چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
وقتی تلویزیون به مردم لبخند زد
لازمه بیان هرگونه نگاه نوستالژیک به مقوله تلویزیون و تاریخچه اجتماعی آن در ایران سالهای پس از انقلاب، در نظر گرفتن شرایط، جایگاه و وضع عمومی جعبه جادو در دوران قبل از سال ۵۷ است. نخستینبار، در سال ۱۳۳۷ پدیدهای به نام تلویزیون به مردم ایران لبخند زد، آنهم در شرایطی که گاه باید سالها و حتی دههها میگذشت تا مردمان، اندکاندک در گوشهوکنار و اینسو و آنسو، متوجه حضور یک پدیده تازه شوند.
تلویزیون، یکی از جلوههای گسترش مدرنیسمِ تحمیلی عصر پهلویها بود که ۱۸ سال پس از رسانه مدرن دیگری به نام رادیو، در ایران از آن رونمایی شد. با این توفیر که در بستر جامعه سنتیمذهبی ایران، تلویزیون نسبت به رادیو، بسیار عینیتر، نافذتر و البته دارای برد و تأثیری بیشتر قلمداد شد و به تبع آن، نگاهها و واکنشهای تیزتر و برندهتری از جانب مذهبیون در قبالش به منصه ظهور رسید. دیگر نکته مهم آنکه این پدیده اگرچه بظاهر بهشکل خصوصی و توسط شخصی به نام ثابتپاسال در ایران رخ داد و تولد یافت، اما در رخدادی که ـ دستکم تا امروز ـ انگار جزیی از تقدیر آن به شمار رفته و همچنان میرود، بسرعت به خدمت دولت درآمد و رسانه رسمی و انحصاری نام گرفت.
این وضع، از همان ابتدا تیزی و برندگی بیشتری را به دیدگاههای مخالفان حضور و وجود چنین پدیدهای اضافه کرد؛ چرا که مثلا در نگاه آنها، تلویزیون در دوران پهلویها نه فقط اشاعهدهنده نوعی فساد و لاابالیگری فرهنگی محسوب میشد که بلندگوی رسمی حکومت نیز به شمار میآمد.
در بطن جامعه و فارغ از جنبههای مبارزاتی، زمانی هنوز تا وقوع توفان بنیادکن و فراگیر ۵۷ راه درازی باقی مانده بود، از نظر مذهبی و اعتقادی، تلویزیون، بیشتر آماج حملههای دینداران قرار میگرفت. روحانیت در جایگاه قشری متنفذ و تأثیرگذار بر جامعه مذهبی و سنتی ایران، در هر کوی و برزن، محله و روستایی، دارای تریبونهایی به گستره همان منطقه بودند و گاه میشد که میزان نفوذ و اعتبارشان چند محله، شهر یا حتی استان را هم دربرمیگرفت. در این شرایط، سبزشدن هر آنتن تقویتکننده گیرندههای تلویزیونی بر بام خانهای، نوعی تابوشکنی و پشت پا زدن به سنتها و اعتقادات به حساب میآمد و باعث تغییر نگاههای عامه افراد هممحلی نسبت به آن خانه و ساکنانش میشد. اما به تبع ویژگیهای مستتر در ذات هر پدیده مدرنی، بودند خیلی از همان آدمهای سختگیر و متعصب که کنجکاوی میکردند تا مثلا بدانند این مهمان تازهوارد و ناخوانده چگونه موجودی است؛ بویژه آنکه در جامعه شفاهی ایران که ارزش و اعتبار هر گفته (و شایعه) و نفوذ هر پچپچ و حرف و سخن درگوشیای، بسیار بیش از دیدهها و عینیتهاست، تلویزیون و محصولاتش نیز بسرعت به بازار داغ شایعهها راه یافتند و کنجکاویها را ـ برای سردرآوردن از چیستی این پدیده ـ فزونی بخشیدند. اینگونه بود که به هر حال، درصدی از آن بخش مخالف و موضعگیر در برابر تلویزیون نیز در فرصتهای معدودی که پیش میآمد (نظیر عید نوروز و توفیقهای تحمیلی و اجباریای که در مواجهه با آن، در منازل قوم و خویشهایی که تلویزیون در اختیار داشتند، دست میداد) سرک میکشیدند و مقداری با بخشهایی از خصوصیاتش آشنا میشدند و درمییافتند این رسانه بهتمامی و آنچنانکه میگویند نیز مذموم و مخرب نیست؛ چرا که حتی همان زمان هم در رسانه پیشقدم و پیشقراولی همچون رادیو، سخنرانیهای مذهبی، اذان و ادعیه پخش میشد و به سمع معتقدان و دینداران میرسید و تلویزیون نیز به هر حال بخشهایی از همین برنامهها را در مناسبتهای مذهبی و آیینی به سمع و نظر مخاطبانش میرساند. جالب آنکه همین ویژگی به نخستین سنگ بنای تداوم حیات تلویزیون (به همراه رادیو) در سالهای پس از انقلاب بدل شد.
خاطره خوش گیرندههای قدیمی
وجود برخی ویژگیهای مذهبی و اعتقادی و آیینی در خلال برنامههای رادیو و تلویزیون (که در سطور فوق آنها را برشمردیم)، همراه پخش صدای انقلاب از این دو رسانه در بحبوجه درگیریهای شهری و خیابانی، موجب گره خوردن مهربانی با نگاه انقلابیون در برخورد با این دو بلندگوی مهم شد؛ بنابراین آنها بسرعت دستبهکار شدند و کوشیدند از این دو رسانه، حُسن استفاده را بکنند و آنها را به خدمت خود درآورند. مردم نیز با خیال راحت و البته با سرعتی درخور، قید محرمات پیشین را که بسرعت رنگ میباخت زدند و با اعتماد به حکومت انقلابی، به تلویزیونش نیز روی خوش نشان دادند. از همان نخستین هفتههای روی کار آمدن نظام جدید، در خانه هر آدم مذهبی و انقلابیای که پیشتر، رؤیت و حضور گیرنده تلویزیون آنجا عجیب و حتی محال مینمود، میشد حضور این دستگاه را مشاهده کرد، چنانکه نوروز ۱۳۵۸ هنگام دید و بازدیدها و عیددیدنیها با غافلگیری ناشی از حضور این تازهوارد در چنین خانههایی همراه بود؛ غافلگیری مهمانانی که خود نیز کمابیش یا یک دستگاه از این گیرنده را تهیه کرده بودند، یا دستکم در فکر خرید آن بودند.
اتفاقا یکی از نخستین نوستالژیهایی که در ذهن مانده ـ و البته قدمت اینیکی به سالهای پیش از انقلاب برمیگردد ـ مربوط به یاد و خاطره گیرندههای قدیمی تلویزیون است؛ یعنی همان دستگاهی که در فرهنگ شفاهی ایرانیان تلویزیون نامیده و خوانده میشود. تلویزیونهای مبله با بلندگوهایی که در زمان خود بسیار مجهز نشان میدادند و صدای استریو فونیک را به گوش نخستین مشتاقان این رسانه میرساندند. آن زمان میشد بسیاری از اجناس و لوازم را به صورت قسطی خرید اما به هر حال عدهای به دلایل اعتقادی و مذهبی حاضر به خرید و استفاده از تلویزیون نبودند، جزو کالاهایی قرار داشت که میباید از سوی فروشندگان، همراه با تشویقها و اعطای امتیازاتی به دست خریدار برسد. در چنین شرایطی انواع مارکها و برندها (مانند شاوبلورنس، بلر، گروندیک و نوع داخلیاش پارس) بسرعت به تجهیزات و دکوراسیون داخلی منازل افراد جامعه در حال گذار از سنت به مدرنیسم ایران راه یافتند.
در این بستر، هم رسانه و هم گیرندهای به نام تلویزیون، به بخشی از هویت طبقه در حال گسترش متوسط در ایران بدل شدند؛ چیزی که شاید از میان شاخصهها و داشتههای امروزین مربوط به همین طبقه، بتوان آن را معادل اینترنت و رایانه در معادلات اجتماعی و علایق همین طبقه برآورد کرد. البته ـ همچنان که گفتیم و به دلایل بروز تغییرات فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و انقلابی در نیمه دوم دهه ۵۰ ـ این رسانه مقبول طبقه متوسط، بسیار سریع به رسانه محبوب همگان در سالها و دهههای بعدی تبدیل شد.
قهرمانی به نام زورو
با پیروزشدن انقلاب، زدودن نمادها و معرفهای شاخص و مشهور نظام پیشین مورد توجه قرار گرفت. در این میان بهموازات رادیو و سینما، درِ تلویزیون نیز به روی بیشتر خوانندگان و هنرپیشگان قدیمی بسته شد. همچنین بتدریج جلوی پخش همه فیلمها و سریالهایی که غیرخانودگی قلمداد میشدند، گرفته شد. در همین شرایط، همچنان میشد سریال پربیننده و واقعا خانوادگی «خانه کوچک» را دنبال کرد و از جذابیتهاو دوبله خوب آن لذت برد. شاید کمترین خلل به پخش کارتونها و سریالهای دارای شخصیتهای زنده که در برنامه کودک پخش میشد وارد آمد. سریالهای کارتونی مثل پینوکیو، سندباد، وودیوودپکر، تنسیتاکسیدو و چاملی، پلنگ صورتی، سفرهای گالیور به همراه سریالهای زندهای همچون هکلبریفین و زورو از آن جمله بودند.
زورو، محصول والتدیزنی، سریالی بود که با جرح و تعدیلهای اندکی پخش آن ادامه یافت. داشتن قصه و فضایی حادثهای و نسبتا پرکشش (البته با در نظر گرفتن وجوه و ساختار کارتونی اثر مورد بحث)، همراه حضور دوبلورهای شاخصی همچون غلامعلی افشاریه (به جای زورو ـ دندیهگو)، پرویز نارنجیها (گروهبان گارسیا)، ناصر ممدوح (دنآلههاندرو؛ پدر زورو) و بسیاری صداپیشگان خوب دیگر در دوبلاژ این سریال، بخشی از نوستالژی چند نسل از دوستداران زورو در ایران را تشکیل داده است.
عنوانبندی ابتدایی هر قسمت از سریال بدون ظاهر شدن فهرست عوامل و سازندگان آن، به قهرمانیهای زورو اختصاص داشت و بخشهایی از آن هنوز هم در یاد بینندگان مانده است؛ بویژه آنجا که زورو هر بار پس از چیرهشدن بر گروهبان گارسیای چاق و خپل و سربازان تحت امر او، حرف Z انگلیسی را به عنوان امضای خودش بر سینه و شکم این نظامی کودن (گروهبان) حک میکند. این کار نه فقط در تیتراژ ابتدایی سریال، که هر بار بهعنوان بخشی تکرارشونده در طول هر قسمت دیده میشد و ترجیعبند مهمی از سریال به شمار میرفت. در زورو، فرماندار ظالم و بزهکار و زیردستانش (از جمله همان گروهبان گارسیای معروف) موجوداتی مشنگ و احمق نشان داده میشدند و در فضای این سریال که همچنانکه گفتیم منطق و یک شیوه روایتیِ شبهکارتونی بر آن حاکم بود، هر بار با حماقتهایشان اسباب خنده و رضایت بیننده سادهدل و همچنین پیروزی زوروی همواره گریزپا را فراهم میکردند. جالب اینکه همه این آدمبدها بهرغم اثبات چندباره بیلیاقتی و حماقتشان هر بار و در شروع قسمت تازهای از سریال، همچنان بر سر کار خود بودند و هیچ نیازی از سوی فرمانده (که خود نیز چندان دست کمی از آنها نداشت!) به تغییر و جایگزینی آنها با آدمهایی لایقتر احساس نمیشد.
نگارنده، سریال را نه در سالهای پیش از سال ۵۷، که در فضای انقلابی و آرمانگرایانه نخستین سالهای شکلگیری نظام جدید دیده و از بازتابهای پیشاپنجاهوهفتی آن بیاطلاع است، اما بخوبی به یاد دارد تماشای این ورژن از چند روایتی که تاکنون از داستان زورو عرضه شده است تا چه حد به مذاق بینندگانش خوش میآمد. ضمن اینکه در شرایط تغییر و تحولات اساسی که رسانه تلویزیون در ایران پس از انقلاب از سر میگذراند، بینندگان بزرگسال نیز در وضع فقر برنامههای تلویزیونی و دیگر سرگرمیها (از جمله به دلیل اینکه برنامههای ویژه بزرگسالان بهنسبت برنامههای متعلق به کوچکترها مشمول ممیزیهای درشت و عمده بیشتری میشدند) به دیدن برنامه کودک روی خوش بیشتری نشان میدادند.
شخصیت داستانی زورو را جانستون مککالی در سال ۱۹۱۹ خلق کرد. زورو که نام مستعار قهرمانی رابینهودوار به اسم اصلی دندیهگو دلاوگاست گویا در زبان اسپانیایی معنای روباه میدهد و با مضمون انقلابی و افسانهایش اواخر دهه ۵۰ و اوایل دهه ۶۰ خورشیدی، کودکان و نوجوانان زیادی را به تقلید از خود واداشت؛ ولی فقط در بازیهای مخصوص این سنین و در کوچه و خیابان.
آن زمان، فراوان دیده میشدند بچههایی که نقابی پارچهای بر چشمهای خود زده و شمشیری دستساز هم از چوب تهیه کرده بودند و با دوستان خود میکوشیدند بخشهایی از سریال محبوبشان را بازسازی کنند. نگارنده این سطور نیز زمانی یکی از همان بچهها بود. واقعا یادش بخیر!
علی شیرازی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست