چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
فرهنگنامه اندیشه ی مارکسیستی یا فرهنگ ضد مارکسیستی
فلسفه علمی این بار در «فرهنگنامه ی اندیشه ی مارکسیستی*» زیر علامت سوال رفته است. کتابی که یقیناً مورد توجه و استقبال بورژوازی جهانی قرار گرفته است. مترجم در پیش گفتار ادعا کرده که «هنوز فرهنگ نامه یی به زبان فارسی انتشار نیافته است که هم از جنبه های علمی پایه یی بلند و پذیرفتنی داشته باشد، هم از میان نحله های گوناگون اندیشه های مارکسیستی در پی تبلیغ بینشی خاص نباشد، و هم از همه ی جهات جامع باشد و نکته یی را فرو گذار نکرده باشد.» (پیش گفتار مترجم).
خواهیم دید این هر سه ادعا (یعنی علمی بودن، در پی تبلیغ بینشی خاص نبودن، و از همه ی جهات جامع بودن) پوچ و تنها ادعای اند، و آن چه در عمل می بینیم چیزی مگر ضدیت با علم (اندیشه ی علمی)، تبلیغ بینشی خاص («مارکسیسم» بورژوایی با نام مستعار مارکسیسم غربی)، و تحریف و تقلب در بیان نظریه های مارکس و مارکسیست ها نیست.
لنین در «سه منبع و سه جزء مارکسیسم» گفت: آموزه های مارکس، بیش ترین دشمنی و کینه ی تمامی علم- و فلسفه ی- بورژوایی را که مارکسیسم را به دیده ی یک روش «ضاله» مینگرد، در سراسر جهان بورژوایی علیه خود بر انگیخته است. به گفته ی لنین از بورژوازی جز این هم نمی توان انتظار داشت، زیرا: در جهانی که بنیاد آن بر مبارزه ی طبقاتی قرار دارد نمی توان از علم- به ویژه علوم اجتماعی و فلسفه- انتظار بی غرضی داشت. آن چه در این فرهنگ نامه، و دیگر آثار از این دست- که اتفاقاً بیش ترین شان توسط همین مترجم برگردانده شده اند- به چشم می خورد، نه اشاعه ی فرهنگ پرولتری، که هم منظور مارکس و هم هدف مارکسیست ها بوده، بلکه مقابله با این فرهنگ، و بی اثر کردن آن از هر طریق ممکن، چه با تحریف و تقلب، چه در بازگفت ها، و چه در تفسیر و تعلیل ها بوده است. از درون مایه ی فرهنگنامه، به ویژه در تعریف بنیادی ترین واژه ها و مقوله ها پیداست که هدف پدید آورندگان ستیزه با مارکسیسم پرولتری و کند کردن یگانه سلاح ایدئولوژیک پرولتاریا، یعنی فلسفه ی علمی بوده است. کاری که در تاریخ مبارزه ی بورژوازی علیه پرولتاریا در اشکال مختلف می توان دید، و در زبان فارسی هم نمونه های آن به فراوانی یافت می شود، اگر نه در این شکل منسجم و فریبنده ی فرهنگنامه ای.
به رغم تصور پدید آورندگان این فرهنگنامه و مترجم افکار آن ها، آن چه مارکس و مارکسیست ها را به هم پیوند می دهد و آنان را در یک کل همگون زیریک بام و نام گرد می آورد، نه معلومات و محفوظات فرهنگنامه ای، و یا نحله سازی های دروغین بورژوایی، بلکه منافع حیاتی کوتاه و بلند مدت طبقه ی کارگر است. ایده های مارکس و مارکسیست ها نیز بنا بر خواست این یا آن فرقه ی راست یا چپ بورژوایی از آسمان و عالم غیب نازل نشده، بلکه از درون مبارزه ی تولیدی و طبقاتی همین طبقه ای که با کار خویش در حال آفرینش و برآوردن نیازهای مادی و فکری انسان است، ساخته و پرداخته می شود. از سوی دیگر بورژوازی که حاضر نیست به هیج وجه این خوان یغمایی را که تاریخ پیش روی اش گشوده از دست بدهد، تا آن جا که می تواند نیروی فیزیکی و فکری به خدمت می گیرد تا این موقعیت «خداداده» را حفظ کند: تئوری می سازد و علم را زیر سوال می برد، شعر بی معنا می سراید، ساختار شکنی می کند و «دانای کل» رااز ادبیات داستانی حذف می کند تا داستان بیان کننده ی هیچ هدف و منظور مشخصی نباشد، سینمای موج نویی اختراع می کند تا بیننده در فهم و شعور خویش شک کند، فرهنگنامه ای باده ها نام پدید آورنده می سازد تا خواننده در برابرش احساس خود کوچک بینی نماید، و به هر ترفند دیگری توسل می جوید تا قدر قدرتی و روئین تنی اش را به رخ طبقه ی کارگر، و به ویژه به رخ نظریه پردازان این طبقه یعنی مارکسیست ها بکشد. فرهنگنامه ی اندیشه ی مارکسیستی اگر نگوییم با چنین هدفی، اما در متن چنین نگرشی ساخته شده است. آن چه در فرهنگ نویسی اهمیت دارد، صداقت در نقل قول هاست، و آن فرهنگنامه ای اعتبار و ارزش علمی دارد که نقل قول ها را بی کم و کاست و بدون اعمال نظر بیان کند. نه آن که در گفته های دیگران به میل خود دخل و تصرف کند، آن ها را وارونه یا تحریف نماید، و جمله ی تحریف شده یا ناقص بیان شده را به مثابه نظر شخص استناد شده به او به خورد خواننده بدهد. فرهنگنامه ی مورد بحث نه تنها فاقد چنین صداقتی است، بلکه در تعریف های اش از مفهوم ها و مقوله های فلسفی نیز کم ترین صداقت علمی به خرج نداده که در ضمن بررسی به این موارد اشاره خواهد شد. من به عنوان نمونه چند مفهوم کلیدی در اندیشه ی مارکسیستی را برگزیده ام تا نشان دهم که نویسندگان و مترجم تا چه حد در ادعای شان صداقت دارند و فرهنگنامه تا چه اندازه دارای اعتبار و ارزش علمی و آموزشی می باشد.
● ماتریالیسم:
وجه مشخصه ی اندیشه ی مارکسیستی از دیگر نحله های فکری مقدم بر هر چیز ماتریالیسم است. در تاریخ اندیشه، ماتریالیسم مارکس از کفر ابلیس هم مشهورتر است، و دشمنی تاریخی بورژوازی و «مقربان» اش با مارکس در اصل با همین اندیشه ی کفر آمیز است.
چند تعریف از ماتریالیسم می توان به دست داد:
۱) تعریف لغت نامه ای،
۲) تعریف مارکسیستی،
۳) تعریف انحرافی (اپورتونیستی) بورژوایی.
▪ تعریف لغت نامه ای ماتریالیسم: تعریف لغت نامه ای تعریفی سردستی، برای افراد مبتدی است. خیلی خلاصه در یک کلمه یا جمله ی کوتاه برای رفع نیاز فوری. مثلاً فرهنگ عمید- اگر چه نادرست- ماتریالیسم را اینگونه تعریف می کند: «فلسفه ی مادی، فلسفه ای که منکر وجود روحیات و معنویات است و فقط وجود ماده را می شناسد و آفرینش دنیا و تمام حوادث طبیعت را ناشی از حرکات مکانیکی اجزای ماده می داند.». فرهنگ انگلیسی فارسی هزاره ی علی محمد حق شناس: «Materialis m= مادیّت، ماده گرایی، اصالت ماده .» . خصوصیت این تعریف در ساده انگاری و بی ادعا بودن آن است. کسی از لغت نامه های این چنینی انتظار ندارد ماتریالیسم را از تمام جهات فلسفی- تاریخی آن توضیح دهد، و همین بیان ساده انتظار مراجعه کننده را بر می آورد.
▪ تعریف مارکسیستی: از ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰ هم زمان با بازشدن فضای سیاسی جامعه و فعال شدن مارکسیست ها حرکتی جهشی و غول آسا در اندیشه ی مارکسیستی در ایران پدید آمد. جامعه ای که بیست و پنج سال حتی از خواندن آثار ماکسیم گورکی محروم شده بود به ناگهان با موج عظیمی از آثار مارکسیستی- لنینیستی مواجه گردید. در همین سه سال تیراژ کتاب های مارکسیستی به طرز بی سابقه ای افزایش یافت به گونه ای که به ده ها هزار جلد هم رسید. در همین زمان بود که جریان های مارکسیستی مطابق گرایش های سیاسی- تشکیلاتی خود فرهنگ هایی چاپ و منتشر کردند. یکی از این فرهنگ ها «مبانی و مفاهیم مارکسیسم» از سوی «اتحاد مبارزه در راه ایجاد حزب طبقه ی کارگر» بود. در این «واژه نامه» در برابر ماتریالیسم چنین می خوانیم : «ماتریالیسم یکی از دو جریان اندیشه ی فلسفی است که با جریان دیگر یعنی ایده آلیسم در تضاد قرار داشته و در تمام طول تاریخ فلسفه با آن در مبارزه بوده است. از نظر فلسفه ماتریالیسم، جهان در جوهر خود مادی است و ماده یک واقعیت عینی است که مستقل از شناخت و شعور انسان وجود دارد. شناخت بازتاب جهان مادی در مغز انسان است. لنین به صراحت ابراز داشته است که : ماتریالیسم از این اصل حرکت می کند که جهان خارجی و اشیاء خارج از شعور ما و مستقل از آن وجود دارند.
بینش اساسی ماتریالیسم به طور مشخص معتقد است که اولاً در جهان نخست ماده و فقط بعد از آن شعور به وجود آمده است. از نظر تاریخ تکامل جهانی، طبیعت مدتها قبل از ظهور انسان و شناخت و شعور انسانی وجود داشته است، ثانیاً شناخت عملی است که به وسیله ی مغز- که ماده ای به حد عالی تکامل یافته و سازمان یافته است- انجام می گیرد و محصول انعکاس جهان مادی در مغز است. ... ماتریالیسم همواره جهان بینی طبقات پیشرو بوده و منافع این طبقات را که با رشد نیروهای مولده و پیشرفت علوم سازگار است منعکس نموده است. ماتریالیسم سلاح ایدئولوژیک این طبقات در مبارزه علیه نیروهای ارتجاعی و خرافات مذهبی و به خاطر تکامل علوم و پیشرفت جامعه بوده است. ... فلسفه ی مارکسیستی عالی ترین شکل تکامل ماتریالیسم و قاطع ترین و علمی ترین نوع آن است، و تولد آن به مثابه انقلابی در تاریخ تکامل فلسفه محسوب می شود.». ویژگی این تعریف در صداقت و درستی آن است: صداقتی که از جهان بینی و ایدئولوژی « اتحاد مبارزه...» سرچشمه می گیرد. هدف از تهیه ی این «درسنامه» «اشاعه ی آموزش ها و مسایل عمومی مارکسیسم- لنینیسم، اندیشه ی مائو تسه دون به طور فشرده و مختصر» اعلام شده است. کاری که تهیه کنندگان به خوبی و صادقانه از عهده ی آن برآمده اند.
درسنامه ی دیگری که اگر چه عنوان فرهنگنامه ندارد، اما در اندازه های یک دانشنامه است، کتاب ماتریالیسم دیالکتیک پدید آورده ی امیر نیک آیین از انتشارات حزب توده ی ایران به تاریخ ۱۳۵۸ است. نیک آیین پیدایی ماتریالیسم را اینگونه توضیح می دهد: «بشر در طول تاریخ و در نتیجه ی آزمایش های پیاپی خود، با پیشرفت دانش و گسترش فعالیت های پراتیک خویش، کم کم دریافت که هر قدر هم اشیا و خواص شان گونه گون باشند، با این همه آن ها دارای مبانی مشترکی هستند.... با تکامل اندیشه ی بشری این کشف بزرگ به عمل آمد که آن پایه ی مشترک و اساسی عمومی را نباید با اشکال مختلف اشیاء اشتباه کرد، بلکه این نتیجه ی فلسفی حاصل شد که در درجه ی اول همه اشیای جهان در این اصل شریکند که به خودی خود و مستقل از انسان، مستقل از تفکر و اندیشه و احساسات و تمایلات انسان، یعنی به طور عینی، وجود دارند. مثلاً علوم طبیعی ثابت کرده اند که میلیون ها سال قبل از پیدایش هر گونه موجود زنده ای زمین و اجرام کیهانی وجود داشته اند و این خود نشان می دهد که طبیعت عینی است، مستقل از انسان و شعور اوست. به عبارت دیگر این عقل نیست که ماده را خلق کرده، بلکه در کره ی زمین تکامل چندین میلیارد ساله ی ماده است که منجر به پیدایش شعور و خرد انسانی شده است : پراتیک بشری، آزمایش و تجربه ی روزانه، فعالیت تولیدی و علوم طبیعی با تمام دستاوردهای خود به ما نشان می دهد که جهان به طورعینی وجود دارد .... هر قدر ما با دستاوردهای علم بیش تر و همه جانبه تر آشنا باشیم، بهتر می توانیم این حکم اساسی را [ که ماده همیشه وجود داشته وازلی است، همیشه باقی خواهد بود و ابدی است، حادث نیست، فانی نیست، باقی است] ثابت کنیم..... در این جا به نقل ازفردریک انگلس باید اضافه کنیم که مادی بودن جهان و ازلیت و ابدیت آن را با چند کلمه ی سحرآمیز نمی توان ثابت کرد بلکه تکامل طولانی و پرپیچ و خم فلسفه و علوم طبیعی طی قرون متمادی آن را مدلل می سازد.....ماده تمامی این واقعیتی است که در محیط پیرامون، در این گیتی لایتناهی وجود عینی دارد، تمامی جهان خارجی است که بر حواس ما تاثیر می گذارد و محسوسات ما را به وجود می آورد. تکامل علوم اشکال جدید موجودیت ماده را که قبلا مجهول و ناشناخته بود کشف می کند و ماتریالیسم به رازهای بیش تری دست می یابد. به همین علت است که انگلس می گوید: ماتریالیسم باید پا به پای علم و با هر کشف اساسی و بزرگ دانش شکل جدیدی به خود بگیرد و عمیق تر و غنی تر شود.» .
همین جا بگویم: از مقایسه این تعریف ها- یا در واقع مقایسه ی دیدگاه ها چند هدف دارم، یکی آن که به خواننده هشدار بدهم که فریب تظاهر و ادعا را نخورد و بداند هر چیز که ادعای گردی کرد گردو نیست، و دراین زمینه هر که ادعای مارکسیست بودن داشت، اگر در عمل و تئوری خلاف آن را ثابت کند- با توجه به این که تئوری راه نمای عمل است -، فریب کار است. دیگر آن که با این چند نمونه و نمونه هایی که بعد تر ارایه خواهم داد، نشان دهم درباره ی مفاهیم مطرح شده در«فرهنگنامه ی اندیشه ی مارکسیستی » چه پیش از انقلاب و چه پس از آن ابراز نظرهای بسیار شده که یا هم چون نمونه های مارکسیستی در جهت آموزش فلسفه ی علمی بوده، یا مانند فرهنگنامه به قصد بی اثر کردن و وارونه سازی این فلسفه بوده است.
● ماتریالیسم به روایت بورژوایی: تعریف یا تحریف ؟ :
فرهنگنامه از همان آغاز مطلب، با مدعی قلمداد کردن ماتریالیسم، نشان می دهد که قصد مخالفت با و تخطئه ی آن را دارد. یعنی به جای آن که ماتریالیسم را به شیوه ی فرهنگنامه ای و مارکسیستی توضیح دهد، از همان ابتدا آن را به چالش می گیرد:« ماتریالیسم در گسترده ترین معنای خود مدعی است که هر آن چه وجود دارد دقیقا ماده است یا دست کم به ماده بستگی دارد ماتریالیسم در شکل عام تر خود دعوی دارد که تمامی واقعیت اساساً مادی است، در شکل خاص تر خود مبنی بر این است که واقعیت انسانی مادی است -.»(ص۶۰۸ ستون یکم). فکرش را بکنید خواننده ای که تاکنون یک کلمه درباره ی ماتریالیسم نخوانده و تازه می خواهد راه بیفتد چه برداشتی از این مقدمه چینی دارد: ماتریالیسم ادعا می کند، ماتریالیسم دعوی دارد که واقعیت چنین وچنان است-. روی دیگر و ناگفته ی این سخن- به این دلیل که نویسنده ادعای مارکسیست بودن دارد و ظاهر مساله را هم باید حفظ کند و خود را لوندهد آن است که آن چه ماتریالیسم و ماتریالیست ها می گویند تنها ادعاست و نه حقیقت و حقیقت چیز دیگری ست.
از آن جا که متدولوژی نویسندگان فرهنگنامه، چنان که بعدتر خواهیم دید، بر پایه ی ایدآلیسم وذهن گرایانه است، از این رو، آغازگاه حرکت شان در هر زمینه ای و در این جا توضیح ماتریالیسم به خواننده نه واقعیت های بیرون از ذهن آنان که شامل تئوری ها و نظرهای ابراز شده ی دیگران هم می شود -، بلکه صرفا استنباط ها و برداشت های ذهنی نادرست خودشان است. این است که وقتی نظردیگران را- درباره ی موضوعی بیان می کنند، لزومی به نقل دقیق و مرتبط با موضوع گفته های دیگران احساس نمی کنند: یا گفته را اصلا بازگو نمی کنند یا ناقص، دم بریده و تحریف شده نقل می کنند. نویسنده پس از آن که ماتریالیسم را از اساس با تاکید برمدعی بودن آن به طور زیرکانه و غیر مستقیم زیر سوال برد و به چالش گرفت، آن را به سه بخش جدا از هم و بی ارتباط با هم: ماتریالیسم فلسفی، ماتریالیسم تاریخی و ماتریالیسم علمی تقسیم کرده و هر یک را نیز اختراع یک مارکسیست می داند: ماتریالیسم فلسفی اختراع پلخانف، ماتریالیسم علمی اختراع لنین، و ماتریالیسم تاریخی اختراع مارکس قلمداد می شود. سپس بدون آن که بگوید تعریف ها و تقسیم بندی های اش را از کجا و از چه کسی نقل می کند، ماتریالیسم فلسفی اش را در برگیرنده ی «این اقلام» ( اصطلاحی که او به کار می برد) ذکرمی کند:
«۱) ماتریالیسم هستی شناسانه که بر وابستگی یک سویه ی هستی اجتماعی به هستی زیست شناختی و به نحو کلی تر جسمانی، و زایش و پیدایش هستی اجتماعی از هستی زیست شناختی پا می فشارد.
۲)ماتریالیسم معرفت شناختی که بر استقلال هستی و فعالیت تراواقعی دست کم برخی از موضوع های اندیشه ی علمی پا می فشارد.
۳) ماتریالیسم علمی، که بر نقش موثر و سازنده ی عاملیت دگرگون کننده ی انسانی در باز تولید و دگرگون ساختن صورت های اجتماعی پا می فشارد.» (ص۶۰۸ ستون ۱و۲ ). آیا «انواع» ماتریالیسم چنان که نویسنده ی فرهنگنامه ادعا می کند اختراع پلخانف و لنین هستند، و مارکس و انگلس به ویژه مارکس آن چنان که نویسنده بعدتر ادعا خواهد کرد در پیدایی ماتریالیسم فلسفی نقشی نداشته اند؟ و آیا تعریف و تقسیم بندی مکانیکی «انواع» ماتریالیسم- بدون در نظر گرفتن و توضیح زمینه های تاریخی و علمی پیدایی ماتریالیسم با توجه به ادعای پدید آورندگان کتاب کاری غیرعلمی و فریب کارانه نیست؟
ماتریالیسم و به طور کلی فلسفه در پاسخ به این پرسش اساسی انسان (در رویارویی با جهان و طبیعت) که تقدم با ماده و طبیعت- است یا با اندیشه و شعور موجودیت و موضوعیت می یابد، و ماتریالیست کسی است که (به دلایل علمی) ماده را پیشایند (مقدم) براندیشه و شعور میداند. در واقع بدون داشتن نگرش و دلیل (یا تایید) علمی، هیچ سخنی از ماتریالیسم به مثابه پاسخی فلسفی به چیستی جهان و اندیشه نمی تواند درمیان باشد. فلسفه ای که برجهل تکیه دارد و حتا با علم خصومت می ورزد نقطه ی مقابل ماتریالیسم یعنی ایده آلیسم است. ماتریالیسم تنها با تکیه برداده های علمی است که میتواند حقانیت خود را ثابت کند.
ماتریالیسم ازسوی دیگر- هم چون هم زاد وارونه نگرش ایده آلیسم- فلسفه ای طبقاتی، وبر خلاف آن فلسفه طبقات استثمار شونده است. به این دلیل است که امروزه انواع مکتب های ایده آلیستی به حمایت از بورژوازی در برابر فلسفه ی پرولتری یعنی ماتریالیسم مارکس و انگلس صف آرایی کرده و علیه این فلسفه و علم گرایی آن سخن پراکنی می کنند. کارکنان فکری بورژوازی میدانند فلسفه ای که علمی نباشد تسلط پذیر است: نخست سلطه ی فراقانونی ماورای طبیعت را می پذیرد، و سپس بر سلطه ی فرادست زمینی گردن می گذارد، که امروزاین فرادست زمینی در هیئت تاریخی و طبقاتی اش بورژوازی است. مهم ترین ویژگی ماتریالیسم معاصر، یعنی ماتریالیسم دیالکتیک، اعتقادبه وحدت و یکپارچگی مادی جهان و شناختنی بودن آن است. به این معنا که جهان در کلیت اش مادی است، و انسان یگانه موجودی است که به دلیل فعالیت عملی غایت مند وشعور مندانه اش قادر- وناگزیر- به شناخت آن است. در حقیقت ماتریالیسم تنها شکل ناگزیر شناخت بشر است. زیرا: فعالیت عملی و بی وقفه ی انسان او را ناگزیر به شناخت بیش تر جهان در تمام اشکال مادی و بازتابی آن نموده، و از این رو به طور مداوم و پی گیر بینش ماتریالیستی او را فراتر می برد.
روش شناسی مارکس درتمام دوران نظریه پردازی اش بر همین دواصل ماتریالیستی یعنی مقدم دانستن ماده بر اندیشه و شعور، و اعتقاد به وحدت مادی جهان با تکیه بر دستاوردهای دانش بشری استوار بوده است. مارکسیست ها به آن دلیل خود رامارکسیست می دانند که خود را پیروان فلسفه علمی مبتنی برآن دو اصل- مارکس یعنی ماتریالیست دیالکتیکی می دانند. حال اگر کسی پیدا بشود که خلاف این دو اصل جهان شناختی را بگوید و خلاف گویی اش را به نام مارکس و مارکسیسم تبلیغ کند، غیراز فریب کار متقلب نام دیگری نخواهد داشت.
«فرهنگنامه....» با در هم ریختن مرز ماتریالیسم و ایده آلیسم با تعریف نکردن درست ماتریالیسم، یا با ارایه تعریف ناقص وغیر واقعی ازآن تلاش می کند مرز شناخت علمی و خرافه و از این رو مارکسیسم با بینش های بورژوایی را در هم ریخته و جهت گیری فلسفی ر ابه سود ایده آلیسم بورژوایی تغییر دهد. دیدیم که با تقسیم بندی ابتدا به ساکن ماتریالیسم بدون ارایه ی تعریف مشخص و مرزبندی شده ی مارکیستی با هر نوع ایده آلیسم، و نسبت دادن بی دلیل اجزای فاقد پیوند ارگانیک با یکدیگر به پلخانف و لنین، و جدا کردن مکانیکی جهان بینی این دو از مارکس، آن هم باشگرد ذاتی و نخ نمای ایده آلیسم، یعنی سفسطه، نه تنها به وظیفه ی فرهنگنامه ای (آموزشی) خویش عمل نکرد، بلکه درست بر عکس، هر چه را که تاکنون مارکس و مارکسیست ها رشته بودند، به خاطر خوشایند ایده آلیسم بورژایی پنبه کرد.
فرهنگنامه با برداشتی احساسی (غیرمنطقی و رمانتیک)، و در واقع ایده آلیستی و وحدت وجودی از وحدت انسان و طبیعت، وحدت مادی مورد نظر مارکس را که بر طبق آن تاریخ انسان ادامه تکامل طبیعی و دیالکتیکی طبیعت است به شیوه ی وارونه ی هگلی تعبیر کرده و نشان می دهد نه از تکامل طبیعت و انسانی شدن آن چیزی می فهمد ونه اساسا با این نوع وحدت یعنی وحدت مادی میانه خوبی دارد.
تفکر قرون وسطایی و سلسله مراتبی (هیرارشیک) وحدت وجود:
۱) وجود را گوهری نامادی (فرامادی) می داند.
۲) اندیشه را بازتاب واقعیت عینی در مغز مادی نمی داند، بلکه آن را مستقل از ماده، بی نیاز از آن و اعتبار دهنده به«جسم خاکی»، ازلی وایدی می پندارد.
۳) به تحول (فرارفت) مرتبه ی وجود از پست (جمادی) به عالی (آن چه اندرو هم ناید) معتقد است.
۴) با انکار دیالکتیک ماتریالیستی و دینامیسم و خود سامان دهی ماده و طبیعت جایی برای حضور ماورای طبیعت (آفریننده) باز می گذارد. در بهترین حالت او یک دئیست (Deist) است.
نویسنده فرهنگنامه با عبارت پردازی ها، و به کارگیری ادبیات نا واقع گرای ایده آلیستی، برای توضیح برداشت تناقض آمیز«ماتریالیسم ایده آلیستی» خود از ایده های مارکس، برنهاده (تز)یکم مارکس از تزهای یازده گانه در باره ی فویرباخ را اینگونه تعبیر می کند: «بر نهاده ی یکم، مارکس را ملزم می سازد تا هم بینشی ماتریالیستی را ازاستقلال چیزها از اندیشه حفظ کند و هم بینش ایده آلیستی ر ااز اندیشه هم چون فعالیت، ولذا به تمایزی قایل شود میان [ عینیت یا برونستی به معنای دقیق کلمه، و عینیت یابی هم چون تولید یک سوژه یا فاعل]، یا در اصطلاح شناسی در آمد گروندریسه میان ابژه های واقعی، و ابژه های اندیشه ....» ( بخوانید ص ۶۰۹ ستون دوم. توضیح بر نهاده ی یکم را.).
مارکس، تزهایی در باره ی فویرباخ را در نقد ماتریالیسم مکانیکی (غیر دیالکتیکی و یک سویه نگر) پیش از خود نوشت. مسأله ا یکه نویسنده ی فرهنگنامه به دلیل دیدیک سویه نگر و غیر دیالکتیکی خود هیچ اشاره ای به آن نمی کند.
هدف اساسی مارکس در نگارش تزها، ارایه ماتریالیسم متفاوت خود از ماتریالیسم های پیشین است. به موجب این ماتریالیسم سوژه (انسان اجتماعی) با پراتیک خود ضمن دگرگون کردن ابژه (طبیعت) شناخت رو به افزایش از آن پیدا می کند، و در همین حال، حواس خود را نیز تکامل می بخشد. در واقع به گفته ی مارکس، رابطه انسان و طبیعت، رابطه ای یک سویه نیست که در آن انسان از کارکرد خویش بر طبیعت تأثیری نپذیرد، بلکه او ضمن دگرگون کردن طبیعت، خود را هم دگرگون می سازد، و مهم تر آن که در پراتیک هم از طبیعت (ابژه) شناخت پیدا می کند، هم از خویشتن به مثابه سوژه. در این فرایند، انسان نه هم چون فرد، بلکه هم چون نوع و کنشگر اجتماعی ظاهر می شود. وقتی مارکس در دست نوشته های اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴ می گوید: «حتی وقتی مشغول فعالیتی علمی و غیره هستم- فعالیتی که به ندرت می توانم در همکاری مستقیم با دیگر انسان ها انجام دهم- عملی اجتماعی انجام می دهم، زیرا آن را به عنوان انسان انجام می دهم. نه تنها مصالح فعالیتم مثل زبانی که متفکر به کار می برد- به عنوان یک محصول اجتماعی پیدا شده بلکه خود موجودیت من، فعالیت اجتماعی است.». یا آن جا که می نویسد: «پیدایش پنج حس انسان برآمد کل تاریخ جهان تا به امروز است.»، به همین واقعیت نظر داشته است. در این گزاره نه تنها هیچ نشانه ای از مفهومی ایده آلیستی به چشم نمی خورد- آن گونه که فرهنگنامه به تحریف تفسیر می کند- بلکه می توان ماتریالیسم دیالکتیکی را آشکارا از درون مایه ی آن ها استنباط نمود.
در تعریف «فرهنگنامه» ای ما حتا با معنای لغوی ماتریالیسم مواجه نمی شویم. فرهنگنامه در واقع خود را به «کوچه ی علی چپ» زده و گویی اصلاً قرار نبوده ماده گرایی را- به طور کلی و نه تنها مارکسیستی- برای خواننده توضیح دهد، و تا آن جا که توانسته با سفسطه گری از هدف اصلی شانه خالی کرده و حتا تعریف های دیگران را هم سانسور کرده است.
صفحه ی ۶۱۰ نمونه آشکاری از این سفسطه گری همراه با پیچیده نمایی بی دلیل به منظور طفره روی از تعریف صریح موضوع مورد نظر است: «ناتوانی در تمیز کافی و وافی a و b به منزله ی دو سویه ی وحدت ابژه های شناخته، هم به گرایش هایی به ایده آلیسم معرفت شناختی- فروکاست b به a از لوکاچ و گرامشی تا کولاکوفسکی و اشمیت- و هم به ماتریالیسم سنتی- فروکاست a به b از انگلس و لنین تا دللا و لیه و نمایندگان معاصر نظریه ی بازتاب می انجامد...» (بخوانید ص ۶۱۰ ستون اول را تا به معنای سفسطه و وارونه نمایی پی ببرید).
ماتریالیسم سنتی یعنی چه، و آیا انگلس و لنین- و بنابراین خود مارکس ماتریالیست های سنتی بودند؟
مارکسیست ها در به کارگیری واژه ها همان وسواس و دقتی را به خرج می دهند که کارگران در به کارگیری ابزار کار، و همان اندازه نسبت به واژه ها و اصطلاحات احساس مسئولیت می کنند که کارگران نسبت به تک تک ابزار کار خویش. زیرا: همان طور که ابزار برای کارگر وسیله ی کیفیت بخشیدن به طرح هایی است که باید عملی شوند، و کارگران نمی توانند نسبت به ابزار به کار گرفته بی تفاوت باشند- چرا که در آن صورت به خودشان آسیب می رسانند-، همان گونه هم مارکسیست ها برای ارایه ی ایده های خود، که متعاقباً باید به مرحله ی عمل برسند و عینیت یابند، و در پراتیک محک بخورند و درستی و نادرستی شان آَشکار شود، نمی توانند نسبت به گزینش واژه هایی که به کار می گیرند بی تفاوت باشند. افزون بر این ها ادبیات مارکسیستی حامل تئوری های راه نمای طبقه ی کارگراند ،و از این رو این ادبیات (ترمینولوژی) نمی تواند دروغگو و تحریف گر باشد، چرا که در آن صورت نقض غرض کرده و به جای آگاهی راستین به طبقه ی کارگر آگاهی دروغین داده است.
ماتریالیسم هم چون همه ی مفاهیم و مقولات دیگر در ادبیات مارکسیستی تعریف مشخص تاریخی دارد. در تاریخ اندیشه ماتریالیسم پا به پای پیشرفت ابزار تولید (تکنیک) و دانش برآمده از آن، از ساده و ابتدایی به پیچیده و عالی به پیش رفته است. ماتریالیسم به عبارتی بازتاب پیشرفت های تکنیکی در اندیشه ی انسان بوده است. ماتریالیسم چه در حالت ساده و ابتدایی و چه در حالت پیشرفته اش به دلیل تکیه گاه علمی و خاستگاه طبقاتی اش همواره پیشرفته ترین و قابل اطمینان ترین طرز توضیح جهان بوده است.
در تاریخ فلسفه، به هیچ شکلی از اندیشه های فلسفی «سنتی» گفته نمی شود. حتا ایده آلیسم هم که توجیه گر «فراتری» و «فروتری» با تکیه بر نادانسته ها در تفکر فلسفی است سنتی و غیر سنتی ندارد، بلکه یا ذهنی است یا عینی. مارکسیست ها به هیچ مرحله ای از اندیشه ی ماتریالیستی سنتی نمی گویند، هم چنان که به هیچ مرحله ای از آن به دیده ی تحقیر نمی نگرند، بلکه آن را متناسب با وضعیت مادی (تولیدی- تکنیکی) و اندیشگی تغذیه کننده اش توصیف می کنند. تا پیش از مارکس و انگلس- که یک اندیشه درد و جمجمه بوده اند- ماتریالیسم به طور عمده مکانیکی و متافیزیکی بود. به این معنی که پدیده های مادی را جدا جدا و بدون پیوند و وحدت همبسته ی ارگانیک با یکدیگر، و نیز ایستا و فاقد پویایی و حرکت در نظر می گرفت. ناتوانی علمی این نوع ماده گرایی در توضیح علل حرکت و دگر گونی در اشکال متنوع مادی آن را در برابر خرافه های ایده آلیستی و باورهای ماورای طبیعی- و از جمله خلق الساعه- به شدت آسیب پذیر کرده بود. این نقطه ضعف و آسیب پذیری، با کشف دوران ساز قوانین عام حرکت ماده، و در حالت خاص کشف قوانین حاکم بر حرکت جامعه بوسیلۀ مارکس و انگلس توانایی و برتری فلسفۀ ماتریالیستی را در پاسخ گویی به کلیه مسائل پیشا روی فلسفه بیش از پیش نشان داد و ماتریالیسم مجهز به دیالکتیک را به فلسفۀ کاملاً علمی مبدل نمود.
بنابراین ماتریالیسم با هر فرا رفت از یک شناخت به شناخت برتر نه تنها «سنتی» و «فروکاهنده» نشده بلکه در بالاترین مرحله با مجهز شدن به اندیشۀ دیالکتیکی، به فلسفه ای توانا در توضیح علمی جهان و جامعه تبدیل شده است. همین توانایی در پاسخ گویی به مسائل اساسی فلسفه، یعنی بیان قانون مندی های حاکم بر طبیعت و جامعه است که موجب خشم و عصبانیت بورژوازی گردیده و مدافعان این طبقه را وامی دارد تا در برابر مارکسیسم موضعی خصمانه بگیرند و با «سنتی» ،«فروکاهنده» ، «پوزی تیو یست» نامیدن جهان بینی علمی آن یعنی با اهانت و ناسزا گویی( چون چیزی را به این فلسفه نسبت می دهند که نیست) با آن تسویه حساب کنند.
فلسفۀ علمی موجب خشم و کینۀ بورژوازی و مدافعان آن گردیده:
۱- به این دلیل که یک سلاح مهم تحمیق توده ها یعنی ایده آلیسم، بویژه جنبۀ افیونی آن را از دست آنها خارج نموده .
۲- به این دلیل که حتمیت نابودی این طبقه را اعلام و علنی نموده است. «مارکسیسم» غربی در تاختن به ماتریالیسم دیالکتیک (فلسفۀ علمی) گوی خوش خدمتی به ایده آلیسم بورژوایی را در پوشش مارکسیسم- از دیگر هم پالکی های ایده آلیست خود حتا از خادمان و وظیفه بگیران کلیسا هم ربوده است. کسی دفاع کشیشی از ایده آلیسم و حمله به ماتریالیسم را به چیزی نمی گیرد- چون این نوع مدافعه و تهاجم کهنه و نخ نما شده است اما وقتی دفاع در پوشش «مارکسیسم» و با زبان و ادبیات مارکسیستی باشد، به دلیل محبوبیت و مقبولیت مارکسیسم، توجه خواننده را جلب و او را به فکر وا می دارد. فرهنگنامه با چنین نگرشی تدارک دیده شده، یعنی به قصد دفاع از خرافه های ایده آلیستی و یورش به فلسفه ی علمی. «درسنامه» ای که قرار است ماتریالیسم را توضیح دهد، علیه آن چنین استدلال می کند: «استقلال محض ماده از اندیشه ی انسان تقدم علّی آن را [ماده را] در هستی لازم نمی آورد... زیرا اگر ذهن از ماده پدیدار می شود، پس ایضاحی داروینی از امکان شناخت امکان پذیر است و برعکس، رئالیسم کامل و منسجم برداشتی از انسان را هم چون یک عامل علّی طبیعی که درون طبیعتی بی کران سکنی می گزیند لازم می آورد.ولی نه انگلس و نه لنین این پیوندها را به شیوه یی رضایت بخش مشخص نمی کنند. تاکید عمده ی انگلس بی تردید هستی شناسانه وتاکید عمده ی لنین معرفت شناسانه است...» (ص ۶۱۱ ستون اول).
هر چه زبان ماتریالیسم صریح، قابل فهم و در عین حال مستند به استدلال های علمی است، زبان ایده آلیسم دو پهلو، نامفهوم و بی اعتنا به علم و شکاک است. گزین گویه ی معروفی می گوید: هر کجا علم سکوت کند، جهل زبان باز می کند. عکس این گزین گویه نیز صادق است: هر کجا علم سخن می گوید زبان جهل بسته می شود. دشمنی ایده آلیسم با دانش بشری و از جمله نظریه ی تکاملی داروین به این دلیل است که تمام آن چه را جهل بشر هزاران سال در مورد خلقت رشته بود، یک سره پنبه کرد. یک دلیل خشم ایده آلیسم بورژوایی با نام مستعار «مارکسیسم غربی» از علمیت ماتریالیسم دیالکتیک همین است که دست ماورای طبیعت را از زندگی بشریت کوتاه کرده است. خشمی که باعث شده تانویسنده ی «ماتریالیسم» فرهنگنامه هر چه دروغ و تحریف است به کار گیرد تا فلسفه ی علمی را خلاف آن چه هست بنمایاند. به همین دلیل است که نویسنده با سفسطه و خود را به نادانی زدن فلسفه ای را که کم ترین نسبتی با پوزی تیویسم به مثابه شعبه ای از فلسفه ی ایده آلیستی، ندارد متهم به پوزی تیویسم می کند. و یا از کسانی به عنوان مارکسیست نام می برد که دشمن قسم خورده ی مارکسیسم اند.
بر هیچ مفهومی نمی شود انگشت گذاشت که فرهنگنامه آن را وارونه و دگر دیسه به کار نبرده و معنی نکرده باشد. به عنوان نمونه:
▪ واژه ی متافیزیک:
ـ مفهوم مارکسیستی: جهان بینی و اسلوب مخالف و متضاد با دیالکتیک. متافیزیک جهان را از یک نظرگاه منفرد، یک جانبه و ساکن نگریسته و همه ی چیزها را در جهان جدا از یکدیگر و برای همیشه بی تغییر می داند. مفهومی کهنه و ارتجاعی.
ـ مفهوم فرهنگنامه ای: مفهومی پیشروتر و عام تر از دیالکتیک. به باور فرهنگنامه ماتریالیسم پس از مارکس می تواند- و باید- متافیزیکی (ایده آلیستی) باشد!
(رجوع کنید به بخش ماتریالیسم در فرهنگنامه).
▪ بوزی تیویسم:
ـ مفهوم مارکسیستی: گرایشی ایده آلیستی در فلسفه در مخالفت با ماتریالیسم دیالکتیک و تئوری های آینده نگر مارکسیستی، به ویژه در تضاد با ماتریالیسم تاریخی و تئوری تکامل.
ـ مفهوم فرهنگنامه ای: صرفاً علمی و تجربی. به آزمون درآمدنی و اثبات شدنی در عمل. معنای دیگر فلسفه ی علمی.
▪ آزادی:
ـ مفهوم مارکسیستی: مفهومی فلسفی است که در تضاد با ضرورت است. آزادی در شناخت ضرورت است. یا به عبارت دیگر: آزادی مفهومی بالقوه است که شرط فعلیت (تحقق) یافتن آن شناخت ضرورت ها (قوانین) حاکم بر عملکرد پدیده هاست از این رو آزادی مقوله ای نسبی است که با فرارفت شناخت (دانش) بشر نسبت به قوانین هر پدیده در یک زمینه ی خاص تحقق می یابد. مثلاً : در زمینه ی اجتماعی شناخت قوانین حاکم بر جامعه و تلاش برای به کنترل در آوردن این قوانین در روند تکامل اجتماعی موجب گذار از حاکمیت ضرورت به تحقق آزادی می شود. شرط رهایی انسان درک ضرورت هاست.
مفهوم فرهنگنامه ای (بورژوایی): مفهومی عمدتاً سیاسی (اجتماعی) و در دسترس است. آزادی مطلق است و هیچ ضرورت و اجباری نمی تواند (نباید) آن را محدود و مقید سازد. انسان آزاد به دنیا آمده و آزاد است به هر گونه که می خواهد زندگی کند. در طبیعت تقدیر (مشیت) حاکم است، نه ضرورت. تقدیر سرنوشت تاریخ و طبیعت را پیشاپیش تعیین کرده است(مخالفت با دیالکتیک ماتریالیستی معنایی جز این ندارد).
وارونه گویی گمراه کننده توام با سفسطه ی فرهنگنامه در جایی بیش تر نمود پیدا می کند که از قول مارکس ماتریالیسم را صرفاً «ماتریالیسم عملی- پراتیکی- که منحصر به قلمرو اجتماعی و از جمله البته علم طبیعی[و نه خود طبیعت به طور ذاتی ] هم می شود» تعریف می کند. یعنی همان نگرش و برداشت پوزی تیویستی- ایده آلیستی- که البته زیرکانه مارکس را هم در این برداشت سهیم می کند. نگرشی که مارکس و مارکسیست ها عمر خود را صرف مبارزه با آن کرده و می کنند. نگرشی که «ضمن آن ماده باید به معنای عمل اجتماعی درک شود.» (ص ۶۱۲ ستون ۱و۲ ).
برداشت و تعریف ایده آلیستی «مارکسیسم» بورژوایی از فلسفه و از ماده در این تعریف پوزی تیویستی کاهش گرا نهفته است. نگرش و تعریفی که هیچ ربطی به مارکس ندارد، جز آن که «مارکسیسم» غربی اراده کرده خود را مارکسیست بنامد و هر ایده ی تاریخ گذشته ای را به مارکس بچسباند و نام مارکس را هزینه ی ایده های بی اعتبار خود نماید.
«مارکسیسم» غربی- و فرهنگنامه- عمداً و فریب کارانه فراموش می کند که در بحث ماتریالیسم پیش از هر چیز سخن از تقدم ماده است، و پیش از آن که انسان و عمل اجتماعی بر روی زمین پیدا شود، ماده وجود داشته است. فریب کاری مارکسیسم غربی از آن جا ناشی می شود که مرز ماده و ماده گرایی را به عمد مخدوش می کند: ماده واقعیتی ست عینی، بی نیاز و مستقل از حواس و شعور و مقدم بر آن ها. این به آن معناست که چه شعور و اندیشه و عمل اجتماعی باشد چه نباشد ماده هست. ماده نه آفریده شده نه نابود می گردد. پدیده های مادی اشکال متنوع (گوناگون) حرکت ذاتی ماده اند. ماده بدون حرکت و حرکت بدون ماده غیر قابل تصوراند. زمین یکی از اشکال حرکت ماده است که میلیاردها سال پیش از پیدایی زندگی و انسان پدید آمده. خود زندگی نیز شکل دیگر و عالی تری از حرکت ماده است. پس، نه زندگی و انسان، نه زمین و نه هیچ پدیده ی مادی و ذهنی بدون پیش شرط ماده ی در حرکت قابل تصور نیست. پیش شرط هر چه هست ماده ی در حرکت است. ماتریالیسم آن فلسفه و نگرشی است که بر چنین باور و یقینی استوار است. ماتریالیسم برخلاف ماده مفهومی تاریخی و زمان مند است. این است آن حقیقتی که فرهنگ نامه یا نمی داند یا آن را فریب کارانه کتمان می کند.
ماتریالیسم دیالکتیک(فلسفه ی علمی) به دلیل تکیه داشتن بر دانش بشر و عینیت قابل شناخت جهان ،توانایی توضیح جهان را در تمام اشکال آن از ساده تا پیچیده دارد. اما این به آن معنا نیست که این فلسفه علم غیب دارد و همه ی چیزها و رویدادهایی را که تاکنون به شناخت در نیامده یا روی نداده اند به یکباره به حیطه ی شناخت در خواهد آورد. علم غیب ادعایی است که ایده آلیست ها- و از جمله مارکسیست های غربی- دارند، و بر طبق آن سرنوشت مقدر ماده و انسان را که از دست رس علم بشر دور می دانند، به نیرویی ماورای انسان و طبیعت نسبت می دهند که هر گاه اراده کند آن را یک جا به فرد مورد نظرش القا می کند. به باور آنان علم بشر قادر به دست یافتن به علم لدنی ایده ی مطلق و در نتیجه شناخت ماهیت پدیده ها و آیندهی آن ها نیست. در عین حال ادعا می کنند که جهان مادی و انسان خاکی- که از دوسرشت و گوهر متفاوت اند- هر دو فانی اند و انسان خوش نشین نباید دل به دنیای فانی ببندد. «مارکسیسم غربی» در «فرهنگنامه اندیشه ی مارکسیستی» اش دقیقاً هیمن دعوی را- اگر چه پیچیده در لفافه ی زبان فریبنده تر- دارد، وقتی در صدد انکار قدمت و بی کرانگی ماده بر می آید، علیه ماتریالیسم اقامه ی دلیل می کند، و حکم به ابطال ماده گرایی می دهد: «از انگلس به این سو، ماتریالیسم مارکسیستی دعوی های جهان گیرتر و فراگیر تر داشته است، و مشکل اکنون این گونه به نظر می رسد که اگر چیزی مادی مقیم دیرمان مکان [توجه: ماده را جدا از مکان و مقیم آن به شمار می آورد] شمرده شود که پذیرای آن باشد که به نحو ادراکی شناسایی و بازشناسایی شود، آن گاه بسیاری از ابژه های شناخت علمی، گر چه به سبب شناسایی شان وابسته به چیزهای مادی اند [به استدلال ملایی توجه کنید]، آشکارا غیر مادی اند [این را می گویند برهان خلف بر کلیانیستی برای اثبات نامادی]. بی گمان اگر بتوان هستی شناسی علمی و هستی شناسی فلسفی را تمیز داد [یعنی فلسفه ی ماتریالیستی از ادعای اش در شناخت جهان هستی دست بر دارد و تنها به شناخت محسوسات دم دست اکتفا کند] چنان که لنین دریافته است (بیشرمانه پای لنین را وارد دعوای خود با ماتریالیست های مارکسیست می کند تا او را مدافع ایده آلیسم ارتجاعی خود بنمایاند) چنین ملاحظاتی لازم نیست ماتریالیسم فلسفی را ابطال کند [یعنی ماتریالیسم فلسفی (ماتریالیسم دیالکتیک) یا باید پای اش را از قلمرو مطلق بیرون بکشد یا مارکسیست های غربی پای اش را قطع می کنند!]. ولی در این صورت محتوای ماتریالیسم فلسفی چه خواهد بود؟ برخی از ماتریالیست ها [از جمله ماتریالیست های مارکسیست، و از جمله لنین] بر مفهوم شناخت پذیری جامع جهان از طریق علم صحه گذاشته اند. ولی چه بنیادهایی می تواند برای این نگرش در میان باشد؟ این گونه خود برتر انگاری شناختاری به نظر نوعی نخوت بشر مدارانه، و لذا ایده آلیستی می نماید [به یاد کتاب های درسی بینش... خودمان و ناچیز شمردن بشر در برابر کاینات نمی افتید؟ و این شعر حافظ دقیقاً با همین مضمون: در کارخانه ای که ره عقل و فضل نیست/ فهم ضعیف رای فضولی چرا کند].(بخوانید ص ۶۱۲ ستون دوم را. نوشته های درون کروشه از من است).
به پیش گفتار مترجم باز گردیم و یک بار دیگر ادعای اکبر معصوم بیگی را بخوانیم: «هنوز فرهنگ نامه یی به زبان فارسی انتشار نیافته است که هم از جنبه ی علمی پایه یی بلند و پذیرفتنی داشته باشد، هم از میان نحله های گوناگون اندیشه ی مارکسیستی در پی تبلیغ بینشی خاص نباشد...». سال هاست ما این گونه درس آموزی ها را درباره ی ماتریالیسم در کتاب هایی درسی با نام بینش... می خوانیم، که اگر چه عنوان «فرهنگنامه ی اندیشه ی مارکسیستی» بر خود ندارند، اما وظیفه ی «ابطال» ماتریالیسم مارکسیستی را بسی پیش تر از فرهنگنامه وجهه ی تلاش خود قرار داده و در این مورد «فضل تقدم» ابطال ماتریالیسم هم با آن کتاب هاست! با این تفاوت که آن ها ادعای مارکسیست بودن و در پی تبلیغ بینشی خاص نبودن را هم نداشته اند. یعنی دست کم در این دومورد صداقت شان از فرهنگنامه بیش تر بوده است. فرهنگ نامه در تشکیک در- یعنی در واقع انکار ورد- ماتریالیسم تاریخی نیز فروگذار نکرده: یعنی انکار همانچه که تمام حساسیت بورژوازی متوجه آن است: فرارفت جامعه ی سرمایه داری به پسا سرمایه داری و سوسیالیسم و کمونیسم، که در حقیقت انکار ماتریالیسم دیالکتیک و قوانین اش مقدمه ای برای انکار آن است. نویسنده که پس از آن همه سفسطه، تحریف، وارونه گویی، ماتریالیسم فلسفی مارکس و انگلس را «ابطال شده» می انگارد، و شنیده که ماتریالیسم تاریخی تعمیم ماتریالیسم دیالکتیکی بر جامعه است، طبق معمول پس از مقداری «فلسفه بافی» و مقدمه چینی می نویسد: «هم مارکس و هم انگلس متمایل بودند که با به کار گرفتن ملاحظات شبه زیست شناختی از ماتریالیسم تاریخی دفاع کنند[یعنی مارکس و انگلس ماتریالیسم تاریخی را از خود کارکردهای جامعه و کشف قوانین حاکم بر آن استنباط نکردند، بلکه این زیست شناسی و تئوری کفر آمیزتکامل انواع بود که این نظریه را به آنان القا نمود.]. و این بحث دامنه داری است که به فرصت مناسب دیگری واگذار می شود. با این یادآوری و تاکید که : انکار اصالت ماده و ماتریالیسم دیالکتیک به معنای بازگرداندن اندیشه به قرون وسطا و بردن جامعه به زیر عبای مذهب، و خلع سلاح طبقه ی کارگر از فلسفه ی علمی خویش است.
* فرهنگنامه ی اندیشه ی مارکسیستی:
ویراستاران: تام باتومور، وی.جی.کیرنن، رالف میلی بند
مترجم: اکبر معصوم بیگی. نشر بازتاب نگار.
خدامراد فولادی
پیش کش به: م. حجری گرامی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست