» هر اثر؛ اما برخی‌شان را به دلیل همزمانی خوانش خود در زمان انتشار نخست‌شان و برخی دیگر را به دلیل ساز و کار رجزی خود شعر و اغلب‌شان را به دلیل شناخت از نگرش شاعرانشان نسبت به روزگار و جهان، می‌توانم رصد کنم که در گردونه شعر معاصر، به کدام مسیر روانه‌اند یا روانه بوده‌اند. [کاری که از بسیاری از همدوره‌ای‌های من هم ساخته است، و البته از مخاطبان جدید که شاید به همین اندازه التفات مختصر ما نسبت به نقش «زمانه محور» شعرهای رجزی را، نسبت به این آثار نداشته باشند چون آنها به دنبال تأثیر آنی و شهودی‌اند که «آنی» آن در این متون، حاضر و «شهودی» آن، غایب است.]

شرفشاهی در «دیباچه» اثر می‌نویسد: «در بررسی جلوه‌های حماسه خرمشهر می‌توان این رویداد بزرگ را از حیث مضامین به چند گروه تقسیم کرد که عبارتند از: الف ـ مضمون مظلومیت خرمشهر ب ـ مضمون حماسی ج‌ـ مضمون نوستالژیک دـ مضمون اعتراض رـ مضمون‌های دیگر همانند نقش امدادهای غیبی در پیروزی رزمندگان، نکوهش تجاوزگری و خوی سلطه طلبی استکبار جهانی و ...» گرچه بررسی مضمونی می‌تواند به طبقه‌بندی ابتدایی از مجموعه‌ای از متون بینجامد اما واجد بیان کیفیت هنری آن متون نیست درواقع حتی مرحله نخستین «درک متن» یعنی معنامحوری را ناممکن می‌کند چرا که «پیش فرض» می‌دهد به مخاطب، تا او را مجاب کند به ندیدن معناهایی که در این طبقه‌بندی فرضی [هر طبقه‌بندی فرضی موضوعی] گنجانده نشده است. به طور مثال این نگرش در قبال مشهورترین شعر دفاع مقدس که به شکل نوحه، سرود و حتی کلیپ، سال‌ها بر زبان مردم بوده و اکنون هم به مفاهیم فراتری از مفاهیم نخستین بدل شده در ذهن و زبان مخاطبان نسل نو، چه پاسخی خواهد داشت؟ شما که این «غزل» را به یاد دارید؟!

«یاران چه غریبانه، رفتند از این خانه

هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه

بشکسته سبوهامان، خون است به دلهامان

فریاد و فغان دارد، دردی کش میخانه

هر سوی نظر کردم، هر کوی نظر کردم

خاکستر و خون دیدم، ویرانه به ویرانه

افتاده سری سویی، گلگون شده گیسویی

دیگر نبود دستی، تا موی کند شانه

تا سر به بدن باشد، این جامه کفن باشد

فریاد اباذرها، ره بسته به بیگانه

لبخند سروری کو، سرمستی و شوری کو

هم کوزه نگون گشته، هم ریخته پیمانه

آتش شده در خرمن، وای من و وای من

از خانه فشان دارد، خاکستر کاشانه

ای وای که یارانم، گل‌های بهارانم

رفتند از این خانه، رفتند غریبانه»

● دو

این که برخی می‌خواهند با یادآوری خاطراتشان از جنگ هشت ساله، باز هم «رجز» بخوانند جای شعر، برای من همیشه جای «تأمل» داشته که چرا؟ طبیعتاً اگر این «رجز» از جنسی باشد که علیرضا قزوه آن را پی می‌گیرد و نقب می‌خورد به فرامتن‌های گوناگون آئینی‌ـ تاریخی و در مجموع ما را با چندین نشانه و منظر روبه‌رو می‌کند و البته «رجز رزمی» هم نیست بلکه «رجزی نوستالژیک و عاطفی» است، برایم قابل درک است اما شکل‌های دیگرش را درک نمی‌کنم؛ یعنی وقتی که «خونین شهر» بازپس گرفته شده و بدل شده به «خرمشهر»، دیگر رجز رزمی خواندن که «آی دشمن! تو را از قلب خود بیرون می‌رانیم» قابل درک نیست؛ صرفاً تکرار چیزی است که در زمانه خود دارای ویژگی تهییجی برای دستیابی به این آرزوی قلبی بوده؛ من بالشخصه با آن بخش‌هایی از «نخل‌های سرخ» احساس مودت دارم که دارای «شهود»ند و با نسل نو نیز ارتباط خوبی برقرار می‌کنند و سخن تازه دارند مثل این مثنوی «ناصر فیض»:

«خانه‌ام روزی در اینجا بود و نیست

آن طرف همسایه ما بود و نیست

می‌شناسم این در و دیوار را

این خراب‌آباد و این آوار را

یک شب اینجا باغ پوپک‌هاش سوخت

کودک من با عروسک‌هاش سوخت

کودک من قصه‌ها را دوست داشت

«هیچ کس غیر از خدا» را دوست داشت

گفت‌وگو از میش بود، آن شب که گرگ

قصه را دزدید از مادربزرگ ...»

مثنوی «ققنوس» نگاهی تازه، احساسی و خارج از کلیشه ها به مبحث «جنگ» است که از «تفکر و تأمل و رؤیت حقایق ـ بدون عصبیت» پس از جنگ، منشأ می‌گیرد؛ شعرهایی از این دست، در دوران جنگ کم بودند اما بودند که از میان آنها، جای «شعری برای جنگ» قیصر امین‌پور در اینجا خالی است گرچه شرفشاهی مطمئناً دلیل خوبی برای این عدم حضور دارد: «درباره دزفول بوده نه خرمشهر» اما هم او، هم من، هم همه مخاطبان دیروز و امروز می‌دانیم که آن «شعر» محتملاً بهترین شعر «دفاع مقدس» و درباره همه چیز جنگ هشت ساله و محور روایی‌اش «خرمشهر»، است. البته باید قدر دانست حضور طیف‌های مختلف شاعران معاصر را در این کتاب؛ حضور شعر «خرمشهر» زرین‌پور در این کتاب را باید به فال نیک گرفت [گرچه فکر می‌کنم که این ویرایش پایانی آن شعر نسبتاً بلند نباشد] و با بخش آغازین آن، این متن را به پایان برد:

«آن روزها که دستم به زنگ نمی‌رسید

در می زدم

حالا که دستم به زنگ می‌رسد

دیگر دری نمانده است

برمی‌گردم

یکی دو روز مانده به زنگ‌های تفریح

برنامه‌های کودک تازه تمام شده

و ما مثل همیشه توپ را می‌بردیم که ...

طنین کش‌دار سوتی غریب

بازی را متوقف کرد

صدای گنجشک‌ها را برید ...»

خب، چه می‌شود کرد؟ شعر باید در ذهن مخاطبانش، جای پا بگذارد.