چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
۲۰ سال پس از جنگ
۲۰ سال پس از جنگ عنوان پرونده ای است درباره نظامیانی که در ایران سودای سیاست داشتند. کسانی که لباس نظامی گری را کنار گذاشتند و تن به سیاست دادند
● محسن رضایی: ورود و خروج پرحاشیه
داستان ورود و خروج محسن رضایی به سپاه پاسداران و تردد او در مسیر سیاسی و نظامی، داستانی قدیمی است. او اگرچه از پایهگذاران سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در ماههای پس از انقلاب ۵۷ بود اما خیلی زود فعالیت سیاسی در این حزب سیاسی را ترک کرد و بهفعالیت در سپاه پاسداران روی آورد و این انتخاب او البته بیحاشیه نیز نماند. همچنانکه ۱۶ سال بعد خروج او از سپاه پاسداران در خرداد ماه ۱۳۷۶ و در حالیکه چند روزی بیشتر از اعلام نتایج انتخابات ریاستجمهوری نگذشته بود نیز موضوع بحث و همراه با حاشیههای فراوان باقی ماند. محسن رضایی بدینترتیب چهرهای است که هم انتخاب فعالیت نظامی. توسط او خبرساز شد و هم کنارهگیریاش از فعالیت نظامی داستان را از ابتدا بخوانیم. از همان زمان که محسن رضایی از اعضای گروه منصورون که یکی از گروههای متشکل در سازمان مجاهدین انقلاب بود کنارهگیری از فعالیت سیاسی در این سازمان را انتخاب خویش قرار داد. محسن رضایی استعفانامه خود از عضویت در سازمان مجاهدین انقلاب را در دهم شهریور ۱۳۶۰ منتشر کرد در حالیکه یک سالی نیز از آغاز جنگ میان ایران و عراق میگشت؛ اگرچه او یک سالونیم پیشتر استعفای موقت کرده بود و این استعفای او مسکوت مانده و مورد پذیرش قرار نگرفته بود، او اما در متن استعفانامه خود دو دلیل را برای کنارهگیریاش از سازمان برشمرد: «اساسیترین مساله برای من حفظ امنیت انقلاب است ... و چون سپاه پاسداران ارگانی است که این آرمان را دربردارد لذا در سپاه مشغول شده و بر کارم ادامه خواهم داد.
... دومین مساله مسائل درونی سازمان است.» محسن رضایی از نقد مسائل درونی سازمان نیز به «تعصب سازمانی پیدا کردن بعضی اعضا»، نفوذ «مایههای نهضت آزادی و تفکر روشنفکری» در بعضی از برادران، «ترجیح مصالح سازمان بر مصالح حکومتی»، «ایجاد اختلاف در خط امام» اشاره کرده بود و در انتقاد نوشته بود که سازمان مجاهدین اعضای خود را مجبور میکند تا در هر ارگانی که فعالیت میکنند، گزارش کار خود را به سازمان نیز بدهند «اگرچه هم مسائل سری باشد». محسن رضایی البته آنچنانکه در این نامه نوشته بود، با «وزیر کشور شدن بهزاد و مخالفت سازمان با وزیر بازرگانی آقای عسگراولادی» نیز مخالف بود. در پاسخ به این استعفانامه، شورای هماهنگی سازمان که در اختیار جناح چپ سازمان بود جوابیهای صادر کرد. در این جوابیه با رد انتقادات محسن رضایی از سازمان آمده بود: «آیا تحت تأثیر جو کنونی قرار نگرفتهاید که به یاد نمیآورید: سازمان تنها جریان سیاسی بود که در آن جو روشنفکری اول انقلاب، در پیشنویس قانون اساسی پیشنهادی خود اصل ولایت فقیه را محور قانوناساسی قرار داد. سازمان پس از استعفای دولت موقت از برادران روحانی عضو شورای انقلاب، بارها کتباً و شفاهاً درخواست کرد که نهضتیها و روشنفکران غربزده را از شورا اخراج کنند...» پاسخ مفصل شورای هماهنگی سازمان به محسن رضایی البته به تندی پایان یافته بود، چه آنکه آنها در انتهای جوابیه خود نوشته بودند: «در خاتمه به عرض میرسانیم استعفای شما مورد قبول برادرانت در مجاهدین انقلاب اسلامی واقع شده است. لازم به توضیح است که قبل از طرح استعفای اخیر، مساله لغو عضویت شما در دستورکار ما بوده است.»
محسن رضایی اما به هرحال در چنین شرایطی از سازمان مجاهدین انقلاب که یک سازمان نیمه علنی نیمه مخفی بود و اهداف سیاسی دفاعی داشت فاصله گرفت و در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مسیر پیشرفت را پیمود.
محسن رضایی به سمت فرماندهی سپاه دست پیدا کرد و با این حال، در خرداد ماه ۷۶ بود که با استعفای او از فرماندهی سپاه موافقت شد؛ اگرچه او بارها تاکید کرده است که ماجرای استعفای او ماجرایی سابقهدار است و با پایان یافتن جنگ او همواره خواستار کنارهگیری از فعالیت نظامی بوده است. اولین حضور جدی سیاسی محسن رضایی در عرصه سیاسی کشور پس از خروج از سپاه پاسداران، کاندیداتوری در انتخابات مجلس ششم از تهران بود که البته برای او موفقیتآمیز نبود. محسن رضایی اگرچه تمایل داشت که در فهرست گروههای چپ و راست به صورت همزمان قرار بگیرد اما برخی گروههای چپ و اصلاحطلب، قرار دادن نام او در فهرست خود را منوط به عدم قرار گرفتن نامش در فهرست انتخاباتی گروههای راستگرا دانسته بودند، امری که البته با پذیرش محسن رضایی مواجه نشد و بدینترتیب راه ورود او به مجلس در ابتدای فعالیتهای سیاسیاش ناهموار باقی ماند. محسن رضایی نخواست که در زیر بیرق جناح چپ جمهوری اسلامی قرار بگیرد، چه آنکه او به هر حال براساس مرزبندی جدیاش با جوانان چپگرای خط امامی بود که در مسیر جدایی از سازمان مجاهدین انقلاب قرار گرفت. او با اینحال امروز، با تجربه انتخابات ریاستجمهوری ۸۴ که به کاندیداتوری و سپس کنارهگیریاش از عرصه انتخابات انجامید، تلاش دارد تا تمام سرمایه خود را در جناح راست جمهوری اسلامی نیز قرار ندهد. اینچنین است که او هر از چندی از تشکیل جریان سوم سخن میگوید تا خود را خارج از دو جبهه چپ و راست قرار داده باشد. حرکت بر این لبه تیز و منادی خط سوم بودن اما کار آسانی نیست و همین مساله است که کار را برای محسن رضایی، سیاستمداری که سابقه نظامی طولانی دارد، سختتر میکند. او نه میخواهد چپ باشد و نه راست. نه میخواهد که راست را از خود آزرده سازد و نه چپ را. از وحدت و انسجام نیروها سخن میگوید. اما عرصه سیاست مگر عرصه تقابلها نیست؟
● قالیباف ، تکرار تجربه پیشین
محمدباقر قالیباف را باید روی دیگر محسن رضایی دانست. رضایی ارشدترین فرمانده نظامی ایران بود که رخت سیاست بر تن کرد و چکمههای خود را به دیوار آویخت تا اگر در نظامیگری موفق نبود در سیاسیگری موفق باشد. اتفاقی که رخ نداد. گرچه او تلاش کرد امّا نه در دوران جنگ، سیاسیون نظامیان را پذیرا بودند و نه در پس از جنگ، احزاب فرمانده سابق سپاه را پذیرا شدند.
امّا قالیباف روی دیگر رضایی بود. چنانکه در دوران نظامیگری خود در نیروی انتظامی ایران، توانست از راستترین تا چپترین افراد را جمع و اعتماد آنها را کسب کند. حتی در برههای که وبلاگنویسان توسط نیروی انتظامی بازداشت شدند و سینماگران بعضاً تحت فشار بودند، باز قالیباف محبوبیت خود را توانست حفظ کند. چنانکه در دوران ریاستجمهوری خاتمی و هنگامیکه حزب مشارکت، اکثریت کشور بود، کوچکترین اتفاق در اتوبان تهران کرج برای محمدرضا خاتمی، باعث میشد تا محمدباقر قالیباف شخصاً وارد صحنه شود و بیاینکه مشکلی برای رضا خاتمی پیش آید و سربازی خودروی دبیرکل حزب مشارکت را بازرسی کند، او را به خانه بفرستد.
قالیباف امّا فرماندهی نیروی انتظامی را برای خود کم میدانست پس برای ظاهر شدن در قامت ریاستجمهوری، چند حامی برای خود مهیا کرد و با سفارش و حمایت از صحنه نظامیگری خداحافظی کرد و تن به ردای سیاسیگری داد.
فرمانده نیروی انتظامی ایران میخواست رئیسجمهور ایران شود. تبلیغات ریز و درشتی داشت و چهرهای خندان. امّا نتوانست. گرچه طوفانی ظاهر شد امّا نتوانست آرای مردم را کسب کند. به ناگهان گویی هیبت نظامیاش فرو ریخته است، اگرچه هنوز برای سیاسیون محترم بود امّا محرم نبود.
محمدباقر قالیباف اما بااقبال است. گرچه شانسی برای جمعآوری آرای مردم در سال ۸۴ نداشت، اما اقبالش در میان سیاسیون بلند است. چنانکه با اتخاذ یک مشی معتدل، تلاش کرد خود را میانهرو و تکنوکرات نشان دهد. در ماجرای انتخابات سوم شورای شهر تهران، اولین شانس خود را با صفآرایی اصولگرایان مقابل حامیان احمدینژاد، به رخ رئیسجمهور و رایحهخوشخدمت؛ ستاد انتخاباتی دوستان احمدینژاد کشید. او تلاش کرد لیست خود را یگانه لیست اصولگرایان معرفی کند، چنین نیز شد و توان مدیریتی او چنان بود که حامیان احمدینژاد سر ناسازگاری گذاشتند و اعلام کردند که لیست مستقل میدهند و راه خود را میروند. راهی که البته بیراه بود و نتیجهای برای احمدینژاد نیز نداشت و او نتوانست شهردار خود را انتخاب کند. تجربه شکست در انتخابات ریاستجمهوری سال ۸۴ پیروزی در انتخابات سوم شوراها را برای او به ارمغان آورد. قالیباف به این رسیده بود که باید از احمدینژاد عبور کرد اما نباید همچون او رفتار کرد. پس یک دست راست خود را در دست اصولگرایان سنتی قرارداد و دست دیگر را پنهانی برای اصلاحطلبان دراز کرد تا دو گروه را برای خود داشته باشد.اگر او چنین کرد، اصلاحطلبان و اصولگرایان آشکارا از او حمایت کردند و شهردار تهران، دوباره شهردار تهران شد.
گام دوم قالیباف، انتخابات مجلس هشتم بود. او این بار تلاش داشت راستسنتی را به آبادگرایان گره بزند و از دل آنها نمایندگانی بیرون آورد که حامیان بلامنازع او در سال ۸۸ و انتخابات ریاست جمهوری باشند. در مجلس هفتم اگر قالیباف یا اکثریت قابل توجه و تأثیرگذار را به حمایت از خود واداشته بود، در مجلس هشتم اما نتوانست موفقیت سابق خود را تکرار کند. گرچه او تلاش کرد با علی لاریجانی و محسن رضایی ائتلاف جدیدی راه بیندازد و مقابل احمدینژاد خودنمایی کند اما تغییر حوزه انتخابیه لاریجانی از تهران به قم و کماثر شدن محسن رضایی، ائتلاف آنها را پیش از آن که انتخابات مجلس برگزار شود از بین برد. قالیباف با این حال، امید بسیار به احمد توکلی، الیاس نادران، محمد خوشچهره و حتی غلامعلی حدادعادل داشت. ترکیب مجلس هشتم اما چنان نبود که تکنوکراتهای دستراستی قوت یابند. مجلس هشتم محصول توافق پشتپرده راستسنتی و حامیان محمود احمدینژاد بود.
با اینحال، نظامی بلندپرواز دیروز، تلاش خود را ادامه داد و توانست شهردار تهران شود. درواقع فرمانده دیروز، شهردار امروز شد و نوسازی شهر را پیشه کرد، همانطور که نوسازی نیروی انتظامی سرلوحهاش بود. او این روزها از سیاست به نفرت یاد میکند و سیاسیگری را در گمان خود مردود میشمارد امّا همه سیاسیون او را پای ثابت انتخابات سال آینده میدانند و یکی از مهمترین رقیبان اصولگرای احمدینژاد.
این روزها سخن از آن است که ستادهای انتخاباتی خود را راهاندازی کرده است و بعد از مهندسی شهر به دنبال مهندسی کشور است. محمود احمدینژاد ۳ سال پیش گفته بود: شهرداران موفق، رئیسجمهور موفقی نیز هستند. اگر احمدینژاد نتوانست موفقیت خود را روزافزون کند، قالیباف مصمم است تجربه او را تکرار کند.
● زاهدی ؛ کودتا در کودتا
«زاهدی کمی دست و پاگیر شده است، باید از دست او خلاص شوم.»محمدرضا شاه پهلوی این را به ملکه ثریا گفت و وقتی سپهبد فضلالله زاهدی به دیدارش رفت،نخست وزیر تاجبخشش را با تمجید فراوان،محترمانه تبعید کرد و به جای ریاست دولت،ماموریتی فوقالعاده در ژنو با حقوق خوب و خانهای زیبا برای او در نظر گرفت؛ زاهدی پس از پس از ۲۰ ماه نخست وزیری، در ۱۶فروردین ۱۳۳۴ استعفا داد و رهسپار ژنو شد؛ریاست دفتر نمایندگی دایمی ایران در مقر اروپایی سازمان ملل را به او سپردند و تا پایان عمر خود(شهریور ۱۳۴۲) به جز یک هفته که آن هم برای شرکت در مراسم ازدواج پسرش با شهناز پهلوی(۱۳۳۶) به تهران آمد، اجازه ورود به کشور را نداشت.شاه بیمناک بود که نخست وزیری که در ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ پیش از خروج از ایران حکم نخست وزیریاش را امضا کرده و در کودتای ۲۸ مرداد بر سر کار آمده بود،روزی او را از سلطنت خلع کند و همان کند که جمال عبدالناصر در مصر با ملک فاروق کرد؛و شاید هم شاه رزمآرای دیگری را در آستین خود حس میکرد که روزی به جمال امامی در پاسخ به علت بدخلقیاش با زاهدی گفت:«میخواهم عصا را خودم به دست بگیرم.»جدال پهلوی و زاهدی ریشه در ترس شاه از نظامیگری ژنرالی داشت که سیاستمدار شده و مخالفت نخست وزیر با پادشاهی که به جای سلطنت،حکومت میکرد؛هندرسن سفیر وقت آمریکا در تهران در گزارش ۱۸ سپتامبر ۱۹۵۳(۲۷ شهریور ۱۳۳۲)خود مینویسد:«شاه آشکارا گفت زاهدی باید بداند که ارتش ربطی به او ندارد.او دیگر افسر ارتش نیست.فردی سیویل است.اگر مطلبی دارد باید با خود شاه در میان بگذارد نه آنکه مستقیما در کار ارتش دخالت کند.شاه قاطعانه گفت که به عنوان فرمانده کل قوا اوامر خود را به رئیس ستاد ارتش ابلاغ خواهد کرد،مستقیم و نه از طریق نخست وزیر.اما نخست وزیر حق دستور به ستاد ارتش،مگر از طریق وزیر جنگ را نخواهد داشت و وزیر جنگ هم پیش از ابلاغ دستور نخست وزیر،شاه را در جریان خواهد گذاشت.»(خواب آشفته نفت؛از کودتای ۲۸ مرداد تا سقوط زاهدی؛محمدعلی موحد)این برای زاهدی با آن پیشیه نظامی بلندبالایش پذیرفته شده بود؟ کسی که در دوره رضاشاه صاحب مشاغل مهمی شد و مأموریتهای بسیاری به او سپرده شد؛ باحکم رضاشاه فرماندار خوزستان شد،سپس به فرماندهی ژاندارمری (امنیه) رسید،پس از اشغال ایران توسط متفقین، به فرماندهی لشکر اصفهان منصوب شد،در ۱۳۲۵ و در اوج اقدامات عشایر فارس، به ویژه قشقاییها علیه دولت قوام السلطنه،به فرماندهی قوای جنوب وسرپرستی استانداری فارس منصوب شد؛ در ۱۳۲۸ به ریاست شهربانی و در ۱۳۳۰ در کابینه حسین علاء به وزارت کشور منصوب شد و این سمت را در کابینه محمد مصدق نیز حفظ کرد؛در این دوره علاوه بر سمت وزارت کشور،سرپرستی شهربانی را نیز عهدهدار شد و در اسفند ۱۳۳۱ به اتهام توطئه علیه مصدق بازداشت شد و در اواخر همان ماه آزاد گردید.یکی دیگر از موارد اختلاف شاه و زاهدی افسرانی بودند که در دوره مصدق بازنشسته شده بودند و شاه نمیخواست آنها به ارتش بازگردند ولی زاهدی که کودتای ۲۸ مرداد را مرهون تلاشهای باشگاه افسران بازنشسته میدانست،میگفت:«این افسران در راه حفظ تاج و تخت جانفشانی کردهاند.»زاهدی تا مرز استعفا بر سر این خواسته ایستاد.اردشیر زاهدی اساس اختلاف پدرش و شاه را این میداند که:«پدرم میگفت اعلیحضرت باید سلطنت کنند و دولتها مسولیت داشته باشند.پدرم میگفت اگر شما طرف مذاکره مستقیم با خارجیها باشید و یکبار،دوبار حرفشان را گوش کنید آنها عادت میکنند که هر چه میخواهند از شما بخواهند.روزی پیش میآید که خارجیها چیزی میخواهند و شما نمیتوانید زیر بار بروید،آن وقت اینها علیه شما دست به کار میشوند؛در صورتی که اگر دولتها مسوولیت داشته باشند دولتی میرود،دولتی میآید و مقام سلطنت از تعرض مصون میماند.»(خاطرات اردشیر زاهدی،کتاب سرا،چاپ دوم،۱۳۸۶)این همان شاهی بود که برای برکناری زاهدی از نخست وزیری در گوش آمریکاییها میخواند با تغییر دولت موازنه بهم نخواهد خورد و هر چه به پایان مذاکرات کنسرسیوم و امضای قرارداد نفت نزدیکتر میشد بر بینیازی آمریکا و بریتانیا از دولت زاهدی میافزود تا اینکه با چراغ سبز آنها، زاهدی را از سر راه برداشت.اما چرا نظامی که این همه خدمت به تاج و تخت شاهی کرد بود؛با همکاری CIA و انگلیسیها،نظامیان برکنارشده و اوباش خیابانی علیه مصدق کودتا کرده و حزب توده را سرکوب کرده و در زمان وی مصدق محاکمه،دکتر حسین فاطمی تیرباران و سه دانشجوی دانشکده فنی در ۱۶ آذر ۳۲ و در اعتراض به سفر نیکسون معاون رئیس جمهور آمریکا کشته شدند،چنین به کناری زده شد؟پاسخ این پرسش را امیر اسدالله علم مشاور درجه اول شاه که در دوره نخست وزیری حسین علاء(پس از دولت کودتا)وزیر کشور شد در ۲۷ فروردین ۱۳۳۴ در مجلس شورای ملی پاسخ داد:«اینجا صحبت شد به کسانی که در ۲۸ مرداد خدمت کردهاند باید پاداش داده شود.البته باید پاداش بگیرند ولی ما نمیتوانیم به عنوان اینکه کسی در ۲۸ مرداد خدمتی کرده،جان و مال و ناموس مردم را در اختیار او بگذاریم.اگر کسی خدمت کرده باید از جای دیگر پاداش بگیرد.دیروز در مجلس سنا بحث شده بود یک کسی که سر اسب مجسمه اعلیحضرت فقید را حفظ کرده،از کار برکنار شده است.بنده تصور نمیکنم این موضوع باعث ایراد باشد و تصور میکنم ما ملزم نیستیم کسی را که سر اسب مجسمه را حفظ کرده،اگر ناصالح باشد سر کار نگه داریم.»
● دوگل ؛آخرین بازمانده
«شارل آندره ماری دوگل» یا مارشال دوگل، آخرین فرانسوی از نسل نظامیان فرانسوی بود که بر مسند قدرت نشست. آنکه همچون سلف قدرتمند خویش، ناپلئون بناپارت، از دل ناامنی و بیثباتی سالهای پس از جنگ به قدرت رسید و وقتی در مسند نشست نه خوی نظامیگری را به کناری گذاشت و جامه سیاستورزی پوشید که این دو خوی را با یکدیگر ترکیب کرد تا جمهوری پنجم فرانسه را برای همیشه تثبیت کرده باشد. ژنرال دوگل در فضای پس از جنگ جهانی دوم و آن هنگامی که هراس از کمونیسم صورتی آشکار مییافت و فضای جنگ سرد میرفت که شکل گیرد، فرانسه ضعیف شده در جنگ را به گونهای هدایت کرد که شبح سرخ راهی به این سرزمین نیابد.
دوگل به جای مارشال پتن که او هم ژنرالی نظامی بود و البته در حکومتگری خوی نظامیگری را بر سیاستورزی ارجح میدانست، نشست. پایههای حکومت چهارساله «ویشی» که توسط مارشال پتن و در کوران جنگ جهانی دوم بنا نهاده شده بود، با پایان جنگ فروپاشید و ژنرال دوگل با این شعار از میدان جنگ جهانی به کشور بازگشت: «کارهای بزرگ تنها از مردان بزرگ ساخته است و مردان هنگامی بزرگ میشوند که بخواهند و اراده کنند» اینچنین بود که در میان سرگردانی مردم فرانسه خسته از جنگ دوگل به جای پتن نشست و از او همانگونه استقبال شد که چندی قبلتر از مارشال پتن. دوگل بر جای پتن نشست و فرانسه پای در جمهوری پنجم گذاشت و حکومتگری ۲۲ساله ژنرال را مشاهده کرد. حکومتی که از ابتدا با سیاستورزی و فراخوانی مردم به همهپرسی برای تشکیل مجلس موسسان آغاز شد و در ادامه نیز راه سیاست را پی گرفت. چه آن هنگام که دوگل رای مخالف مردم فرانسه اعمال به تغییرات مورد نظر او را در قانون اساسی دید و به آسانی پذیرفت و چه آن زمان که نظر مردم فرانسه بر حکومتگری یک دوگل محدود قرار گرفت، ژنرال را با نشان دادن و به رخ کشیدن خوی نظامیگری کاری نبود که دوگل برای تثبیت دموکراسی و جمهوری فرانسه به میدان آمده بود. او اگرچه آخرین بازمانده جناح راست نظامی فرانسه بود که تا پیش از آن ناپلئون بناپارت، لویی ناپلئون و مارشال پتن را به صحنه حکومتگری این کشور اروپایی عرضه کرده بود، اما خوی نظامیگری دوگل در عرصه حکمرانی تعدیل شد و تنها به گاه احتیاج ژنرال شمشمیر از نیام بیرون کشید. با این همه دوران حکومت ۲۲ ساله ژنرال دوگل به آسانی طی نشد. زمانی در آغازین سالهای قدرت یافتن بود که اختلاف با احزاب سوسیالیست، ژنرال را به استعفا کشانید و زمانی بعدتر در اوج جنگ با الجزایر بود که ژنرال صفبندی مخالفین چپاندیش جنگ را در خیابانهای پاریس به چشم دید و زمانی دیگر اما در می ۶۸ بود که حکومت جوانان شورشی فرانسوی، میرفت تا لرزشی در پایههای حکومت ژنرال ایجاد کند اما نه معترضین جنگ و نه جوانان عصیانگر فرانسوی، هیچکدام را این توان نبود که عرصه حکومتگری بر ژنرال مارشال دوگل تنگ کنند که دوگل اگرچه خوی نظامیگری داشت، اما آن زمان که در ۱۹۶۹ مردم فرانسه به او قهرمان جنگ جهانی، نجاتدهنده فرانسه از جنگ الجزایر و ثباتبخش کشور که از حدود حریم قانونی خویش پا فراتر میگذاشت و اختیاراتی وسیعتر برای خویش پی میگرفت، نه گفتند یک «دوگل محدود» را تقاضا کردند، او نیز سر تعظیم فرود آورد، فردای همهپرسی استعفا کرد و مردم فرانسه را به مشاهده حیات حکومتگری ژنرالهای فرانسوی دعوت کرد.
ژنرال دوگل اما در دوران حکومت خویش اثبات کرد که اگر خوی نظامیگری را با قدرت سیاستورزی تلفیق نمیکرد چه بسا طومار دولتداریاش خیلی زودتر به هم میپیچید. او به گاه اضطرار لباس نظامی بر تن کرد و امنیت را به خیابانهای فرانسه بازگرداند و به گاه احتیاج، جامه تعقل پوشید و ثبات را به سیاست فرانسه تحمیل کرد. او با زیرکی آن هنگام که مردم فرانسه خسته از شورشهای خیابانی به دنبال ملجایی برای امنیت میگشتند، زبان تهدید گشود و امنیت و آرامش را به فرانسه بازگرداند و با درایت آن هنگام که طرحهای سیاسیاش مخالفت مردمی را در مقابل دید، جانب استعفا گرفت تا در ذهن تاریخی مردم فرانسه همچنان ژنرال دوگل باقی بماند.
دوگل آخرین فرمانده از نسل فرماندهان نظامی فرانسه بود که هم میدان جنگ را تجربه کردند و هم میدان سیاست را. از نسل نظامیانی که بر شانههای مردم به قدرت رسیدند و البته با خاطرهای نهچندان تلخ جانب حکومتداری رها کردند. با این همه اما ژنرال مارشال دوگل یک تفاوت عمده با اسلاف خویش داشت. او جمهوری فرانسه را برای همیشه قوام بخشید و این کشور سرگردان اروپایی را بر مسیر حرکت هموار سوار کرد و آنگاه خویش از اسب پیاده شد. میتوان بر دوگل خرده گرفت و کاستیهای سیاستورزیاش را گوشزد کرد اما نمیتوان بر این حقیقت چشم بست که دوگل راه دشوار دموکراسی فرانسوی را برای همیشه هموار کرد.
● ناصردر حسرت رژه مقدس
«در مصر دو منبع قدرت بیشتر نیست؛یکی ارتش است و دیگری "حزب اتحاد سوسیالیست عرب" که تنها میراث سیاسی ناصر است.»تحلیلگر سیاسی روزنامه کیهان وقتی این نقد را در سال ۱۳۴۹ پس از مرگ جمال عبدالناصر و پایان زمامداری ۱۸ساله این کودتاچی ناسیونالیست در مصر نوشت،شرح حال رهبری را روایت کرد که«اخوان المسلمین را که گرایشهای تندی داشتند می کوفت، کمونیستها را زندانی میکرد. با بعثیها مخالف بود، به آمریکا رو نمیداد، با انگلیس و فرانسه در موارد مختلف قطع رابطه کرد و نزدیکترین یاران خود را تا پای مرگ پیش برد و از گمنامترین مردم مصر رجالی نامآور ساخت. در رهبری او همین بس که در این ۱۸سال، محافظهکاران،انقلابیون،شیوخ،رؤسای جمهور و چریکها و بالاخره همه ملتهای عرب از عقبمانده تا پیشروترین را در میدان نفوذ خود نگه داشته بود.»جمال عبدالناصر از آن طیف از جوانان تهیدستی بود که با ورود به ارتش میتوانستند برای استقلال کشور خود مبارزه و در سطوح اجتماعی پیشرفت کنند و دولت و جامعهای آزاد و پیشرفته را تدارک ببینند.اما همان افسران دانشکده نظامی قاهره که کودتای ۱۹۵۲ مصر علیه ملک فاروق را رهبری کردند و بعدها «گروه افسران آزاد» نامیده شدند (جمال عبدالناصر، کمال الدین حسین، عبدالحکیم عامر، حسن ابراهیم، عبدالمنعم عبدالرئوف، صالح جمال سالم، عبداللطیف بغدادی،خالد محیالدین و انورالسادات)چند ماه پس از کودتا، شورش کارگران کارخانههای بافندگی را سرکوب و رهبرانشان را اعدام یا زندانی کردند و تقدیر چنین بود که قربانیان انقلاب از "پاشاها" و "بیگ ها" یا وزرا و وکلای سابق یا خائنان به ملت و مملکت نباشند، بلکه اعضای ساده اتحادیه کارگری بودند که به غلط چنین می پنداشتند که انقلاب افسران مصری مقدمه یک انقلاب بزرگ کارگری،مشابه انقلاب بلشویکی سال ۱۹۱۷ شوروی است. جمال عبدالناصر از سالها پیش روی حمایت آمریکا از کودتای مصر حساب میکرد. از این رو به"علی صبری" که یکی از ۱۱ افسر همپیمان کودتاگران بود و با آمریکاییها به خاطر عضویت در اداره اطلاعات نیروی هوایی مصر ارتباط داشت،اجازه داد تا با معاون وابسته نیروی هوایی آمریکا در قاهره تماس بگیرد و از او بخواهد که درصورت بروز کودتا در مصر،مقامات عالیرتبه ایالات متحده آمریکا از مداخله انگلستان جلوگیری کنند. همین که کودتا پیروز شد،واشنگتن "کرمیت روزولت"پرتجربهترین عامل شعبه خاورمیانهای سازمان مرکزی جاسوسی آمریکا-سیا- را به قاهره فرستاد و چون آمریکاییها میدانستند که همه کاره ناصر است نه سرلشگر محمدنجیب،این بود که روزولت مستقیماً به دیدار ناصر رفت؛روزولت در ماجرای کودتای مصر و برکناری فاروق نقش مهمی داشت،کسی که در تیرماه ۱۳۳۲ برای نظارت بر کودتای ۲۸ مرداد به تهران آمد و از عوامل اصلی کودتا علیه دکتر محمد مصدق بود. کرمیت روزولت به خاطرموفقیت نقشههایش در کودتای ۲۸مرداد ۳۲ از سوی رسانههای غربی «آقای ایران» لقب گرفت.(۱۸سال زمامداری ناصر؛گروه پژوهشهای تاریخی،روزنامه ایران)در شرایطی که قوای بریتانیا در دره نیل مستقر بود و کانال سوئز هم به اجاره ۹۹ساله به انگلیسیها و سهامداران دیگر واگذار شده بود،ارتش مصر در کنار ارتشهای دیگر عرب در جنگ سال ۱۹۴۸ اسرائیل و اعراب زبون شده بود و مصر را تحقیری تاریخی میآشفت،قدرتگیری افسرانی ناسیونالیست که در دوقطبی کمونیسم و امپریالیسم،منادی احیای غرور عربی-اسلامی بودند میتوانست پایان همه آلام باشد اما ناصر در کتاب «فلسفه انقلاب» بر خام بودن این خیال اذعان کرد:«روزنه امید باز شد. پیشاهنگان انقلاب پایههای بیداد را فرو ریختند و فاروق را از تخت به زیر کشیدند و ما فقط منتظر پیشواز مردم بودیم. خیلی صبر کردیم و انتظار کشیدیم... جمعیت به سوی ما آمد ولی نه آن طور که در رؤیاهای خود تصور کرده بودیم. آنها پراکنده و بینظم و در هرج و مرج کامل بودند.بدین ترتیب رژه مقدس هیچگاه صورت نگرفت.»در زمان زمامداری ناصر،انگلیسیها از دره نیل خارج شدند و برای نخستین بار از زمان تسلط رومیان بدین سو،مصر خالی از نیروی بیگانگان بود؛کانال سوئز ملی شد؛نهضت عربی دامن گرفت؛مصر به مبارزان ضد استعمار الجزایری یاری داد،در کنفرانسهای سران آفریقا و بویژه کنفرانس آدیس آبابا در ۱۹۶۴ قرار داد اتحاد آفریقا را مورد بحث قرار داد؛انضمام سوریه به مصر در سال ۱۹۵۸،مداخله در حل مسأله یمن، بنیانگذاری"نهضت چریکی فلسطین" را در کارنامهاش گنجاند و چنان بر پان عربیسم ناصریسم غره شد که حتی خلیج فارس را هم خلیج عربی نام گذاشت. نیروی نظامی خود و کشورهای همپیمان را بیش از حد انگاشت و به جنگ ۱۹۶۷ کشیده شد؛جنگ شش روزه با اسرائیل که نتیجهای جز شکست عایدش نشد اما آن جنگ پاسخی بود به خواست اعراب در احیای غرور خود پس از جنگ ۱۹۴۸.کودتای سودان،لیبی و استقلال عدن که همگی بعد از جنگ ۶ روزه بر پیشانی دنیای عرب نشسته تا اندازه زیادی مدیون حمایت شخصی او و اعتمادی بود که کشورهای مزبور به کمکهای او داشتند.ناصر از ارتش برخاست اما زمامداری ۱۸ سالهاش غیر از تقویت نقش ارتش در مصر، حزب اتحاد سوسیالیست عرب و ناصریسمی بود که از ناصر رهبری بیبدیل در جهان عرب ساخت.
رضا خجستهرحیمی
اکبر منتجبی
سرگه بارسقیان
مریم شبانی
آرمن آوانسیان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست