چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

شهر خیال


شهر خیال

پشت پرچین خیالم شهری ست
مانده در قلب غبار
کوچه هایش پرگل
کومه هایش آباد
به پراکندگی وسعت صحرای خیال
و خیابانهایی
سخت آغشته به عطر
پشت پرچین خیالم شهریست
که در او بوی عطر نفس …

پشت پرچین خیالم شهری ست

مانده در قلب غبار

کوچه هایش پرگل

کومه هایش آباد

به پراکندگی وسعت صحرای خیال

و خیابانهایی

سخت آغشته به عطر

پشت پرچین خیالم شهریست

که در او بوی عطر نفس تازه نان

از سر ساج

به هم آمیخته با عطر نسیم

می دود تا رگ جان

مردمش مثل پری

سینه از کینه بری

بی تکلف

خودمانی ، خرسند

که به هر گرسنه می بخشد نان

که به هر عابر دل گمشده

می گوید: جان!

مردمانی به محبت پابند

ساکنانی به لبخند نگاهی خرسند

لبشان در لبخند

جای دیوار بلند

قد برافراشته سرو

شاخه آویخته گل

سبزه روئیده زخاک

شهر من شهری ست

فقط افسوس در آن سوی خیال

پشت امواج سراب

که کسی را خبری نیست از او

دیده باشی شاید

وقت سحر

هاله ی شهر خیالی مرا

روزگاری در خواب

قاسم فشنگچی (رنج)