شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

فقر , مرگ , عدالت


فقر , مرگ , عدالت

خانه دوست کجاست رفاه و امنیت و آرامش و امید کجاست در کاخ­های پر زرق و برق شاهانه و عمارت های مجلل اشرافی یا در کوخ­های بی­رونق ولی باصفای مستضعفین به عبارت دیگر در خاک و سنگ و آهن و آجر یا در قلب­های صاف و ساده و مهربان در ظاهر حیات دنیا یا در حقایق باطنی امور کجا می­بایست در جستجوی زیبایی که ثمره صفت زیبای عدل الهی است باشیم

خانه دوست کجاست؟ رفاه و امنیت و آرامش و امید کجاست؟ در کاخ­های پر زرق و برق شاهانه و عمارت‌های مجلل اشرافی یا در کوخ­های بی­رونق ولی باصفای مستضعفین؟ به عبارت دیگر در خاک و سنگ و آهن و آجر یا در قلب­های صاف و ساده و مهربان؟ در ظاهر حیات دنیا یا در حقایق باطنی امور؟ کجا می­بایست در جستجوی زیبایی که ثمره صفت زیبای عدل الهی است باشیم؟

پاسخی که عباس کیارستمی در سه­‌گانه ماندگار خود «خانه دوست کجاست...»، «زندگی و دیگر هیچ» و «زیر درختان زیتون» به این سؤال داده گزینه دوم است یعنی «دل». به فرموده امام صادق (ع): «قلب المؤمن حرم الله». دل مؤمن حرم خداست ، خانه خداست و دوست اصلی هم که هم­اوست.

به طور کلی تفاوت عباس کیارستمی ، کارگردان خلاق و پرآوازه ایران و جهان با خیل مقلدان نابلدش نه فقط در ابداعات هنرمندانه و عدم توقف در رهیافت‌های سبکی فیلمسازی بلکه بیشتر مربوط می‌شود به نگاه متفاوت او به مقوله‌هایی همچون فقر و غنا، زندگی و مرگ و بخصوص عشق که دست‌کم در سه‌گانه فوق‌الذکر، نگاهی پیوسته توأم با امید است و امید هم بی‌اعتقاد به عدل امکان ظهور و بروز در اندیشه ندارد.

به عبارت دیگر همه چیز برمی‌گردد به نگاه زیبایی‌شناسانه فیلمساز که به معنای واقعی ـ نه فقط در لفظ ـ زیبایی‌شناسانه است. او امر زیبا را خوب می‌شناسد. او می‌داند که امید از اصلی‌ترین مظاهر زیبایی است و از همین روست که قادر است از روستای به ظاهر آکنده از فقر و درد و رنج «کوکر» تصویری زیبا و حسرت‌برانگیز بسازد حتی پس از واقعه هولناکی همچون زلزله و حتی وقتی بیشتر ساکنان آن در این بلای طبیعی جان باخته‌اند. حال اگر در مقام مقایسه برآییم، براحتی خواهیم توانست تفاوت او را با فیلمسازانی که هنگام مواجهه با فقر و مرگ چیزی جز سیاهی و تیره‌بختی و بی‌عدالتی نمی‌بینند دریابیم. نیازی به ذکر نمونه نیست.

در میان فیلمسازان سینمای مستند یا سینمای مستند ـ داستانی ما که عباس کیارستمی نیز به این گروه تعلق دارد اکثریت قریب به اتفاق، همین نگاه سیاه و تلخ را نسبت به فقر و مرگ و حتی نسبت به عشق دارند. چرا چنین است؟ پاسخ در این سخن نهفته که «از کوزه همان برون تراود که در اوست.»

اگر در اینجا ما از کارگردان ۳ فیلم مورد اشاره نام برده و بر آن تکیه کرده‌ایم، از این روست که کیارستمی فیلمسازی مؤلف است و ساخته او بیش از آن‌که برآیند تلاشی جمعی و گروهی باشد نتیجه ذهن خود اوست. پس باور به عدل و امید موجود در آثار او بی‌تردید ثمره اعتقاد خود او به عدالت و امید است.

این مبنای اصولی «باور به عدالت» خودآگاه یا ناخودآگاه، زمینه‌ساز ظهور «نگرش هستی‌شناسانه» در «فیلم به مثابه برآیند اندیشگی فیلمساز» است و نیز مقصود و منظور ما از این یادداشت مختصر.

«خانه دوست کجاست...» نخست روستای کوکر را با فقر ظاهری‌اش به ما می‌شناساند تا در پایان برسد به غنای باطنی آن که در قلب مهربان احمد خردسال سرچشمه دارد. بچه‌های خردسالی را می‌بینیم که از فرط نیاز اقتصادی خانواده ناچارند هم کار کنند و هم درس بخوانند.

یکی به خاطر حمل بار در همین سن و سال کم به درد کمر مبتلا شده، دیگری در مزرعه کار می کند و آن دیگری در و پنجره‌ای را که از قد و قواره خودش بزرگ‌تر است حمل می‌کند.

احمد هم که نه فقط با مشکل کار و درس توأمان، بلکه از آن بالاتر با مشکل عدم درک از سوی بزرگ‌ترها روبه‌روست. یعنی با مشکل فقر فرهنگی که از پدربزرگ و پدر و مادرش گرفته تا معلم مدرسه‌اش همه را شامل می‌شود. چه شرایطی برای زندگی یک کودک از این بدتر؟ با این همه ما در فیلم ذره‌ای ناامیدی و یأس نمی‌بینیم.

در «زندگی و دیگر هیچ» وضع از این هم دردناک‌تر است. زلزله خانمان براندازی آمده و همه را با خود به زیر خاک برده و تنها عده قلیلی زنده و باقی مانده‌اند که ناچارند زیر چادر و با امکانات محدودی که گروه‌های امدادی برایشان فراهم کرده‌اند سر کنند. یکی می‌گوید کوکر کربلا شده ، مادری بی‌توجه به مشیت الهی گله‌مند است از این که چرا شب زلزله پشه‌ها آن پسر دیگرش را نگزیده‌اند که در نتیجه‌اش او هم از اتاق بیرون بیاید و زنده بماند و مادر دیگری قاتل دخترش را خدا می‌داند نه زلزله. با این حال این پویای خردسال است که با حرف‌های امیدوارانه‌اش مادر عزادار را تحت تأثیر قرار می‌دهد نه بالعکس.

«زیر درختان زیتون» در نهایت، تجلی کامل عدالت خداوندی است. حالا همه چیز را از نگاه یک عاشق دل‌شکسته می‌بینیم که نامش حسین است، شغلش بنایی و ساختمان‌سازی است. اما چون خانه نداشته، توسط خانه‌دارها محروم شده از زندگی با عشق. حالا روی دیگر سکه را می‌بینیم.

این‌که شاید روایت حسین از زلزله چندان هم بیراه نباشد. این‌که چه بسا زلزله نتیجه آه دل او و ثمره تظلم‌خواهی او بوده که به موجبش همه بی‌خانه شده‌اند و با هم مساوی. تا دیگر خانه‌داری نباشد که به خانه‌ندار فخر بفروشد و دیگر بی‌خانه‌ای نباشد که به جرم خانه‌نداری از زندگی عاشقانه محروم شود.

گویی ابر و باد و مه و خورشید و فلک همه در کار بوده‌اند تا این یار به آن یار برسد. تو گویی هیچ عدلی نیست که حکمی جز به وصال این دو بدهد. در این به ظاهر غمخانه‌ای که از زلزله پدید آمده همه چیز تلخی و درد و رنج و مصیبت نیست. فقر هست، مرگ هست، اما زندگی همچنان با شور هرچه تمام‌تر جریان دارد. چون علاوه بر اینها عشق نیز هست چون عدالت هست، و امید؛ و قلبی که دوست در آن خانه دارد.

آزاد جعفری