یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

مرگ «مرگ طبیعی»


مرگ «مرگ طبیعی»

با کنترل بیماری های قلبی, عفونی و برخی پیشرفت ها در زمینه مغز و اعصاب طول عمر به نحو قابل توجهی افزایش یافته است

انترن شرح حال بیمار را اینگونه شروع کرد:«آقای ۸۵ساله با سابقه آلزایمر از ده سال پیش دو بار سکته مغزی- ۴ و ۱ سال پیش- و سابقه بیماری ایسکمیک قلب و فشار خون به دلیل تب و کاهش سطح هوشیاری به اورژانس آورده شد. در بدو ورود فشار خون بیمار شش بود. دچار وقفه قلبی و تنفسی شد، اقدامات CPR جهت بیمار به عمل آمد و قلب برگشت اما بیمار همچنان در اغما است و تنفس ندارد. به نظر می رسد در پریکارد بیمار مایع تجمع پیدا کرده باشد. متاسفانه در شب گذشته امکان اکوکاردیوگرافی وجود نداشت و بیمار در معرض وقفه کامل قلبی است. با همکاران جراح قلب تماس گرفته شد، بدون اکو هیچ گونه اقدامی را صلاح ندانستند.»

همکار متخصص ریه که فارغ التحصیل خارج از کشور و بسیار باسواد است نگاهی به عکس ریه انداخت و گفت: حالا قلب به کنار شما برای این مایعی که در پلور هست چه اقدامی کردید؟ تقریباً تمام یک ریه تا بالا دچار پلورزی است.جوان انترن دستپاچه شد و گفت: «والله بله این مطلب هم هست اما همکاران معتقد بودند که قلب مهم تر است.» استاد ریه گفت:«بله البته که قلب مهم تر از ریه است. اگر مهم تر نبود که این همه امکانات برای قلب فراهم نمی کردند ولی متاسفانه در بدن آدمیزاد اهمیت کمتر و بیشتر معنی ندارد.» رزیدنت کشیک گفت: «بله البته آقای دکتر ولی دیگر فرصتی نبود.بیمار بلافاصله دچار وقفه قلبی- تنفسی شد و تا آمدیم عملیات CPR را انجام بدهیم و بیمار را به ICU ببریم صبح شد. همراهان بیمار هم دست و پاگیر شده بودند. از یک طرف باید توضیح می دادیم و از یک طرف کار می کردیم. چون بیمار در اورژانس دچار وقفه قلبی شده بود انتظار داشتند که خوب بشود.»

همکار متخصص گوارش ما که سپیدی مویش بیش از بقیه است زیر لب گفت: «ای بابا ۸۵ سال سن و دمانس و...» فقط من می شنیدم. نگاهی به من کردند و زود لبخندی را که به لب آورده بودند فرو بستند. انگار از اینکه به مرگ بیمار فکر کرده بودند شرمنده اند و بعد بلافاصله درباره وضعیت بیمار و لزوم جلوگیری از خونریزی معده که در این شرایط محتمل است اظهارنظری کردند. این بیمار ۱۰ روز در ICU بستری بود و بعد در حالی که لوله ای در داخل نای (تراشه) داشت و لوله ای در قفسه سینه گذاشته شده بود فوت کرد. به تمام رگ ها در زمان های مختلف سرم هایی وصل شده بود و به دلیل عدم امکان گرفتن رگ از دست ها آخرین سرم به گردن او وصل شده بود. وقتی که قلب از کار ایستاد پرسنل ICU اقدامات احیا را شروع کردند ولی دکتر بیهوشی را نتوانستند به زودی پیدا کنند و خیلی دیر بالای سر بیمار حاضر شد و بیمار به دلیل وقفه قلبی و تنفسی فوت کرد.

هنوز صفحات ترحیم روزنامه ها پر است. هنوز طول عمری برای بشر وجود دارد و اکثریت قریب به اتفاق مردم کمتر از یک قرن زندگی می کنند اما در صفحات کتاب های پزشکی چیزی به نام مرگ طبیعی وجود ندارد. کتاب ها فقط از بیماری ها صحبت می کنند از درمان آنها، از پیش آگهی آنها و مدتی که طول خواهند کشید. اما در هیچ زمانی نمی توان مرگ همین بیماران را طبیعی دانست. همیشه علتی وجود دارد، همیشه کاری برای انجام دادن بوده است. یا پزشکی دیر رسیده یا نکته ای از نظر دورمانده یا مسئله ای به غلط تعبیر شده. وقفه قلبی- تنفسی البته علت همه مرگ ها است اما همیشه این وقفه علتی درمان پذیر داشته. آنچه هیچگاه وجود ندارد مرگ طبیعی است. اگرچه این کلمه هنوز به کار برده می شود اما در کار روزمره پزشکی هیچ جایگاهی ندارد. دیگر وجود ندارد. به نظر می رسد سال ها پیش مرگ مرگ طبیعی فرا رسید. باورکردنی نیست اما طب جدید با همه پیشرفت هایش توانایی تبیین این واقعیت بدیهی و ملموس- مرگ- را ندارد. در مقدمه یکی از چاپ های قدیمی کتاب داخلی «سسیل» نوشته بود وظیفه پزشک آن است که بیمار را بهبود بخشد اگر می تواند و اگر نمی تواند مرگی درخور یک انسان برای او بیندیشد.

حکما گفته اند مرگی وجود ندارد هر چه هست ترس از مرگ است.

و این ترس آدابی می طلبد تا بیمار و بستگان آن را تاب بیاورند. طب جدید که «زندگی» را بی محابا زیر ساتور کلمات و اطلاق ها برده و زندگی را به تطویلی هراسناک در مغاک «میکروب ها»، «ویروس ها»، «ژن ها»، «تنگی ها»، «نارسایی ها» و «فشارها» مبتلا ساخته بی آنکه گاه حتی عرض این تطویل را رصد کند، با «مرگ» بسیار بدتر کرده.

ستون مستحکم «تقدیر» این همپای قدیمی «مرگ طبیعی»، این یاور نیرومند اسکلت های رنجور در برابر قرن های سیل و خشکسالی و توفان که در قرن هجوم میکروب ها و ویروس ها و ژن های لاعلاج بیش از پیش به کار می آمد در طب جدید- این لقمه ناجویده غربی- دارد فرو می ریزد یا حداکثر تعبیری که از آن می شود فقط بعد از آخر کار، کاربرد دارد. آداب مرگ رفته رفته فراموش می شوند. کسی دیگر به سراغ کشیش نمی رود. دیگر کسی را روبه قبله نمی خوابانند. فرصتی نیست تا کسی برای آخرین دیدارها اهمیتی قائل شود. به راستی هم ممکن است بیمار قابل درمان باشد و باید به بیمارستان رسانده شود. دیگر هیچ کس نمی پذیرد که بیمار رو به موت در خانه بماند. روشن است که نمی خواهم منکر پیشرفت های شگفت انگیز پزشکی در سال های اخیر شوم.

با کنترل بیماری های قلبی، عفونی و برخی پیشرفت ها در زمینه مغز و اعصاب طول عمر به نحو قابل توجهی افزایش یافته است. باید پذیرفت که کیفیت حیات نیز متحول شده. اما آنچه قابل انکار نیست اینکه تکنولوژی جدید پزشکی و البته برخی درمان های اعجاب آور مدرن مثل تزریق قند به بیمار هیپوگلیسمیک یا تزریق نالوکسون در مسمومیت با تریاک مفهوم تقدیر را در ذهن بیمار و بستگان اگر زائل نکرده باشند حداقل کم اثر ساخته اند. همیشه حتی در بدترین شرایط امیدی به درمان هست و این کار نه از چیزی فراتر از اراده و خواست بشر که از جوان انترن یا رزیدنت بیست وچندساله ای که امشب کشیک است درخواست می شود. و این جوان با تمام سیستم فکری پشتیبانش هیچ شباهتی به آن یاور باستانی ندارد. آنها فقط کارهایی خردخرد اما «علمی» انجام می دهند و درباره بعدتر آن نه می اندیشند نه اجازه دارند بیندیشند. این «علم» فقط با تطویل حیات روبه رو است. خالی از هرگونه «حکمت» دیگری است.

و تصادفاً حالا انسان همان حکمت «دیگر» را هم از همین سیستم قدرتمند دانش می طلبد که حالا امشب نوگلی تازه کار آن را نماینده است. و مگر نه اینکه سابقاً طبیب را حکیم می گفته اند؟ حال این سیستم چه بخواهد و چه نخواهد در مرکز «وجدان» جامعه است. چه بخواهد چه نخواهد او است که باید پاسخ بدهد «این اقدامات می ارزند یا نه؟» طب جدید در این زمینه ها هیچ پاسخی ندارد. واقعیت این است که پاسخ این سئوالات بی تردید خود موضوع مهم علم است. پاسخ این سئوالات فقط از راه تحقیق و پژوهش علمی- و نه با برداشت های شخصی یا فراعلمی- مقدور است. محدود شدن کارهای به اصطلاح علمی به جهان فرمول ها و ژن های فقط نشان دهنده درکی نازل از رویکرد علمی است. اگر هدف این علم رساندن فایده ای است به بیمار و بستگان و نه دسترسی به حقیقت مطلق پس باید فایده ها را با تمامی جوانب آنها تعریف کند. بی تردید توزین احساس آدمی بسیار دشوارتر از بررسی اثر این یا آن آنتی بیوتیک است اما در هر حال همچنان موضوع علم است و دشواری آن دشواری عالم. در این زمینه ها در غرب به تازگی بحث ها و بررسی هایی صورت می گیرد. اما در کشور ما به دلایلی چنین مباحثی اساساً وجود ندارند. اول اینکه تکنولوژی نوین پزشکی در کشور ما همواره تازگی دارد، ما آن قدر از نظر دانش پزشکی عقب هستیم که گیرودار عقب ماندگی ها فرصت پرداختن به اینگونه مسائل را نمی دهد و پرداختن به این گونه موضوعات خطر نوعی واپس نگری را در بردارد- هم چنان که دغدغه خاطر نگارنده نیز هست- خطر اینکه نقد پسامدرنی از پیشرفت های نوین پزشکی با نقد پیش مدرنی خلط گردد و به نفی پیشرفت های علمی موجود بینجامد.

و در وضعیتی که ما قرار داریم باید گفت فروریزی پایه های این یاور دیرین _ تقدیر _ زمانی است که ما حتی همان توانایی محدود طب مدرن در تطویل حیات را هم در اختیار نداریم و باز این همه در حالی است که مدعای اصلی ما در برابر غرب معنوی است. آیا وظیفه ما و شرق با این میراث عظیم معنوی آمیختن این پیشرفت های عظیم و گرانقدر تکنولوژیک با آن «حکمت دیگر» نیست؟ حداقل آیا معنای روزآمد کردن سنت و معنویات چیزی جز تبیین همین مشکلات بشری است؟

چگونه می توان راجع به معنویات صحبت کرد اما معنوی ترین لحظات آدمی- لحظات مواجهه با مرگ- را که تاریخ حیات انسانی را به پشتیبانی می طلبد با بیماری رو به مرگ و خانواده ای ماتم زده و حیران در شبی تار زیر لوله ها و ماشین های مختلف، زیر نورافکن ها و بوهای چندش آور به دست جوانی بیست و چندساله که فقط مختصری شیمی و داروشناسی و آناتومی آن هم این اواخر آموخته و خود خواب زده و هراسان این سو و آن سو می دود سپرد؟