چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

خداوندا تو هیچ چیز را بیهوده نیافریده ای...


خداوندا تو هیچ چیز را بیهوده نیافریده ای...

روزی یکی از شاهان همراه ملازمان و همراهانش در حال عبور از بیابانی بود.بعد ار گذشت زمانی دستور به استراحت داد . اندکی بعداز صرف غذا شاه و مشاورانش که در حال قدم زدن در آن دشت بودندکه …

روزی یکی از شاهان همراه ملازمان و همراهانش در حال عبور از بیابانی بود.بعد ار گذشت زمانی دستور به استراحت داد . اندکی بعداز صرف غذا شاه و مشاورانش که در حال قدم زدن در آن دشت بودندکه سلطان چشمش به سوسکهای بیابانی و سیاهی افتاد که از مدفوع اسب تغذیه میکرد- رو به مشاوران و همراهانش کرد و گفت اینان دیگر چه فرو مایگانن از خدا در عجبم که با آن عزمت این موجودات ناچیز را آفریده!

اتفاقا در آن دشت پای سلطان زخم کوچکی برداشت- زخم عفونت کرد و رفته رفته رو به وخمامت میرفت هر که را بر سر شاه حاضر کردند چاره ای جز قطع پای شاه به نظرش نمیرسید. تا آن که یکی از اطباء به یاد طبیبی افتاد که از بلاد دیگر بود به تازگی به آنجا آمده بود.

پزشک را بر بالین شاه آوردند و او بعد از مشاهده ی زخم مرحمی ساخت و بر زخم شاه بست-

چند روزی گذشت پای سلطان کاملا خوب شد و از آن جراهت هیچ چیز جز یک لکه ی کوچک نماد . شاه راز درمان را از طبیب پرسید و او پاسخ داد: نوعی روغن حیوانی به همراه خاکستر سوسکهای سیاه بیابانی.

شاه تا این را شنید یاد آن جملاتش در بیابان افتاد شرمند شد ، سر بر آستان خداوند سایید و گفت: خداوندا به راستی که تو هیچ چیز را بیهوده نیافرده ای

مهدیه خردمند