شنبه, ۳۰ تیر, ۱۴۰۳ / 20 July, 2024
مجله ویستا

استعاره و علم


استعاره و علم

معنای استعاره و کاربرد آن در علم

● استعاره

موضوع سخن من استعاره است. در بخش اول از نظر فلسفی به این مفهوم می پردازم و در قسمت دوم، ارتباط استعاره را با علم بررسی می کنم.

اگر بخواهیم بحث را خیلی علمایی از مفهوم کلمه استعاره که در انگلیسی آن را متافور می نامند آغاز کنیم، باید گفت این کلمه در معنی سنتی اش در یونان پدیده ای زبانی است که چیزی را از یک حوزه معنایی به حوزۀ معنایی دیگر حمل می کند. به عبارت دیگر خصوصیات و ویژگی های یک شیئی یا یک پدیده را به حوزۀ دیگر منتقل می کند. یا شیء B را در پرتو شیء A می بیند.

همانگونه که از استعاره تعریفی ارائه دادم، استعاره یک پدیده زبانی است. سرراست ترین تعریفی که از آن می شود ارائه کرد این است که استعاره حداقل متشکل از ۲ جزء است. چیزی که آن را از زبان عادی متمایز می کند این است که هر کدام از این عبارات حوزه زبانی، به یک حوزۀ معنایی یا کاربردی تعلق دارند. مثلاً عبارت کنگره حج را در نظر بگیرید. از دو عنصر کنگره و حج تشکیل شده است که به دو حوزه معنایی تعلق دارند. کنگره به حوزه آکادمیک و علمی مربوط بوده و حج هم یک مناسک مذهبی است. کنگره حج یک ترکیب استعاری است.

مثلاً عبارت سیاهچاله، ترکیبی استعاری است. سیاه مربوط به حوزه معنایی رنگ ها و چاله هم به معنی حفره است. ولی کل این ترکیب در فیزیک به کار می رود. یا عبارت جریان الکتریسیته عبارتی استعاری است. جریان بیشتر در مورد رودخانه به کار می رود و ریشه اصلی آن به این حوزه مربوط می شود. ولی بعدها به حوزه الکتریسیته وارد شده است.

عبارتهای بیمه دعای ابوالفضل یا بیمه دعای مادر عبارت هایی استعاری اند. به واقع می توان گفت در استعاره بازی زبانی انجام می شود. گاهی اوقات با عبارات استعاری و یا گاهی دیگر با جملات استعاری روبرو می شویم. مثل این جمله که: انسان، جزیره نیست. انسان گرگ است.

مشخصاً کاربرد استعاره و جملات استعاری در شعر و ادبیات است. یعنی حوزه ای که زبان صرفاً ابزار ارتباط نیست. یعنی خود زبان مدخلیت و شأنیت دارد.

در یک تقسیم بندی زبان را به دو حوزه تحت اللفظی(واقعی) و تمثیلی (مجازی) تقسیم می کنند. استعاره به حوزه تمثیلی و مجازی تعلق دارد. زبان حقیقی، زبانی است که هر کلمه ای در معنای واقعی آن به کار می رود. اگر من در زبان حقیقی بگویم همسایه من جادوگر است، واقعاً او جادوگر است. زبان استعاری مقابل زبان تحت اللفظی قرار می گیرد. دو صنعت یا فن ادبی در زبان تمثیلی خیلی اهمیت دارند: تشبیه و استعاره. البته این دو دارای تفاوتها و شباهت هایی اند.

در تشبیه، ادات تشبیه و همچنین وجه شبه را ذکر می کنیم. مثلاً اگر بگویم معشوق من در زیبایی همچون گلی سرخ است؛ من از صنعت تشبیه استفاده کرده ام. ولی فرق استعاره با تشبیه غایت بودن وجهه شبه است. مثلاً اگر بگویم گرگ پیر، ترفندی جدید سوار کرد. من در این جمله از استعاره استفاده کرده ام. زیرا نگفته ام آن آدم یا دولت شبیه گرگ پیر است.

نکته جالب این است که تمام اجزای نحوی جمله می توانند به صورت استعاری به کار روند. مثلاً در کنگره حج، کنگره یک اسم است. فعل می تواند به حالت استعاری به کار رود. مثل این عبارت: نور مهتاب در این برکه آرمیده است. فعل آرمیده است از حوزه معنایی دیگری است که برای نور به کار می رود و حالت استعاری پیدا کرده است. قید هم می تواند حالت استعاری پیدا کند.

مثلاً: سیارک ها با ولع اجرام پیرامون خود را می بلعند. با ولع، قید است که در حالت استعاری به کار رفته است. صفت هم می تواند حالت استعاری پیدا کند. افکار سبزی به ذهن او خطور کرد.

از اینها جالب تر، حروف اضافه و ربط اند که آنها نیز می توانند حالت استعاری بیابند. در ترکیب: در ذهن؛ "در" که به معنای درون چیزی به کار می رود، در معنای استعاری به کار می رود. یا این شعر: زمان در من خواهد مرد و من بر زمان خواهم گفت.

به کار بردن این گونه عبارت ها مثل در ذهن، برای فیلسوفان ذهن مشکل ساز بوده و دارای علامت سؤال است. زیرا معتقدند چرا و چگونه عبارت در ذهن را به کار می برید؟

نکته دیگر این است که به بعضی استعاره ها در مقابل استعاره های زنده، استعاره های مرده اطلاق می شود.

استعاره های زنده ما را تشویق می کنند چیزی به عنوان شباهت برای دو طرف استعاره بیابیم. اینکه رابطه بین کنگره و حج چگونه چیزی است. آیا مشابهت است یا آنالوژی و یا چیز دیگر؟ ولی به هر حال نحوی از مشابهت وجود دارد و به نحوی مشابه هم هستند. ولی در استعاره های مرده به علت تداول زیاد کلمه، دیگر متوجه تعبیر معنای استعاری آن نمی شویم. مثلاً تعبیر سینه دیوار، پاشنه در، سر کوه، قلب مسئله، ریشه مشکلات و بسیاری دیگر، تعابیر استعاری اند که در واقع مرده اند.

● سیری در تطور و تحول رویکرد به استعاره

مطالبی که ارائه شد مختصری در مورد استعاره بود. در قسمت بعد به سیری در تطور و تحول رویکرد به استعاره در تاریخ می پردازم. ظاهراً از روزگاری که اولین کتابهای فنون بلاغت نوشته شد، دو رویکرد به استعاره قابل تشخیص است. رویکرد اول ریشه در آراء ارسطو و رویکرد دوم ریشه در آراء افلاطون دارد. در دیدگاه ارسطو، زبان شعر از زبان خطابه و منطق جداست. یعنی هر کدام وظایف و بالطبع زبان های مخصوص به خود را دارا هستند. هدف زبان شعر، ایجاد نوعی تمایز یا تفاوت زبانی است. همان چیزی که امروزه آن را گونه ای آشنایی زدایی می نامیم. ما در زبان شعر به دنبال عباراتی هستیم که از زبان تحت اللفظی انحراف پیدا کنند ولی هدف زبان منطق، وضوح بخشیدن به مطلب و در واقع استدلال است.

ارسطو معتقد است حوزه های مختلف زبانی، کاربردهای مختلفی دارند، فنون و صناعتی که در یکی به کار می رود، مناسب دیگری نیست. در واقع استعاره، خصیصه شعر است و کاربردش در حوزه استدلال و منطق اشتباه است. ارسطو اولین کسی است که در کتاب فن شعر، استعاره را صورتبندی می کند. او مجوز استفاده از استعاره را در حوزه های علمی، منطق، استدلال و حتی خطابی نمی دهد. از نظر ارسطو، استعاره تزئین زبان است. به زبان افزوده می شود. او خود می گوید استعاره چاشنی است که به گوشت افزوده می شود. ولی افلاطون یا رمانتیک ها معتقدند نمی شود استعاره را از زبان درآورد. ولی ارسطو معتقد است هم می شود استعاره را برای شکوهمند کردن زبان استفاده کرد و هم نمی شود این کار را کرد.

ارسطو جمله ای دارد. او می گوید: "باید جانب انصاف را نگه داریم و نخواهیم حرفی را به مدد چیزی جز واقعیات عریان به کرسی بنشینیم. با این همه هستند چیزهای دیگری که به یمن نقایص مستمعانمان تأثیری به سزا در نتیجه می گذارند. از جمله اینها استعاره است که در مستمع تأثیر می گذارد ولی به واسطه نقص مستمع است نه قوت استدلال."

البته نه به آن اهمیتی که مردم می پندارند. همه این گونه فنون خیال انگیزند و غرض از آنها مسحور کردن مستمع است. او همچنین می گوید:" هیچ کس به وقت تدریس هندسه، زبان فخیم به کار نمی برد. در واقع هدف اصلی زبان، حداقل در حوزه منطق و خطابه، شفافیت و آشکار کردن جهان است آنگونه که هست. استعاره باعث می شود این وظیفه نتواند مجال بروز یابد."

وقتی می گویید انسان، گرگ است، شما دروغ می گویید. زیرا واقعیت را منعکس نمی کنید. بنابراین این جمله در حوزه استدلال جایی ندارد. این خط فکری تا فلاسفه علم قرن بیستم هم ادامه یافته است. در واقع ما با دو خط فکری مواجهیم. اول افرادی که استعاره را فریبنده می دانند و معتقدند حداکثر کاربرد آن منعطف کردن توجه مخاطب به موضوع یا چیزی است و دوم دیدگاه طرف مقابل است که در آراء افلاطون ریشه دارند.

این افراد در طول تاریخ به عنوان رمانتیک ها مشهورند. به نظر رمانتیک ها، نمی توان استعاره را از زبان جدا کرد. به این معنا که زبان به صورت کلی به هم پیوسته است که نمی توانید بین خطابه، منطق و شعر خط فاصلی بکشید. زبان پیکره واحدی است که در نتیجه نمی توانید استعاره را از سایر حوزه ها بیرون بکشید. در صورت های اخیر نظریه رمانتیک ها که جالب تر هم هست، استعاره را نوعی اندیشیدن می دانند. به این معنی که در پرتو استعاره، توجه شما به مشابهت هایی در جهان خارج جلب می شود. مثلاً در پناه استعاره جریان الکتریسیته، توجه شما به مشابهت پدیده الکتریسیته و جریان جلب می شود. بنابراین چیز جدیدی در مورد جهان فرا می گیرید که بدون توجه به این استعاره نمی توانستید به آن دست یابید. بنابراین استعاره نوعی اندیشه است. نه تنها یک پدیده و کارکرد زبانی است بلکه واقعیت را گسترش می دهد. زیرا قبل از اینکه این استعاره را داشته باشید، واقعیتی را در زبانتان منعکس می کنید.

بعد از به کار بردن استعاره، گویی زبانتان را به اندازه واقعیت می کشید و در پناه آن می توانید به وجوه جدیدی از واقعیت دسترسی پیدا کنید. از میان متفکران رمانتیک قرن بیستم که ریشه در آراء افلاطون دارند، ریچاردز در کتابی به نکته جالبی اشاره می کند.

او می گوید: "خود پدیده زبان فی نفسه و ذاتاً یک امر استعاری است."

ادعای عجیبی است که چطور زبان تحت اللفظی، استعاری است. او می گوید ما در استعاره، چیزی را به واسطه و در پرتو چیز دیگری درک می کنیم.

چیزی آشنا در پناه و پرتو چیز دیگر درک می کنید. چیزی را که بیشتر برایتان آشناست را وسیله قرار می دهید تا چیز ناشناسی را بفهمید. مثلاً در استعاره: "هسته اتم مانند منظومه شمسی است"؛ که مدل راترفورد برای تشریح هسته اتم است، به واسطه اینکه آن زمان منظومه شمسی را بهتر می شناختند، چیزی دیگر به نام هسته اتم را در لوای آن درک می کردند.

به نظر ریچاردز، کل زبان چنین خصلتی دارد. به این دلیل که ما در پرتو و پناه زبان است که واقعیت را می فهمیم. یعنی واقعیت نمی تواند خارج از چارچوب زبان وجود داشته باشد. نمی توانیم آن را درک کنیم. بنابراین چیزی را واسطه قرار می دهیم تا از طریق آن به واقعیت برسیم. گویی که زبان خاصیت استعاری دارد. استعاره ای است برای جهان که اگر نباشد نمی توان جهان را درک کرد. زبان در واقع جهان را خلق می کند.

ریچاردز نکته دیگری دارد و آن این است که او برای استعاره مدلی تعاملی قائل است. فرض کنید در استعاره دو جزء A و B وجود دارد. یکی از اجزاء چیزی است که تقریباً در معنای تحت اللفظی خود به کار می رود. مثل انسان که در معنای تحت اللفظی خود به کار می رود. به این قسمت، موضوع اولیه استعاره می گوییم. اما جزء دوم آن چیزی است که در معنای تحت اللفظی خود به کار نمی رود. بلکه بیشتر در معنای استعاری اش به کار می رود که به آن موضوع ثانویه می گوییم.

وقتی می گوییم: انسان گرگ است، مقصود ما واقعاً گرگ به معنای حقیقی آن نیست. بلکه معنای استعاری آن مدنظر است. ریچاردز معتقد است استعاره باعث می شود این دو موضوع با هم تعامل داشته باشند. یعنی شما یک سری خصلت ها و چیزهایی را از A به B نسبت دهید و متقابلاً چیزهایی دیگری را از B به A انتقال دهید تا به معانی جدیدی برسید که اگر هر کدام از A یا B را داشته باشید به تنهایی قابل حصول نیست. یعنی به فهم نوظهوری برسید که بروز آن منوط به در کنار هم قرار گرفتن A و B است.

این امر مستلزم تغییر هر دو موضوع است. یعنی مفهوم موردنظر ما از گرگ و انسان عوض می شود. انسان را درنده تر و خشن تر از آن چیزی که قبلاً می پنداشتیم، تصور می کنیم و هم معنای گرگ برای ما عوض می شود. یعنی با مشابهت بیشتری به انسان به آن می نگریم.

دیدگاه تعاملی ریچاردز بعدها توسط "ماکس بلک" تعمیم پیدا کرد که بسیار رایج و پرطرفدار در حوزه استعاره است.

در مورد استعاره دو نظریه معاصر وجود دارد که واجد اهمیت اند. دیدگاه اول به ماکس بلک تعلق دارد که مستقیماً از دیدگاه ریچاردز استفاده کرده است. دیدگاه دوم هم توسط دیویدسون مطرح شده است.

● نظریه بلک

بلک دو مقاله معروف و یک کتاب درباره استعاره به نگارش درآورده است. اولین نکته این است که دیدگاه بلک مقابل دیدگاه سنتی قرار می گیرد که ریشه در آرا و اندیشه های ارسطو دارد.

بلک با دو گروه از فیلسوفان مخالف است. یکی کسانی که می توان آنها را مدافع دیدگاه جانشینی نامید. این دیدگاه ارسطویی معتقد است، شما هر استعاره ای داشته باشید می توانید همان محتوا را با عباراتی که در زبان تحت اللفظی است، جانشین کنید.

نوع خاصی از دیدگاه جانشینی، دیدگاه مقایسه ای است. این دیدگاه معتقد است، درست است که می شود با یک سری جملات تحت اللفظی، استعاره را از زبان برداشت، خود این جملات تحت اللفظی از زمره جملات مقایسه ای اند. یعنی پدیده ها و ویژگی های یک گروه را با گروه دیگر مقایسه می کنیم. روابط مناسب را که دقیق اند به جای آن قرار داده و استعاره را برمی داریم. بلک با هر دو این عقاید مخالف است و معتقد است نمی توان استعاره را از زبان حذف کرد.

حال در مورد دیدگاه ایجابی سخن می گویم. بر اساس این دیدگاه یک موضوع اولیه و یک موضوع ثانویه وجود دارد که یکی در معنای تحت اللفظی و دیگری در معنای استعاری به کار می رود. نکته دوم این است که موضوع ثانویه یا چیزی را که در معنای استعاری خود به کار می رود نباید به عنوان یک شیء در نظر گرفت، بلکه باید به عنوان سیستمی از اشیاء که دارای روابط خاصی اند در نظر گرفت. او مثالی می زند:

جامعه دریاست. موضوع ثانویه این جمله استعاری که دریاست و معنای استعاری دارد را نباید به عنوان یک شیء در نظر گرفت. بلکه باید به عنوان سیستمی از عناصر که دارای روابط تعاملی با یکدیگرند در نظر گرفت. دریا متشکل از قطرات آب، موج ها، ارتباط با پدیده های جوی و بسیاری موارد دیگر است که آن را به صورت سیستمی متشکل کرده است. پس در واقع موضوع ثانویه یک سیستم است. حال مسئله تعامل پیش می آید. شما وقتی این دو تکه یا موضوع را کنار هم قرار می دهید این بستر به شما پیشنهاد می کند که یک سری از ویژگی های سیستم موضوع ثانویه را انتخاب کرده و آنها را به موضوع اولیه تعمیم دهید. ولی قائدتاً نباید چیزهایی را انتخاب کنید که در تضاد با آن هستند.

مثلاً می گوییم وسعت دریا چنین و چنان است. این امر با موضوع اولیه یعنی جامعه در تضاد است، ولی وجوه دیگر را منتقل می کنید. مثلاً می گویید اگر در یک نقطه دریا تلاطمی به وجود آید تأثیر خود را در جاهای دیگر می گذارد. پس جامعه هم همین طور است. یک سری ویژگی ها را از این سیستم به صورت گزینشی انتخاب کرده و آن را به موضوع اولیه منتقل می کنید. چون دیدگاه تعاملی است می توانید برعکس هم اقدام کنید. یک سری چیزها را از موضوع اولیه گرفته و آنها را به موضوع ثانویه فرامی تابانید. بنابراین فهم شما از هر دو دچار گسترش می شود. اما نکته مهمی وجود دارد. گاهی اوقات استعاره نه تنها مشابهت های موجود را بیان می کند، خودش هم باعث ایجاد مشابهت می شود.

فرض کنید انسانی بی احساس در استعاره ای اینگونه خطاب شود: "عجب انسان یخی است." یا "مثل یک تکه نان تست می ماند." اینجا مشابهت واقعی و عینی بین آدم و یخ وجود ندارد. یعنی انسان از جنبه خصلت های درونی مثل یخ نیست، ولی ما آن مشابهت را به وجود می آوریم. در واقع چیزی را به جهان اضافه می کنیم. بنابراین بلک می گوید استعاره ها محتوا افزا هستند. او این امر را دلیلی بر این مدعا می داند که استعاره را نمی شود از زبان حذف کرد.

مثالی را که او در مقاله دوم مطرح کرده و ارتباط بین استعاره و آنالوژی را نشان می دهد، بررسی می کنیم. او می گوید این استعاره را در نظر بگیرید: ازدواج بازی دو سر بُرد است یا برد – برد است. موضوع اولیه که تقریباً در معنای تحت اللفظی اش به کار می رود، ازدواج است، موضوع ثانویه هم که استعاری است بازی برد – برد است.

موضوع ثانویه را به عنوان یک سیستم نگریسته و یک سری چیزها را از آن استخراج و فیلتر می کنیم و به آن تعمیم می دهیم. مثلاً بازی دو سر برد مسابقه یا رقابتی است که میان دو حریف صورت می گیرد و در آن برد یک طرف میسر نیست مگر با برد طرف دیگر. حال این سیستم را به موضوع ازدواج منتقل می کنیم. ازدواج، کوشش یا جهدی پیوسته است که میان دو شرکت کننده صورت می گیرد که در آن پاداش یک طرف تنها در صورت حصول پاداش برای طرف مقابل به دست می آید. ما در واقع یک سری از وجوه بازی دو سر برد را به ازدواج منتقل کردیم.

اولین نکته این است که ما چه چیزهایی را از بازی به ازدواج منتقل کرده ایم. این امر بستگی به این دارد که ما چه چیزهایی از بازی در جامعه زبانی مان می دانیم.

همین استعاره در جامعه زبانی دیگری، چیزهای دیگری را منتقل می کند. البته اگر متخصص نظریه بازی ها به عنوان یک علم بین رشته ای باشید، لیست شما طولانی تر خواهد شد. پس استفاده از موضوع ثانویه به درجه فهم جامعه کاربرِ زبانی از آن واژه ارتباط دارد.

نکته دوم این است دو سوی این روابط با هم یکی نیست. در یک طرف بازی مسابقه و رقابت است و در طرف دیگر کوشش و جهد. در واقع مسابقه و کوشش و جهد یکی نیستند ولی دارای مشابهت اند. بنابراین ما یکی از مشابهت های طرف مقابل را به طرف دیگر منتقل کرده ایم. در مورد دوم یعنی اینکه میان دو طرف یا دو حریف صورت می گیرد، ظاهراً این همانی است و همان چیزی را که این طرف بوده به طرف دیگر منتقل کرده ایم. در مورد سوم، اصطلاح برد در یک طرف و اصطلاح پاداش در طرف دیگر قرار دارد.

در واقع ما در اینجا با گسترش معنایی روبرو هستیم. حال به صورتی دیگر به کل این معانی می نگریم. ما اینجا با یک نگاشت روبرو هستیم. ما دو حوزه داریم که یک سری عناصر و روابط بین آنها حاکم است. یعنی نوعی ارتباط کم و بیش بین اجزا حاکم است. حال یا مشابهند یا عین و یا در رابطه گسترش اند.

اگر بخواهیم به صورت صوری یا ریاضی این نگاشت را بنویسیم اینگونه خواهد شد: ما در حوزه ثانویه یعنی بازی، یک سری ترام ها مثل A و B و C داریم که یک سری روابط بین آنها حاکم است. A بازی است، B مسابقه است. رابطه بین آنها اینگونه است که: بازی نوعی مسابقه و مشابه آن است. در حوزه اولیه هم مشابه آنها را داریم. یعنی متناظر با آن رابطه، رابطه دیگری وجود دارد. بنابراین استعاره به ما کمک کرده که نوعی آنالوژی یا قیاس بسازیم. قیاس یعنی اینکه نسبت A در حوزه خودش متناظر ۲A (آپرین) در حوزه خودش است. مثلا بین ماشین واقعی و ماکتی چوبی از اتومبیل که نسبت اندازه اش به مانند اتومبیل واقعی است، آنالوژی دارید. (قیاس)

نسبت طول به عرض اتومبیل واقعی، همان نسبت ماکت اتومبیل به عرض آن است. بنابراین از نظر بلک، استعاره در پیوند با آنالوژی است. گام دیگری برمی داریم که خیلی جالب است. ما پدیده ها را مدل می کنیم. مثلاً ماشین های اسباب بازی مدل یک پنجاهم اتومبیل بزرگ است.

مدل ها بر اساس ماهیت و نحوه بازنمایی اقسام مختلف دارند. یکی از انواع ارتباطات بین مدل و چیزی که مدل به آن توسل می جوید، آنالوژی است. بنابراین ما یک مدل داریم که نسبت عناصر مدل به آن چیزی که مدل می شود، نسبت آنالوژیک است. به طور خلاصه ما ازدواج را با بازی دو سر برد مدل کرده ایم. یعنی گفته ایم که مدل ازدواج مثل بازی دو سر برد است. مثل هر دو مدل، یک چیزهایی بین این دو مشترک است و چیزهایی هم مشترک نیست. بین ماشین واقعی و مدل نسبت سایزها مشترک است ولی طول واقعی مشترک نیست.

مثلاً در بازی، تشویق کننده یا داور وجود دارد ولی در ازدواج از این عناصر خبری نیست. ولی بین این دو نوعی آنالوژی برقرار است. این خلاصه ای از نظریه بلک بود.

روش تحلیل استعاره بر اساس آنالوژی و پیوند آن با مدل، طرفداران زیادی دارد و توسعه هم پیدا کرده است.

● گنتنر و دیویدسون

گنتنر فیلسوفی است که نظریه بلک را توسعه داده است. او می گوید ما در استعاره های آنالوژی ها، مجموعه ای را پیدا می کنیم که بیشترین پیوند ممکن را دارد. یعنی بیشترین مشابهت را برقرار می کند. بر اثر دیدگاه تعاملی بلک نوعی گسترش معنایی حاصل می شود. یعنی ما انسان و گرگ را به گونه دیگری می فهمیم. بنابراین استعاره در فلسفه زبان در حوزه معنا مدخلیت دارد. یعنی به وسیله استعاره های جدید، حوزه معانی ما از کلمات گسترش می یابد. البته این حوزه از معنا از نوعی که برای معنای کلمات در فرهنگ لغات می یابید نیست. معنای زبانی انسان و گرگ عوض نشده است. پس چی عوض شده است؟ معنای کاربران عوض شده است. البته بلک در مقاله اول خود می گوید معنا عوض می شود. ولی در اثر انتقادات، به مفهوم "معنای کاربران" می رسد.

به هر حال چیزی که او را از دیویدسون متفاوت می کند این است که استعاره با معنا در پیوند است. بنابراین ما یک معنای تحت اللفظی و یک معنای استعاری داریم. دیویدسون مخالف این نظریه است. دیویدسون در مقاله اش که از مقالات کلاسیک در حوزه استعاره است، از استعاره به حد سرشاری استفاده می کند. او در این مقاله اش درباره استعاره و با زبان استعاری سخن می گوید.

مقاله اش با این جمله شروع می شود: "استعاره رویای زبان است و تحت قاعده در نمی آید."

ایده اصلی دیویدسون این است که استعاره به حوزه معنا تعلق ندارد. یعنی چیزی به معنای، معنای استعاری وجود ندارد. او معقتد است استعاره را باید در تحت اللفظی ترین معنایش فهمید. یعنی استعاره: دود از کله اش بلند شد؛ دارای این معنای استعاری نیست که مثلاً از تعجب شاخ درآورد که خودش هم استعاره است. بلکه دقیقاً باید به این معنا آن را فهمید که دود از کله اش بلند شد. یعنی تحت اللفظی ترین حالت ممکن.

مقاله دیویدسون یک مقاله سلبی است. او می خواهد نشان دهد که استعاره نه در حوزه معنا بلکه در حوزه کاربرد است. او در قسمت زیادی از مقاله اش می خواهد نشان دهد که چرا استعاره به حوزه معنا تعلق ندارد. ولی در مورد نظر ایجابی خودش به تفضیل نمی پردازد. اولین نکته در کار او این است که اصولاً نمی شود استعاره را به بیان دیگر گفت.

یعنی استعاره ها همان چیزی اند که هستند. دیویدسون معتقد است استعاره به حوزه کاربرد تعلق دارد نه حوزه معنا. یعنی وقتی استعاره ای را به کار می برید هدفتان این است که شنونده ی استعاره را متوجه نکته ای در عالم خارج کنید. او می گوید استعاره مثل این است که من برای فردی جوک تعریف کنم. او معتقد است این مثالها استعاری، ولی ایجابی اند. وقتی من به سر کسی ضربه ای می زنم تا توجهش به من جلب شود، در حوزه معنا کاری نمی کنم. بلکه در حوزه کاربرد می خواهم توجهش را به چیزی در جهان خارج جلب کنم. استعاره ها هم می خواهند توجه ما را به چیزی در جهان خارج جلب کنند ولی این کار را از طریق تغییر در معنای الفاظ به وجود نمی آورند، بلکه صرفاً علت این می شوند که توجه ما به چیزی در جهان خارج جلب شود. از این روست که او اسم نظریه اش را نظریه "علّی" می گذارد.

نکته بعد این است که نمی توان استعاره را به تشبیه تقلیل داد. یعنی استعاره: "مسیح، زمان سنج است"

یعنی اینکه وقتی مسیح (ع) بالای صلیب رفت، کرونومتر زمان شروع به کار کرد. این را نمی توانید به این جمله تبدیل کنید که مسیح مثل زمان سنج است.

چرا؟ او می گوید تقریباً تمام تشبیه ها از نظر منطقی صادق اند. مسیح مثل زمان سنج است، صادق است. از خیلی جهات شبیه هم اند. حداقل اینکه هر دو جسم اند. در صورتیکه استعاره ها عموماً کاذب و دروغ اند. مسیح که زمان سنج نیست. بنابراین رویکردی که می شود استعاره را تشبیه و یا تحت اللفظی و یا مقایسه کرد، همانگونه که بلک می گفت، اصولاً غلط است.

البته باید گفت لزوما همه استعاره ها صادق نیستند. استعارهِ انسان جزیره نیست یا استعاره حساب، حساب است صادق است. از این روست که استعاره ها عموماً کاذب اند. تشبیهات هم همیشه صادق. استعاره را نمی توان به تشبیهش فروکاهید. استعاره مثل جوک می ماند. مثل حرف دروغ می ماند. مثل ضربه به سر می ماند و در نهایت مثل عکس می ماند. شما نمی توانید یک عکس را به بیان دیگر بگویید. تصویری از ساحل یک رود را نمی توان با یک گزاره بیان کرد. استعاره از این حوزه است. استعارهِ دود از کله اش بلند شد، دروغ است ولی واقعاً توجه شما را جلب می کند.

در استعاره بعضی اوقات چیزهایی داریم که محتوای گزاره ای ندارند که شما بتوانید توسط جملات آنها را منتقل کنید. مثل عکس. عکس توسط گزاره قابل بیان نیست. استعاره هم اینگونه است.

به نظر شما در هنرهای بصری مثل عکس و نقاشی و سینما چگونه می توان استعاره داشت؟

فیلم بایکوت مخملباف را در نظر بگیرید. بعد از اینکه شخصیت اصلی فیلم دستگیر شده و به زندان می رود، همه تصمیم می گیرند او را بایکوت کنند. این صحنه کات می شود و سکانس بعدی اینگونه آغاز می شود که دو نفر ملحفه ای را شستند و در حال چلاندن آن هستند. اینجا ما با استعاره ای بصری روبرو هستیم. اینکه این آدم در محیط خودش مثل این ملحفه دست این دو فرد است که در حال چلاندن آن برای آبگیری آن اند.

اینگونه استعاره های تصویری، استعاره اند. اما دیویدسون به نکته عمیق تری اشاره می کند. او می گوید: هنرهای بصری اصولا خودشان استعاری اند. یک عکس، خود استعاره است. زیرا نمی توان آن را به صورت دیگری بیان کرد. خیلی از جزئیات عکس قابل بیان گزاره ای نیست.

خلاصه دیدگاه بلک دیدگاه آنالوژیک به استعاره است و خلاصه دیدگاه دیویدسون هم دیدن به مثابه است.

یعنی من را به مثابه این ببینید که دود از کله ام بلند می شود. به مثابه چیزی دیدن در حوزه هایی چون فلسفه دین و فلسفه علم کاربرد دارد. چیزی را در پناه چیز دیگر دیدن. ولی در دیدگاه آنالوژیک همه چیز واضح و مشخص است. حال به رابطه استعاره و علم می پردازیم.

● رابطه استعاره و علم

امروزه پژوهش درباره استعاره دامنه گسترده ای را از فلسفه زبان، روان شناسی تجربی، مردم شناسی، فلسفه دین، هوش مصنوعی، علوم شناختی و فلسفه ذهن شامل شده است. من در ادامه سخن به فلسفه علم می پردازم.

بعد از افول رویکردهای پوزیتیویستی و تجربه گرایی، نگاه استعاری به فلسفه علم رشد کرده است. به طور سنتی فلاسفه تجربی مسلک مثل هابز و لاک و پوزیتیویست ها روی خوشی به استعاره نشان نمی دهند. یعنی پیرو سنت ارسطویی اند.

آنان معتقدند وظیفه زبان علم این است که واقعیت را در عریان ترین حالت خود توصیف کرده و جایی برای گمراه سازی باقی نگذارد. حداکثر سودی که استعاره می تواند داشته باشد این است که توجه ما را به یک چیز جلب کند و بعد از آن، جا را به زبان غیر استعاری واگذار کند.

هابز در لویاتان می گوید: "در اثبات از طریق ادله در راهنمایی و مشاوره و در هر گونه تفحص مجدانه درباره حقیقت قوه داوری کفایت می کند. مگر آنکه گاهی ضرورت یابد تفهیم مطالب از طریق تشبیهی مناسب آغاز گردد. در آن صورت به همان میزان به مخیله نیاز است و فقط به همان میزان به مخیله نیاز است. اما استعارات در این مورد کلاً کنار گذاشته می شوند. زیرا چون در آنها آشکارا سخن فریبنده به کار می رود. کاربرد آنها در امر راهنمایی یا استدلال حماقت آشکار است."

پوزیتیویست ها هم نظراتی مشابه هابز اتخاذ کرده اند. آنها معتقدند استعاره، زینت کلام است. خط فاصل دقیقی بین حوزه تحت اللفظی و استعاری وجود دارد و در حوزه علم باید از زبان تحت اللفظی استفاده کرد. حال به صورتبندی های موجود از انواع ارتباطات استعاره و علم می پردازم.

اولین حوزه که حوزه عمومی بوده و به فلسفه علم مربوط نمی شود، این است که باید برای کل فرآیند یا پروسه پژوهش علمی استعاره داشته باشیم. همانگونه که می گوییم، زندگی مزرعه است، مشابهتاً هم می توانیم بگوییم که علم یا پژوهش، سرمایه گذاری علمی است. یعنی مفهوم سرمایه گذاری از حوزه اقتصاد به علم منتقل می شود.

تحقیقات زیادی درباره نقش استعاره در زندگی افراد صورت گرفته است. مثلاً استعاره هایی که دولت آمریکا در زمان جنگ به کار می برد. مثلاً استعاره محور شرارت. اولین و سطحی ترین ارتباط بین علم و استعاره این است که کل فرآیند علم را با استعاره نشان بدهیم.

نوع دوم که اهمیت علمی دارد، نقش استعاره در تعلیم و تربیت و آموزش علم است. این موضوع با حوزه روان‌شناسی پیوند نزدیکی دارد. کتابهای زیادی در این باره نگارش شده است. مثلاً اینکه ما به خاطر تدریس علم ژنتیک و ژن‌شناسی به دانش‌آموزان دبیرستان از چه استعاره‌ای استفاده کنیم. جالب است در تحقیقی وقتی از چگونگی مفهوم ژن از دانش‌آموزان پرسیده‌اند، اغلب دانش‌آموزان از استعاره برای پاسخ دادن استفاده کرده‌اند. مثلاً ژن مثل اثر انگشت یا خال روی صورت است.

مثلا همه شما در کلاس درس شیمی با گوی و گویچه‌هایی برای تدریس مواجه شده‌اید که از آنها به عنوان استعاره برای اتم‌ها استفاده کرده‌اند. انواع و اقسام استعاره‌ها در آموزش علم به کار می‌روند که بسیار مهم‌اند. حتی درباره اینکه رابطه معلم، علم و دانش‌آموز چگونه باید باشد، توسط استعاره‌های مختلفی بیان شده است. این استعاره‌ را شنیده‌اید که دانش‌آموز یک دانشمند جوان است.

سومین کاربرد استعاره در علم خود به سه شاخه تقسیم می‌شود. اولین نکته این است که استعاره به ما کمک می‌کند که برای پدیده‌ها و رفتارهایی که در جهان می‌بینیم و جدیدند و برای آنها معادلی در زبان وجود ندارد، به کمک استعاره دست به تقویت زبان بزنیم. یعنی حوزه علوم در حال منبسط شدن است. در عین اینکه زبان ما برای آنها معادلی ندارد. استعاره در اینجا به گسترش زبان علم کمک می‌کند. به عبارت دیگر زبان علم توسط استعاره غنی‌سازی می‌شود.

ما با پدیده‌ای مثل جریان الکتریسیته مواجه و آشنائیم. ولی هنگام اولین کشف آن، نامی برایش متصور نبود. تا اینکه به استعاره جریان الکتریسیته دست یافتیم. به این معنا، زایایی زبان مدیون استعاره است. حتی در علم.

مثل سیاه‌چاله، میدان الکتریسیته، طول موج، فضای منطقی، انتخاب طبیعی، امواج صوتی، فاصله زمانی و غیره. همه این موارد تعابیر استعاری‌اند که زبان ما را غنی کرده‌اند.

بوید در این زمینه می‌گوید: "استعاره یکی از انواع راه‌هایی در دست دانشمندان است تا با آن زبان را درون ساختار علّی جهان جای دهند."

هول می‌گوید: "استعاره نقشی حیاتی در پیوند زدن میان زبان علم و جهان دارد. البته با تغبیر نظریه‌ها، استعاره‌ها هم عوض می‌شوند. چرا که اکنون مجموعه جدیدی از مشابهت‌ها در طبیعت مشاهده می‌شود."

هسه می‌گوید: "عقلانیت مستلزم آن است که پیوسته زبانمان را با جهانِ در حال گسترش تطبیق دهیم. و استعاره یکی از مهمترین وسایل انجام آن است."

بنابراین اولین نقش یا خدمتی که استعاره به علم و به معنای اخص کلمه در فلسفه علم می‌کند این است که زبان ما را زایا می‌کند.

دومین نقشی که ا‌ستعاره‌ها در علم دارند جنبه سرنخ بودن آن است. در دیدگاه دیویدسون دیدیم وقتی که استعاره ای به کار می‌بریم، هنوز در مورد اینکه چی شبیه چی است مطمئن نیستیم. فقط می‌دانیم باید چیزی را به مثابه چیز دیگر ببینیم.

خیلی اوقات در علم می‌دانیم که چیزی شبیه چیز دیگر است و برایش استعاره می‌سازیم. در واقع این استعاره‌ها برای ما جنبه سرنخ دارند و به ما کمک می‌کنند وجوهی از چیزی را که بیشتر می‌شناسیم به آن منتقل کرده و آزمایش کنیم تا به درستی آن پی ببریم.

مثلاً هاروی گفته است حرکت خون در بدن، حرکت سیکلی است. این استعاره‌ای است که جنبه سرنخ دارد. آن موقع که هاروی بیش از ۲۰۰ سال پیش چنین گفت، حرکت خون در بدن را به مثابه یک سیال در یک سیکل بسته دیده‌ بود.

داروین می‌گوید: بدن، ماشین است. استعارهِ درخت اجداد و نردبان حیات از آن اوست.

فروید علاقه عجیبی داشت که ارتباط بین بخش‌های مختلف آگاهی را به شارش یک سیال تشبیه کند. یعنی چیزی از یک بخش آگاهی به بخش دیگر سَیَلان پیدا می‌کند.

در فلسفه ذهن هم چنین استعاره‌ای به چشم می‌خورد. امروزه همه نظریه‌ها در حال تلاش برای اثبات این مدعا هستند. مدل کیک کشمشی برای اتم توسط تامسون ارائه شده است.

به نظر من اینطور به نظر می‌رسد که دو نگاه به استعاره در علم مکمل هم می‌باشند. ما ابتدا چیزی را به مثابه چیز دیگر می‌بینیم. در عین اینکه به این آنالو‍ژی اطمینان نداریم. وقتی که در آن شاخه علمی پیشرفت کردیم کم کم می‌توانیم آنالوژی‌ها را بسازیم. در واقع ما در انتهای کار می‌توانیم استعاره را در زبان تحت‌اللفظی به کار بریم. ولی در ابتدا استعاره‌ها مثل زدن ضربه یا جرقه‌ای به ذهن دانشمند است.

سومین نکته در مورد ارتباط بین علم و آنالوژی این است که به نظر برخی از جمله ریچاردز ، زبان به عنوان یک کل، یک استعاره است. برخی دیگر هم همین اعتقاد را در مورد علم دارند و می‌گویند مدل‌سازی علمی امری استعاری است. یعنی در پناه مدل، چیز دیگری را می‌فهمیم.

اصحاب این نظریه افراطی‌اند: هر مدل‌سازی یک کار استعاری است.

لزومی ندارد هر کس به این امر متعهد باشد. شاید بتوان گفت مدل‌سازی، استعاره نیست ولی ما از بعضی محصولات آن مثل سیاه‌چاله‌ استفاده استعاری می‌کنیم. این نظر فلاسفه علم راجع به استعاره است.این مسایلی که درباره آنها سخن گفتم صرفا نکته هایی در باره استعاره و رابطه آن با علم بود.

متن پیش رو بخش اول سخنرانی دکتر حسین شیخ رضایی عضو هیات علمی انجمن حکمت و فلسفه است که با عنوان "استعاره و علم" روز پنج شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۶ در موسسه معرفت و پژوهش ایراد شد.

سخنران: حسین - شیخ رضایی

خبرنگار: سعید - بابایی