دوشنبه, ۲۴ دی, ۱۴۰۳ / 13 January, 2025
مجله ویستا

بدرود ای پاسدار پارسی


بدرود ای پاسدار پارسی

ارزش زبان صرفا به آن نیست که در کوچه و بازار کار خلایق راه بیفتد و چرخ روزگار بچرخد که اگر چنین بود, با زبان جهانی ایماء و اشاره کارها به سامان می رسید ولی انسانی که از هزاران سال پیش دانست می تواند بیش از یک حیوان باشد, در کنار آتش کباب, ذغالی برداشت و به نقاشی روی غارها روی آورد, با روده حیوانات, کمانی ساخت تا حیوانات دیگری را شکار کند و سپس دید عجب خوشنوایی دارد این زه کمان

ارزش زبان صرفا به آن نیست که در کوچه و بازار کار خلایق راه بیفتد و چرخ روزگار بچرخد که اگر چنین بود، با زبان جهانی (ایماء و اشاره) کارها به سامان می‏رسید ولی انسانی که از هزاران سال پیش دانست می‏تواند بیش از یک حیوان باشد، در کنار آتش کباب، ذغالی برداشت و به نقاشی روی غارها روی آورد، با روده حیوانات، کمانی ساخت تا حیوانات دیگری را شکار کند و سپس دید عجب خوشنوایی دارد این زه کمان. کم کم زبان درآورد و واژه پردازی کرد و دانست غیر از برطرف کردن نیازهای حیوانی با کمک واژه‏های ابداعی، کارهای دیگری هم می‏شود کرد. پس شعر و ترانه سرود و بعدها آن را بر سنگ و چوب و پوست و کاغذ نوشت.

اما فردوسی و پیروانش چون مرشد ولی ا... ترابی دروازه دیگری از پویایی زبان را به روی جهانیان گشودند. زبان پارسی پس از حمله اعراب کم‌کم سری بالا کرد و عجبا که نه عرب را یارای مقابله بود و نه ترکان آسیای میانه را و باز هم عجبا که همان ترکان آسیای میانه وقتی به اصفهان رسیدند، از میان دو زبان رایج زمان، یعنی فارسی و عربی، فارسی را برگزیدند تا زبان دفتر و دیوان‏شان باشد. هر چند خود ترک زبان بودند و باز هم عجبا که ترکان بعدی و بعدی و سپس مغولان و باز هم ترکان دیگری از قفقاز و استرآباد و شمال خراسان و دیگر جاها که به پادشاهی رسیدند، همگی امر کردند زبان دیوان و دفتر همین پارسی باشد، زنده یاد عبدالقهار عاصی، شاعر اهل افغانستان شعر زیبایی دارد که شاید پاسخ این همه کشش وگیرایی زبان پارسی را بدهد.

گل نیست، ماه نیست، دل ماست پارسی

غوغای کُه، ترنم دریاست پارسی

سرسخت در حماسه و هموار در سرود

پیدا بود از این، که چه زیباست پارسی

همه این استواری‏ها ممکن نمی‏شد اگر بزرگمردانی عمر خویش را به پای زبان پارسی نمی‏گذاشتند. مرشد ولی‌ا... ترابی که در دو دهه اخیر تک و تنها بود و با رفتنش، به گمانم جایش به سادگی پر نخواهد شد، مردی از جنس فردوسی بود بدون هیچ ادعایی! بی‌دانشگاه و بی‌مکتب، کاری می‏کرد که ده‏ها دانشگاه به کردنش توانا نبودند. توده مردم را حوصله نشستن بر پای سخنان یک ادیب وارسته دانشگاه دیده برای شرح ابیاتی از شاهنامه نیست، ولی مرشد ولی‌ا... ترابی این هنر کمیاب را داشت که پیر و جوان و حتی کودکان کمتر از ده سال را پای هنرش میخکوب کند. تلویزیون گاهی پرده‏هایی از هنر وی را به نمایش می‏گذاشت، به‌ویژه شبکه تهران و شبکه چهار.

مرشد را چند بار در جشنواره‏های آئینی و مرتبط با فرهنگ‏های کهن، دیده بودم. دو سه باری هم فرصتی نصیبم شد سر صحنه ضبط تلویزیونی در مسجد قبا (خیابان پاسداران) با وی همنشین شوم. آن چه در خلوت می‏گفت بسیار بیشتر از آنی بود که پشت دوربین‏ها به نمایش می‏گذاشت. آنان که قدر هنرش را می‏دانستند، تا می‏توانستند از وی تصویر گرفتند. هنر دیگر مرشد ولی ا...، اشراف بر موسیقی محلی تهران بود که با عنوان‏هایی همچون بیات تهران، داش مشتی، کوچه باغی و خراباتی شناخته می‏شود. او هنگام نقالی، گهگاه از این گونه آوازی بهره می‏برد و در واقع وی نقالی بود که ریشه در تهران قدیم (ری) داشت. اگر اصفهانی یا شیرازی بود، بی‏گمان جور دیگری خنیاگری می‏کرد. مرشد از خیلی‏ها می‏گفت که برای شاگردی نزدش آمدند و رفتند. از صبر و حوصله آنان خرسند نبود. می‏گفت خیلی خود را درگیر نمی‏کنند فقط یک چیزکی می‏خواهند بدانند و بس. در مجموع از شاگردی فاطمه حبیبی زاد معروف به گردآفرید راضی بود و همت وی را ستایش می‏کرد. او نیز با ایران بدرود گفت. یاد این پیر مرشد و پاسدار راستین زبان پارسی گرامی باد. امید که جایش بروید صد گلی.

هوشنگ سامانی