شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

قمر اندیشه ایرانی در عقرب سنت


قمر اندیشه ایرانی در عقرب سنت

چگونه نیما بومی اندیشید و جهانی شد

ادبیات ایران در هزاره آهوی کوهی، تاریخ واقعی نداشت. هرگاه شاعری چون خیام یا فردوسی خواسته است ادبیات ایران را دگرگون کند، جامعه بی‌تاریخ ایرانی او را به واپس می‌رانده است. کسانی هستند که سیزیف‌گونه سنگ ادبیات ایران را به سوی قله برده، اما به اوج نرسیده بازگشته‌اند. دو تن در ایران معاصر، ادبیات را به قله رسانده ولی باز هم کم و بیش در کنار گفتمان غالب سنتی محکوم شده‌اند؛ هدایت در «پیام کافکا»، «بوف کور» و آثار دیگر از روشنگری، آزادی، دموکراسی، جهانی شدن

(از گونه شرق و غرب‌شناسی) و صنعتی شدن که از ویژگی‌های تاریخی شدن و گذر از بی‌تاریخی و ماقبل تاریخی است، استقبال کرده و نیما در «ارزش احساسات» و آثار دیگر از جمله اشعارش از همین ویژگی‌ها پشتیبانی کرده است. این دو، هر یک، در اندازه‌های خود از ماقبل تاریخ ادبیات سنتی گذر کرده و جهان‌های تازه‌یی را به روی ما گشوده‌اند (در کتابی که به نام «پیام هدایت» و « نظریه شرق و غرب‌شناسی» در دست چاپ دارم، این سخن را گفته‌ام و به نیما اشاره‌هایی کرده‌ام).

نیما به «روشنگری» و «علم الانتقاد» کانت اشاره می‌کند و نشان می‌دهد که جهان مدرن منتقدانه و آگاهانه به سنت و اسطوره‌ها رو می‌کند، وارونه جهان بی‌تاریخ سنت که معتقدانه و ناخودآگاه به اسطوره‌ها نظر می‌کرده است. نیما به انقلاب صنعتی و ماشین خوشبین است و می‌گوید ماشین در سرعت و رفع نیازمندی‌های زندگی مفید است، در حالی که شبه‌روشنفکران ایرانی این باور را ماشینیسم و ماشین‌زدگی به شمار می‌آورند. این گروه فقط دغدغه و نوستالژی سنت و بومی‌گرایی دارند، اما نیما با اینکه از بومی بودن حمایت می‌کند و در اشعارش از فضاهای روستایی به‌خوبی یاد می‌کند، از ماشین نمی‌گریزد. همین اندیشه او را به بومی- جهانی شدن نزدیک می‌کند. حفظ اندیشه‌های بومی منافاتی با جهانی شدن ندارد. اندیشه‌های جهانی و تاریخی می‌تواند اندیشه‌های محلی را کمرنگ سازد، اما آنها را نابود نمی‌کند و این کار سبب پویایی اندیشه می‌شود. نیما می‌گوید: شاعر ناکام ژاپنی آکوتاگاوا طوری از سبک جدید دنیایی تقلید کرده است که آثار او تا اندازه‌یی فاقد رنگ‌های محلی است.

برای اینکه اندیشه و ادبیات کشوری تاریخی شود به ناچار باید صداهای دیگران را نیز شنید و از جزیره متروک بیرون آمد. نیما در جزیره خود از جزایر دیگر باخبر بود و در کشتگاه خود به کشتگاه همسایه می‌اندیشید. برخی «همسایه» را در شعرهای نیما‌ همان دولت کمونیستی شوروی و گرایش وی به حزب توده دانسته‌اند، در حالی که من همسایه را به معنی دیگران و شنیدن صدای دیگران می‌دانم. چه شوروی و چه کشورهای دیگر چرا که نیما همواره به ادبیات کشورهای همسایه اشاره کرده است، برای نمونه از شاعران و نویسندگان غیر کمونیست شوروی سابق (روسیه، آذربایجان، گرجستان و...) سخن گفته است وی نه‌تنها از نویسندگان این همسایه‌ها، بلکه از نویسندگان دیگر جهان و اثرگذاری آنان بر همدیگر شادمان بوده است. نیما بار‌ها و بار‌ها جهانی شدن

«دنیایی شدن» را در معنای تحول تاریخی به فال نیک گرفته است، اگرچه از جهانی شدن در معنای بیگانه پرستی، غربی شدن و استعماری انتقاد می‌کند: هنگامی که بدخواهان و بیگانگان خارجی و داخلی در سرزمین من از نام و نشان می‌پرسند، وای بر من به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را.

اینکه نیما ضد استعماری بود، اما به جهانی شدن ایمان داشت، اوج روشن بینی اوست. از هم نسلان و معاصران نیما جز هدایت و انگشت شماری از روشنفکران دیگر، جهانی شدن را در نمی‌یافتند. «سید‌فخرالدین شادمان»، گویندگان شعر نوی فارسی و روشنفکران از غرب برگشته را دشمنان ایران و اسلام می‌دانست و می‌گفت باختر زمین و برای نمونه امریکا شاعر، فیلسوف و نویسنده بزرگی ندارد! «فردید» بر این باور بود که غربی‌ها پس از رنسانس و انسان باوری، خدای تعالی را گم کرده‌اند و به جای آن به نفس اماره رو کرده‌اند.

«سید حسن تقی‌زاده»، «داریوش شایگان» و دیگران نیز از هویت شرقی در برابر هویت غربی دفاع می‌کنند، اما نیما هویت غربی را مزاحم هویت بومی نمی‌داند. او تحولات جهانی را مهم‌ترین دستمایه پیوستن شرق به تاریخی شدن به شمار می‌آورد و دست‌کم تحولات ادبی جهان را مایه تحولات ادبی شرق قلمداد می‌کند. ‌‌همان‌گونه که هدایت داستان‌نویسی ما را با داستان نویسی غرب می‌آمیزد، نیما نیز شعر گفتن شرقی را با شعر جهان غرب گسترش داد، در زمانی که شعر را به جز وزن و قافیه و تکرار محتواهای هزار ساله نمی‌دانستند و مشغول توصیف آهوی کوهی خود بودند و گاهی سری به پند و اندرز گمراهان و پیمایندگان طریق ضلالت می‌زدند.

پس از نیما نیز جز گروهی اندک از تحولی که نیما پدید آورد، بی‌خبر بودند. اخوان ثالث فقط از نیما کوتاهی و بلندی سطرهای شعر را می‌دانست و دوباره در محتوا به شیوه گذشتگان بازمی‌گشت. حتی شاملو و فروغ فرخزاد که ‌گاه شعرهای نیمایی خوبی می‌گفتند، عمق اندیشه‌های نیما را نداشتند، به ویژه آنکه نیما نظریه‌پرداز بود و می‌گفت دنیای تازه فرم‌ها و محتواهای تازه‌یی دارد و شعر باید بیانگر زمانه خود و بازتاب مسائل اجتماعی روزگار خود باشد. شاعران جدید هم گاهی بی‌آنکه نیما را به‌خوبی شناخته باشند تا خواننده را به اوج لذت شعر نیمایی برسانند، وارد عرصه‌هایی شدند که متناسب با جامعه خود نبود. چون هنوز جامعه ایرانی نیما و مدرنیته را درک نکرده بود که اندیشه پسامدرنیته از راه رسید (حتی در غرب نیز گروهی مخالف پدید آمدن پسامدرنیته هستند و می‌گویند پسامدرنیسم رخ نداده است. اگر این سخن درست باشد باید گفت که تاریخ واقعی فقط یک بار رخ داده و آن هم مدرنیته است). شعرهای پسامدرن رضا براهنی گاهی نشان از یک تحول تاریخی در شعر بود اما بیشتر شعر‌هایش مخاطب نداشت. شعرهای او و بسیاری از پسامدرن‌هایی که به کمک نیما شعر می‌گفتند و می‌خواستند از او فرا‌تر روند، ارزش چندانی نداشت. نیما هنوز هم کاملا شناخته نشده است، چرا که ایران در جایگاه بنیادهای نظری و تحول اندیشه نیست. قمر اندیشه ایرانی هنوز در عقرب سنت است. شاعر ایرانی چه‌بسا نمی‌داند که شعر نه‌تنها در لحظه بلکه لحظه به لحظه می‌تواند شکل گیرد. نیما در شعر به ظاهر گنگ

«ری را» صدایی می‌شنود و لحظه به لحظه مخاطب را از کشف خود، آن هم با فعل زمان حال در جریان می‌گذارد. این کار یکی از شگردهای مدرن نیماست که بسیاری از شاعران و مخاطبان زمان نیما آن را و شعرش را در نمی‌یافتند و نیما می‌دانست که اندیشه و شعرش برای شاعران کلاسیک و نئوکلاسیک گنگ و بیگانه است. مانند رودخانه «ماخ اولا»: می‌رود نامعلوم/ می‌خروشد هر دم/ تا کجاش آبشخور/ همچو بیرون‌شدگان از خانه...

دکتر علی تسلیمی

عضو هیات علمی گروه ادبیات دانشگاه گیلان



همچنین مشاهده کنید